شعار سال: شاید اگر زنان ایران و افغانستان ارتباط بیشتری داشتند روابط میان دو کشور به دیپلماسی سخت و سنتی محدود نمیشد به ویژه آنکه همزبانی و اشتراکاتی نظیر دین، فرهنگ و تاریخ زمینه بیشتر شدن ارتباطات دو کشور میشد. چیزی که «الهه کولایی» استاد علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در تحلیل آن میگوید: «غیبت زنان در حوزههای مدیریتی نپرداختن به ابعاد سیاست نرم را در پی دارد. حضور زنان در حوزههای مدیریتی به ویژه در مدیریت سیاسی باعث برجسته شدن حوزههای فرهنگی - اجتماعی و در اصل حوزههای رفاهی و امور مربوط به سیاست روزمره میشود. وقتی زنان در این حوزهها حضور ندارند یا اندکند ما با برجسته شدن سیاست سخت و سیاست قدرت مواجه میشویم.» بهانه طرح این بحث پس از دست داد که روزنامه اعتماد در پیگیری هجمههای رسانهای علیه ایران در پی مرگ اتباع افغانستانی که به شکل غیرقانونی وارد ایران شده بودند به آسیبشناسی روابط اجتماعی میان دو کشور و جوی که در شبکههای اجتماعی دامن زده شده بود، بپردازد. همین بررسی نشان میدهد جای زنان دو کشور در تعاملات و تبادلات دو کشور خالی است. شاید در نگاه نخست نقش زنان نماینده مجلس دو کشور میتوانست پررنگتر باشد ولی در دیپلماسی غیررسمی زنان تحصیلکرده، زنان فعال در حوزه نهادهای غیردولتی یا زنان فعال اقتصادی نیز هیچ نقشآفرینی توسط زنان دو کشور شاهد نیستیم. کولایی که کتاب «نقش زنان در توسعه کشورهای اسلامی» را نوشته است و خود سابقه نمایندگی مجلس را داشته در حوزه روابط بینالملل در زمینه آسیای مرکزی و شرق ایران کار کرده است. او در توصیف نقش دیپلماسی متفاوت میافزاید: «امروز در جهان دیپلماسی پارلمانی به دلیل نقش مردم و دیدگاههای مردم و حوزههای غیررسمی دیپلماسی که به آن اشاره کردم طبیعتا جایگاه ویژهای دارد، اما به دلیل بسیار اندک بودن تعداد نمایندگان زن مجلس و انبوهی از وظایف که بر دوش آنها قرار میگیرد عملا نمیتوانند نقشآفرین شوند.» مشروح دیدگاههای او را در ادامه میخوانید.
یکی از سطوحی که تقویت آن میتوانست به بهبود روابط و عملکرد میان ایران و افغانستان موثر واقع افتد ارتباط و تبادل تجربه میان زنان ایران و افغانستان است. اما به نظر میرسد زنان در دیپلماسی چه در سطح رسمی و چه غیررسمی نقشی در روابط بین دو کشور ندارند. این در حالی است که دو کشور فارسیزبان هستند و مسلمان و از نظر سابقه تاریخی و فرهنگی نیز شباهتهای بسیاری به هم دارند.
در دهههای اخیر در روابط بین کشورهای جهان موضوع روابط اجتماعی - فرهنگی و ارتباط بین نهادهای مدنی و نخبگان در سطوح مختلف و حتی میان مردم عادی از اهمیت و جایگاه ویژهای برخوردار شده است. بسیاری از کشورها برای پایداری و توسعه روابط مفید، سازنده و بهبود و گسترش آن روی ابعاد اجتماعی فرهنگی توجه ویژهای را نشان دادهاند. در منطقه ما، در کشورهایی که پیوندهای زبانی و فرهنگی را در تاریخ طولانی با کشور ما تجربهکردهاند، مانند افغانستان و پاکستان و کشورهای حوزه آسیای مرکزی در شمال شرقی، مناطقی هستند که در این زمینه میتوانستند توجه و دقت نظر بیشتری را جلب کنند. به ویژه برای زنان در افغانستان و ایران انتقال تجربههای موفق، در مسیر برطرفکردن عقبماندگیهای همهجانبه تاریخی و در اصل پذیرفته شدن، گسترش، تعمیق و باور به حقوق انسانی زنان، زمینه همکاریهای بسیاری را بهوجود آورده که متاسفانه توجه لازم را دریافت نکرده است. از سوی دیگر حضور بیش از ۴۰ ساله پناهندگان و مهاجران افغانستانی در ایران و حتی ازدواجهای بسیار میان زنان ایرانی و مردان افغانستانی، این پیوندها را گسترش بیشتری داده و آشکارتر ساخته است؛ بهگونهای که ضرورت پرداختن به این حوزهها را بیشتر کرده است. اما متاسفانه بهدلیل ضعف و نارسایی نهادهای مدنی در کشور ما، توجه لازم در عمل، فراتر از حوزه شعار و کلام، به بسترهایی که میتواند تامین منافع متقابل و مشترک را تسهیل کند به درستی توجه لازم نشده است. نه از سوی نهادهای رسمی یا به تعبیری جامعه سیاسی و نه از سوی نهادهای جامعه مدنی توجه لازم و کافی نسبت به این موضوع ندیدهایم. در واقع بعد از دوره اصلاحات، موضوع تقویت نهادهای مدنی توجه لازم را دریافت نکرده است. تحولات مربوط به موجهای دموکراسیسازی از بیرون و سوءاستفاده از نهادهای مدنی در جریان انقلابهای رنگی، سبب شد تا در اصل، کارآمدی نهادهای مدنی در کنار دولتها در این منطقه از جهان به شدت با بدبینی و ناباوری روبرو شود. در نهایت امکانات مناسب برای بهرهگیری از این ظرفیتها، برای درمان دردهای مشترک، برای دستیابی به منافع مشترک، برای از بین بردن عوارض و نارساییهای مشابه در دو کشور از این مسیر به درستی دنبال نشد. ما شاهد هستیم دردها و آلام بسیاری زنان ایرانی و افغانستانی را به هم پیوند داده، ولی کمتر شاهد گسترش روابط میان زنان و انتقال تجربه در میان آنها هستیم.
شاید در این زمینه شبکهسازی بین نهادهای مدنی میتوانست در تسهیل این نوع رابطه کمک کند. یا حتی نهادهای سیاسی رسمی زنان، در اینجا میتوانستد نقش بیشتری داشته باشند. ولی متاسفانه توجه کافی به مرزهای شرقی، به حوزه تمدن ایرانی و از جمله افغانستان در زمینههای مختلف شاهد نبودهایم. این مساله در مورد زنان نیز نمود یافته است. ما میتوانیم با انتقال تجربههای موفق و گسترش روابط اجتماعی امکان و انتقال تجربههای موفق، به توسعه هر دو کشور کمک کنیم. اما شاهد هستیم نهادهای اروپایی و غربی جای تعاملهای منطقهای را گرفتهاند. در همین حال با برجسته شدن موضوع امنیت در افغانستان، مسائل زنان نیز تحت تاثیر قرار میگیرد، ولی همه اینها نمیتواند مانع روابط بین نهادهای مدنی و نهادهای مربوط به زنان باشد. در کشور ما به دلیل برخی کجفهمیها و سوءبرداشتها، تقویت این نهادها از سوی حکومت به درستی شکل نگرفته و در نتیجه ما توانایی نهادی و تمرکز لازم را برای رویارویی با دردهای مشترک در بستر تمدنی فرهنگی و حتی دینی مشترک دو کشور نمیبینیم. این مصداق روشن از دست رفتن فرصتهایی است که مردم دو کشور میتوانند از آن بهرهمند شوند. چرا که نقش زنان در هر دو کشور، در حوزههای بنیادی و زیرساختی اجتماعی، ارتباط بسیار نزدیک و تنگاتنگی دارد. هر نوع تغییری در آن، در فضای عمومی دو کشور آثار خود را منتقل میکند.
آیا خالی بودن وزارت امور خارجه از زنان متخصص سبب بروز چنین خلئی شده است؟ یا اشکال را در جای دیگری باید جست؟ به هر حال ما در حوزه سیاست کمتر شاهد حضور زنان بودهایم و همین هم آثار و تبعاتی داشته است.
بیتردید غیبت زنان در حوزههای مدیریتی، بر نپرداختن به ابعاد سیاست نرم تاثیرگذار بوده است. حضور زنان در حوزههای مدیریتی به ویژه در مدیریت سیاسی، سبب برجسته شدن حوزههای فرهنگی- اجتماعی و در اصل حوزههای رفاهی و امور مربوط به سیاست روزمره میشود. وقتی زنان در این حوزهها حضور ندارند یا اندکند، ما با برجسته شدن سیاست سخت و سیاست قدرت روبهرو میشویم. در دیپلماسی امروز، موضوع سیاست نرم، دیپلماسی عمومی، حوزههای اجتماعی - فرهنگی و حتی اقتصادی به جای مسیرها و کانالهای رسمی - که در جای خود بسیار تاثیرگذار است - بسیار اهمیت دارد. در حوزههای غیررسمی و دیپلماسی عمومی، زنان و جوانان میتوانند بسیار تاثیرگذار باشند و این نقش از اهمیت خاصی برخوردار است. چه در وزارت امور خارجه و چه در دیگر نهادها مثل سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی این خلأ آثار خود را در کمتوجهی به امور اجتماعی - فرهنگی به نمایش گذاشته است. متاسفانه به جای توجه به سیاستهای کارآمد و روشهای موثر و پایدار، بر رفتارهای نمایشی و بیتاثیر و زودگذر تمرکز میشود که مردم دو کشور از آن بهرهای نخواهند داشت. در همان حال باید توجه داشت که ایران و افغانستان از چنان پیوندهای گسترده تاریخی و فرهنگی برخوردار هستند که زمینههای لازم برای توسعه این نوع روابط را در عرصههای اجتماعی - فرهنگی پیش رو دارند و کافی است برای اجرایی شدن آن همت گمارند. از سوی دیگر جامعه نیز با این زمینهها کمتر آشنایی پیدا میکند. همان طور که اشاره کردم بازیگران دیگری که از این امکانات برخوردارند، وارد عرصه شده و منافع خود را پیش میبرند. حتی دولت ترکیه از منطقه غرب آسیا به افغانستان راه پیدا میکند و سیاستهای فرهنگی خود را دنبال میکند؛ امریکا و اروپا که جای خود دارند.
خود شما تجربه نمایندگی مردم در مجلس را داشتهاید؛ چقدر تلاش کردید که این گفتگو بین نمایندگان زن ایران و افغانستان شکل بگیرد؟ از سوی دیگر افغانستان از ابتدای بازسازی پس از شکست طالبان سهمیهای برای ورود زنان به مجلس داشت که پای تعداد قابل توجهی از زنان این کشور را به مجلسشان گشود. این میتوانست فرصت مغتنمی بین مجالس دو کشور باشد، اما در این عرصه نیز هیچ تلاشی صورت نگرفته است. آیا فراکسیون زنان مجلس در این زمینه نباید وارد عمل شود؟
امروز در جهان، دیپلماسی پارلمانی به دلیل نقش مردم و دیدگاههای آنان و در اصل حوزههای غیررسمی دیپلماسی که به آن اشاره کردم، جایگاه ویژهای دارد. اما به دلیل بسیار اندک بودن شمار نمایندگان زن در مجلس و انبوهی از وظایف که بر دوش آنها قرار میگیرد، در عمل نمیتوانند نقشی مهم داشته باشند. این وضعیت وقتی تشدید میشود که بدانیم به دلیل ضعف نهادی، دیپلماسی در بخش اداری مجلس از ظرفیت و توانمندی لازم برای ارایه مشاورههای موثر و مناسب به نمایندگان برخوردار نیست. ساختار نمایندگی هم هر چهار سال یک بار تغییر میکند. به این موضوع گرایشهای سیاسی را هم اضافه کنید. متاسفانه پایداری اداری لازم در بحث کارشناسی دیپلماتیک مجلس مشاهده نمیشود و این بخش دایم در نوسانهای پرهزینه قرار میگیرد. در نتیجه رفتاری سیاسی و دیپلماسی بسیار سلیقهای و غیرتخصصی شکل میگیرد. شاید بر اساس تصادف نمایندگانی باشند که با حوزه دیپلماسی و روابط بینالملل آشنایی دارند. این روند سبب میشود عملکرد مجلس در حوزه زنان، به ویژه در حوزه ارتباط با شرق، قدرت و قوت پیدا بکند یا نکند. بنابراین این اقدامها و شکلگیری روابط با نمایندگان دیگر کشورها، جنبه تصادفی پیدا میکند. متاسفانه وزارت امور خارجه هم توجه لازم را به مرزهای شرقی نشان نمیدهد. مرز شرقی منظور فقط بحث قدرت نیست که سراغ چین و روسیه برویم. در حوزه تمدن ایرانی در منطقه شرق و شمال شرقی و نیز شمالغربی بسترهای بسیار مناسبی برای همکاریهای اجتماعی - فرهنگی وجود دارد که متاسفانه توجه لازم را دریافت نمیکنند. چرا که به شکل سنتی اولویت این روابط به سمت غرب بوده است. بدنه کارشناسی و ساختار اداری کمتر تمایلی به این حوزههای فرهنگی نشان میدهد. همانگونه که اشاره کردم سیاستگذاری فرهنگی پایداری در مورد ضرورت نگاه به حوزه تمدن ایرانی و شبهقاره هم وجود ندارد. مجموع این غفلتها در حوزه زنان بسیار پرهزینهتر میشود برای نمونه مساله مهاجران - که زنان ایرانی با این مهاجران ازدواج میکنند - به معضلاتی در جامعه ایرانی منجر میشود که وقتی میخواهند آن را حل و فصل کنند، نه با نگاه انسانی و نه با نگاه فرهنگی، بلکه با نگاه سیاسی- امنیتی به حل و فصل آن میپردازند.
تجربه خودتان در این عرصه چیست؟
بعد از ۱۱ سپتامبر که من هم نماینده مجلس بودم، تجربه جالبی داشتم. دولت آلمان در کنار ائتلاف کشورهای غربی وظیفه بازسازی نظام حقوقی افغانستان را برعهده گرفته بود. از من و چند نماینده دیگر مجلس دعوت کردند تا به آلمان سفر و در همایش موسسه ماکس پلانک شرکت کنیم. در آنجا با افغانستانیها در مورد بازسازی نظام حقوقی این کشور نشستیم و صحبت کردیم. این اتفاقی قابل توجه بود. به جای آنکه ما خودمان این رابطه را با همسایهمان برقرار کنیم، آنان ما را دعوت کرده بودند. ما با هم به زبان مشترک صحبت میکردیم. در واقع آلمانیها آمده بودند به عنوان میانجی بین ما عمل کنند، تا ما با هم صحبت کنیم و زمینه انتقال تجربه را فراهم کنند. این یک نمونه از غفلتهای پایدار و ساختاری است که در مورد شرق و حوزههای شرقی و مرزهای شرقی و شمال شرقی و شمال غربی رخ داده است. از سوی دیگر ساختار اداری - سیاسی ما به اندازهای که سمت غرب و جنوبغربی یعنی کشورهای عربی و خاورمیانهای توجه دارد، به سمت حوزه تمدن ایرانی توجه ندارد. در نتیجه از این بسترهایی که برای حل مشکلات مشترک و انتقال تجربههای موفق میشود از آن استفاده کرد، غفلت میشود و دولتها و در کل حکومت به این ضرورت توجه لازم را ندارند. در چرایی این نوع نگاه هم همه اینها برمیگردد به ضعف شدید دیدگاه کارشناسی دقیق علمی در سیاستگذاری حوزه روابط خارجی کشور که در عرصه زنان و جامعه مدنی هم نمود پیدا میکند.
شما به موضوع ازدواج دختران ایرانی با اتباع خارجی و به طور مشخص اتباع افغان اشاره کردید. اگر در ساختار مدیریت کلان کشور زنان حضور میداشتند، آیا زودتر این معضلات به دستورکار برای حل و فصل آن تبدیل نمیشد؟
باور عمومیای وجود دارد که حضور زنان در قدرت میتواند نگاه حاکم در سیاستگذاری و جریان اجرای امور را تحت تاثیر قرار دهد. زنان به سبب روحیه مادری و ویژگی زنانگی در حوزه قدرت نگاه متفاوتی دارند چرا که درکشان از مسائل اجتماعی متفاوت است. نمیخواهم بگویم زنان جنگطلب نیستند یا همه زنان صلحطلب هستند. اما میخواهم بگویم فرآیند عمومیای که در کشورهای مختلف تجربه شده، نشان میدهد اگر زنان در حوزههای مدیریت سیاسی حضور فعالتر و بیشتری داشته باشند، بهبود وضعیت و تصمیمگیریها شکل میگیرد. البته به ما اعتراض میشود که قدرتطلب هستید و برای کسب قدرت تلاش میکنید. اما تلاش ما برای دست یافتن به قدرت نیست، بلکه دستیافتن به ابزار مناسب برای تغییر است. زنانی که به ابزار قدرت دست پیدا میکنند، میتوانند این نگاه زنانه و نگاه مادرانه را وارد مدیریت سیاسی - اجتماعی کنند و در روابط بینالملل هم به کار بگیرند. در روابط بین کشورها در سیاستگذاریها نیز ورود این نگاهها تاثیرگذار است. تجربه نشان داده هر چه حضور زنان در حوزه مدیریت سیاسی بیشتر باشد، میتوانند به حوزههایی که با رفاه اجتماعی و امور فرهنگی مربوط است و امور غیرسیاسی و حوزه سیاست نرم را شامل میشود، جهت بدهند و آنها را تقویت کنند. در نتیجه این وضعیت، یکی از دلایلی که به مسائل زنان توجه لازم نمیشود، تاکید میکنم «یکی از عوامل» و نه «تنها عامل» کم بودن تعداد زنان در وزارت امور خارجه و وزارت کشور در حوزههای تصمیمگیری و مانند آن است.
در مورد نقش فراکسیون زنان مجلس و تسهیل روابط دیپلماتیک و افزایش ارتباطات زنان دو کشور چه تحلیلی دارید؟ آیا میتوان نقشی برای دیپلماسی پارلمانی فراکسیون زنان درنظر گرفت که به انتقال تجربههای میان زنان ایران و افغانستان و در نتیجه تقویت ارتباطات منجر شود، اندیشید؟
نمایندگان زن در کشورما، چون به طور عام سابقه فعالیت و آموزش حزبی ندارند، مانند مردان و بر اساس نوعی رفتارهای تصادفی وارد مجلس میشوند. بر اساس شرایط خاص سیاسی که در کشور رقم میخورد، این امکان فراهم میشود که عدهای بروند و روی صندلیهای مجلس بنشینند. نگرشی که شورای نگهبان داشته یا فضای سیاسی در کشور وجود دارد، این وضعیت را شکل داده است و موجب شده احزاب نتوانند افراد و نیروهای آموزشدیده با مهارتهای سیاسی در حوزه داخلی و خارجی را وارد مجلس کنند. بنابراین عملکرد نماینده مجلس، به شکل سنتی و به شکل معمول برآیند این وضع است. معروف است که یک سال طول میکشد که نمایندگان خودشان را پیدا کنند، دو سال میتوانند فعالیت کنند و سال آخر هم برای انتخاب دوباره تلاش میکنند. در واقع فرصت زیادی از دست میرود. این یک نکته است. نکته دوم نبود یک بدنه مشاورهای قدرتمند مربوط به حوزه روابط خارجی است مانند بقیه حوزههای دیگر. به دلیل ضعف نهاد حزبی در مجلس ما، بسیاری از نمایندگان، در کل با فرض اینکه همگی خیلی هم افراد خوبی هستند، آموزش و اطلاعات لازم را در حدود وظایفی که بهعنوان نماینده برعهده گرفتهاند، ندارند. این وضع هم طبیعی است. در جهانی که ما زندگی میکنیم، حتی اگر فرد متخصص باشد، متخصص یک رشته است و در سایر رشتهها تخصص ندارد. آنان در همه حوزهها نیاز به مشاور و وجود یک نگرش کلان دارند که این کار احزاب است. خب، ما حزب نداریم. نمایندگان با جریانهای سیاسی میروند مجلس. وقتی در مجلس حاضر میشوند باید در مورد همه مسائل نظر بدهند از جمله در حوزه روابط خارجی، از جمله در مساله زنان، از جمله در مورد نقش زنان در حوزههای اجتماعی- فرهنگی، به ویژه در مورد نقش زنان در روابط ایران و افغانستان و اهمیت این ارتباط از طریق نمایندگان مجلس. یک نماینده در مجلس با انبوهی از مسائل و وظایف روبرو است که به طور طبیعی ساعات شبانهروز برای او کم است. تجربه شخصیام در این زمینه میگوید اگر یک نماینده بخواهد وقت بگذارد تا وظایف خود را درست انجام دهد، در یک شبانهروز وقت کم میآورد. پس بدنه و تشکیلاتی که باید طرح کلان و کلی را در اختیار نماینده قرار دهد، وجود ندارد. هزینه این نبود و این خلأ را مردم میپردازند. نه فقط مردم ایران که مردم افغانستان هم هزینهاش را میپردازند. فکر میکنم در وضع موجود، حضور مشاوران قوی - نه فقط مشاورانی که از بستگان نماینده هستند یا دوست نماینده هستند - مشاورانی که بر اساس حوزههای تخصصی در یک نگاه کلان انتخاب شدهاند، مهم است. برای نمونه فراکسیون زنان باید تقسیم کار کند. وقتی میتواند برای هر یک از اعضا دو مشاور انتخاب کند این دو مشاور حوزههای مختلف را پوشش دهند. درک تخصصی و دقیق از آن حوزهای که باید مشاوره بدهند، داشته باشند، زیرا این افراد دارند جایگزین احزاب میشوند. نتیجه به کارگیری مشاور به جای احزاب نتیجه مطلوبی نخواهد بود، اما در وضع موجود مشاوران دانا، هوشیار و متخصص ناگزیر است. نکته مهمتر مرکز پژوهشهای مجلس، میتواند از طریق ارتباط تخصصی و مستحکم با بدنه نخبگان کشور، این امکان را برای نمایندگان بهویژه برای فراکسیون زنان فراهم کند تا بتوانند آگاهیها و طرحهای لازم را در مسیر ایفای وظایف خود به دست بیاورند. یک نماینده به هیچ وجه نمیتواند در همه حوزهها وظایف خود را به تنهایی پیش ببرد. این کار باید هم از طریق مشاوران و هم از طریق فعالیت مرکز پژوهشهای مجلس با نگاه علمی نه صرفا با نگاه سیاستزده، یا جهتگیریهای خاص نتیجه مطالعات خود را در اختیار نمایندگان قرار بدهد تا اندکی از این نارساییها را بتوانند جبران کنند. در نتیجه چنین اقدامی میتوان امید داشت مشاوران کاردان و مرکز پژوهشهای مجلس با ارایه تصویر روشن از واقعیتها میتوانند اولویتها را پیدا کنند و ظرفیتها و امکاناتی را که وجود دارند، برجسته کنند. باید بدانیم به شکل بالقوه مرز مشترک ایران و افغانستان، مسائل مشترک و مصائب مشترک ضرورت همکاری بین دو جامعه، بهویژه زنان ایران و افغانستانی را، چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه غیرسیاسی مشخص کرده است.
ما همه سنگینی ایجاد ارتباط با کشور همزبان و همسایهمان را به دوش وزارت امور خارجه انداختهایم. در حالی که ان. جی. اوهای بسیاری در ایران فعالند که اتفاقا در حوزه زنان و کودکان افغان هم کار میکنند ولی با هیچ ان. جی. اویی در افغانستان ارتباط مستقیم و مستمر ندارند. بنابراین هیچ تجربهای میان دو مردم دست به دست نمیشود. در مورد مسائل و مصائب زنان و تلاشهایی که برای احقاق حقوق خود میکنند یا در بحثهای آموزشی خیلی جای کار میان زنان ایران و افغانستانی وجود دارد که مغفول مانده است. در حوزه سلامت هم همین طور. در اقتصاد هم ما نهادی، چون اتاقهای مشترک بازرگانی را داریم. تا چه اندازه میتوان به نهادهای غیردولتی نقشی برای بهبود دیپلماسی داد؟
من تاکید کردم که بخشهای سیاسی و غیردولتی، هر دو موثرند. به همین دلیل هم تاکید میکنم بیتردید نهادهای مدنی در این عرصه میتوانند نقش داشته باشند. اما توجه داریم که حیات و ممات و اقتصاد این سمنها به دولت وابسته است. از سوی دیگر ما بخش خصوصی بسیار ضعیف و نحیف داریم. مردم هم در شرایطی هستند که با چند جا کار کردن در شبانهروز باید تلاش کنند تا شکم خود و خانوادهشان را سیر کنند. انتظار از نقش نهادهای مدنی، بدون حمایت دولت انجام شدنی نیست. دولت باید تسهیلات و امنیت لازم برای فعالیت این نهادها را فراهم کند. توانمندسازی نهادهای مدنی و کمک حکومت به آنها میتواند بهبود روابط دیپلماتیک بین ایران و افغانستان را تسهیل کند. دولتها در جهان امروز همه وظایف را نمیتوانند برعهده بگیرند، چه در جامعه داخلی و چه در جامعه بینالمللی. بسیاری از کارها برعهده مردم و نهادهای مدنی قرار دارد که با تقویت آنها و توانا شدنشان میتوان امید داشت که آنها نیز نقش خود را در توسعه روابط سازنده و مفید، بهویژه در مورد ایران و افغانستان عملی کنند.
در جریان هجمه رسانهای در اردیبهشت و خرداد گذشته که در پی مرگ اتباع افغانستان که به طور غیرقانونی وارد ایران شده بودند یکی از زنان هنرمند افغانستان به خوبی از تجربهاش در ارتباط با همکاری با ایرانیان گفت. ما از ظرفیت هنرمندان و اهالی فرهنگ در بهبود روابط دو کشور همدین و همزبان هم غافل شدهایم.
همین طور است؛ یکی از ابعاد دیپلماسی عمومی که من به آن اشاره کردم همین بخش فرهنگ و هنر است. بخشی که خارج از مجاری دیپلماسی رسمی و سیاسی جریان میگیرد. در بسیاری از کشورهای درحال توسعه دولتها و حکومتها به جامعه مدنی، به مردم کشور خود کمک میکنند تا بتوانند در رابطه با کشورهای دیگر نقش داشته باشند. هر چه این روابط مستحکمتر باشد، امکان برخورد با توطئهها و طرحهایی که میتواند آشکار و نهان شکل بگیرد، هموارتر و عملیتر خواهد بود. این برمیگردد به نگاه دولتها به اهمیت بسیج و بهکارگیری این امکانات در دیپلماسی که خارج از شعار، سمینار و سخنرانی و امکان عملی آن را فراهم میکنند. سرانجام این نهادها به انجام وظایف آنها کمک خواهد کرد و در نهایت جامعه از آن بهره خواهد برد.
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت دیدارنیوز، تاریخ انتشار: ۷ مرداد ۱۳۹۹، کدخبر:۶۶۷۶۲، www.didarnews.ir