* شعر و سرايش آن پاسخ به چه ضرورتي در زيست شما بوده است؟
در خلال دوره شاعري پنجاهساله، به ضرورت شعر در زيست خود آنقدر در قيد حيات خود شعر بوده ام كه انگار حيات و هستي خودم باشد و چون كمتر به جدايي اين دو انديشيده ام، درآميختگي يا گاه يكي شدن اين دو فرصت نداده كه به ميزان التزام و نسبت ها درگير كنم خود را. غلبه او بر من در وقت هايي كه براي آدمي سوال هايي نامقيد پيش مي آيد، سيطره او بهت پاكيزه اي دارد كه ديگر اجازه نميدهد با او از در ديگري مگر ضرورت خودش وارد شوي. جانشين ناپذيري او اين را به من تلقين كرده است.
* نوع نگاه شما به شعر يا بهتر بگويم معيار و ميزان ارزش گذاري شما براي شعر به چه صورت است؟
من با توجه به تجربيات و مطالعاتي كه داشته و دارم، شعر را به واسطه خود شعر تشخيص مي دهم، يعني تفاوتي كه بين نثر و شعر است؛ افزون بر يك شاعرانگي، يك حس و خيال مشخص. بههرروي، بعد از مدت ها ذهن و نگاه آدم و توقعش به مولفههايي معطوف ميشود كه شايد نتوانسته باشد تك تكشان را در ارتباط با كالبدشكافي شعر از هم جدا كند. ولي شما تصور كنيد در دو بيت مختلف غزل، اگرچه هر دو بيت صنايعي دارند يا وزن و قافيه... ولي وجه تمايز بيت ها در اين است كه شما درمي يابيد، بدون اينكه بخواهيد بيان كنيد كه اين بيت يا آن بيت به شعر نزديك تر است، چون نوعي تشخيص تجربي داريد. اگر بخواهم از معاصرانمان نمونه بياورم، بايد اشاره كنم كه من از قديم حس ميكردم كه غزل حسین منزوي از خيلي از غزلسرايان حتي نامدار، به تعريف ناتعريفشده ولي حسي و تجربي غزل نزديك تر است. درحقيقت، شعر را به واسطه غيبت عناصري تشخيص مي دهم كه در غير از شعر نيست. حس مي كنم به جانم نزديك تر است و آن حساسيت ها و شاعرانگي ها را به واسطه خود شعر دارد.
* اصلي ترين نمود شعريت هر متني از ديد شما كدام است؟
براي من اصلي ترين جلوه شعري اي كه در هر متن وجود دارد، افزون بر خيال و تصوير و قدرت توجه و ديدن، يك نوع برانگيختگي و حس شاعرانگي است كه نشان ميدهد متن مكانيكي و به صورت ساختگي شكل نگرفته است و چينش كلمات بر مبناي يك فرمول از پيش تعريفشده نباشد و بتواند در شما اثر بگذارد تا نتوانيد به راحتي از كنارش بگذريد.
* شما از آن دسته شاعراني نبوده ايد كه بي مقدمه و يكباره متحول شده باشيد يا به ناگاه پرچم داري نظريه پردازي جرياني را به دوش بگيريد. آيا از دهههای شصت و هفتاد به اينسو، دگرگوني روبه كمال خود را در همان چارچوب موج ناب تجربه كرده ايد يا به گونه اي ديگر به لحاظ لحن و زبان و زاويه ديد دگرگون شده ايد؟
شعر دهه شصت من درواقع با چهل سالگي من گره خوردگي دارد؛ با بيست سال سابقه شعري كه تنها كتاب من در آن سالها يا تا آن سال «با كودك و كبوتر» بود و من از سي و هفت سالگي كه از مسجدسليمان آمدم اهواز، زيست شعري ام فردي تر شد با آنكه با شاعران نسل هاي گونهگون كشور ارتباط داشتم - چون هميشه- و آنچه در شعر من مي تپيد آن تغييرات ناشي از تعبيراتي است كه از هر بابت در نگاه من ايجاد شده بود، يعني نگاهي پيراسته از نگاهي هيجاني و نقد نگاه و نظر خود به مسائل چه سياسي، اجتماعي تا هنري كه خودم نيز در آن روزها خواهان و طالب نوعي كمال جويي بوده ام؛ البته بي تعلق به بن مايههاي ناب نبوده است، به ويژه، آن بخشي كه با همه شباهت هاي ظاهري ساخت شعر، گونه اي از فرديت را هم نشان ميدهد.
* موج ناب چه اثري بر جريان هاي شعري پس از خودش و زبان شعر امروز گذاشته است؟
موج ناب چون آبشخور و محل تغذيه اش، علاوه بر شعر غالب آن سالها بود، از يك گونه شعر بيشتر متاثر شد و آن جريان شعر «ديگر» بود. اين نوع شعر آن چنان در دسترس نبود، يعني مانند بقيه شعرها، يا از طريق مطبوعات يا از طريق خود شاعران در دسترس نبود: شاعران شعر ديگر، شكل زندگي در پشت پرده را انتخاب كرده بودند. «نا بي» ها به نوعي دريافت از شعر رسيدند كه به كشف عناصر تازه تري در شعر منتهي شد. ميخواستند شعري بگويند كه مثل شعر غالب آن روزگار به اشباع نرسيده باشد و اين نفي كار شاعران تثبيتشده دوره طلايي شعر ما نبود و نيست. ولي خب با توجه به متون ترجمه و برخي دريافت هايي كه محصول گفتوگوي جمعي شاعران ناب بود از اين ها به اصطلاح عبور كردند. جريان شعر ناب درواقع از بابت زيبايي شناسي يك گام يا حتي بيشتر از شعر هم دوره خودش جلو بود. از بابت ارتباطگيري و استعداد پيوند پيداكردن از شعر «ديگر» منعطف تر بود. علاوه بر اينكه خودش مطرح شد و شاعراني كه در آغاز بودند مطرح شدند، روي نسل هاي بعد از خودش هم تاثير گذاشت و نقطه عزيمت شعر خيلي از جوان هايي شد كه بعدها جزو شاعران مطرح شدند. حداقل نمونههايي كه ميتوانم بياورم اين هاست كه بعدها بهزاد خواجات و بهزاد زرين پور از دل شعر ناب بيرون آمدند يا قاسم آهنين جان كه تلفيقي از شعر «ديگر» و «ناب» را گرفت ولي با هوشمندي فرديت خودش را هم به يافتهها و دريافتههاي اين گروه اضافه كرد. ما مي بينيم كه اين شاعر با وجود اينكه نه شعر «ديگر»ي است و نه شعر «ناب»، يعني شاعري است با فرديت مستقل كه از برخي شاعران ناب هم نسل و همسن خودش جلو زد و مطرح شد.
* چرا مولفههاي پيشنهادي شعر ناب هيچگاه تئوريزه و نوشتاري نشد؟
دراينباره صحبت زياد ميشد. نخستين و آخرين گفتوگويي كه درباره موج ناب، پيش از انقلاب شد، با خود من در بخش فرهنگي روزنامه «رستاخيز» انجام گرفت. من خيلي مفصل آنجا صحبت كردم كه بعدها هم پيرامون آن بحث و گفتوگو پيش آمد كه مصادف شد با انقلاب و همين طور ماند. و يك مطلب ديگر، در ميان بچههاي ما، من و سیروس رادمنش بارها صحبت ميكرديم كه بياييم مانيفستي منتشر كنيم و مولفههاي ناب را استخراج كنيم. اما بعدها به اين نتيجه رسيديم كه ممكن بود بيانيه ما هم، مانند بيانيه «حجم»، مجاب كننده نباشد و روزي صادركنندگان بيانيه مجبور شوند حرف هايشان را پس بگيرند. چون بههرروي، ناقص تبيين ميشد يا اينكه مجبور ميشدند ضميمه اصلاحي بزنند. در اعتقاد به صدور بيانيه ترديد داشتيم. ما شعر را مي گوييم. استنتاج و استخراج مولفههاي شعر ما به عهده ديگراني است كه در مسائل پژوهش ميكنند. و مطلب ديگر اينكه، با تمام اين تفاصيل من يادداشتهاي مشتركي از خودم و رادمنش دارم، چون قرار است كتابي مفصل درباره شعر ناب، با مراجعي مانند مجله «تماشا» و پيشاني نويس هاي منوچهر آتشي و نظرياتي كه غير از خود آتشي، ديگران درباره شعر ناب داده اند منتشر شود. ناگفته نماند كه خيلي از رويكردها و مواضع گفتوگوها در نامههايي هست كه در ارتباط با خانم فيروزه ميزاني نوشته شده است. وضعيت ادعاهاي بي اساس هم در آن نامهها روشن خواهد شد كه چه افرادي حضور قاطع و تعيينكننده داشتند و چه افرادي، بههرروي، به شكلي جزو لشكر شعر ناب بودند. ولي براي نمونه، بعد از سي سال مشخص شد در كتاب «به دقيقه اكنون» خانم ميزاني كه آخر سر، آن همه شاعري كه در عرصه بودند يكي-دو نفر بيشتر به عنوان شاعر مستمر معرفي نشدند. چون درنهايت هر مانيفستي روزي از خودش مي گذرد و درواقع شاعران ناب هيچ كدامشان، بهويژه آنهايي كه در كارشان جدي تر بودند، مانند اوايل كارشان روي يك پايه اصرار نورزيدند، چون مي دانستند اين نگاه هم روزي به اشباع خواهد رسيد.
* اگر بخواهيد موج ناب و شعرهاي منسوب به آن جريان را آسيب شناسي كنيد، چه نقاط ضعف يا نارسايي هايي در آن بود كه بايد برطرف ميشد و از آن عبور ميكرديد؟
شعر ناب اعلام اشباع شعر غالب آن سالها بود و به صرافتانداختن اهالي شعر نسبت به شاعران شعر ديگر و نيز پيشنهادهايي كه در كارگروه و هم به شكل فردي شاعران هر كدام در حد خود بود، اما داشت به نوعي از يكساني مي رسيد؛ يعني آنقدر شباهت شعرها به هم نزديك بود كه ميشد از هفت -هشت تن شاعران شعر ناب چند بند شعر را گذاشت و تشخيص امضاها، هم ساده بود و هم مشكل. درواقع فرموليزه شده بود و كاري هم كه فرموليزه بشود عظمت خود را از دست ميدهد. ديگر اينكه نياز به تمهيداتي داشت كه در ارتباط با مخاطب روشنايیهاي موسع تري را از آن خود كند و بعد اين امري بديهي است كه در همه نهضت هاي هنري جهان، بعد از اعلام زيست گروهي، نوبت مي رسد به تفاوت تشخيص ها و هوش و ضرورت و مهمتر ادامه كه در پرتو آن زبان و كلمه جادوي خود را به تن آسان هديه نميكند.
* يكي از بزنگاههاي كارنامه شعري شما، انتشار «الواح شفاهي» است. این کتاب نشان ميدهد كه شما در آن زمان به شعري رسيده ايد كه نه كاملا منطبق با گذشتگان است و نه كاملا منطبق با هم عصرانش. در اين كتاب بيش از هر مولفه اي هرمز علي پور نمود دارد. از «كودك و كبوتر» تا «الواح شفاهي» چه روند و فرآيندي باعث شكل گيري اين نوع شعر شد؟
هر كدام از كتاب هاي من، با توجه به شرايط سني و محيطي هنري-اجتماعي و روابط من با آثار ديگران بهعلاوه «هرمز»ي شكل ميگيرند كه بيشتر دغدغه خودشناسي اي دارد كه درنهايت سر از عرصه وسيع تر انسان شناسي درمي آورد. يعني من از بابت ساختمندي شعر، به تلفيقي از سطرهاي تصويري و سطرهاي ساده تر اعتقاد دارم؛ چيزي با نظرداشتن به نوعي سهل و ممتنع بودن و از بابت مضمون و محتوا حديث نفسي تعميم پذير كه درنهايت با رنگوبوي قسمي از همزاد/همذات پنداري جواب داده و ميدهد. بر اين فرآيند با وجودي كه من با اشراف به كار مي پردازم، اما بر اثر پرداختن دائم، به نوعي از شعر مي رسم كه نفس و نگاه مرا به كتابت درمي آورد و «دی.ان.ای»ای در همه كارها موجود. به حالتي كه تصورات و انديشههاي من، در موقع سرايش آن گونه تن به تجزيه تحليل نمي سپارد. پيشنهادهاي زباني و امثال آن اما انديشيدهشده و منطبق با منطق زباني اي است كه ريشه در تجربه و دغدغه و اندكي جاه طلبي هنري دارد. شاعري كه به معرفت و زبان هنري فرهنگ شعري سرزمينش نيفزايد گذرنده اي بي منظور است. اگرچه بي منظوري براي عده اي خود نوعي منظور موقت است.
* هرمز علي پور به شاعر «خطابههاي سفيد» شهرت دارد. به نظر مي رسد در طول زيست ادبي خود يك لحظه از انديشيدن به مرگ فارغ نبوده ايد. آيا تمركز بر مرگانديشي نوعي انكار مرگ است؟ اساسا درون مايه مرگ در شعرهاي شما چگونه ماهيت و كاركردي دارد؟
در سوال شما در واقع سه نكته مورد نگاه است: «خطابههاي سفيد»، مرگ انديشي و ماهيت درون مايه مرگ. در مورد شهرت شعر من به «خطابههاي سفيد»، اين دريافت، درواقع دريافت درستي است، يعني من براي رسيدن تا به مرحله اين خصلت يا صفت، از تجربيات همه دورهها سود جسته و درنهايت ميخواسته ام گونه اي از شعر را ارائه دهم كه جلوه سفيدي كاغذ، جلوه بيهوده و تعطيل نباشد، از حدفاصل بين بندها، تا حضور يك سطر به مثابه شعري كوتاه در طول و موارد ديگر ارتباط اندام وارگي شعري كه به تنه ويژه خود از بابت زيباييشناسي ظاهري و انرژي دروني است. اما در مورد مرگ انديشي در شعر من تكيه بر مولفه حيات مرگ محصول تجربيات و تمركز من بر مشاهداتم از كودكي تا امروز، مرا به اين نتيجه مي رساند مرگ درحاليكه نوعي قدرت ازهم پاشيدگي دارد، داراي نوعي انرژي متراكم يادآورندگي هم است؛ درون مايه مرگ در شعر من ناشي از تعلق به زندگي است كه خيلي ساده و كم اثر ناگهان دست خوش فراموشي و بعد پذيرش عادت هاي تازه است، و اجتناب ناپذير البته.
* نوعي تسامح در تقطيع و سطربندي در مجموعههاي موخر شما ديده ميشود كه گاه با هيچ يك از معيارهاي تقطيع شعر، پس از نيما همخواني ندارد. آيا هرمز علي پور در تقطيع پيشنهاد تازه اي طرح ميكند يا در حروف چيني و چاپ لغزشي رخ داده است؟
پاسخ من «همان پيشنهاد تازه» در تقطيع است. يعني شعري كه از تقطيع عروضي و ساير نامگذاري ها با وسواس و دقت عبور كرده و در اصل تقطيع را بر مبناي پيشنهاد نفْس خود در دوستي با كلمات و قابليت توانمندي هاي هردو (نفْس-سطر) به كار ميگيرد و بسياري هم اين نوع تقطيع را پذيرفته و ديده اند كه به كار مي برند. درواقع ديگر من نيستم كه لگام تقطيع را به دست دارم، كليت ساخت شعر از هر نظر مرا در اختيار دارد. مثل نوعي از قدمبرداشتن، نوعي حرفزدن كه ايجاد تفاوت ميكند در آن اما به مرور نوعي وانهادگي براي شاعر و مخاطب، معمولي به چشم مي آيد.
* در همین اثنا، سيد علي صالحي هم از جرياني به نام «شعر حكمت» میگوید که در راه است...
سيد علي صالحي عزيز بي گمان شاعر است. خوب است. تاثيرگذار است. و پرتلاش. من بعضي شعرها و تلاش او را ارج مي گذارم. سيد حق دارد در مورد شعر حرف بزند، پيشنهاد بدهد. ما هم حق داريم بخوانيم و بشنويم. پيش از سيد هم شاعران تثبيتشده پيشين ادعاي نبوت كرده، بعد از اثبات برادریشان، شاعري. درنهايت سيدعلي صالحي شاعر است و غمخوار شعر. در ضمن او كه پديده متنزع نيست. جامعه اش او را پذيرفته و مي پذيرد.
* در برخي منابع، براي نمونه ويكي پدياي فارسي، سيدعلي صالحي را پايه گذار شعر ناب (و البته شعر گفتار) معرفي كرده اند. آيا براي شما پذيرفتني است كه پايه گذاري اين جريان منسوب به يك تن باشد؟
اين حركت، حركتي گروهي بوده است. مانند خيلي از حركتها در كشورهاي ديگر به شكل گروهي بوده است: جريان فوتوريست ها، سوررئاليست ها و... اما من بدون اينكه قصد سهم خواهي يا نقض و تاييد و تكذيب اين مطلب ويكي پديا را داشته باشم، اعلام مي كنم اين گفته از هر كجاي جهان كه صادر شده باشد، مطلبي است نافي هر چه واقعيت. از اين گذشته، صالحي با وجود اينكه شاعر است و شاعري اش هم ثابت شده، در آن شرايط در حدي نبود كه پايه گذار باشد؛ در آرشيوهاي قديم (تماشا و...) موجود است كه از ده-پانزده نفري كه شعر ناب میگفتند، همه نقش داشتند و رنجي مشترك بود. يك مطلب ديگر هم درباره آن گفته صالحي بگويم؛ به اين پيشنهاد آقاي صالحي كه گفته بنشينيد و «شعر حكمت» در راه است. شما ببينيد يك نفر اين مسئوليت را براي خودش قائل باشد كه انگار خاتمالشعرا است. اين گفته بيشتر به حرف هاي تبليغاتي شبيه است.
* شما خودتان چه گونه اي از شعر را «شعر حكمت» مي دانيد؟
من اصلا هيچ پيشنهادي براي جايگزيني اين تركيب ندارم. فقط يك مطلبي هست كه باز براي روشنگري مي گويم نه در ارتباط با موضع گيري در برابر پيشنهاد آقاي صالحي. هر كسي ميتواند هر ده روزي يك پيشنهاد بدهد. در جُنگي كه به همت خانم ميزاني در سه جلد با عنوان «شعر به دقيقه اكنون» چاپ شد، آن زمان براهني اين سه كتاب را در مجموعه اي به نام «گزارش به نسل بي شناسنامه فردا» نقد كرد، كه در آن موقع كارهاي هر كسي را بررسي كرد. از جمله درباره كارهاي من نوشته بود شعر علي پور شعر حكمت است. از اين گذشته، من كتابي هم دارم به نام «به حكمت مخروبه». بعد در ضمن، در ادبيات ما هست كه شاعرانی همچون خيام و فردوسي و... كه به آنها لقب حكيم ميدهند. حكيم به معناي فيلسوف است ولي درواقع به معناي جوينده خرد، دانش، معرفت، روان و همه اينها هم هست. حكمت در همه چيزي وجود دارد. درواقع، حكمت در نگاه شماست. يكبار من شعري نوشته بودم كه: «من قدمزدن سنگ ها را ديده ام.» خب. اين را من بر حسب تخيل و نگاه و دقيق شدن خودم در مسائل نوشته ام. بعدها در برنامه اي در تلويزيون ديده ام كه ميگويند سنگ ها هم راه مي روند... يا نمونه از شعري ديگر: «وقتي گفتوگوي دو برگ را مي شنوم به شعف مي آيم...» حكمت يعني درگيرشدن و درعينحال دقتكردن و يگانهشدن با ذات هر چيزي در حد توانايي خود، چراكه درواقع اهميت در نگاه ماست و در ضرورت مكان و زمان فرصتي است كه بر ما غلبه دارد. شما يك زماني است در بياباني هستيد. حكمتي كه يك استكان آب براي شما دارد و شما را نجات ميدهد بيشتر از هزار تُن طلاست. حكمت يعني خرد، دانايي، روراستي، با هستي يگانهشدن و درنهايت هر پديده اي، همان طور كه يك شعر خفته است يا در حال هستييافتن، و انتظار میكشد تا شاعري از آن پرده برداري كند در هر چيزي حكمتي پنهان است، ولي دو چشم تيزبين ميخواهد و نگاهي كه در اثر انديشگي به مرحله اي برسد كه در ارتباط با پديدههاي هستي نه چنان دچار دست پاچگي بشود و نه آنچنان ذوقزده كه گمان كند خالق يا كاشف چيزي است. البته گفتم اين مساله درواقع ميتواند به شكلي مساله شخصي آقاي صالحي تلقي شود، ولي وقتي شما مي گويي شعر حكمت در راه است، اين رسالت را براي خودت قائل میشوي كه غير از من كسي صلاحيت آينده نگري و پيش بيني و حتي نوعي پيامبرگونگي را ندارد. هرچند كه «شعر گفتار» آقاي صالحي با اما و اگر پذيرفته شد، ولي با اين بيانيه يا اگر بعد از اين بخواهد چيزي را صادر كند كه انگار صاحب راي است بيشترين لطمه را به خودش مي زند، نه به هيچ شاعر ديگري. چون ادبيات كشور ما آنچنان غنا و وسعت و بنيه و سترگي دارد كه برخي حرف هاي بعضي آدم ها را جدي نميگيرد و گاهي اوقات هم با جوانمردي از كنارش ميگذرد.
* در طول دهههاي گذشته تا امروز به اندازه كافي براي بهبود و تكامل شعر نو معاصر پيشنهاد داده شده، و به نظر اكنون هنگام راهبردي كردن و گسترش هر پيشنهاد كارآمدي است و ديگر تا مدت ها نيازي به ساختارشكني در اين حوزه احساس نميشود. شما در اينباره ديدگاهتان چیست؟
در اين مدت مشخص شده كه با گذر يا گذشت زمان با همه سختگيري ها در داوري، در معرفي، در حب و بغض ها شاعراني كارنامه قبولي دريافت كرده اند كه كار خودشان را ميكردهاند و بسياري از بيانيهها چون ساختمان نيمه كاره و غيرقابل سكونت مانده اند. شعر را درون شاعر تاسيس و تكميل ميكند و وجه حياتمندي به آن مي بخشد.
* چرا شعر معاصر ايران با تاخير دريافت ميشود. اين مساله به ذات شعر برمي گردد يا مخاطبان امروز شعر يا امر ديگري...؟
به اعتقاد من اين پديده واقعا منحوس، يك امر اجتماعی- فرهنگي است. و از طرفي شاعراني كه به شاعر یشان مثل نفسشان اعتقاد دارند، در بند تبليغ و معرفي خود يا گله كردن از كسي نيستند. براي اين كار وقت ندارند. اين عارضه اي است كه هست و البته كه شعر در اين پيوند موقتا محروم ميشود از شاعران واقعي و مخاطبين هم البته. از نشر تا رسانهها تا مديريت هاي بي اطلاع از حيات و سيرتعالي و تكاملي حركت نزديك به صدسالهشده شعر معاصر. بااينهمه اما شاعران جريانساز، فرهنگ ساز حتي بعد از پيداشدن دفترهاي لاغرشان پس از سالها ديده ميشوند و خوب هم ارج مي بينند. اين موضوع يك امر ذاتي و معرفتي است. وزنكشي آن معكوس است.
* در جريان هاي پس از نيما، هنوز هم اين روزها مي گوييم شعر حجم، موج نو، موج ناب و در اين دههها «خوانديدني»، «فرانو» و... شما پس از نيمقرن شاعري امروز هم اينطور اسم گذاري ها و طبقه بندي ها را براي شعر لازم مي دانيد؟
نگاه من در مورد لزوم آنچه در ميان نهاده ايد چه تاييد، چه ترديد، چه نفي مسلما چيزي را عوض نميكند در چنين مواردي اما، طرح اين سوال يا مطلب مرا به سمت شباهت هاي هر چند اندك اين عنوان ها با قالب هاي قديم مي برد. براي نمونه، در دوبيتي باباطاهر، رباعي و... حالا بدون كمترين بي مهري و جفا به شاعران عزيزي كه ديگر بايد گفت در قالب «حجم» كار ميكنند. صحبت حجم كه ميشود يك نام بي ترديد خودنمايي ميكند: يداله رويايي؛ موج نو: احمدرضا احمدي، و شعر ناب كه عرصه سهم خواهي هم شده. درنهايت آنچه شعر شاعري را با اقتدار به فرهنگ شعري مملكتش تحميل ميكند شعر اوست. مثلا براي خود من، اصلا مي آيم و نام خود را از اين تركيب منها مي كنم، آيا ديگر پنجاه سال كار مستمر و حدود بیستودو كتاب و حضور بي وقفه، بيشتر وزن و سنگ دارد، يا شاعري كه اگر نامش را از اين دايره بيرون بكشند دار شعر را وداع خواهد كرد و گله مند هم است.
* حركت رو به جلو شما در شعر هميشه آهسته و پيوسته بوده است، اما ناگهان در دهه ي نود به توليد انبوه كتاب روي آورده ايد. علت اين تغيير رويكرد چه بوده است؟
من هميشه كار ميكردم، اما به سبب پريشاني هايي كه بر من تحميل ميشد آنطور كه مي بايد نشد نتوانستم كتاب هاي شعر و مطلب ها را به سامان برسانم. اگر اشتباه نكنم، سال ۹۰ بود كه وقتي داريوش معمار و دوستان به سراغ من آمدند به اهواز، چندين كتاب آماده چاپ داشتم، درحاليكه در اوج بي ارتباطي بودم و افسردگي و بي انگيزگي. من در اهواز داشتم آزار ميديدم به همان نسبت كه از پاره اي دوستان فراتر از دوست و برادران همدلي ميديدم. درنهايت شايد دليل اين رويكرد به قول شما برگشتن من به ذات خودم كه ذات شعر و عشق است و نوشتن شعر از من دريغ شود مي ميرم. من تازه انگار دارم شاعري را و شعر را درمي يابم و اين شكستهنفسي نيست.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه آرمان، صفحه 7، تاریخ انتشار: یکشنبه 24 مرداد 1395، شماره: 3110 .