پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۵۷۴۳۴
تاریخ انتشار : ۱۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۴:۴۹
دکتر رابرت کیگن (Robert Kagan) عضو ارشد «پروژه نظم و راهبرد جهانی» در بروکینگز در مقاله زیر به چالش های فرا روی نظم جهانی لیبرال پرداخته است.
شعارسال: نظم جهانی لیبرال که در دوران پس از جنگ جهانی دوم برپاگردید، در اثرچالش های درونی و بیرونی احتمالا در حال رسیدن به آخر خط است. چالش های بیرونی ناشی از جاه طلبی قدرت های بزرگ و یا متوسطی است که در پی سرنگونی نظم راهبردی موجود به رهبری ایالات متحده و متحدان و شرکایش هستند.

هدف قدرت های مزبور به دست آوردن هژمونی در حوزه قلمروشان است. چین و روسیه به واسطه برخورداری از قدرت سیاسی، نظامی، و اقتصادی نسبی و همچنین تمایل شدید برای بهره گیری از قدرت خود - که آنها را به بازیگران مهمی در عرصه سیاسی دنیا تبدیل کرده - بزرگترین چالش برای نظم جهانی محسوب می شوند چرا که مناطقی که این دو در صدد دستیابی به هژمونی راهبردی در آن هستند - یعنی آسیا و اروپا - از نظر تاریخی نقش بسیار مهمی در صلح و امنیت جهانی ایفا کرده اند. ایران نیز در صدد دستیابی به هژمونی منطقه ای در خاورمیانه و خلیج فارس است که اگر در این راه موفق گردد، موفقیتش اثر راهبردی، اقتصادی و سیاسی بر نظام بین المللی خواهد داشت.هر چند که اثر چالشی ایران برنظم جهانی، کمتر از چالش روسیه و چین است اما این کشورهمچنان چالش مهمی محسوب می شود. کره شمالی نیز در پی به دست گرفتن کنترل شبه جزیره کره است و اگر در این راه پیروز گردد ثبات و امنیت شمال شرق آسیا را تحت تاثیر قرار خواهد داد. چالش نهایی برای نظم جهانی، تلاش داعش و گروه های رادیکال اسلامگرا برای برپایی خلافت اسلامی در خاورمیانه است، هر چند که چالش این گروه در سطح بسیار نازلی هم قرار دارد. در هر صورت اگر داعش و گروه های رادیکال اسلامگرا در این راه به موفقیت دست یابند، این نیز آثار خود را بر نظم جهانی نشان خواهد داد.

به هر حال، این روسیه و چین هستند که بزرگترین چالش برای نظم جهانی و موفقی که توسط ایالات متحده برپا و تاکنون حفظ شده هستند. اگر این دو کشور در هدف خود برای رسیدن به هژمونی در مناطق تحت نفوذ خود موفق گردند، جهان با اوضاع و احوالی همچون رقابت قدرت های بزرگ و درگیری بین آنها در مناطقی که منافع مشترک و یا متضاد دارند مواجه خواهد شد و این وضعیتی است که در انتهای قرن نوزدهم شاهد آن بودیم. همین اوضاع و احوال آشفته در اواخر قرن نوزدهم بود که بستر ساز دوجنگ جهانی ویرانگر در نیمه نخست قرن بیستم گردید. در آن مقطع زمانی، اضمحلال نظم جهانی به رهبری بریتانیا، از بین رفتن موازنه قدرت در اروپا به واسطه ظهور آلمان متحد و همچنین ظهور ژاپن در شرق آسیا همگی در ایجاد یک فضای رقابتی در سطح بین المللی نقش داشتند و همین موجب گردید تا قدرت های ناراضی آن روز به دلیل نبود کشورو یا مجموعه کشورهای قدرتمند و متحد - که توان متوقف کردن آنها را داشته باشند - فرصت را برای دنبال کردن جاه طلبی های خود غنیمت شمرند. موفقیت آمریکا در برپایی نظم جهانی 70 ساله که از پایان جنگ جهانی دوم تا کنون به طول انجامیده موجب توقف رقابت جویی و درگیری بین قدرت های بزرگ گردید.

نقش ایالات متحده در برپایی نظم مزبور بسیار مهم بوده است. قدرتهای بزرگ و متوسط - که ازنظم موجود رضایت نداشتند- تا همین اواخر در دستیابی به اهداف خود با موانع قابل توجهی که توان فائق آمدن بر آن را نداشتند، روبرو بودند. مانع اصلی بر سر راه قدرت های ناراضی از وضع موجود، استحکام و انسجام ذاتی نظم جهانی و همچنین مدافع و پیش برنده ی آن ]یعنی ایالات متحده[ است. پیمان ها و ائتلاف های سیاسی و نظامی به رهبری آمریکا خصوصا پیمانهای مربوط به دو منطقه فوق العاده مهم اروپا و شرق آسیا، وضعیتی را برای چین و روسیه به وجود آورده اند که زمانی دین آچسون [وزیر امور خارجه دولت ترومن]از آن تعبیر به «مواضع قدرت (situations of strength)» در مناطق تحت نفوذ چین و روسیه می کرد. وجود این مواضع موجب می شود تا این دو در تعقیب جاه طلبی های خود با احتیاط بیشتری عمل کنند و در بسیاری از موارد از تلاش برای بر هم زدن نظم موجود صرفنظر کنند. نظم جهانی، جاه طلبی های چین و روسیه را به دو طریق سازنده ((positive و مخرب (negative ) متوقف می کند. طریق سازنده اش این است که چین و روسیه در نظام اقتصاد بازجهانی که آمریکا خلق و به تداوم آن کمک کرده، مشارکت داشته و از آن منتفع می شوند و تا زمانی که نظام مزبور کارکرد دارد، نفع همکاری با آن بیشتر از ضرر به چالش کشیدن آن است. [بنابراین نظم جهانی از بُعد اقتصادی اش برای آنها مفید و سازنده بوده است]. اما ابعاد سیاسی و راهبردی نظم جهانی مانند بعد اقتصادی اش نبوده و به ضرر روسیه و چین عمل کرده است.

توسعه ی حکومتهای دموکراتیک ظرف دو دهه پس از فروپاشی شوروی، کنترل حکام مسکو و پکن بر اوضاع و امور کشورشان را دائما مورد تهدید قرار داده است و از زمان پایان جنگ سرد هر دوی آنها هر گونه رشد و توسعه ی نهادهای دموکراتیک خصوصا در نزدیک مرزهایشان را به چشم یک تهدید بالفعل دیده اند. تهدید دائمی پایه های حاکمیت شان از سوی نظم جهانی مورد حمایت ایالات متحده، موجب شده تا این دو هم با نظم مزبور و هم با خود آمریکا خصومت بورزند. بنابراین نظم جهانی ]در کنار آثارمثبت اقتصادی اش[ عامل ضعف و آسیب پذیری چین و روسیه [در عرصه سیاسی و راهبردی] نیز گردیده است. از این جهت، حکام چین نگران آثار احتمالی رویارویی نافرجام با ایالات متحده، بر مشروعیت حاکمیت شان در داخل چین هستند. در مورد روسیه باید گفت که هر چند ولادیمیر پوتین برای حفظ جایگاهش در داخل روسیه تا حدودی دست به ماجراجویی های حساب شده زده است، اما زمانی که برای مثال در اوکراین با مخالفت جدی اروپا و آمریکا مواجه شد رویکرد احتیاط آمیزتری را اتخاذ کرد و در سوریه نیز اگر حرکت روبه جلو داشت به خاطر این بود که انفعال غرب و ایالات متحده به اتخاذ چنین رویکردی در سوریه تشویق اش کرد. حکام مستبد در جهان لیبرال دموکرات مجبور هستند که مواظب [اقدامات خود]باشند.

بزرگترین مانع جاه طلبی های چین و روسیه، قدرت نظامی ایالات متحده و هم پیمانان اش در اروپا و آسیا بوده است. هر چند که چین قدرت [نظامی]در حال صعود محسوب می شود، اما از طرفی مجبور بوده که رویارویی با قدرت نظامی ابرقدرت جهان [یعنی آمریکا]، قدرت های مهم منطقه ای همچون ژاپن، هند و کره جنوبی، و قدرت های کوچکتری چون ویتنام و استرالیا - که به واسطه منافع راهبردی مشترک با هم متحده گردیده اند - را در محاسبات خود وارد کند. در مقابل روسیه نیز آمریکا و متحدانش در ناتو قرار دارند. قدرت های نظامی ناتو در صورتی که با یکدیگر متحد شوند می توانند قدرتی را که در پی تجدید نظر در نظم جهانی است (revisionist power) با چنان چالش سهمگینی مواجه کنند که احدی از متحدانش نتواند به یاری اش برخیزد. به فرض که چین در درگیری ]نظامی[ به پیروزی زودهنگامی هم دست یابد، بازهم باید در حوزه های اقتصادی و فناوری با کشورهایی که ازنظر ثروت و قدرت صنعتی، دارای ظرفیت فوق العاده بالایی هستند مبارزه کند. روسیه که از این حیث ضعیف تر از چین است، حتی با چالش شدیدتری مواجه خواهد بود.

چین و روسیه و سایر قدرت هایی که قدرت کمتری از این دو دارند و در عین حال از نظم جهانی لیبرال مورد حمایت آمریکا راضی نیستند، مجبورند به تضعیف نظم جهانی از درون دل ببندند و یا اگر امکانش باشد آن را مهندسی کنند و متحدان آمریکا را از این کشور جدا کنند، به این شکل که یا تردید را در میان متحدان آمریکا افزایش دهند و این طور به آنها القا کنند که در صورت وقوع یک رویارویی نظامی، ایالات متحده تعهدی به دفاع از آنها ندارد و یا اینکه از ابزار مختلف بهره برند تا متحدان آمریکا را به خروج از ساختار راهبردی نظم جهانی لیبرال متقاعد کنند. در بیشتر مقاطع زمانی طی یک دهه گذشته، واکنش متحدان آمریکا به رویکرد هجومی چین و روسیه در مناطق تحت نفوذ این دو، و رویکرد هجومی ایران در خاورمیانه این بوده که به دنبال جلب اطمینان خاطر بیشتر ازسوی ایالات متحده باشند. اقدامات روسیه در اوکراین، گرجستان و سوریه، اقدامات چین در شرق و جنوب دریای چین، و اقدامات ایران در سوریه، عراق و سواحل خلیج فارس منجر به این شده اند که متحدان و شرکای ایالات متحده تعهد بیشتری از سوی آمریکا را مطالبه کنند.

از این جهت، سیستم نظم جهانی همانطوری که انتظار می رفت عمل کرده است ] یعنی مطالبات متحدان آمریکا از این کشور، بر اساس سازوکار و ساختار سیستم مزبور بوده است[. این چیزی است که دانشمند علوم سیاسی ویلیام وُلفورث (William Wohlforth) یک زمانی از آن تعبیر به ثبات ذاتیِ نظم تک قطبی (the inherent stability of the unipolar order ) در جهان کرده است - به این معنی که هنگامی که قدرت های ناراضی منطقه ای در صدد به چالش کشیدن وضعیت موجود هستند، همسایگان شان که احساس خطر کرده اند به آمریکای ابرقدرت که خود را از صحنه دور نگهداشته رو می آورند تا از او برای مهار جاه طلبی های قدرت های مزبور استمداد طلبند.

به هر حال، سیستم ]نظم جهانی لیبرال[ به انسجام، اراده و ظرفیت مرکزیت این سیستم ]یعنی ایالات متحده[ وابسته است. آمریکا باید به عنوان حافظ اصلی نظم مزبور در عرصه های راهبردی و نظامی، قدرت و رغبت لازم برای ایفای نقش خود در این سیستم را داشته باشد. هسته اقتصادی و ایدئولوژیک نظم جهانی لیبرال، کشورهای صاحب دموکراسی در اروپا، شرق آسیا و اقیانوس آرام هستند و آنها باید همچنان از امنیت و اطمینان نسبی برخوردار باشند تا قدرت نظامی، سیاسی، و اقتصادی جهان لیبرال به قدری باشد که قدرت های ریز و درشت منطقه ای که از این نظم ناراضی هستند، نتوانند چالش جدی برای نظم جهانی درست کنند.

نظم لیبرال در جهان در سالهای اخیر روبه ضعف رفته و مرکزیت آن دچار از هم گسستگی گشته است. در عصر جدید ارتباطات که ظاهرا باید تضعیف کننده و نه تقویت کننده ی قبیله گرایی (tribalism) باشد، عوامل زیادی همچون اوضاع دشوار اقتصادی، ظهور مجدد ملی گرایی و قبیله گرایی، رهبری سیاسی ضعیف و نامطمئن و احزاب سیاسی غیرپاسخگو، بحران اعتماد به پروژه روشنفکرانه لیبرالیسم را رقم زده اند. لیبرالیسم در پی آن بود که اصول جهانی همچون حقوق خصوصی افراد را ارتقا دهد و به جای تفاوت های قبیله ای، ملی، مذهبی، نژادی و طایفه ای بر هویت مشترک انسانی تاکید کند. لیبرالیسم در صدد بود تا وابستگی اقتصادی متقابل (economic interdependence) در میان کشورها را تقویت کند و منافع مشترک کشورها را فراتر از مرزهایشان ببرد و نهادهای بین المللی را برای از بین بردن اختلافات بین ملت ها و تسهیل همکاری آنها برپاکند. دردهه گذشته به جای اینکه شاهد چنین توفیقاتی باشیم، شاهد برآمدن قبیله گرایی، ملی گرایی و فقدان اعتماد به حکومت ها، نظام سرمایه داری و دموکراسی بوده ایم. نه تنها شاهد حرکت در مسیر عکس مسیر پایان تاریخ]مورد ادعای فوکویاما[ بوده ایم بلکه با هدف انتقام و واکاوی ابعاد تاریک روح انسانی، به تاریخ بازگشته ایم. اینکه بسیاری از افراد در زمانی که ظاهرا انشقاق و عدم انسجام ]در جامعه و کشور[ بروز می کند، در درون خود اشتیاق دائمی به داشتن رهبری قوی برای هدایت مقتدرانه ی ] جامعه و کشور[ را احساس می کنند از مصادیق بازگشت به تاریخ است.

شاید بحران در پروژه روشنفکرانه ]لیبرالیسم[ امری اجتناب ناپذیر بوده باشد. حقیقتا بحران در لیبرالیسم به دلیل نقائص ذاتی موجود در دموکراسی و سرمایه داری حالت ادواری دارد و به شکل متناوب بروز می کند و شک و تردیدهایی را درباره دموکراسی و سرمایه داری ایجاد می کند - کما اینکه در دهه 1930 در سراسر غرب چنین بحرانی پدیدار شد. به علاوه، امروز هم مثل آن روز بحران لیبرالیسم با از هم گسستگی نظم راهبردی مصادف گشته است. در مورد بحران کنونی، مسئله اصلی این نیست که آیا ایالات متحده به عنوان یک قدرت جهانی میل و رغبتی برای پادرمیانی - یا عدم پادرمیانی - برای نجات یا بازسازی نظمی که توسط سایر قدرت ها به چالش کشیده است دارد؟ بلکه مسئله اصلی میل و رغبت داشتن آمریکا برای دفاع از نظمی است که خود آن را پدید آورده و ]برای بقا[ تماما به قدرت آمریکا وابسته است.

تمایل آمریکا برای ایفای نقشی این چنین، در یک مقطع زمانی مورد تردید بوده است. آمریکایی ها در طول 25 سال پس از پایان جنگ سرد به شکل فزاینده ای این سوال را از خود پرسیده اند که چرا مسئوليتی چنین عظیم و غیر معمول برای حفظ نظم جهانی را به دوش بکشند در حالی که قبول چنین مسئولیتی همیشه هم در خدمت منافع آمریکا نیست و این آمریکاست که باید فداکاری کند و دیگرکشورها بهره اش را ببرند. ]به علاوه[ دلایلی که آمریکا پس از دو جنگ مصیبت بار جهانی در قرن بیستم، چنین نقش غیرمعمولی را ایفا کرد عمدتا از یادها رفته است. در نتیجه، صبر و حوصله مردم آمریکا برای تحمل دشواری ها و هزینه های ذاتی ایفای چنین نقشی نیز کاهش یافته است. از این رو، هر چند که ناکامی ایالات متحده در جنگ کره در سال 1950، جنگ ویتنام در دهه 60 و 70 میلادی، و رکودهای اقتصادی همچون رکود اقتصادی اواسط تا اواخر دهه 70 میلادی موجب مخالفت آمریکایی ها با ایفای نقش توسط ایالات متحده در جهان نگردید، اما ناکامی آمریکا در جنگهای عراق و افغانستان و همچنین بحران مالی سالهای 2007 تا 2009 بر نظر مردم درباره ایفای چنین نقشی توسط آمریکا تاثیر داشته است. اوباما رویکرد مذبذب و مرددی در قبال ایفای چنین نقشی داشت، هر چند که سیاست اش عمدتا به سمت کاهش ایفای چنین نقشی بود. اقدامات و اظهارات او همگی در نقد راهبرد پیشین ایالات متحده بودند و این احساس را در داخل آمریکا تقویت می کردند که این کشور باید نقش فعالانه خود در جهان را کاهش دهد و تعریف آمریکا از منافعش بسیار محدودتر گردد.

بسیاری از آمریکایی ها با انتخاب دونالد ترامپ، بی رغبتی خود به ادامه چنین نقشی از سوی آمریکا را نشان دادند. ترامپ تنها نامزد ریاست جمهوری در سال 2016 نبود که محدود شدن تعریف آمریکا از منافعش و کاهش دردسرهای رهبری آمریکا در جهان را پیشنهاد کرد. «سیاست خارجی مقدم داشتن آمریکا بر هر چیزی (America First foreign policy)» نه تنها یک حرف پوچ و توخالی نیست بلکه دارای فلسفه نسبتا منسجم با پیشینه ی طولانی است و در محافل علمی و دانشگاهی آمریکا هواداران زیادی دارد. سیاست مزبور، به منافع آمریکا از دریچه ی تنگ تری می نگرد و می گوید «دیگر از پیمان ها و اتحادهای بین المللی حمایت نکنید. دیگر در صدد انکار حوزه نفوذ و هژمونی منطقه ای قدرت های بزرگ نباشید. دیگر برای دفاع از هنجارهای لیبرالی در نظام بین المللی تلاش نکنید. دیگر منافع کوتاه مدت - همچون منافع تجاری - را فدای منفعت بلند مدت حفظ اقتصاد آزاد نکنید».

در عصری که رقابت قدرت های بزرگ در حال افزایش است، رویکرد جدید آمریکا در سیاست خارجی، محتملا بازگشت به بی ثباتی ها و زدوخوردهای اعصار گذشته را شتاب می بخشد. چالش های بیرونی نظم جهانی لیبرال و ضعف و از هم گسستگی نظم مزبور از درون، اثر متقابل بر یکدیگر دارند به این معنی که ضعف در مرکزیت این نظم و عقب نشینی ایالات متحده از مسئولیت های جهانی اش موجب تشویق قدرت های ناراضی از نظم موجود، برای رویکرد تجدید نظرطلبانه ی هجومی تر می گردد، که این نیز به نوبه خود ممکن است حس ضعف و بی پناهی و عدم اعتماد را در جهان لیبرال تشدید کند، و حاصل آن شود که قدرت های مستبد به نوبه خود احساس کنند که اکنون زمان و فرصت مناسب برای ایجاد نظم جدید در راستای منافع شان است.

تاریخ حکایت از آن دارد که چنین وضعیتی حکم چاه ویل (downward spiral) را دارد که خلاصی از آن، بدون یک جنگ بزرگ دشوار است. در دهه 1920 میلادی - و نه دهه 1930 - بود که قدرت های لیبرال دنیا تصمیمات مهم و نهایتا مرگباری گرفتند. در راس همه آنها، تصمیم آمریکا برای کنار کشیدن از مسئولیت بین المللی اش و امتناع از مداخله راهبردی برای حفظ صلح و ثبات در اروپا، و همچنین نادیده گرفتن قدرت نیروی دریایی اش در اقیانوس آرام برای ممانعت از صعود ژاپن بود.

شعار]نامزد[انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 1920 یعنی «بازگشت به وضعیت عادی (return to normalcy)» شعاری ظاهرا بی ضرر بود، اما سیاست های خودخواهانه قدرتمندترین کشور جهان ]یعنی آمریکا[ در دهه 1920 بستر ساز مصائب دهه 30 میلادی گردید. زمانی که بحران های دهه 30 آغاز شدند، دیگر برای اجتناب از بهای سنگینی همچون جنگ جهانی بسیار دیر بود.

دولت جدید آمریکا باید یک چیز را به خاطر داشته باشد: تاریخ به ما می گوید که قدرت های بزرگ و تجدید نظر طلب (revisionist) به چیزی کمتر از انقیاد کامل در برابرشان، به آسانی رضایت نمی دهند. قلمروشان هر چقدر هم که بزرگ باشد، آنقدر بزرگ نیست که کفاف جاه طلبی و غرورشان را بدهد و توسعه طلبی شان به بهانه امنیت را جوابگو باشد. « قدرت اشباع شده (power satiated)» که بیسمارک از آن سخن می گفت نادر است، حتی آلمان هم در نهایت اشباع و سیر نشد و البته قدرت های بزرگ روبه صعود، همیشه از بی عدالتی تاریخی سخن گفته اند. همه افراد - شاید به استثنای آمریکایی های خوشبخت - برای ناخشنودی از بی عدالتی های گذشته دلیلی دارند و فكر و ذکرشان به شکل دائمی متوجه نفرت از دشمنان قدیمی است و در صدد بازگشت به گذشته درخشان و پرافتخاری هستند که شکست نظامی یا سیاسی از ایشان به یغما برده است. حس بی عدالتی در دنیا تمام نشدنی است.

[حس] بی عدالتی به ندرت با تغییرات جزیی در مرزها از بین می رود. ژاپن یعنی ملت فقیر دهه 30 میلادی، با تصرف منچوری در سال 1931 اقناع نشد. آلمان یعنی قربانی رنجیده از بی عدالتی ]پیمان[ ورسای، با الحاق زودتنلند (Sudetenland) به خاک خود راضی نشد و البته قلمرو تاریخی روسیه نیز به اوکراین ختم نخواهد شد. اوکراین نقطه آغاز است و قلمرو تاریخی روسیه تا بالتیک، بالکان و قلب اروپای مرکزی بسط پیدا می کند. طنز تلخ این است که قدرت های بزرگِ در حال صعود و جاه طلب همیشه در روند تشکیل قلمروشان تهدیداتی را می آفرینند و دقیقا از همین تهدیدات برای توجیه اقدامات خود بهره می برند. این روند تنها زمانی به پایان می رسد که قدرتهای بزرگی که ساختارقدرت را پدید آورده اند - که مثال امروزی آن ایالات متحده است - برای متوقف کردن آنها تصمیم بگیرند. می دانیم که چنین لحظاتی ]در تاریخ[، جنگ قدرت نامیده می شوند.

به نظر می رسد که دولت جدید آمریکا تقریبا تمام توجه خود را معطوف به تهدیدات اسلام رادیکال کرده است و احتمالا باور ندارد که مشکل اصلی، رویایی با قدرت های بزرگ است. در حقیقت دولت فعلی باید آماده ی مقابله با دو نوع چالش باشد. نخستین چالش که تهدید های تروریسم است، نسبتا قابل مدیریت است. دومین چالش، مدیریت رقابت و مقابله با قدرت های بزرگ است و تاریخ ثابت کرده که دشوارترین کار همین است و اگر بد مدیریت شود بسیار هم پرهزینه خواهد بود.

بهترین کار برای اجتناب از جنگ قدرت این است که ایالات متحده از همان ابتدا موضع خود را روشن کند. موضع آمریکا بایستی این باشد که از رقابت از نوع مطمئن آن استقبال می کند. قدرت های بزرگ در عرصه های مختلف نظامی، سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک با یکدیگر رقابت می کنند و رقابت در بسیاری از عرصه ها ]نه تنها لازم[ بلکه حتی مفید نیز است. چین در محدوده نظم لیبرالیسم می تواند رقابت اقتصادی و موفقی با ایالات متحده داشته باشد. هر چند که روسیه لیبرال نیست اما می تواند در چهارچوب نظم اقتصاد جهانی رشد کند و موفق باشد.

اما رقابت در عرصه امنیتی وضع متفاوتی دارد. امنیت زیربنای هر چیزی است و این مطلبی است که امروز نیز همچنان واقعیت دارد کما اینکه از زمانی جنگ جهانی دوم تا کنون، تنها ایالات متحده است که به دلیل ظرفیت و امتیازات جغرافیایی منحصر به فرد خود، امنیت جهانی را تامین می کند. بدون ایالات متحده، هیچ موازنه ی پایدارقدرت در آسیا و اروپا وجود نخواهد داشت. هر چند که از قدرت نرم (soft power) و قدرت هوشمند (smart power) صحبت می کنیم اما این دو در قیاس با قدرت نظامی خشن، ارزش محدودی دارند. برخلاف تمام صحبتهای غیردقیقی که درباره افول آمریکا مطرح می شود، برتری های آمریکا در عرصه نظامی کاملا روشن است. ایالات متحده همراه با متحدان قدرتمندش همچنان این توان را دارد که حتی در حیاط خلوت سایر قدرت های بزرگ مانع چالش های امینتی گردد. اما اگر آمریکا تمایلی به بهره گیری از قدرت نظامی برای ایجاد موازنه در مناطق مختلف دنیا را نداشته باشد، آنگاه نظام موجود در جهان در اثر رقابت نظامی قدرتهای منطقه ای تاب بر می دارد.

اگر تاریخ راهنمای قضاوت ما باشد،باید گفت چهار سال آینده حکم یک نقطه عطف بحرانی را دارد. تمام دنیا رفتارش را بر اساس اقدامات اولیه دولت جدید در آمریکا تنظیم خواهد کرد. اگر رییس جمهور فعلی مانند قبلی عمل کند که باید گفت

تنها در پی محافظت از منافع حداقلی آمریکا خواهد بود

توجه اش را عمدتا به تروریسم بین المللی - که کوچکترین چالش برای نظم جهانی است - معطوف خواهد کرد

فرصت جاه طلبی را به قدرتهای بزرگ خواهد داد

اقتصاد جهانی را نه در چهارچوب نظم جهانی، بلکه در چهارچوب منافع اقتصادی حداقلی آمریکا خلاصه خواهد کرد

و اطمینان خاطر دادن به شرکا و متحدان آمریکا در برابر تهدید کنندگان اصلی جهان را در اولویت سیاست های خود قرار نخواهد داد

و در این صورت باید گفت که فروپاشی نظم جهانی و تبعات آن، احتمالا خیلی دور از ذهن نیست.

درباره نویسنده - دکتر رابرت کیگن (Robert Kagan) عضو ارشد «پروژه نظم و راهبرد جهانی» در بروکینگزاست. کیگن در کمیته سیاست خارجی وزارت خارجه آمریکا عضویت دارد و معاونت کارگروه مصر نیز به عهده وی است. او در سالهای 1984 تا 1988 در کمیته طراحی سیاست در وزارت خارجه عضویت داشته و یکی از نفرات اصلی در تنظیم متن سخنرانی های جورج شولتس وزیر خارجه وقت بوده است. جدیدترین کتاب وی «The World America Made» در فهرست پرفروش ترین کتابهای نیویورک تایمزقرار دارد. آثار دیگر کیگن به قرار زیر هستند

The Return of History and the End of Dreams

Dangerous Nation: America's Place in the World from its Earliest Days to the Dawn of the 20th Century

Of Paradise and Power

A Twilight Struggle: American Power and Nicaragua

کیگن فارغ التحصیل ییل و هاروارد است و دکتری تاریخ را از امریکن یونیورسیتی دریافت کرده است.

پا نوشت:

1- بازگشت به وضعیت عادی (return to normalcy) شعار انتخاباتی وارن هاردینگ (Warren Harding) در مبارزات انتخاباتی سال 1920 بود. در انتخابات آن سال تصور بر این بود که مردم آمریکا از اصلاحات و آشفتگی های مربوط به جنگ جهانی اول خسته هستند، لذا بازگشت به زندگی آرام دوران پیش از شروع جنگ جهانی اول، توسط هاردینگ وعده داده شد. هاردینگ بیست و نهمین رییس جمهور آمریکا بود و دوره ریاست جمهوری وی از 4 مارس 1921 تا 2 اوت 1923 به طول انجامید. علت کوتاه بودن ریاست جمهوری وی، فوت او در این تاریخ بود. ( مترجم)

در روابط بین الملل، قدرت هوشمند به معنی تلفیقی از قدرت سخت و قدرت نرم است. (مترجم)

با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری خبرآنلاین، تاریخ انتشار: 12 فروردین 1396، کدخبر: 650492، www.khabaronline.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین