شعار سال : دکتر سعید زیباکلام عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، در مباحث فلسفی به خصوص فلسفهی علم و فلسفه ی سیاست، انسان شناخته شدهای است و برخی از کتابهای او به عنوان منابع درسی در رشتههای فلسفه وجامعه شناسی تدریس میشود. کارشناسی مهندسی الکترونیک، کارشناسی ارشد صلح شناسی، و دکترای فلسفه ی خود را هر سه از دانشگاه های انگلستان اخذ نموده است. در اوایل انقلاب، سابقه ی سفارت و دیگر مسئولیت های اجرایی داشته، اما سال هاست که در حوزه های علمی مشغول به کار است، و نظرات فلسفی، فرهنگی، اجتماعیاش، اگر چه صریح و منتقدانه اما جدی و غیرقابل چشمپوشی است. ایشان ترجیح دادند که مصاحبه مان با ایشان، به صورت مکتوب و شامل سوالات فلسفی ترمان باشد.
سوال: بهطور کلی نسبت بین مناظره و رسیدن به حقیقت چیست؟
چنانچه از مناظره تبادل صرف نظرات مراد باشد نسبت خاصی میان مناظره و رسیدن به حقیقت وجود ندارد. یعنی، مناظره، نه الزاماً مجرای نیل به حقیقت است و نه الزاماً مقدمة نیل به حقیقت. نه شرط لازم نیل به حقیقت است و نه شرط کافی! اما اگر مناظره را به معنایی که در جامعة دانشگاهی و بعضاً در صدا و سیما مشاهده میکنیم مراد کنیم در آن صورت نه تنها هیچ نسبت خاص تمهیدی و تسهیلی میان مناظره و نیل به حقیقت وجود ندارد که بنیاناً مناظرات مخلّ و مضرّ نیل به حقیقت هستند. با توجه به فرهنگ قهرمانپروری که بر تمام ظهورات آثار فکری و فرهنگی ما سیطرة شومی دارد مناظرات نمیتواند به هیچوجه ممد و زمینهساز نیل به حقیقت باشد. فرهنگ قهرمانپروری جامعة ما بدینگونه عمل میکند که ما نه فقط در فیلمهای سینمایی و فیلمها و سریالهای تلویزیونی که در هر نوع تعامل و تضاربی که درون دانشگاه، حوزه و بهطور کلی در جامعه رخ میدهد به دنبال یک قهرمان میگردیم که برترین و عالیترین جلوههای اخلاقی، هنری و معرفتی را داشته باشد. این تمایلِ روی هم رفته نهادینه شدة تاریخی عملاً مانع از این میشود که فیلمنامهنویس و کارگردان فیلمها، عالمان دانشگاهی و حوزوی هنگام مواجهة با هم دغدغة نشاندادن قهرمان یا فاتح مواجهه را نداشته باشند.بهکرات با عالمانی مواجه میشویم که از هر نوع گفتگو، خواه در رسانهها باشد خواه در دانشگاه، اکیداً خودداری میکنند در حالی که برخی از آنها بهوضوح انسانهای اهلنظر هستند و برای خود صاحب رأی و اندیشهای هستند لیکن سیطرة آن کلیشة نامبارک که هر مواجههای را قهرمانی باید، آنها را به اخذ چنین رویکردی ناگریز کرده است.
سوال: انسان چطور به یک چیز معتقد میشود؟
ـ در این زمینه اگر بهدنبال یک پاسخ سادة کلیشهایِ اجماعشدهای باشیم به دنبال سیمرغی افتادهایم.عوامل و زمینههای فوقالعاده متنوع و متکثری وجود دارد که موجب میشوند ما به رأی یا باوری معتقد شویم. فیلسوفان بسیاری در این زمینه نظر یا نظریات متفاوت فراوانی ارائه کردهاند که جای طرح تفصیلی آنها در اینجا نیست. اگر بخواهم تنها به بیان اجمالی نظر خود در این زمینه بسنده کنم باید بگویم که دو زمینة اجتماعی و تاریخی نقش فوقالعاده مؤثری در ایجاد مجموعة باورهای ما ایفا میکنند. و البته این همة ماجرا نیست زیرا معتقدم علاوه بر مجموعة ورودی گزارهایِ ما، انسانها ورودی غیرگزارهای هم دارند که به نوبة خود تأثیر بهسزایی دارند. از جملة این ورودیهای غیرگزارهای میتوان از نوع موسیقی، نوع طعام و خوراک و عوامل موروثی نیز یاد کرد. بر این عوامل باید عامل به اصطلاح لقمة حلال را نیز افزود که به گمان من تأثیر وضعی مهمی بر انسان دارد.
اما اگر مقصود از سؤال، یافتن الگوریتم سادهای همچون استنتاجات منطق قیاسی باشد سخت در اشتباهیم. ما انسانها فوقالعاده پیچیدهتر از ماشینهای تخیلی منطقی هستیم، به طوری که هیچگاه نمیتوان انسانها را به چنین ماشینهایی تقلیل داد.
سؤال: نقش تلاش عقلی در مسیر اعتقادیافتن به رأی، یا باوری چیست؟
همة اصناف و اقشار مردم، چه بخواهند چه نخواهند، چه خودآگاهی داشته باشند و چه نداشته باشند، به آراء و باورهایی اعتقاد مییابند. اما در میان انسانها، معروف است که گروهی ـ فیلسوفان ـ با تلاش محض عقلی یا تعقّل به اخذ آراء و باورها نایل میشوند. اما پیش از اینکه به تعقّل یا اندیشیدن بپردازیم و از چیستی و چگونگی این فعل پرسش کنیم شایسته است از خود سؤالکنیم:
ـ آیا غیرفیلسوفان به اخذ آراء و باورها نایل نمیشوند؟
ـ آیا آراء و باورهای فیلسوفان که گفته میشود با تعقّل حاصل میشود دارای اعتبار و عقلانیت خاصی است که سایر آراء و باورها عاری از آن هستند؟
ـ آیا فیلسوفان خود نیز دربارة آراء و مواضع مأخوذ گروه خود چنین قضاوتی دارند؟
ـ آیا فیلسوفان هرگز توانستهاند دربارة اعتبار یا عقلانیت آراء عقلی یا غیرعقلی، موضع جمعی مورد توافق مقبولی ارائه کنند؟
ـ آیا فیلسوفان میتوانند دربارة اعتبار یا عقلانیت آراء مأخوذ خود به موضع مشترک توافقشدهای نایل شوند؟
ـ آیا پاسخ این سؤالات، پرتوی بر گروه معروف و خوشنام متعقّلان طول تاریخ نمیافکند؟
ـ آیا پاسخ این سؤالات، دلالتی بر تعقّل یا اندیشیدن ندارد؟
با این زمینهسازی، شایسته است به چیستی تعقّل بپردازیم. یک نگاه شایعتر اما عامیانهتر این است که تعقّل با بکارگیری اصول منطق صوری صورت میگیرد و فرد متعقّل بدین شیوه به آراء و عقاید جدیدی نایل میشود. اما کمی تأمل دربارة اصول منطق صوری آشکار میکند که آنها صوریاند و هیچگاه هیچ موضعگیری دربارة صدق و کذب هیچ گزارهای نمیکنند. به تعبیر دیگر، اصول و قواعد منطق هیچگاه نمیتوانند موضعگیری یا قضاوت محتوایی دربارة گزارهها یا باورها کنند. این اصول، در صورت بکارگیری صحیح، تنها میتوانند بگویند: در صورت صدق مقدمات، نتیجه چنین میشود. اما هیچگاه نمیتوانند دربارة صدق و یا حتّی کذب هیچیک از مقدمات کمترین سخنی به ما بگویند، و به تبع این ناتوانی، هیچگاه نمیتوانند دربارة صدق یا کذب نتیجه هم موضع مفهوم تعقل گیری کنند.
درنگاه دیگر به تعقّل، سعی میشود بر عقیم بودن بنیانی تعقّل منطقی فایق آید. و لذا بر آن میشود که تعقّل یا اندیشیدن را به معنایی بسیار عام و فراگیر بگیرد. یعنی، تعقّل عبارت است از فرآیندی ذهنی که ما را از مجموعهای از باورها به مجموعة دیگری منتهی میکند. ملاحظه میشود که در این رویکرد، نه تنها هیچ سخنی دربارة ساز و کار آن فرآیند ذهنی گفته نشده است که دربارة صدق یا کذب آراء و باورهای حاصل تعقّل هم هیچ دعویای نشده است.(۱) این تواضع فوقالعاده البته به سادگی حاصل نشده است. و اگرچه هنوز سنگرهای مقاومت انگشتشماری وجود دارند که پذیرش این تلقی از تعقّل را مایه و نشانة کاستی و نقصان و ناتوانی فلسفه به حساب میآورند و در نتیجه تلاش میکنند تا تعقّل را فرآیندی ضابطهمند و کاملاً حسابشده و دارای گامهای از پیش مشخصشدهای اعلامکنند که نتایجاش هم قابل تمییز از نتایج سایر فرآیندهاست و هم معتبر و عقلانی. لیکن امروزه بهطور فزایندهای بهنظر میرسد که اگر هرکار و امر و فعلی را بتوان ضابطهمند و کاملاً تعینیافته کرد تعقّل یا اندیشیدن را نمیتوان. اما برای اینکه کمی فروتر برویم خوب است دربارة برترین ویژگی محصولات تعقّل ـ عقلانیت، همان ویژگیهای عقلانیبودن ـ بهمدد سؤالات زیر تأمّلکنیم:
ـ آیا عقلانیت ویژگی همة آراء و مواضع محصول تعقّلهای ما بنیآدم است؟
ـ اگر نیست، ویژگی کدام آراء و مواضع است؟
ـ آیا برای تمییز آراء و مواضع عقلانی از ناعقلانی، ویژگیها یا موازینی وجود دارد؟
ـ آیا عقلانیت یک میزان یا ویژگی واحد جهان شمول است یا مجموعهای از موازین و ویژگیها؟
ـ آیا آن میزان(ها) را همة بنیآدم میدانند یا میشناسند؟
ـ آیا آن میزان(ها) را همة بنیآدم قبول دارند؟
ـ آیا آن میزان(ها) مورد توافق فیلسوفان معاصر است؟
ـ آیا آن میزان(ها) دستکم مورد توافق فیلسوفان تحلیلی و فیلسوفان قارهای است؟
ـ آیا آن میزان(ها) حتی مورد توافق میان فیلسوفان تحلیلی هم نیست؟
ـ و حتی مورد توافق میان فیلسوفان قارهای هم نیست؟
ـ آیا آن میزان(ها) مورد توافق فیلسوفان گذشته است؟
ـ آیا آن میزان(ها) مورد توافق فیلسوفان گذشته و معاصر اسلامی است؟
ـ آیا همة فیلسوفان گذشته و معاصر اسلامی دربارة عقلانیت و موازین آن به تأمل پرداخته به موضع محصّلی نایل شدهاند؟
ـ آیا میان فیلسوفان اسلامی و معاصری که دربارة عقلانیت و موازین آن به تأمل پرداختهاند توافق یا اجماعی وجود دارد؟
ـ آیا دربارة موازین یا ویژگیهای عقلانیت، اساساً ما اقوام و قبایل مختلف بشری متوسل به آراء و مواضع فیلسوفان میشویم؟
ـ آیا برای تشخیص عقلانی بودن رأی و باوری، اساساً ما بنیآدم متوسل به موازینی میشویم؟
ـ آیا برای تشخیص عقلانی بودن رأی و باوری، اساساً فیلسوفان متوسل به موازینی میشوند؟
ـ آیا اساساً هرگاه بنیآدم ـ از هر قوم و قبیله و عصر و نسلی ـ میخواهند رأی و باوری را برگیرند ابتدا عقلانیت آن را مورد ارزیابی قرارمیدهند؟
ـ آیا حتی فیلسوفان در مقام اخذ و پذیرش رأی و باوری، ابتدا عقلانیت آن را ارزیابی میکنند و در صورت احراز عقلانیت و یا احراز میزان بالایی از عقلانیت، آن را اختیار میکنند؟
ـ آیا اینک روشن نیست که عقلانیت چیست؟
ـ آیا روشن نیست که عقلانیت برچسب یا عنوانی است هنجاری که قلیلی از ما بنیآدم ـ برخی فیلسوفان و متکلمان، و معدودی از عالمان اجتماعی و طبیعی ـ به هر آنچه که مقبول و مطبوع مییابیم الصاق میکنیم؟
ـ آیا روشن نیست که حتی این عمل را ما فقط هنگامی انجام میدهیم که سایر بنیآدم را مخاطب قرارمیدهیم؟
ـ اینک آیا کار و کارکرد و نقش عقلانیت روشن نیست؟!
سؤال: با توجه به این که افراد در فضاهای فکری(پارادایم) مختلف قرار دارند که دارای مفاهیم، ارزشها، دستهبندیها، ذهنیتها و پیشفرضهای متفاوت نسبت به مسائلاند، چطور امکان تفاهم فراهم میگردد؟
ـ به اختصار هر چه تمامتر، اگر مقصود از تفاهم، مفاهمه است در این صورت حرف و سخن زیادی
نمیتوان گفت الا اینکه در زمینههای مورد تعلق، تعامل و گفتگو داشته باشیم و ببینیم آیا یکدیگر را میفهمیم یا نه. اگر فهمیدیم که خوب، مفاهمه یا همان فهم متقابل صورت گرفته و میگیرد. و اگر نفهمیدیم، خیلی ساده، معلوم میشود نمیفهمیم و با کمال تأسف هیچ کاری هم در این زمینه نمیتوانیم کرد! امکان دارد البته در چنین وضعیتی، قائلشویم که طرف ما زبان ندارد و یا حتی انسان نیست و یا حتی حیوان است.
صرفنظر از تبیینی که برای این وضعیت ارائه میکنیم یک مطلب روشن است و آن اینکه در چنین وضعیتی مفاهمه رخ نداده است. و ثانیاً، هیچ کاری هم نمیتوانیم بکنیم.
اما اگر مقصود از تفاهم، توافق است در این صورت باید اذعان کرد که تلاشهای عمده و کلان فیلسوفان برای ضابطهمند کردن ممیّزیِ دعاویِ معرفتی در سنّت معرفتشناسیِ فلسفه غرب از قرن هفده به این سو، منجر به هیچ ضابطه(ها) یا میزان(ها) مورد توافقی نشده است. نظریههای معرفتشناختی در باب محوریترین موضوع معرفتشناسی ـ توجیه ـ یکی پس از دیگری از راه میرسند اما پس از مدتی در عرض نظریههای پیشتر در آمده مینشینند و ماجرا همچنان بیفرجام باقی میمانند. و البته روشن است که هر نظریة جدیدی مدعی جامعیت و عقلانیت است. کدام نظریه از بدو تولد و ورود به عرصه چنین ادعایی ندارد؟ اما آنچه اما از انشقاق و تفرّق همهجانبه و فراگیر نظری میان فیلسوفان بسیار بسیار مهمتر است مورد توجه قرارگیرد این است که: حتی اگر نظراً هم اتفاقنظری میان فیلسوفان پدیدآید آیا سایر عالمان و سایر بنیآدم از آن نظریة اجماعشده عملاً پیروی خواهندکرد؟ و اگر نکنند ما به آنها چه میتوانیم یا باید بگوییم؟ و نهایتاً، چه نتیجهای از آن تعرض یا تحکم حاصل خواهدشد؟ آیا در اینجا، همچون در بحث عقلانیت، سایر خلایق عالم آرام و بیحرکت و منتظر نشستهاند تا معرفتشناسان یا علمشناسان، بهطور گسسته یا همبسته، به آنها بگویند کدامین دعاوی معرفتی توجیهشده و کدامین توجیهنشده است، کدامین توجیهپذیر و کدامین توجیهناپذیر است؟
آری! هیچ حرف خاصی جهت ایجاد توافق نمیتوان گفت. و این، به نحو خارقالاجماع یا تناقضآمیزی، یعنی همه چیز میتوان و مجاز است گفته شود. اما روشن است که این حرف بدین معنی نیست که در هر معرکة آراء و اندیشهها هر آنچه دمدست آید و به ذهن خطور کند باید یا میتوان گفت. ابداً! بلکه میتوان با توجه به زمینة رویهمرفته مشترک طرفین مباحثه یا محاوره، مطالبی را گفت و یا، دقیقتر، یادآوری کرد. و این حداکثر کاری است که میتوانیم انجام دهیم. مابقی را خیلی ساده و صریح، باید واگذار به "او" کرد، همان که خیرالحاکمین است وخیرالماکرین. خیرالفاتحین است و خیرالناصرین. که "ما علینا الا البلاغ المبین"(سورة مبارکة یس، آیة ۱۷). در این روزگار، بسیار بیشتر از گذشتهها، همواره باید ذاکر این حقیقت به خودمان باشیم که "و لو شاء ربک لآمن من فیالارض کلهم جمیعاً. أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین"(سورة مبارکة یونس، آیة ۹۹)، و نپنداریم که مخاطب این سخن موجوداتی ماورایی یا ملکوتی یا ملائک مقربین عرشالعظیم هستند. اصلاً! و ابداً! مخاطب این فرمایش حق همین خود ما هستیم، همین موجودات کمابیش آشنایی که دور و بر خود، و در میان اقوام و قبایل مختلف بشری گذشته و حال سراغ داریم.
سؤال: برای اینکه مناظرات حقیقتجویانه و غیرجدلی شوند و افراد بهدنبال رو کم کنی و برتریجویی نباشند، چه تمهیداتی را میتوان اندیشید؟(چه در طراحی خودمان و یا راهکارهای بلندمدت.؟
ـ همانطور که پیشتر گفتم، مناظره با توجه به فرهنگ قهرمانجویی یا قهرمانپرستی ما ایرانیان، مخل و مضر به حال تفکر و اندیشیدن است. بهنظر من به میزانی که بتوانیم از این فرهنگ فاصله بگیریم و خود را اوج و قله اندیشه ندانیم و به میزانی که نگران بازتاب بیان آراء و اندیشة خود ـ تمجید و تحسینها، و تخفیف و تقبیحهای اجتماعی و در نتیجه سیاسی ـــ نباشیم به همان میزان تمهیدات مناسبی برای اندیشیدن حاصل شده است.
فرهنگ ما ایرانیان بیش از حد شفاهی بوده است و در اثر زمینة فراهم شدة بعد از انقلاب، شفاهیتر شده است. این ویژگی، تأثیرات سودمندی بر اندیشه و اندیشیدن و پژوهش نداشته است و به گمان من، وقت آن رسیده تا تأثیرات بسیار منفی آن را به صورتهای مختلف به شدت کاهش دهیم. همة ما، چه آنها که حرافیها و لفاظیهای اوایل انقلاب را مشاهده کردهاند و چه نسلهای بعد و کنونی، میدانیم که میتوان با شگردهای متنوع روانشناختی اجتماعی، قدری حضور ذهن، قدری خوشحافظگی و شیرینبیانی و خوشخطابی، و بالاخره قدری چاشنی شعر و عبارات نثر دلنشین از این یا آن ادیب ملی، چنان شور و جذبه و جاذبهای ایجاد کرد که شنونده را مسحور و مفتون کرد بدون اینکه نکته یا بصیرتی در آن همه شور و طراوت و گرد و غبار نهفته باشد. اگر چه امکان دارد بسیاری از این سخن رنجیده و بلکه آزرده شوند، لیکن باید اذعان کرد که ما ایرانیان علاقه و استعداد قابل توجهی داریم برای اینکه تحت تأثیر سخنان خطابی و خوشقافیه و موزون قرار بگیریم و یا دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم، خواه آن سخنان حاوی نکته یا بصیرتی باشد یا نباشد. آیا تاکنون اندیشیدهایم که چرا دربار سلاطین و شاهان و شاهزادگان ما تقریباً همواره شاعران و خطیبان و سخنورانی بذلهگو و شیرینسخن و حاضر جواب و هجو کننده در رکاب خود داشتهاند؟ آیا دربار امپراطوریها و سلاطین و شاهان یونانی و رومی و مصری و چینی و هندی و اروپایی توان رقابت با دربارهای ایرانیان دارند؟
بنابراین، چنانچه بخواهیم نتایج و ثمرات این فرهنگ شفاهیِ ارتجالیِ خطابی را کمینه کرده و بر اظهارات تأملشدة اندیشیدهشده بیفزایم باید از تعامل شفاهی بهطور فزایندهای اجتناب کرده و بستر را برای تعاملات هر بیشتر مکتوب، گستردهتر کنیم. در این صورت امید میرود قدری از افسونگریها و مار نشان دادنها کاسته شود و تأمل و اندیشه قدری جدیتر صورت گیرد.اضافهکنم این تمهیدات هیچگاه تضمینکنندة نیل به حقیقت نمیشوند. این مقدمات و زمینهسازیها در بهترین حالت قدری از گرد و غبار و شیطنتها و شیداییهای کاذب میکاهد. همین و بس!
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبسایت وزارت علوم تحقیقات فناوری معاونت فرهنگی اجتماعی، کدخبر: 0257 ، تاریخ انتشار:30 ، اردیبهشت 91، www.korsiha.ir