اینکه مردم را به کتابخوانی تشویق کنیم کار نیکویی است، اما اگر کتابخوانی را تفریحی لاکچری در حوزه فرهنگی بدانیم که درنهایت بابی برای گفتگو و سپس گفتمانسازی نمیگشاید و فقط بدرد پر کردن آمارها میخورد، نهتنها فایدهای ندارد بلکه به یکی از این دو سرنوشت دچار میشویم؛ یا عالمانی کاغذی میسازیم یا نخبگانی گوشهگیر.
شعار سال: واژگان میتوانند دوست تو باشند و مثل مادری مهربان پستان دانایی را به کامات هدیه کنند، اما همین واژگان میتوانند بدل به هیولای تنهایی و تفرد شوند و همچون موریانه پایههای مغز را چنان بتراشند که کشاورزان برزیلی، آمازون را.
▪️کتاب خواندن اگرچه همچون فیروزه و عقیق چشم خواننده را به تماشای زیبایی مهمان میکند، اما اگر همسخنی نباشد تا آنچه آموختهای را با وی به گفتگو بنشینی، به ضد خود بدل میشود و پیکرهی خوانندهگان را در مومیایی جزمیت و توهم دانایی زندانی میکند.
▪️ کتابخوانهای حرفهای و متفکران زمانه در جایی همچون مازندران دو سرنوشت بیشتر ندارند؛ یا به کنج عزلت میخزند یا دچار توهم دانایی میشوند. مازندران برای اهالی دانش، حکم مومیایی خشک و خستهای را دارد که مرگ را پیش چشم آدمی به رقص وا میدارد. اینجا یافتن همسخنی دانشمند که داناییات را به صیقل نقد او آبدیده کنی به دشواری پیدا کردن سوزن در انبار کاه است. تا دلت بخواهد مدعی دانایی و سخن پراکنان جهل فراوانند، اما کاشفان فروتن شوکران و عالمان به معرفت اندک.
▪️حرفها و نظرات عمدتاً سطحی و دمدستی است و نخبگان؛ یا مؤیدان ایدئولوژی حاکم هستند یا غربزدگان چشموگوش بستهای که در پوستین ضخیم مدینهی فاضلهی غرب برای رمگان سنت، نیلبک پسامدرن مینوازند.
▪️چون هیچکس در جایگاه واقعی خود نیست، عملا «ارجاع» از معنای ذاتی خود تهی شده و رئیس و مرئوس و اربابرجوع در دیالکتیکی بیپایان، مدام از هم فاصله میگیرند.
ارزشیابان؛ ملاک ارزیابی را از پستوی تفاسیر مندرآوردی بیرون میکشند و دانایان در غار تنهایی خود در برابر آینه اشک میریزند.▪️زندگی فرهنگی و هنری در مازندران، میتواند عاقلی را در اندک زمانی دیوانه کند. جمعهای روشنفکری، پاتوقهای کتابخوانی، انجمنهای فرهنگی و هنری، موزهها و نگارخانهها و خلاصه هرآنچه میتواند معرفتبخش و دانشافزا باشد سالهاست که در این جغرافیا همچون طفلی یتیم میان دریوزگان جهل دستبهدست میشود و هیچکس حواساش نیست، بحران فرهنگی و معرفتشناختی در مازندران بهمراتب خطرناکتر از بحران زباله، مهاجرت و تغییر کاربری است.▪️ میتوان با تمهید و سرمایهگذاری بالاخره درد زباله را درمان کرد یا با افزایش بهرهوری روستاها و کنترل بحران آب، از سرعت مهاجرتها کاست و با تخریب سازههای غیرمجاز، زمینهای تصرف شده را به مرور به دامان طبیعت بازگرداند، اما برای جهل انباشته شده و بحران فرهنگی و اجتماعی مازندران چه باید کرد؟▫️برای میل فراوان ما برای حرف زدن پشت سر یکدیگر بهجای گفتگو روبروی هم، چه باید کرد؟
▫️چه باید کرد با استانی که مردم شهرستانهایاش مدام بر سر پیشپاافتادهترین مسائل با یکدیگر درگیرند و غربنشیناناش سودای استقلال را چنان تمنا میکنند که گویی در چنگال کشورگشاییِ مازندرانیها گرفتارند.
▫️چه باید کرد با جغرافیایی که بیشترین فارغالتحصیل دانشگاهی و بیشترین تعداد دانشگاههای کشور را نسبت به وسعت و جمعیت دارد، اما به قدر انگشتان دست کارگزار و کارآفرین و مدیر درجه یک ندارد.
▪️مردمانی که خود را داناترین قوم ایران میدانند و بدون کوچکترین تحقیقی، پُز فرهنگِ ارجمند و تاریخی خود را میدهند، اما وقتی پای عمل می رسد، رفتارهایی بدوی از خود بروز میدهند. کار بهجایی رسیده که خودشان معترفند اینجا همه بهجای دستگیری، زیرگیری میکنند. معلوم نیست چطور بافرهنگترین مردمان ایران، بعضاً بیفرهنگترین رفتارهای اجتماعی را از خود بروز میدهند و حتی لهجه و گویش را خود را کسر شان میدانند.
▪️اینجا غربتِ دورافتادهی اهالی رنج است. اینجا کتاب خواندن بیش از آنکه معرفتبخش باشد، دیوانه کننده است، زیرا همسخنی دردمند و دغدغهمند بهچنگ نمیآید تا تفاسیر تو از کتابها را به چالش بکشد، طرحی تازه دراندازد و ایدهها را مشتومال دهد تا ورزیده و کاربردی شوند.
▪️ارتباط روشنفکرانِ اندکی که همچنان در مازندران زندگی میکنند با یکدیگر قطع است و حاکمیت نیز کوچکترین احساس نیازی به این قشر نمیکند. این تنیدن پیله دور خویشتن موجب نوعی توهم دردناک میشود، که "خوددانشمندپنداری" از عوارض جدی آن است. در نتیجه گعدههایی بینتیجه و پوپولیستی شکل میگیرد که به تقویت رابطهی مرید و مرادی میانجامد و صفت "استاد" را به هر ننهقمری نسبت میدهد.
▪️کمکم لشگری از اساتید فرومایه و بیدانش پدید میآید که به توهم لایکها و کامنت و فالوورها خود را مرکز عالم میپندارند و بدل به مشاهیر و مفاخر مازندران میشوند. برای سخنرانیها دعوت میشوند، در لایوها اِهن و تُلپ میکنند و در رسانهها تحلیل و مقاله مینویسند.
▪️گروهی دیگر از کتابخوانهای حرفهای در مازندران سرنوشت دیگری دارند. آنها عموما به کنج عزلت میخزند و در سرنوشتی معهود؛ همواره هشتشان گرو نُهشان است. از دید افواه دیوانگانی سرخوش هستند که اولویتهای زندگی را نمیدانند.
▪️اینکه مردم را به کتابخوانی تشویق کنیم کار نیکویی است، اما اگر کتابخوانی را تفریحی لاکچری در حوزهی فرهنگی بدانیم که درنهایت بابی برای گفتگو و سپس گفتمانسازی نمیگشاید، و فقط بدرد پر کردن آمارها میخورد، نه تنها فایدهای ندارد بلکه به یکی از دو سرنوشت فوق دچار میشویم. یا عالمانی کاغذی میسازیم یا نخبگانی گوشهگیر.
▪️سیاستگذاری فرهنگی یعنی چارهای برای چنین احوالاتی یافتن، نه ساختن سینما یا برگزاری جشنواره. تعریفی که از سیاستگذاری فرهنگی در ایران، بهویژه مازندران وجود دارد به بیش از صدها سال پیش باز میگردد. به روزگاری که فرهنگ ناچار نبود با پیچیدگیهای جهان مدرن سازگار شود و در سادگی سنت، قراردادهای فرهنگی را با سیاستگذاری فرهنگی یکی میگرفت.
امروز، اما کتاب خواندن اولین قدم است. آنچه مهم است چگونگی تفسیر و ایجاد گفتگو برای تأویلی درست و راهگشا است که متاسفانه کوچکترین نشانهای از آن دیده نمیشود.
شعار سال؛ با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از عبارت، تاریخ انتشار: ۴ خرداد ۱۴۰۰، کد خبر: ۶۱۳۷۹، www.ebaarat.ir