شعار سال: «منافقین چرا آیتالله بهشتی، را هدف ترور خود قرار دادند؟»
فردی که درباره دانش او میگویند کاپیتال مارکس را به زبان اصلی خوانده بود و آن را به همان زبان تدریس میکرد. بهشتی کسی نبود که اهل گفتگو نبوده باشد. بعد از گذشت چهل سال از انقلاب اسلامی، وقتی جریانهای سیاسی میخواهند بر گفت و گو تاکید کنند مناظرههای شهید بهشتی با نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده را یادآوری میکنند. اما سازمان مجاهدین خلق در اولین ترورهای خود بهشتی را هدف قرار داد.
به مناسبت سی و نهمین سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیتالله بهشتی و یارانش با محسن رهامی، نماینده دورههای اول و دوم مجلس به گفت و گو نشسته است. این فعال سیاسی که در لحظه انفجار دفتر حزب در جلوی ساختمان حزب بوده است، هفتم تیرماه را معلول زمینههایی میداند که به عزل بنی صدر نیز انجامید.
او تاکید دارد در روزهایی که مجاهدین به آشوب خیابانی رو آورده بود و تهدید میکرد برگزاری جلسه حزب با آن تعداد چهره مطرح یک خطای امنیتی بود. رهامی از نفوذ منافقین به دفتر حزب و نخست وزیری هم حرف زد. از بنی صدر روایت کرد که بنا به گفته او کیش شخصیت داشت.
آنچه می خوانید مشروح این گفتگو است؛
**آقای رهامی! شما یکی از شاهدان عینی واقعه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و همچنین از بازیگران عرصه سیاسی آن زمان بودید. آن روز را برایمان روایت کنید و از نگاه شما چه شد که این اتفاق رخ داد؟
ریشه اختلافات بخشی به انتخابات سال ۵۸ برمیگردد. قانون اساسی ما یک قانون اساسی نو پا بود که در چارچوب جدید و در قالب جمهوری قرار بود پیاده شود. اولین تجربه ما هم بود. برای رییس جمهور اختیاراتی پیش بینی شده است. اما این اختیارات اختیاراتی نیست که برای رئیس جمهور در کشورهایی مثل آمریکا یا فرانسه پیش بینی شده است. نکته مهم این است که ما در قانون اساسی بخش عمدهای از اختیارات اجرایی را به مقام رهبری دادهایم. این موضوع یکی از منشاهای اختلاف بین آقای بنی صدر و بقیه مسئولین شد. وقتی آقای بنیصدر رئیس جمهور شد تصورش این بود که همه مسئولیتها را به عهده بگیرد. امام (ره) هم با شروع جنگ فرماندهی کل قوا را به ایشان تفویض کردند. چون فرماندهی کلیه قوا در قانون اساسی ما با ولایت فقیه است. فرماندهی کل قوا در نظام مشروطه قبل از انقلاب با خود شاه بود. در خیلی کشورها هم با نخست وزیر است.
برخود آقای بنی صدر طوری بود که انگار شخص اول مملکت است. اختیارات فرماندهی کل قوا هم به ایشان تفویض شده بود در نتیجه کمتر حاضر به تعامل با سایر قوا میشد. در حالی که در ایران رئیس جمهور نفر اول کشور نیست. آقای بنی صدر کمتر در فضای سیاسی ایران بود. او از یک خانواده مذهبی و روحانی بودند و امام هم از این حیث بارها از ایشان تعریف کرده بود.
من قبلا هم گفته ام و هنوز هم چنین برداشتی ندارم که او خائن و وابسته بود. کسی که در شرایط انقلاب و بحرانهای سال ۵۶ و ۵۷ در ایران بوده باشد بیشتر به جایگاه امام و روحانیت توجه میکرد. او اما تعامل کمتری با امام و ارکانی دیگر مثل قوه مقننه و قوه قضاییه داشت. عواملی مثل نزدیک شدن به سازمان مجاهدین خلق هم این موضوع را تشدید کرد. مشورت دادن آنها به بنیصدر و حسن ظنی که او به مجاهدین خلق داشت این را تشدید کرد.
مثلا وقتی قرار بود به مجلس بیاید و سوگند یاد کند باید در کنار شهید بهشتی میایستاد. اما از طریق کسانی از طرف ایشان با مجلس ارتباط داشتند شنیدیم که ایشان گفته این مجلس تحلیف است یا مجلس تخفیف من؟ برایش خیلی مهم بود که وقتی به مجلس می آید نمایندهها برای او بلند میشوند یا نه؟ یا آقای بهشتی با او چطور برخورد میکند. بعضا این انتقاد به او شده است که کیش شخصیت داشت. من نمیخواهم این کلمه را به کار ببرم. اما یک چنین برخوردهایی داشت. دیدش به خود به عنوان شخص اول مملکت بود.
من ۲۶ ساله بودم که برای نمایندگی مجلس کاندیدا شدم. در ۲۷ سالگی هم نماینده مجلس شدم. وقتی این بحثها مطرح شد برخی نمایندگان که مانند من که جوانتر بودند میگفتند اینکه ما هنگام ورود آقای بنیصدر به مجلس بلند شویم یا نه، به خودمان مربوط است لازم نیست که او پیش شرط بگذارد. دوستانی که میانجی بودند توصیه میکردند که حتما احترام بگذارید و حتما براش بلند شوید. وقتی این برخوردها دست به دست هم میدهند میتواند ریشه بحران باشند. ما گاهی ریشهها را کمتر نگاه میکنیم.
در موضوع انتخاب نخست وزیر اختلاف تشدید شد. نظر بنی صدر به سمت کسانی بود که مجلس حاضر نبود زیر بار آنها برود، نظر مجلس هم بیشتر آقای رجایی بود. آقای رجایی هم مورد قبول او نبود. مجلس مدتها کلنجار میرفت که مساله نخست وزیر را با بنیصدر حل کند. به هر حال او باید نخست وزیر را پیشنهاد میداد و ما رای میدادیم. در مورد وزیر خارجه و وزیر اقتصاد و دارایی همین اختلاف نظرهای شدید وجود داشت.
این مسائل تشدید شد تا اینکه ما به مساله جنگ رسیدیم. در زمان بنیصدر بخشهای از خوزستان، ایلام و جاهای حساس دیگر در غرب کشور به تصرف عراق درآمد. مجلس بخشی از این قضایا را متوجه بنیصدر میدانست و میگفت که او نمیتواند فرماندهی کند. در مجلس جلساتی تشکیل شد، فرماندهان نظامی دعوت شدند که مشکل چیست؟ سپاه هم تازه تشکیل شده بود و توانایی به عهده گرفتن مسئولیت جنگ را نداشت. تعبیراتی از بنیصدر نقل میشد میگفتند که اگر عراقیها به جلو بیاییند ما آنها را غافلگیر میکنیم. یا تعبیر دیگری که گفته بود مثل اشکانیان جنگ کنیم، زمین بدهیم تا زمان به دست بیاوریم. البته نمیدانم این حرف چقدر درست بود.
**بله این موضوع بارها بیان شده است. اما او در گفت و گو با حسین دهباشی این موضوع را تکذیب کرده است.
بله. میخواهم بگویم این نقل قول از بنیصدر در مجلس به صورت وسیع پخش شد. به این ترتیب فضایی از سوء ظن و بد بینی ایجاد شد. این برخوردها مجال گفت و گو را از ما میگرفت. اشکال بزرگی که به همه ما وارد بود و الان هم، این اشکال به سیاستمداران ما وارد هست این است که نمیتوانیم با رقیب گفت و گو کنیم. چه بسا اگر ما میتوانستیم خوب گفت و گو کنیم هیچ وقت قضایای هفتم تیر و هشتم شهریور یا مسائلی اول انقلاب که باعث عزل رییس جمهور شد پیش نمیآمد.
**البته طرف مقابل مثل سازمان مجاهدین هم اصلا اهل گفت و گو نبوده است و...
آنها که نه تنها اهل گفت و گو نبودند بلکه غیر از خودشان همه را وابسته و مرتجع میدانستند، فکر میکردند انقلابیها یعنی آنها. به خاطر اینکه در زمان شاه هم مبارزات مسلحانه داشتند در دوران زندان هم کسی را قبول نداشتند. ملی گراها مثل آقای بازرگان و سحابی سالمتر بودند و میشد با آنها کنار آمد، اما جریان خود آقای بنیصدر و اطرافیان شان، نیز چنین روحیهای داشتند. چون اکثرا تحصیل کرده فرانسه بودند و سالهای سال آنجا بودند بقیه را به بیسواد بودن متهم میکردند. در سمت ما هم چون اکثرا در متن مبارزه بودند و سختیهای زندان را کشیده بودند خود را محق میدانستند و میگفتند آقای بنیصدر و اطرافیانش یک روز هم سختیهای زندان را نکشیدهاند.
**ولی شخصیتهایی مانند آیتالله بهشتی، نسبت به دیگران، بیشتر اهل گفت و گو بود. مناظره ایشان با آقای کیانوری دبیر اول حزب توده مصداق صفت گفت و گو و تعامل بود. اما مساله اینجاست پس چرا ایشان را هدف ترور قرار دادند؟
بله آقای بهشتی اهل گفتوگو بودند. شهید بهشتی با جمعی از یاران انقلاب حزب جمهوری را تاسیس کرده بودند که فراگیرترین حزب وقت بود و خودشان هم دبیر کل آن شده بودند. اینکه ایشان هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود و هم رئیس دیوان عالی کشور، برای عدهای ذهنیت ایجاد میکرد.
رئیس دیوان عالی کشور دبیر کل حزبی بود که در انتخابات ریاست جمهوری رقیب آقای بنیصدر بود. حزب جمهوری ابتدا آقای جلالالدین فارسی را مطرح کرد اما به خاطر آنکه گفته شد ایشان اصالتا ایرانی نیست و افغانی است کنار گذاشته شد و آقای حسن حبیبی کاندیدای حزب شد. اصلا نمیگویم شهید بهشتی در منصب قضاییاش گرایش سیاسی را دخالت میداد یانه، بلکه حرفم این است که این مسائل باعث ایجاد فاصله با طرف مقابل شد.
**حرفتان ناتمام ماند، گفتید هم بنیصدر و اطرافیانش نسبت به مخالفان و هم حزب جمهوری اسلامی نسبت به بنیصدر موضع داشتند و ...
بله؛ نه طرفداران بنیصدر حاضر بودند پای گفت و گو بیایند و نه از سمت ما حاضر بودندکه از مواضع خود دست بردارند. آخر کار به اینجا رسید که مجلس دید جنگ دارد طولانی میشود. ما فکر میکردیم اگر این مساله حل شود میتوانیم جنگ را سریع جمع کنیم. فکر نمیکردیم جنگ قرار است هشت سال طول بکشد. فکر میکردیم فرماندهی کل قوا را حل میکنیم، رئیس جمهور میآید یک طرف، امام هم فرماندهی را به کس دیگری میسپارند، جنگ را هم میتوانیم چندماهه حل کنیم. فرماندهان ما هم که به مجلس میآمدند میگفتند اگر این مسائل حل شود میتوانیم سریع عراق را از کشور بیرون کنیم. لذا درمجلس فضا و ذهنیتی این چنین وجود داشت. طرف مقابل هم حاضر نبود بیاید و با نمایندگان بنشیند گفت و گو کند و مشکلات را حل کند. لذا ذهنیتها نسبت به همدیگر تشدید شد و به تشکیل جلسه مجلس برای رای به عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر منجر شد.
این در واقع از ریشههای ماجرا بود.حامیان آقای بنی صدر هم - منظورم مردم ایران نیست که رای دهندگان او باشند، بلکه سازمان مجاهدین خلق و امثال آن که اصلا به قانون اساسی جدید رأی ندادند، و آن را تحریم کردند اطلاعیه دادند و تهدید کردند که اگر بنی صدر را عزل کنید دست به ترور و کشتار میزنیم. آنها این تهدید را از همان عصر ۳۰ خرداد در میدان هفت تیر و بعضی از خیابانها با آتش زدن اماکن عمومی مثل بانکها و اتوبوسها عملی کردند. درگیریها شروع شد و تا شش هفت روز به صورت پراکنده وجود داشت. تهدید اصلی انتقام از خود شهید بهشتی بود. فکر میکردند ایشان نقطه اصلی جریان مخالف بنی صدر است و ایشان نمایندهها را بسیج کرده که بنی صدر عزل شود چرا که حزب جمهوری اسلامی تا حدی میداندار قضیه بود. بخش عمدهای از نمایندگانی که به ایشان رای داده بودند نیز از اعضای حزب جمهوری اسلامی بودند. بنابراین آمدند حزب جمهوری اسلامی را نشان گرفتند.
**پس نکته اینجاست که سازمان مجاهدین فکر می کرد شهید بهشتی مسبب این وقایع هستند.
بله.
**میفرمایید سازمان مجاهدین دنبال حذف آیتالله بهشتی بودند اما چرا روز قبل آیتالله خامنهای را ترور کردند؟
ایشان هم عضو موثر شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بودند. البته در مورد ترور آیتالله خامنهای که منجر به صدمات بدنی ایشان شد، بیشتر موضوع جریان انحرافی فرقان مطرح است، تا سازمان مجاهدین.
**تشکیلات رجوی هشتم شهریور کابینه شهید رجایی را هم هدف قرار داد. پس نمیتوانیم بگوییم مشکل آنها فقط آیتالله بهشتی یا جایگاهش در حزب جمهوری و ... بوده است.
مشکل آنها عمدتا با حزب جمهوری و سایر نیروهای اصیل انقلاب بود نه فقط شخص دکتر بهشتی. شهید بهشتی را هم به عنوان دبیر کل حزب جمهوری اسلامی و عضو مؤثر نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران زدند، نه شخص آیتالله بهشتی.
اینکه چرا تروریستهای خائن از آیتالله خامنهای شروع کردند به این خاطر بود آیتالله خامنهای هم عضو مؤثر حزب جمهوری اسلامی بود. البته اگر ترور ایشان کار گروه انحرافی فرقان باشد، آنها قبلا افراد مؤثری مثل آیتالله مطهری را هم ترور کرده بودند.
گروههای تروریستی و منافقین فکر میکردند امثال ایشان در انقلاب، گردش امور مجلس و حزب جمهوری اسلامی موثر و البته دردسترستر هم بودند. به همین خاطر در مسجد ابوذر واقع در میدان فلاح تهران سراغ ایشان رفتند. در مسجدها کسی بازرسی بدنی نمیشد و راحت به مسجد ابوذر میدان فلاح (میدان ابوذر کنونی واقع در منطقه ۱۷ تهران) رفتند و به راحتی ضبط صوت بمبگذاری شده را در مقابل ایشان گذاشتند. یعنی به راحتی میشد افراد را از بین برد. بعد از آن هم آمدند سراغ حزب که محل تمرکز نیروهای انقلابی بود. به نظر من این خیلی خطای بزرگی بود که با وجود تهدیدی که مجاهدین خلق انجام داده بودند این جلسات در حزب آن هم با این تعداد تشکیل میشد. این خطای امنیتی بزرگی بود.
**احتمالا کسی انتظار آن را نداشت که این اتفاق بیفتد.
خب وقتی آنها به خیابان آمده و اتوبوسها را آتش زده بودند و روز قبل هم، برای آیتالله خامنهای آن حادثه پیش آمده بود، باید این احتمال را میدادیم. ما هم ساده بودیم. میخواهم بگویم شرایط کشور طوری بود که ما فکر نمیکردیم دشمن بخواهد این همه جنایت بکند و این تعداد آدم بیگناه را بکشد.
**در واقع میخواهید بگویید که این اتفاقات تک علتی نبودند؟
بله این مسائل تک علتی نیستند. ما هم ضعف امنیتی داشتیم. سازمان مجاهدین خلق در تشکیلات جمهوری اسلامی نفوذ کرده بود. معلوم بود خبر داشتند که چه کسانی آنجا میآیند. من در مصاحبه دیگری هم گفتهام که حتی قسمتی که مرحوم بهشتی حضور داشتند بیشتر متلاشی شده بود. میدانستند آقای بهشتی کجا مینشیند، کجا باید بمب را کار بگذارند. معلوم است که کلید داشتند و ورود به سالن برای آنها ممکن بوده است. بمب را به راحتی جاسازی کرده بودند که در وهله اول تشخیص داده نمیشد. سالن هم قبل از ورود مرحوم بهشتی و سایرین چک نشده بود. بالاخره سالنی که این تعداد از مسئولین سطح بالای نظام آنجا جمع میشوند باید چک میشد. سالن به راحتی در دسترس سازمان مجاهدین خلق بود که به حزب نفوذ کردند. این عوامل عدم کنترل و سهلگیری نسبت به دشمن باعث این اتفاق شد. ما قرار بود آن جلسه راجع به رئیس جمهور بعدی صحبت کنیم. جلسه بودند.
**یعنی بلافاصله بعد از عزل بنیصدر به حزب رفتید؟
دقیقا یادم نیست که همان روز بود یا فردای آن روز. شهید بهشتی در آن جلسه گفتند ما نمیخواستیم کار به اینجا برسد. ایشان کمی انذار دادند که نکند مثل بوکسورهایی شویم که درنبود رقیب با خودشان مبارزه میکنند و به جان همدیگر بیفتیم. نگران بودند که این اختلاف و دو دستگی که بین ما و ملیگراها و بعضی جریانهای سیاسی دیگر بود، حالا بین خودمان کشیده شود.
قرار بود در جلسه بعد راجع به رئیس جمهور بعدی صحبت شود. شهید بهشتی تاکید کرده بود که برای هفته بعد زودتر برویم و همه آنجا حضور داشته باشند. در همه جلسات حزب، وزرا نمیآمدند، اما در واقعه هفتم تیر میبینیم که سه چهار نفر از وزرا حضور دارند. تعداد زیادی از اعضای موثر حزب آمده بودند. بحث این بود که چه کسی را مطرح کنیم که آثار عزل بنیصدر کم شود و با مجموعه نظام و انقلاب هم هماهنگ باشد؟
**شما آن روز کجا بودید؟
آن روز من دو سه مهمان روحانی زنجانی از قم داشتم. من هنوز ازدواج نکرده بودم و جزء چند نفر مجرد مجلس بودم. به همین خاطر مجبور شدم برای پذیرایی آنها قدری در خانه معطل شوم. به این ترتیب با تاخیر کمی به سمت حزب رفتم. در اصلی حزب جمهوری که به سمت خیابان امیرکبیر (خیابان چراغ برق) بود بسته بود و ما مجبور شدیم از کوچه پشتی داخل برویم. کوچه پشتی باریک بود و وقتی وارد حزب میشدیم تعداد زیادی ماشین آنجا پارک شده بود. ماشینها متعلق به افرادی بود که داخل حزب بودند. در نتیجه محوطه بسیار شلوغ بود. من مجبور شدم از ماشین پیاده شوم که راننده بتواند ماشین را جا به جا کند.
همان لحظه صدای انفجار آمد و گرد و خاک بلند شد. کسی نمیدانست چه شده است. به سمت ساختمان اصلی محل تشکیل جلسات دویدیم، سالن اصلی بکلی خوابیده و گرد و غبار و وحشت همه جارا گرفته بود. سالن یک قسمت اصلی داشت که قبلا چندبار سقف آسفالت شده بود و به همین خاطر سنگین شده بود. سالن دارای یک قسمت دیگر هم بود که حالت پیش ساخته داشت. خیلی از کسانی که زیر این قسمت پیش ساخته بودند زنده ماندند و ما توانستیم با کمک عوامل و وسایل دم دستی تعدادی از آنها را مثل آقای محمودی نماینده قصر شیرین، آقای فردوسی پور نماینده مشهد، آقای سماورچی نماینده طرقبه و چناران، آقای کیاوش (علوی تبار) نماینده اهواز را زنده، اما زخمی بیرون بیاوریم. وقتی آقای علوی تبار و محمودی را بیرون آوردیم و روی برانکارد گذاشتیم هردو دستانشان را بالا آوردند و الله اکبر گفتند. اما برای قسمت اصلی آن امکانات کافی نبود و باید جرثقیلهای بزرگتر میآمد. اما جرثقیلهای بزرگ امکان نزدیک شدن به ساختمان را نداشتند.
**به چه علت؟
محوطه پر از ماشین بود. صاحبان این ماشینها خود در زیر آوار بودند. اول باید خود ماشینها با چرثقیل بیرون میآمدند تا جرثقیلها بتوانند وارد شوند. همین باعث شد که کار یکی دو ساعت طول بکشد. حدود ساعت ۹ و ربع شب انفجار اتفاق افتاده بود و جرثقیلهایی که آمدند توانستند حدود ساعت ۱۰ و نیم کار را شروع کنند. ۱۰ و نیم وارد کار شدند و تا ساعت ۲ و نیم بعد از نیمه یعنی به مدت حدود پنج ساعت کار طول کشید. از این پنج ساعت یک ساعت و نیم نمیشد کار جدی کرد. همه کسانی هم که از ساعت ۱۰و نیم شب به بعد بیرون آوردیم بلااستثنا شهیدشده بودند. نزدیک۲ و نیم شب که فکر میکردیم کارتمام شده و کس دیگری نیست برای شستشوی بدن و غسل مس میت به منزل رفتیم که نماز صبح را بخوانیم.
حضرت امام زمانی راجع به حادثه ۱۵ خرداد سال ۴۲ همچنین حادثه دوم فروردین ۴۲ (روز شهادت حضرت امام صادق (ع) که عوامل رژیم شاه به مدرسه فیضیه حمله کردند)، صحبت میکردند. ایشان آن را با حادثه کربلا مقایسه کردند و گفتند بنی امیه چقدر خشن بودند که به یک طفل شش ماهه هم رحم نکردند. سپس فرمودند که در قضیه ۱۵ خرداد و دوم فروردین ۴۲ که به فیضیه حمله شد تعدادی از کشته شدگان زیر ۱۵ سال بودند. ایشان میفرمایند فرضا که بزرگترها مقصر بودند کوچکترها چه گناهی داشتند؟
در قضیه حزب جمهوری هم تعدادی از جان باختگان از معلمان، فرهنگیان، کارمندان حزب یا نمایندگانی بودند که چندان در کشمکشهای سیاسی نقشی نداشتند، ولی به آتش کینه و عداوت و جهل دشمنان مردم سوختنند. در حادثه وحشتناک انفجار دفتر مرکزی حزی جمهوری، قریب به ۸۰ نفر از خدمتگذاران مردم کشته شدند، که علاوه بر شهید بهشتی، ۴ نفر از وزرای دولت، ۲۷ نفر نماینده مجلس، از جمله شهدا بودند.
بعد از این حادثه، وقتی که شکاف عمیقتر شد و دست سازمان مجاهدین خلق بیشتر رو شد، آنها به ترور افراد بیگناهی عادی دست بردند. ترورهای خیابانی شروع شد. تعدادی از نمایندگان ما مثل آقای بشارتی نماینده جهرم یا دکتر حسن آیت در خیابان ترور شدند. دو ماه بعد از این حادثه در هشتم شهریور، جریان منافقین که به نخست وزیری هم نفوذ کرده بودند، ساختمان اصلی دفتر نخست وزیری را، که مرحوم رجایی رییس جمهور وقت با دکتر باهنر نخست وزیر و تعدادی از مسؤولین دولتی در آنجا جلسه داشتند، منفجر کردند. مجاهدین خلق نشان داد که بحث آنها اختلاف نظر با شهید بهشتی و این حرفها نیست بلکه دنبال براندازی و ریشه کن کردن اصل نظام هستند.
اگر میتوانستند و امکان نفوذ داشتند به حضرت امام و سایر علما و مراجع هم رحم نمیکردند، همان طوری که آنها به تدریج عملیات ترور و خشونت را به تدریج به نماز جمعه و سایر اماکن مذهبی کشاندند. ترور شهید آیتالله مدنی امام جمعه تبریز، شهید آیتالله دستغیب امام جمعه شیراز، شهید آیتالله صدوقی، امام جمعه یزد، شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، امام جمعه کرمانشاه، بمبگذاری در حرم امام رضا (ع) و محوطه نماز جمعه در دانشگاه تهران، که به شهادت جمعی از هموطنان ما منجر شد، نمونههایی از جنایات جریان نفاق و حس انتقام جویی آنان از مردم ایران است.
البته، هرچه چهره منافقین بیشتر شناخته میشد، مردم از آنها بیشتر فاصله میگرفتند، خودشان هم احساس میکردند که دیگر فعالیت سیاسی و روزنامه نوشتن و انتقاد کردن فایدهای ندارد و عملا به جنگ مسلحانه علیه نظام و مردم برآمدند. سپس به صدام پناهنده شدند. صدام در پایگاه اشرف آخرین تجهیزات را به آنها میداد که بتوانند با کمک آنها کشور را به ایران حمله کنند. در عملیات مرصاد که بعد از قبول قطعنامه ۵۹۸ اتفاق افتاد، منافقین این تصور را داشتند که مردم ایران کاملا از روحانیت و نظام برگشتهاند و با تجهیزاتی که از عراق گرفتهاند وارد تهران میشوند و حکومت را بدست میگیرند. تصورشان این بود که ایرانیها چنین جریان برانداز و خشنی را به عنوان مسئولین کشور تحویل میگیرند. چه بسا صدام میخواست بدین طریق از شر منافقین راحت شود که آنها را به ایران میفرستاد. شاید هم با خود فکر میکرد کشوری که در هشت سال جنگ نتوانسته آن را شکست دهد، با کمک منافقین بتواند آسیب بزند.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری تحلیلی ایران، خبرآنلاین، به تاریخ: ۱۰ تیر ۱۳۹۹، کدخبر: 1404087، www.khabaronline.ir