شعار سال: نقاشی، ادبیات، فیلم و سینما و هر مفهوم دیگری که در حوزه هنر قرار میگیرد، حافظه جمعی یک جامعه است. اتفاقات مختلفی که مردم یک کشور از سر میگذرانند، سوژه خلق آثار هنری مختلف میشوند و ردِ آنها در دل تاریخ آن کشور جا میماند. این است که میگویند هنر، راوی تاریخ است، زندگی را تقلید میکند و دیدن بسیاری از آثار هنری به آدمها احساس دژاوو (آشناپنداری یا حس تجربه کردن زمان حال در مقطعی از زمان گذشته.) میدهد. چرا که زمان میگذرد، آن اتفاق به هر شکلی هم که بوده تمام میشود و آنوقت یادگاریهای هنری آن دوران است که میشوند زبان ناطق آنچه پیش آمده و گذشته است.
طاعون، هنر و کلیسا
با گذشت قرنها از بحران طاعون، هنوز آثار هنری آن دوران این قدرت را دارند که آدمها را پرتاب کنند به سال 1947 میلادی؛ جایی که شیوع دوباره طاعون موج جدیدی از مرگ و میر به راه انداخت. طاعون سیاه یا مرگ سیاه حدود ۳۰ تا ۶۰ درصد جمعیت اروپا را به کام مرگ کشاند و برچسب یکی از ویرانگرترین بیماریهای همهگیر تاریخ را دارد. نمایشهای هنری آن روزها پُر شده بود از روایتهای بدبختی. خیلی از هنرمندان تابلوهایی با مضمون آخر دنیا میکشیدند. ایده مرگ و دین پُررنگ شده بود و کلیساها و مکانهای مذهبی پُررونقتر از همیشه بودند. نگرشهای مذهبی تغییر کرد و آنطور که نتیجه مطالعات دانشگاه ایالتی مونتانا نشان میدهد، تقریباً تمامی اروپا به مسیحیت روی آوردند. خیلیها به این باور رسیده بودند که آخرت نزدیک شده و باید برای فردا کاری کرد. دیوار کلیساها پر شد از نقاشیهای روایتهای مختلف کتابهای مقدس. هنر به کار آمده بود تا به مردم نشان دهد که مرگ گذرگاهی است از زندگی روی زمین به سوی روشنایی و نور. در اولین دهه قرن چهاردهم میلادی، جوتو دی بوندونه، نقاش ایتالیایی یک مجموعه اثر در سبک فرسکو خلق کرد که به طور بیسابقهای زنده بودند و احساسات انسانی را با واقعگرایی که بعدها به نماد رنسانس تبدیل شد، به تصویر میکشیدند. ترومای طاعون اشتیاق افراد را برای پرداختن به آنچه برایشان آشنا بود احیا کرد. مردم سراغ فیلمهای قدیمی و رمانهای آشنایی میرفتند که قبلاً خوانده بودند. انگار میخواستند بخشی از گذشتهشان را بیدار کنند که در آن امید وجود داشته. آنطور که اکونومیست نوشته، همهگیری طاعون سرچشمه انواع خلاقیتها هم بود. کتاب «صد قصه» نوشته جووانی بوکاچو، مصداق بارز این ادعاست؛ داستان ۱۰ نفر که در فرار از طاعون در کاخی پنهان میشوند و برای هم قصه تعریف میکنند. همچنین ترس از ابتلا به طاعون و وحشت از مرگی که در دل مردم راه افتاده بود، سوژه بسیاری از داستاننویسها شد. نویسندگان دست به قلم شدند و راوی قصههایی شدند که بین مردم و طاعون شکل گرفته بود. داستان تلخ آن روزها میان کلمات و جملات جا گرفت؛ مثل «خاطرات سال سیاه طاعون»، نوشته دانیل دفو، «طاعون» از آلبر کامو و خیلی کتابهای دیگر. طاعون سیاه تمام شد اما روایت ترس مردم و زندگی آن روزهایشان در دل تابلوهای نقاشیها، مجسمهها و کلمات کتابها ماند.
عشق سالهای وبا
«در انتهای سفر فرمینا از دیدن آشنایان در کشتی معذب است و به همین دلیل به پیشنهاد فلورنتینو به دروغ پرچم زرد شیوع وبا را برمیافرازد تا دیگر مسافری سوار نشود و مسافران فعلی هم راه خود را با کشتی دیگری طی کنند تا فلورنتینو و فرمینا براحتی به سفرشان ادامه دهند.»؛ اینها چند خط از کتاب «عشق سالهای وبا» ست که گابریل گارسیا مارکز آن را نوشته. طبیعتاً هر خوانندهای که این کتاب را خوانده باشد، از دل کلماتی که کنار هم ردیف شد میفهمد که روزی روزگاری مردم این دنیا با یک بیماری همهگیر به نام وبا دست و پنجه نرم کردهاند و خیلیها حتی جانشان را از دست دادهاند.
مجله اکونومیست به بهانه شیوع گسترده ویروس کرونا در سراسر دنیا یادداشتی درباره تأثیر شیوع بیماریهای همهگیر بر فرهنگ و هنر منتشر کرد و نوشت که چطور شیوع بیماریهای همهگیر در طول تاریخ منبع الهام نویسندگان و هنرمندان در خلق آثار گوناگون بودند و بر هنر، موسیقی و ادبیات تأثیر گذاشتند. آنطور که ایرنا به نقل از این یادداشت نوشته، هنرهای بسیاری همزمان با شیوع انواع اپیدمیها یا حتی پس از مهار آنها شکوفا شدند. مهار اولین مورد از سه همهگیری بزرگ وبا در قرن نوزدهم، که در سال ۱۸۱۷ در هند آغاز شد، با انتشار نخستین رمان پساآخرزمانی تاریخ همراه شد. رمان «آخرین نفر»، نوشته ماری شرلی، تصویری از آینده بشریت ارائه میدهد که از رمان «جاده»، اثر کورمک مک کارتی هم تاریکتر است. اگون شیله، نقاش اتریشی تابلویی از استاد خود گوستاو کلیمت، از اعضای عمده جنبش نمادگرایی کشید که او را در حالی که از آنفلوانزای اسپانیایی به بستر مرگ افتاده بود نشان میداد. خود شیله هم پس از به پایان رساندن این نقاشی در اثر ابتلا به آنفلوانزا از پا در آمد. ویرجینیا وولف، نویسنده انگلیسی هم که به دلیل ابتلا به این آنفلوانزا مشکل قلبی پیدا کرده بود، این مشکل را در کلاریسا، شخصیت اصلی رمان «خانم دالووی» که پنج سال پس از این دوران منتشر شد، تصویر کرد.
پیشگویی فیلمها
سر نخ پاندمیها در فیلم و سینما هم زیاد است. علاقهمندان به فیلم طبعاً نمونههای زیادی سراغ دارند؛ یکی «Outbreak» که با ترجمه «شیوع» شناخته میشود. فیلم امریکایی به کارگردانی ولفگانگ پترسن که سال ۱۹۹۵ اکران شد. این فیلم داستان ویروس همهگیری را روایت میکند که سال ۱۹۶۷ در یک اردوگاه سربازان مزدور، از قاره آفریقا وارد امریکا میشود و در ایالت کالیفرنیا شیوع پیدا میکند. یا فیلم دیگری به نام «Contagion» که آن هم در فارسی «شیوع» ترجمه شده اما سال ۲۰۱۱ به کارگردانی استیون سودربرگ در سینماها پخش شد. داستان این فیلم برگرفته از همان فروپاشی اجتماعی بود که پاندمیها در طول تاریخ پیش آورده بودند و اما قصهاش روایت دقیقی از همین ویروس کرونایی بود که امروز یقه دنیا را گرفته. شباهت بیش از اندازه داستان این فیلم به اتفاقات امروز باعث شد خیلیها این ایده را مطرح کنند که آیا فیلم «شیوع» ۱۰سال پیش ویروس کرونا را پیشبینی کرده بود؟ «شیوع» قصه زنی را روایت میکند که در جریان سفر به چین به ویروسی ناشناخته و مرگبار مبتلا میشود و جانش را از دست میدهد. زن با بازی گوئینت پالترو، در پی دست دادن با آشپزی در هنگکنگ به ویروس MEV-1 مبتلا میشود. این ویروس از طریق لاشه یک خوک که توسط خفاشی گزیده شده به آشپز منتقل شده است. او بعد از بازگشت به خانه به شدت مریض میشود و در فاصله کوتاهی میمیرد. پسرش هم به سرعت مبتلا میشود و جان خود را از دست میدهد. اما معلوم میشود که همسرش در برابر این ویروس مقاوم است. با آغاز پاندمی کرونا در سراسر دنیا، پالترو عکسی با ماسک در اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت: «من قبلاً در این فیلم بودهام. مراقب باشید، دست ندهید. مرتب دستهایتان را بشویید.»
فیلم تحسینشده «My Secret Terrius» هم به نوعی ویروس کرونا و اتفاقات جانبیاش مانند رعایت فاصله اجتماعی را روایت میکند. خیلیها معتقدند حالا و بعد از ماجرای همهگیری کووید۱۹، کودکان براحتی میتوانند با انیمیشن «گیسو کمند» ارتباط برقرار کنند چرا که به واسطه قرنطینههای طولانی مدت خانگی، عدم ارتباط با دنیای بیرون و ناتوانی از بازی در پارکها با راپونزل، شخصیت اصلی داستان که در یک برج زندانی شده، همذاتپنداری میکنند.
و اما کووید ۱۹
آنطور که در گزارش «تاریخ، هنر و بیماریهای همهگیر» در سایت خبری «The ismaili» آمده، بسیاری از آثار هنری که در جریان همهگیریها از سوی هنرمندان مختلف به تصویر کشیده شده، امروز یکی از معتبرترین سندهای تاریخی آن دوران است. نقاشی «پیروزی مرگ» که پیتر بروگل آن را سال ۱۵۲۶کشید، یکی از مشهورترین و زندهترین آثار هنری است که بعد از سالها هنوز تاریخ طاعون و دوران تلخی را که اروپا از سر گذراند بخوبی روایت میکند. نگاهی به آثار هنری پر از تابلوهایی است که به واسطه اپیدمیها و پاندمیهای مختلف خلق شده و بازگوی احساس ناامیدی و ناتوانی است که مردم در زمان بحران تجربه کردهاند؛ حس تلخی که شاید هیچچیزی بجز آثار هنری ماندگار از آن دوران نتواند بخوبی بازتابش دهد.
حالا جهان دوباره روی خط یک پاندمی دیگر است؛ اینبار کووید۱۹. باز تاریخ دارد تکرار میشود. یوجین گلدستون اونیل، نمایشنامهنویس امریکایی مینویسد: «هیچ حال و آیندهای وجود ندارد- فقط گذشته- که بارها و بارها اتفاق میافتد.» طاعون، سل، حصبه، وبا، فلج اطفال، آنفلوانزا، ایدز، سارس و ابولا تنها نمونههایی از اپیدمیهایی است که در حافظه تاریخی مانده و در هنر و ادبیات ردشان بخوبی پیدا میشود. در جهان امروز ما، خطر ابتلا به یک بیماری خیلی سریعتر و حتی قابل لمستر است زیرا جمعیت زیادی از مردم در عرض چند ساعت از مرزها عبور میکنند و میکروبهای نامرئی بسیاری را با خود حمل میکنند.
تا امروز تعداد زیادی از مردم تمام دنیا با ابتلا به ویروس کرونا جانشان را از دست دادهاند و قصه مرگ همچنان ادامه دارد. با شیوع ویروس کرونا در سراسر دنیا و همهگیری کووید۱۹، خیلیها بنای مقایسه شرایط حاکم را با بحرانهای طاعون، وبا، آنفلوانزا و غیره برداشتند. در یادداشت اکونومیست آمده که در دوران طاعون، پزشکان و روحانیون بر سر خاصیت درمانی موسیقی توافق کردند. بر همین اساس، خواندن آوازهای مذهبی به صفوف مردم که برای فرار از طاعون به نیت توبه در خیابانهای اروپا راه میافتادند، اضافه شد. بازتاب همین اتفاق را در عصر معاصر هم میتوان دید. روزهای اولیه قرنطینه خانگی، مردم ایتالیا برای خواندن آواز و نواختن موسیقی به بالکن یا تراس خانههایشان میآمدند. این دقیقاً همان رفتاری است که قبلاً هم در زمان همهگیریهای دیگر پیش آمده بود و در واقع مردم معاصر بدون اینکه خودشان بدانند از نیاکان قرن شانزدهمی خود تقلید کردند. تاریخ تکرار میشود اما شاید مهمترین درسی که بتوان از این پاندمیها و تکرارها گرفت این باشد که طبیعت نیرویی به مراتب قویتر از توانایی بشر در کنترل و جهتدهی خواستههای خود دارد. چه این حوادث مربوط به آبوهوا و بلایای طبیعی باشد چه بیماریهای همهگیر، انسان پاسخهای محدودی دارد. «he ismailiT» مینویسد، انسان در مسیر زندگی رودخانهها، دریاها، طبیعت و جو زیستی را آلوده کرده است. با اینکه همه فکر میکنند دنیای امروز بسیار پیشرفته شده اما هنوز هم یک ویروس نامرئی میتواند عامل تخریب تمام مردم دنیا شود؛ از رهبران کشورها گرفته تا افراد ثروتمند و فقیر. حتی میتواند به دورترین قبیلهای که در اعماق جنگل آمازون پنهان شدهاند هم نفوذ پیدا کند و جانشان را بگیرد. با شیوع کرونا و به واسطه تکنولوژیهای پیشرفته و شبکههای اجتماعی قصه تمامی همهگیریهای مختلفی که دنیا تا امروز با آنها مواجه بوده باز سر خط خبرها آمد. نام کتابها، فیلمها، شعرها و تمام آثار هنری که راوی قصه مردم و پاندمیها بودند یکی پس از دیگری ردیف شد. واقعیت این است که مهم نبود اسم بیماری چه باشد و در کدام دوران از تاریخ اتفاق افتاده، همه این اتفاقها یک ویژگی مشترک داشتند؛ انسانی که در برابر مرگ تسلیم میشود. این اتفاق و تمام تجربههای تلخ قبل، شاید تعبیر همان جمله معروفی باشد که بقراط گفته. اینکه «هنر ماندگار است و زندگی کوتاه»؛ پاندمیها از قرنها پیش بودهاند و شاید تا قرنها بعد هم هر بار به نوعی به جان بشر تیشه بزنند. زندگیها تمام میشوند اما هنر میماند.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار خبر: ۸ مهر ۱۳۹۹، کد خبر: -، irannewspaper.ir