پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۵۹۰۸۰
تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۵:۴۱
استاد و پژو هشگر نام آشنای ژنتیک ایران اگر چه به دلیل ضایعه نخاعی، زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشته اما در مسیر خود، حتی برای لحظه ای نیز متوقف نشده است
شعارسال: چنانچه بخواهیم مصداقی برای مثل هایی چون «پایان شب سیه سپید است» و همچنین « خواستن توانستن است » و مثل هایی از این دست پیدا کنیم، نمونه‌ای بهتر از زندگی محمدمهدی پیدا نخواهیم کرد. دکتر محمدمهدی یعقوبی، امروز، نه تنها برای اهالی استان کرمان بلکه همه ایرانی‌ها مایه افتخار است. همان دانشجوی معلول ویلچرنشینی که در سال 1384 نخستین فارغ‌التحصیل رشته ژنتیک ایران عنوان گرفت و امروز پژوهشگر و استادی نامی است. گفت‌وگوی صمیمی گروه زندگی با او و خانواده‌اش، مروری است بر زندگی سراسر فرازونشیب او و بیم‌ها و امیدهایی که پشت سر گذاشته است. بی شک، زندگی او برای آنهایی که مایه نمی‌گذارند و مدام به جان زندگی غر می‌زنند، سرمشقی زندگی‌ساز است.

«من هفتمین فرزند خانواده‌ای پرجمعیت و کم درآمد بودم: با آنکه پدرم قالی کرمانی می‌بافت و بعد از انقلاب هم در آشپزخانه لشکر 41 ثارالله حقوق بخور و نمیری می‌گرفت،دانش‌آموز ممتاز کلاس و مدرسه بودم و همواره باعث می‌شدم پدر و مادرم مورد تکریم مسئولان مدرسه قرار بگیرند. روی هم رفته زندگی بی دغدغه، بی خیالی و جست و خیزهای ایام کودکی و سرخوشی‌های نوجوانی مانع از آن شده بود که حتی برای لحظه‌ای به نعمت مهمی چون پاهایم فکر کنم؛ غافل از اینکه فلک سرنوشت دیگری برایم تدارک دیده... و همین بود که خیلی زودتر از آنچه انتظارش را داشتم، سکه زندگی‌ام روی دیگرش را به من نشان داد.»

دکتر محمدمهدی یعقوبی که در پس یک سهل‌انگاری پزشکی از نعمت ایستادن و راه رفتن روی پاهایش محروم شد، آن اتفاق غیرمنتظره را سکویی برای موفقیت‌هایش دانسته و ادامه داد: من تا 16 سالگی یک زندگی معمولی را سپری می‌کردم، اما آن میهمان ناخوانده که روی نخاع ام جا خوش کرده بود، مسیر زندگی‌ام را تغییر داد و برای سه ماه موجب فلج شدن پاهایم شد. معاینه‌ام توسط پزشکان کرمانی، پدرم را مجاب کرد تا هرچه زودتر آماده عمل جراحی شوم. از دید پزشکان خطری جدی تهدیدم نمی‌کرد و به همین دلیل مورد عمل جراحی قرار گرفتم، اما تنها مدت زمان کوتاهی پاهایم به وضعیت سابق بازگشت و متأسفانه سهل‌انگاری پزشکان باعث شد در ابتدای جوانی ستون فقراتم ناپایدار شود و در عرض سه سال با انحنای شدید ستون فقرات مواجه شوم. پزشکان معتقد بودند در حین عمل جراحی نخست، تثبیت ستون مهره‌ها بدرستی انجام نشده و باید هرچه سریع‌تر بار دیگر مورد عمل جراحی قرار بگیرم چراکه در غیر این صورت برای همیشه از راه رفتن باز خواهم ماند. نگرانی خانواده‌ام روز به روز بیشتر می‌شد تا اینکه به توصیه چند نفر قرار شد عمل جراحی دومم به دست جراح اسم و رسم‌داری در مشهد صورت گیرد. به این ترتیب در چهاردهم اسفندماه سال 1367 دومین جراحی صورت گرفت و در آستانه نوروز همان سال با وجود اینکه با پای خودم به بیمارستان رفته بودم، با برانکارد به خانه بازگشتم. بزرگ‌ترین شوک ممکن به سراغ من و خانواده‌ام آمده بود. من تا 6 ماه پس از جراحی، کمرم در گچ بود و تنها با برانکارد جابه‌جا می‌شدم تا اینکه در شهریورماه سال 1368 برای نخستین بار روی ویلچر نشستم اما نمی‌دانستم چطور بر خجالتی که وجودم را فرا گرفته بود، غلبه کنم.

* هرم موفقیت

عجیب اینکه محمدمهدی یعقوبی موفقیت‌های بی‌شمار این روزهایش را مدیون همان کسانی می‌داند که در دهه دوم زندگی‌اش بزرگ‌ترین ضربه‌های روحی را بر او وارد می‌کردند و اعتماد به نفسش را به مسلخ می‌بردند: «تصویر چندان واضحی از چهره مرد ویلچرنشین محله‌مان ندارم، اما جمله‌هایی که به واسطه حضور او می‌شنیدم، کاملاً در ذهنم جا خوش کرده‌اند. مرد معلولی که سر خیابان ما سیگار می‌فروخت و من می‌توانستم از نگاه‌های اطرافیان این حس را دریافت کنم که میان من و آن بخت برگشته به دنبال ارتباطی معنادار می‌گردند. این درست همزمان بود با دچار شدنم به ضایعه نخاعی. اعضای خانواده و اطرافیان ناخودآگاه یا خودآگاه مرا در مقایسه با آن مرد می‌دیدند و وقتی متوجه شدند عزم من برای ادامه تحصیل جزم است، می‌گفتند فرض را بر این بگیریم که ادامه تحصیل دادی و وارد دانشگاه هم شدی، آخر که چه؟ در نهایت یا سیگارفروش می‌شوی یا مجبوری شغل‌های این چنینی را انتخاب کنی.»اما این حرفها نه تنها او را درهم نمی شکست بلکه برای محمدمهدی بسیار هم سازنده بوده:«شاید آنها بی‌غرض آن جمله‌ها را به زبان می‌آوردند که انتظار می‌رفت در بهترین شرایط مرا از تصمیمی که داشتم، منصرف کند اما واقعیت این است که نه تنها آن جملات تلخ مانع تصمیم‌گیری‌هایم نشد بلکه قوای بیشتری را در پاهای نداشته‌ام جاری ساخت و هر لحظه عطشم را برای سیراب شدن از موفقیت بیشتر کرد تا جایی که با موافقت مدیر مدرسه‌ای که در آنجا درس می‌خواندم، در نوبت شهریورماه تمام کم و کسری‌های تحصیلی سال سوم دبیرستان را جبران کردم و سال چهارم را هم با نمرات خوب به پایان رساندم. وقتش رسیده بود که توانایی‌هایم را در آزمون کنکور محک بزنم. ناگفته نگذارم، اولین فردی که به این ذهنیت جان و توان بخشید، همان مدیر دبیرستانم بود که وقتی جدیتم را برای جبران دروسی که باز مانده بودم دید، رو به پدرم کرد و گفت: می‌دانم محمدمهدی روزی استاد یکی از دانشگاه‌های این مرز و بوم خواهد شد. با وجود آن همه باور مثبتی که در وجودم تقویت کرده بودم، آن جمله آقای مدیر را غیرممکن می‌دانستم، اما عمر این تعبیر اشتباه خیلی کوتاه بود و خیلی زود باورم شده بود که باید دست به کار شوم تا استاد دانشگاه شدن در مقایسه با موفقیت‌هایی که آینده‌ام را خواهد ساخت، در طبقات پایین هرم موفقیت قرار بگیرد.خوشبختانه شرمنده خودم نشدم و با توجه به علاقه وافری که به زیست‌شناسی و مبحث ژنتیک داشتم، در دانشگاه اصلی شهرستان کرمان پذیرفته شدم. با این حال هنوز اطرافیان باورم نکرده بودند و همان جمله‌های تکراری را به زبان می‌آوردند چراکه از دید آنها ادامه تحصیل در وضعیت زندگی‌ام تغییر خاصی ایجاد نمی‌کرد، در حالی که برای حرف‌هایشان هیچ تره‌ای خرد نمی‌کردم.

* جاده بیم و امید

دهه 60، شهرستان کرمان، محدودیت‌های حاکم بر آن و فضای دانشگاه و... شرایط را به گونه‌ای ساخته بود که وضعیت دانشجویی با شرایط جسمانی من، چنگی به دل نمی‌زد؛ به هیچ عنوان همکاری‌های خوبی صورت نمی‌گرفت و به همین واسطه محدودیت‌هایم بسیار آزاردهنده بود. البته همکلاسی‌ها و هم‌دانشگاهی‌های خوبی داشتم که کمک حالم بودند، مثلاً با وجود نبود آسانسور یا بالابر در ساختمان دانشگاه کمک می‌کردند تا از کلاس‌هایی که در طبقات مختلف دانشگاه برگزار می‌شد، بازنمانم.

یعقوبی با بیان این جملات افزود: به لطف خدا آن روزها از حامی بزرگی همچون پدرم و جسارتی مثال زدنی برخوردار بودم که بدون شک منشأ موفقیت‌های امروزم بوده و برای خودم قابل تحسین است چراکه در سایه همان جسارت مقطع کارشناسی را با رتبه نخست به پایان رساندم و با وجود آنکه در تمام کشور تنها دانشگاه تربیت مدرس دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد رشته ژنتیک را می‌پذیرفت، از میان 4 هزار شرکت کننده، رتبه نخست را به دست آوردم و وارد دانشگاه شدم. اما این موفقیت بازهم از نگرانی‌های خانواده‌ام نکاست زیرا معتقد بودند ادامه تحصیل در کلانشهری چون تهران، با حضور در دانشگاه کرمان قابل مقایسه نیست اما من به هیچ عنوان با آنها هم‌عقیده نبودم.

سال 1375 چشمم برای اولین بار به جمال تهران روشن شد. با وجود آنکه در اقیانوسی از بیم و امید غوطه می‌خوردم، احساسی دلچسب وجودم را به آرامش دعوت می‌کرد و نمی‌گذاشت ناامیدی مسیر زندگی‌ام را تغییر دهد؛ به همین خاطر لحظه‌ای دست از تلاش برنداشتم و در نهایت پس از دو سال و نیم، به استناد جملات مدیر گروهم، از پایان‌نامه‌ام با بالاترین نمره- در طول 12 سالی که این دپارتمان پا گرفته بود- دفاع کردم و برای اعزام به خارج از کشور و گذراندن مقطع دکترا در دانشگاه «مک گیل» کانادا (از دانشگاه‌های برتر جهان) آماده می‌شدم که به مشکلات متفاوتی برخوردم و در همین گیر و دار بود که دانشگاه تربیت مدرس برای نخستین بار مقطع دکترای رشته ژنتیک را ترتیب داد. این بهترین موقعیت بود که از آن بخوبی استفاده کردم و از میان 70 شرکت کننده در رقابتی بسیار شدید، آزمون و مصاحبه را با عنوان برتر پشت سر گذاشتم. علاوه بر اینکه در طول آن دوره، مقاله‌هایم جزو 25 مقاله برتر جهان قرار می‌گرفت، به فاصله یک سال و چند ماه از 6 دانشجوی دیگر مقطع دکترا از پایان نامه‌ام دفاع کردم که این تز در شهریور سال 1384 در ششمین کنگره بین‌المللی رویان به عنوان بهترین طرح ملی برگزیده شد. این در حالی است که هیچ گاه نخواسته‌ام موفقیت‌هایم مرا از خداوندی که هست و نیستم را در اختیار دارد، غافل سازد و از این بابت همواره شکرگزارش خواهم بود، حتی خوشبختانه بانویی که از سال 1381 زندگی مشترک‌مان را با هم آغاز کرده‌ایم نیز با من هم‌عقیده است و در تمام این سال‌ها همراه ارزشمندی برایم بوده است. متأسفانه پدرم پیش از ازدواج من از دنیا رفت، اما خوشحالم که روحش در آرامش و شادی به سر می‌برد چراکه علاوه بر موفقیت‌های علمی، صاحب خانواده‌ای شکوفا و موفق نیز هستم.

* یکی از خوشبخت‌ترین زنان

فاصله تقریبی استان کرمان و تهران هزار کیلومتر است و بالطبع من و خانواده‌ام در پایتخت از امکانات رفاهی بیشتری برخوردار می‌بودیم، اما از آنجا که خدمت‌رسانی به زادگاهم در اولویت اهدافم قرار داشته، از دی ماه 1384 در پژوهشگاه علوم و تکنولوژی پیشرفته کرمان مشغول به کار هستم؛ ضمن اینکه در دانشگاه‌های مختلف تدریس و تلاش می‌کنم دانشجویانم را به کنار زدن موانع تشویق کنم.

با همه این اوصاف دکتر یعقوبی معتقد است تلاش برای تربیت و پرورش صحیح فرزندان و شکوفایی خانواده از بالاترین موفقیت‌هاست. تأییدکننده این جملات، صحبت‌های بانو زهرا پوررضایی است که وجود محمدمهدی را به عنوان همسر، گرانبهاترین سرمایه زندگی‌اش می‌داند: «روزی که دکتر به خواستگاری‌ام آمد، با مخالفت شدید اطرافیان روبه‌رو شدم تا حدی احساس می‌کردم بر سر یک دوراهی ایستاده‌ام، اما چند جلسه گفت‌وگو کافی بود تا به انتخابم اطمینان پیدا کنم. ایمان و صداقتی که در تکتک جملات محمدمهدی موج می‌زد، باعث شد که دیگر آن صندلی چرخدار را نبینم و تنها شکرگزار سرنوشتی باشم که خداوند برایم در نظر گرفته بود.»

وی افزود: بیش از 14 سال است که با او زندگی می‌کنم و هر روز بیشتر از روز قبل به محمدمهدی وابسته می‌شوم تا حدی که احساس می‌کنم زندگی برای من بدون او محال است. به قدری توانمند است که به جرأت می‌گویم تکیه‌گاهی محکم‌تر از او سراغ ندارم و با اینکه روی ویلچر می‌نشیند، کمتر کسی را دیده‌ام که این چنین ایستادگی‌ای داشته باشد و خانواده‌اش را مدیریت کند. او با دوراندیشی تمام، آموزه‌های تربیتی را به فرزندان‌مان منتقل می‌سازد به این معنا که با مرور خاطرات گذشته، تمام علامت سؤال‌های ذهن امیرعلی و پارسا را برطرف می‌سازد و نه تنها تا به حال اتفاق نیفتاده که وضعیت جسمانی او را با پدر همکلاسی‌هایشان مقایسه کنند بلکه بارها به من گفته‌اند از اینکه چنین پدری دارند، بسیار خوشحال هستند.

بانو پوررضایی ، داشتن یک همراه تمام و کمال و سپری کردن یک زندگی آرام را بهترین موهبتی می داند که انسان می‌تواند تجربه‌اش کند از این رو خود را یکی از خوشبخت‌ترین‌ها می‌داند و می‌گوید: وقتی خیلی از افراد فامیل و اطرافیان گره مشکلات‌شان را به دست همسرم می‌سپارند و از این بابت احساس رضایت می‌کنند، طبیعی است که من هم در تمام ابعاد زندگی با او مشورت کنم و از این بابت احساس خطر نکنم که این را از فاکتورهای خوشبختی‌ام می‌دانم، علاوه بر این، تقریباً از بیشتر خانواده‌هایی که دور و برم دیده‌ام، وقت‌مان را به مسافرت و تفریح و گفت‌وگوهای راهگشا می‌گذرانیم که این هم چیزی جز خوشبختی نیست و من هر لحظه از زندگی‌ام را به شکرانه این موهبت‌ها سپری می کنم و برای همه کسانی که در هیاهوی زندگی گیج و گنگ مانده‌اند، تجربه زندگی این چنینی را آرزومندم.

با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، صفحه 14 ، تاریخ انتشار: 26 فروردین 1396، شماره: 6470 .

اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین