شعار سال: براي نظريهپردازي درباره تاريخ مبارزات عدالتخواهانه در جامعه خودمان نبايد چشم به متفکران خارجي بدوزيم. به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، شاپور رواساني دکتراي علوم سياسي را از دانشگاه هانوفر گرفته و از ۱۹۷۲ تا ۱۹۹۸ در دانشگاه اولدنبورگ درس اقتصاد اجتماعي کشورهاي در حال رشد را ارائه کرده است. ازجمله آثار رواساني در زمينه جامعهشناسي و مردمشناسي ميتوان به «مفاهيم اجتماعي در جوامع مستعمراتي»، «دولت و حکومت در ايران در دوره تسلط استعمار سرمايهداري»، «نادرستي فرضيههاي نژادي»، «زمينههاي اجتماعي هويت ملي» و «مفهوم اسلاميت و ايرانيت» اشاره کرد. پروفسور رواساني اگرچه استاد بازنشسته دانشگاه اولدنبورگ و ساکن ايران است؛ اما همچنان براي تدريس در دانشگاههاي آلمان دعوت ميشود. رواساني اين روزها مشغول انتشار پيدرپي مجلدات مجموعه «نهضتهاي اجتماعي عدالتخواهانه در ايران» است؛ اثري که تاريخ را از دريچه جامعه ديده است. به بهانه اطلاع از روند نگارش و انتشار اين کتاب که تاکنون پنج جلد آن توسط انتشارات چاپخش در دسترس خوانندگان قرار گرفته، مصاحبهاي با اين استاد بازنشسته علوم سياسي دانشگاه اولدنبورگ ترتيب دادهايم که در ادامه خواهيد خواند.
وقتي از قيامهاي ايراني دوران خلافت اموي و عباسي سخن گفته ميشود،
عمدتا بر وجه ناسيوناليستي و نيز ديني آنها – اعم
از دينهاي نوپديد التقاطي يا بازگشت به دين زرتشت تکيه ميشود؛ اما شما بر مبناي
آثار پيشين خود و ازجمله «اتحاديه مردم شرق» و «نادرستي فرضيههاي نژادي آريا، سامي و ترک» نظريات پانايرانيستي
را زير سؤال بردهايد و يک فرضيه تازه داريد که انگيزه اصلي همه اين قيامها را در
بر ميگيرد و آن عدالتخواهانهبودن است. درباره اين فرضيه بگوييد و اينکه دادههاي
تاريخي موجود چقدر اين فرضيه را تقويت ميکنند؟
با بررسي دقيق و علمي اسناد و گزارشهاي تاريخي ميتوان نشان داد و
اثبات کرد که موضوع اساسي در تاريخ اجتماعي ايران از دوران باستان و اسلامي به اين
سمت جنگ طبقاتي ناشي از سلطه نظام طبقاتي است که در يک طرف اقليت ثروتمند و حاکم
(طبقه حاکم) و در طرف ديگر اکثريت محروم فقير و غارتزده قرار داشته که در دوران
صلح قرباني مطامع سودجويانه طبقه حاکم (شاهان، خلفا، درباريان، مالکين بزرگ و...)
بوده و در جنگهايي که بر اثر رقابت ميان طبقات حاکم صورت گرفته، قرباني ميشدند.
در بسياري موارد هم طبقات حاکم با فريب تودههاي مردم، محرومان را با محرومان دیگر
سرکوب ميكردند. با
توجه به اين نکات ميتوان گفت که سلاطين دوران باستان ايران، طبقات حاکم و سلاطين
ايران در دورههاي تاريخي جنايتکاران تاريخاند.
بزرگترين شخصيت مردمي قابل احترام در دوران هخامنشي گئومات مُغ است که
عليه طبقه حاکم قيام کرد. هرودُت درباره گئومات مينويسد: «اين مُغ کساني به تمام
نقاط امپراتوري فرستاد و اعلام کرد به مدت سه سال از انجام خدمات نظام و پرداخت
ماليات معافاند و اين فرمان را به محض اينکه حکومت را به دست گرفت، صادر کرد».
گئومات بهاينترتيب تلاش كرد به غارتگري طبقه حاکم پايان دهد و محرومان جامعه را
از فقر و ستم طبقاتي رهايي بخشد؛ اما داريوش هخامنشي با ياري چهار نفر از يارانش
گئومات را چنانکه خود يادآور ميشود، به قتل رساند تا در خدمت طبقه حاکم به سلطنت
برسد. داريوش در کتيبه يادآور ميشود: «زمينها و رمهها را به سپاهيان
بازگرداندم، بردگان و خانهها را که گئومات از سپاهيان گرفته بود و آنگاه با
تعداد کمي از مردان، گئومات مُغ را کشتم». داريوش با اين قتل اموال مردم محروم را
مجددا در اختيار طبقه حاکم قرار داد تا مظالم طبقاتي و غارتگري ادامه يابد. حال
بايد پرسيد کداميک از اين دو قابل احتراماند؛ گئومات در خدمت طبقه محروم يا
داريوش در خدمت طبقه حاکم؟ در دوران ساساني هم شخصيت قابل احترامي که در جهت منافع
طبقات محروم تلاش كرد و به فرمان خسرو ساساني به طرز فجيعي کشته شد، مزدک است. ابن
بطريق درباره افکار و اقدامات اين مرد بزرگ تاريخ اجتماعي ايران مينويسد: «اموال
فقرا را از دولتمندان گرفته، از توانگران به تهيدستان بدهيم و از هرکس که مال و
خدمه و امتعه زيادي داشته باشد، گرفته، بين او و غير او مساوات کنيم تا آنکه احدي
را بر ديگري امتياز نماند». آيا اقدامات مزدک در جهت رهايي اکثريت مردم از فقر
قابل احترام و ستايش نيست؟
گئومات و مزدک با توجه به ساختار جامعه با آگاهي و با شناخت ساختار
حکومت و طبقه حاکم در راستای رهايي طبقه محروم از مظالم طبقاتي تلاش و با اقدامات
و تعاليم خود از طبقه محروم دفاع کردند. اگر امروزه کسي در جامعه ما در راستای
اقدامات اين مردان بزرگ تاريخ ايران، عليه مظالم طبقاتي اقدامي کند و خواستار
استقرار عدالت باشد، آيا از مارکس يا نويسندگان شوروي الهام گرفته است؟ چرا به
محتواي پرارزش و آموزنده تاريخ مبارزات عدالتخواهانه در جامعه خودمان توجه نميکنيم
و براي نظريهپردازي چشم به متفکران خارجي دوختهايم؟ کمااينکه در دوران اسلامي
هم با مردان بزرگي مانند برقعي، رهبر قيام بردگان و دهقانان و بابک که با اتکا به
تعاليم اسلام عليه مظالم طبقه حاکم قيام کردند و کشته شدند، سروکار داريم.
اين نکات به اين سبب يادآوري ميشود که نشان داده شود مبارزه طبقات
محروم عليه طبقات حاکم داراي سابقهاي تاريخي است. عدالتخواهي در جامعه طبقاتي
ما يک فرضيه نيست، يک حقيقت تاريخي است. دادههاي تاريخي هم ادامه مبارزه طبقاتي
با هدف استقرار عدالت اجتماعي و پاياندادن به مظالم طبقاتي در جامعه ما را تأييد
ميكنند. بخشي از اين دادهها در کتاب نهضتهاي اجتماعي عدالتخواهانه در ايران
ذکر شدهاند؛ جلد اول؛ قيام گئومات و مزدک. جلد دوم؛ قيام بهآفريد، عمار بن يزيد
المهري، هاشم بن حکيم و بابک خرمدين. جلد
سوم؛ قيام بردگان به رهبري علي بن محمد برقعي و جنبش مومنان. جلد چهارم؛ قيام
سربداران در دوران مغول، جلد پنجم؛ قيام مردم گيلان و تبريز در دوران صفوي. حال
بايد ديد که آيا اين دادههاي تاريخي براي اثبات وجود حرکت و جنبش طبقاتي عدالتخواهانه
در جامعه ايران کافي نيست؟ تکرار ميکنم عدالتخواهي در جامعه ما فرضيه نيست بلکه
حقيقت تاريخي است و در اثبات اين حقيقت تاريخي بررسي تاريخ مبارزات طبقاتي عدالتخواهانه
در ايران ادامه دارد.
شما سنت تاريخنويسي بر مبناي وقايعنگاري درباري را نقد کردهايد،
اما برخلاف نظريهپردازاني که متن تاريخ و سنت تاريخنويسي را بهعنوان محصول
انديشه يا امتناع انديشه مورد نقد قرار دادهاند، به مردم بازميگرديد و اينکه اين
منابع درباره طبقات فرودست چه ديدگاهي داشتهاند. از مشکلات اين نوع تحليل که استخراج آنتيتز
تاريخنگاري مردمي از درون تز تاريخنويسي حکومتي است، بگوييد.
تاريخنگاري مردمي يعني کشف و بيان حقايق اجتماعي. بررسي ساختار جامعه
موردنظر از نظر طبقاتي و مسائل ناشي از آن امر دشواري است که انجام آن مشروط به
شرايطي است: نخست آنکه مورخ خود را از مردم دانسته و در خدمت طبقات محروم خواستار
استقرار عدالت اجتماعي با رفع سلطه طبقه حاکم باشد و از فداشدن در اين راه نترسد و
عقبنشيني نکند. چنين محققي بايد مخالف نژادپرستي، ناسيوناليسم و تعصبات فرقهاي
و... نيز باشد. نکته مهم ديگر؛ آشنايي محقق با ايدئولوژيها و نظريات اجتماعي،
اقتصادي، سياسي و اديان و مذاهب است تا بتواند درباره متوني که بررسي ميکند نظري
داشته باشد. همچنين بهکاربردن دقت علمي در بررسي متون، مقايسه آنها و شناخت
وابستگيهاي طبقاتي و تفکر راويان و نويسندگان کتب و روايات از جمله واجبات يک
بررسي علمي است. متأسفانه در بسياري از متون تاريخي و روايات با جانبداري مورخان و
راويان از سلاطين، خلفا، ثروتمندان و حاکمان و دشنامگويي و نسبتدادن انواع زشتيهاي
اخلاقي به رهبران قيامهاي مردمي سروکار داريم؛ در بسياري از متون با رونويسي بدون
ذکر مأخذ از روايات قبلي مواجه ميشويم و... به اين سبب مقايسه متون امري ضروري
است.
در مواجهه انتقادي با سنت تاريخنويسي درباري و در شرايط محدوديت
منابع، شما روي آوردهايد به منابع مستشرقين شوروي. اين منابع عمدتا حول تفسيرهاي
ارتدوکسي از مارکسيسم شکل گرفتهاند که تاريخ ايران را در چارچوب نظريه «استبداد
شرقي» و «توليد محقر آسيايي» تحليل ميکند. شما چقدر به آراي ايرانشناسان شوروي
وفادار بودهايد و چقدر منتقد؟
ببينيد؛ من در مجموعه تحقيقات و تحريراتم علاقه و وابستگي خاصي به
مورخان شوروي نداشته و ندارم، اما در مواردي هم مطالبي را که به نظر مستند و مستدل
ميرسيد از آنان نقل قول کردهام. البته در آثار باستانشناسان شوروي درباره ايران
نکات ضعف فراواني را ميتوان نشان داد. به عنوان مثال رجوع کنيد به: خنجي،
محمدعلي؛ رساله در بررسي تاريخ ماد و منشاء نظريه دياکونوف، تهران ١٣٥٩. همچنين بهکاربردن
مفاهيم «فئوداليسم» و شيوه توليد آسيايي در مورد ساختار زمينداري در ايران دوران
باستان و اسلامي نادرست است و من به اين نکات در آثارم اشاره کردهام. مفهوم طبقه
نيز براي اولين بار از جانب محققان شوروي به کار نرفته. دقت کنيد که در تعريف طبقه
در ايران بايد نکاتي را در نظر گرفت که براي نويسندگان شوروي مطرح نبوده است
(وابستگيهاي خانوادگي و فاميلي در تشکيل طبقه حاکم) و در اين مورد مراجعه شود به: رواساني، شاپور؛ در يک جامعه
مستعمراتي طبقه چيست؟، در کتاب مفاهيم اجتماعي در جوامع مستعمراتي، تهران ١٣٨٦، ص
٦٤ـ ٤٩. ديگر اينکه ساختار طبقاتي در دوران باستان و اسلامي هنوز مورد بررسي قرار
نگرفته تا نامگذاري شود و آثار محققان شوروي هم در اين زمينه از کليات تجاوز نميکند.
بازگرديم به موضوع مذهب که در قيامهاي مختلف مردمي موضوع ايراد اتهام
بوده است. در مواجهه با مذهب در تاريخ ايران با دو جريان روبهروييم؛ حکومت مدعي
دين و قيامهاي با انگيزه ديني. به عنوان مثال شما در جلدهاي مختلف کتاب در عين
حال که به قيامهاي ديني مسلمان مثل جنبش مومنان و سربداران پرداختهايد، از
روبناي ديني حکومتهايي مثل صفويه يا ادواري از ايلخانان پرده برداشتهايد. اما در
جلد پنجم، ذيل عنوان توضيح ضروري، به دو پديده اجتماعي وراثت و عدالت در تاريخ
ايران پيش و پس از اسلام اشاره کردهايد که قرون گذشته در ايران طبقات حاکم براي
حفظ قدرت و ادامه سلطنت از اصل وراثت جانبداري ميکردند اما طبقات محروم براي
احقاق حقوق طبقاتي خود خواستار استقرار و اجراي عدالت بودهاند. در ادامه اشاره
کردهايد به تشيع در ايران و اينکه «در مذهب تشيع اصل وراثت و عدالت با هم تلفيق
شده و يک وحدت را ميسازند»، اما صفويه را ناقض اين وحدت ميدانيد. درباره اين
فرضيه بيشتر توضيح دهيد.
درباره تلفيق مفاهيم وراثت و عدالت در شيعه آيتالله سيدمحمدباقر صدر
مينويسد: «ايمان به مهدي (عج) عامل نيروبخشي است که در نتيجه بازکردن روزنه اميد
دنياي عدل و داد آينده، حس مقاومت و جنبشي را به وجود آورد و از خاموششدن مشعل
انتقام در سينه مظلومان جلوگيري ميکند». (رک: صدر، آيتالله سيدمحمدباقر؛ ايمان،
ظهور مهدي (ع) ايمان به نابودي ستم، ترجمه سيداحمد علمالهدي، اطلاعات ٩ خرداد
١٣٦١) و «همينکه قائم قيام کند ثروت را مساوي تقسيم ميکند و عدالت را بين توده
مردم اجرا ميکند». (رک: رودسري،
حسين؛ توحيدي، عليعباس؛ مجموعه ٢١٨٦ پرسش و پاسخ و تست پيرامون شناخت اسلام براي
کلاسهاي عقيدتي، تهران ١٣٦١، ص ٢٩٢).
با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان دريافت که اصل عدالت با وراثت در شيعه
تلفيق شده و يک وحدت را ميسازد، مدارک تاريخي که در جلد پنجم نهضتهاي اجتماعي
عدالتخواهانه در ايران ـ دوره صفويه ارائه شدهاند، به طور صريح و روشن فساد
شاهان صفوي و مظالم طبقاتي آنان را نشان ميدهند؛ بنابراین ميتوان گفت که رفتار
سلاطين صفوي ـ با وجود همه ادعاها- در تضاد با تشيع بود (به طور مثال شکار جرگه و
مجالس فساد) متأسفانه استفاده ابزاري از دين و مذهب براي فريب تودهها در جامعه ما
داراي سابقهاي طولاني است. بررسيها
اثبات ميکنند که اصل عدالت، اساس مذهب شيعه است؛ چنانکه در اصول مذهب شيعه، عدل
پس از توحيد، اما قبل از نبوت ذکر ميشود و اين به آن معناست که اگر کسي به عدالت
اعتقاد نداشته و به آن عمل نکند، شيعه نيست. با توجه به اين نکات ميتوان گفت در
يک جامعه که خود را شيعه ميداند و ميخواند، بايد عدالت و مساوات طبقاتي اجرا شود
و نه يک اقليت حاکم ثروتمند در يک طرف و اکثريت محروم فقير در طرف ديگر قرار
گيرند. در اين جوامع براي آنکه به حقوق اکثريت مردم محروم تجاوز نشود، بايد ميزان
مکنت افراد و چگونگي بهدستآوردن آن را از مردم پنهان نکرد تا جامعه بتواند بر
رفتار و روابط افراد نظارت کرده و مانع سرقت اموال جامعه شود.
در تحليل تاريخي دوره مغولان عمدتا از خاندانهاي ذينفوذ و ديوانسالاران
ايراني بهعنوان کساني که مغولان را مسلمان و متمدن کردند، ياد ميشود؛ اما شما
آنان را بهعنوان فئودالهاي ايراني طبقه حاکمه معرفي کردهايد که در روايت خود از
تاريخ هم شورش مردم فرودست روستايي را بهعنوان دزدان و راهزنان تحريف کردهاند.
آيا اين نگرش يکسويه و منفيبينانه نيست؟ بهعنوان مثال؛ حضور پرقدرت ديوانسالاران
ايراني با تکيه بر دانش شخصي خود - و نه نفوذ طبقات فئودالي و اشرافي مانند
کشورهاي اروپايي در اواخر قرون وسطي و قرون جديد - در حکومتهاي محلي و امپراتوريهاي
ايراني، ترک، ترکمان و مغول نميتواند يک مزيت در تحليل اجتماعي تاريخ ما باشد؟
بايد پذيرفت که قبول ظاهري اسلام با مسلمانشدن يعني قبول و اجرای
احکام اسلام در همه زمينهها ازجمله عدالت فرق اساسي دارد. شاهان مغول و وزرا و
همکاران و خادمان ايراني آنان با تظاهر به اسلام و مسلمانشدن به مظالم و جنايات
طبقاتي ادامه دادند؛ اما نميتوان کساني را که به حقوق انساني و اجتماعي اکثريت
مردم محروم و زحمتکش تجاوز ميکنند، مسلمان دانست. چنين نگرشي يک رويه فکري نيست؛
بلکه دفاع از تعاليم عاليه اسلام درباره عدالت و حقوق محرومان و مظلومان است. در
بررسي تاريخ طبقات اجتماعي ايران بايد به اين نکته توجه کرد که آيا با تغيير
مالکان زمين، ساختار اجتماعي و طبقاتي در اين زمينه نيز تغيير کرده؟ بررسيها نشان
ميدهند که در جامعه ايران با تغيير شاهان و سلسلههاي سلطنتي و حتي حکام، مالکان
زمينها تغيير کردهاند؛ اما نظام و ساختار زمينداري بر اساس ارباب ـ رعيت،
تغييري نيافته است. فقط افرادي جانشين افراد ديگر شدهاند که اين امر تا دوران
مشروطه ادامه داشت. در تاريخ ايران مثالهاي فراواني وجود دارد که افرادي توانستهاند
با انجام خدمات در راستای منافع طبقه حاکم و نظام حاکم با کسب قدرت در سازمان دولت
ثروتمند و مالک شوند؛ اما ساختار زمينداري تغيير نکرده است. نظامالملکها و
رشيدالدين فضلاللهها و نظاير آنان به علت خدمتگزاري به طبقه حاکم و سلطان زمان
صاحب ثروت و مکنت و زمين شدهاند. در دوره معاصر ايران نيز ميتوان افرادي را نشان
داد که در خدمت طبقه حاکم و با حمايت طبقه حاکم ثروتمند و مالک زمين شدهاند؛ اما
نظام بهرهکشي از دهقانان تغيير نکرده است. بررسيها نشان ميدهند که ساختارهاي
اجتماعي ـ اقتصادي- طبقاتي ايران ديرپا بودند و با تغيير سلطنتها و حکومتها
ساختار اصلي و اساسي زمينداري تغييري نيافتهاند.
مجموعه پژوهشهاي شما در حوزه تاريخ نهضتهاي اجتماعي عدالتخواهانه
ايران را ميتوان با عنوان «تاريخ اجتماعي» ارزيابي کرد. در اين راستا شما از آرای
دکتر شريعتي بهعنوان کسي که تاريخ ايران و اسلام را با نگرش جامعهشناختي و با
تکيه بر نقد روحانيت و گرايشهای غيرعدالتخواهانه از مذهب بررسي کرده، در مقدمه
جلد پنجم بهره بردهايد. به نظر خودتان اگر قرار باشد اين نگرش متفاوت در قالب
«جامعهشناسي تاريخي« بسط
يابد، چه زيربناي نظري لازم است؟ و آيا اين نگرش انتقادي متهم به ايدئولوژيزدگي
نخواهد بود؟
نظريات مرحوم دکتر شريعتي درباره تاريخ ايران و اسلام با گرايشهای
عدالتخواهانه با ارزش و مهم هستند. به نظرم براي اينکه اين نظريه در قالب جامعهشناسي
نيز بسط يابد، بايد اصل عدالت را در زمينههاي فرهنگي سياسي و اقتصادي با نفي سلطه
اقليت بر همه اين زمينهها پذيرفت. پذيرش اين نگرش علمي در جامعه ما ايدئولوژيزدگي
نيست؛ بلکه حقايق اجتماعي و تاريخي در جامعه ماست که نميتوان منکر آن شد.
درباره جلدهاي آتي کتاب توضيح مختصري بدهيد. بهطورکلي چند جلد خواهد
بود و با چه موضوعاتي؟
کار جلد ششم کتاب درباره امتياز تنباکو پايان يافته است. اگر خداوند
متعال عمر و سلامتي عطا فرمايد، اميدوارم بتوانم کار بررسي تاريخ ايران را تا
دوران معاصر ادامه دهم.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 6 اسفند 97، شماره: 3375