پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۷۳۸۶۱
تاریخ انتشار : ۰۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۶
نرجس خدایی گفت: در مقایسه با انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها هم در تولید آثار پسامدرن تأخیر درخور تأملی داشتند هم در حوزه‌ی فلسفه و نقد ادبی با تعلل در این جریان شرکت کردند. در دهه‌ی شصت و هفتاد، حرکات هنجارشکنانه‌ی دیگری نظیر ادبیات پاپ یا شعر تجسمی در ادبیات آلمان تا حدی با مقاومت جریان اصلی روبه‌رو شده بود. اما پسامدرنیسم صرفاً جریان ادبی نبود. پیشکوستان پسامدرن‌ها در حوزه‌ی معماری کار می‌کردند و این جریان در حوزه‌های فرهنگی متفاوت از جامعه‌شناسی تا ادبیات حضور یافته بود و به‌ویژه در حوزه‌ی برخی شاخه‌های فلسفه‌ی آلمانی با انتقاد‌هایی روبه‌رو شد.
شعار سال: به‌تازگی کتاب «پسامدرنیسم در ادبیات آلمانی‌زبان» نوشته‌ی نرجس خدایی به همت انتشارات مروارید منتشر شده است. این کتاب راه دشوار پسامدرنیسم را در گستره‌ی نقد ادبی و فلسفه‌ی آلمانی روایت می‌کند. خدایی استدلال‌های موافقان و منتقدان این جریان را به بحث می‌گذارد و ضمن مرور تاریخچه‌ی ادبیات آلمانی در دهه‌های آخر سده‌ی بیستم، آثار و رویکرد‌های هنجارشکنانه‌ای را معرفی می‌کند که راهگشای رویه‌های پسامدرنیستی بوده‌اند. او در ادامه، در سه فصل پایانی کتاب، به تبیین رمان‌هایی می‌پردازد که مؤلفه‌های مهم ادبیات پسامدرن، مانند «مرگ سوژه»، «غیبت معنا»، «گذار از کلان‌روایت‌ها» را به یاری تمهیداتی مبتکرانه بازتاب داده‌اند.

نشست نقد و بررسی کتاب «پسامدرنیسم در ادبیات آلمانی‌زبان» در روز سه‌شنبه سوم اسفند با حضور نرجس خدایی، محمد راغب و مسعود توچاهی به صورت مجازی برگزار شد. در ابتدای این نشست، علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی و بین‌الملل شهر کتاب، اظهار داشت: در دوسه دهه‌ی گذشته بحث پسامدرنیسم در حوزه‌ی ادبیات، هنر، فلسفه در ایران در قالب کتاب‌ها، مقالات و سخنرانی‌های گوناگون مطرح بوده است. همچنین مواردی، چون جایگاه ادبیات فارسی در این بحث، چگونگی تحلیل و تبیین مرحله‌ی کلاسیک و مدرن و پسامدرن در پیوند با دیگر کشورها، ارتباط برقرار کردن ادبیات فارسی با مخاطبان در این حوزه برجسته شده است.

او ادامه داد: نرجس خدایی در این کتاب به پرسش‌هایی، چون جایگاه پسامدرنیسم در گستره‌ی علوم نظری و نقد ادبی آلمان؛ تفاوت آن با این حوزه در کشور‌هایی مثل فرانسه، ایتالیا و حوزه‌ی انگلیسی‌زبان؛ زمان بروز و ظهور روش‌ها و جهت‌گیری پسامدرنیستی در آثار آلمانی زبان؛ ویژگی‌های پسامدرنیسم در ادبیات آلمانی‌زبان؛ علت تأخیر و تردید متفکران و منتقدان آلمانی برای شرکت در مباحث مرتبط با این جریان در مقایسه با برخی کشور‌های دیگر؛ رویکرد‌های راهشگای ادبی و فلسفی برای پسامدرنیسم توجه کرده است. به‌هرروی، پیوند ادبیات و فلسفه در آلمان بیش از کشور‌های دیگر تبلور دارد. از گذشته نویسندگان آلمانی‌زبان بیشتر آثار فلسفی نوشتند و فلاسفه در ادبیات آلمان بسیار تأثیرگذار بوده‌اند.

او ادامه داد: خدایی در این کتاب تلاش کرده است با معرفی نوشته‌ها ودیدگاه‌های صاحب نظران آلمانی‌زبان در تکمیل پژوهش‌های این حوزه نقشی ایفا کند. در نتیجه این کتاب با مروری بر تاریخچه‌ی ادبیات آلمانی دهه‌های اخیر و چگونگی شکل‌گیری در حرکت‌های هنجارشکنانه و جمع‌بندی مهم‌ترین محور‌های موضوعی نقد ادبی آغاز می‌شود. کتاب مشتمل بر چند فصل است. فصل اول به معرفی جریان‌ها و آثاری اختصاص داده شده است که به سبب نوآوری در فرم و زبان ادبی در چارچوب‌های متداول نقد ادبی نمی‌گنجد و برخی از آن‌ها پیشکسوتان رویکرد‌های پسامدرنیستی در ادبیات زبان آلمانی به شمار می‌روند. در فصل دوم، جایگاه فلسفه‌ی آلمانی در تبارشناسی پسامدرنیسم و تفاوت‌ها و هم‌سویی‌های این جریان با مکتب فرانکفورت مطرح می‌شود. همچنین، به تأثیر رویکرد‌های هرمنوتیکی مهمی مانند دیدگاه‌های گادامر و هایدگر در جهت‌گیری‌های علوم نظری و ادبیات آلمانی‌زبان اشاره شده است. خدایی در فصل سوم و چهارم، دو نمونه از رمان‌های موفق واجد مهم‌ترین مؤلفه‌های آثار پسامدرنیستی (مرگ سوژه، گذر از کلان روایت‌ها، غیبت معنا) تدویل شده است. در فصل آخر هم نویسنده به معرفی آثاری پرداخته است که در بستر پسامدرنیسم ادبی تکوین نیافته‌اند، اما ملغمه‌ای از روش‌ها و شگرد‌های روایی متفاوت را ارائه کرده‌اند که راه را برای خوانش پسامدرنیستی آن‌ها گشوده است.

او بیان داشت: این سؤال مطرح است که چرا آثار پسامدرنیستی در آلمان در مقایسه با کشور‌های همسایه متفاوت بوده است و این چطور می‌تواند تطبیق یابد. این کتاب در شناخت آثار پسامدرنیسم ادبی برای نویسنده و خواننده‌ی ایرانی مفید است. همچنین برای فهم اینکه ما در ایران در چه دوره‌ای به سر می‌بریم و پسامدرنیسم در ادبیات ما چه جایگاهی دارد به چه سو خواهد رفت و چه اشکالاتی دارد و مخصوصاً دید فعالان حوزه‌ی ادبیات داستانی به این مباحث باید پی‌گیری شود.

او در پایان یادآور شد: کتاب قبلی نرجس خدایی هم در مورد ادبیات مهاجرت آلمانی‌زبان است که تأثیر مهاجران را در ادبیات آلمانی‌زبان نشان می‌دهد و برای شناخت ادبیات پسامدرن آلمان کمک‌کننده است.

گورستان روایت

نرجس خدایی در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: من در این کتاب الفبای پسامدرنیسم را توضیح نداده‌ام، بلکه کوشیدم دیدگاه‌های صاحب‌نظران آلمانی‌زبان را درباره‌ی این جریان توضیح دهم و چند اثر پسامدرن خوب را به مخاطب فارسی‌زبان معرفی بکنم.

او ادامه داد: در مقایسه با انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها هم در تولید آثار پسامدرن تأخیر درخور تأملی داشتند هم در حوزه‌ی فلسفه و نقد ادبی با تعلل در این جریان شرکت کردند. در دهه‌ی شصت و هفتاد، حرکات هنجارشکنانه‌ی دیگری نظیر ادبیات پاپ یا شعر تجسمی در ادبیات آلمان تا حدی با مقاومت جریان اصلی روبه‌رو شده بود. اما پسامدرنیسم صرفاً جریان ادبی نبود. پیشکوستان پسامدرن‌ها در حوزه‌ی معماری کار می‌کردند و این جریان در حوزه‌های فرهنگی متفاوت از جامعه‌شناسی تا ادبیات حضور یافته بود و به‌ویژه در حوزه‌ی برخی شاخه‌های فلسفه‌ی آلمانی با انتقاد‌هایی روبه‌رو شد.

او بیان داشت: تفکر فاشیستی با ورود متفقین به آلمان (۱۹۴۵) محو نشد و در دهه‌ی شصت همزمان با شکل‌گیری جنبش‌های ضدامپریالیستی در اروپا، این جنبش در کشور آلمان با حرکتی علیه وقایع فاشیسم همراه شد؛ یعنی متفکران آلمانی و در صدر آن‌ها متفکران مکتب فرانکفورت چند دهه پس از پایان جنگ با پرسش‌های بنیادینی درباره‌ی تبعات اجتماعی و سیاسی فاشیسم درگیر بودند و از فروغلتیدن دوباره به مناسبات هرج‌و‌مرج‌طلبانه هراس داشتند و تصور می‌کردند که پسامدرنیسم این هرج‌و‌مرج را با خود می‌آورد.

خدایی توضیح داد: خود مکتب فرانکفورتی‌ها پیشگام طرح بعضی از مباحثی بودند که بعد‌ها به موضوعات محوری فلسفه‌ی پسامدرن تبدیل شد؛ از جمله نقد سوژه، نقد روشنگری و نقد عقلانیت. به هر حال، پسامدرن‌ها با استدلال‌های دیگری به این نتیجه رسیدند که سوژه فاعلی مستقل و خودآگاه نیست، بلکه حاصل ایدئولوژی یا برآمده از ناخودآگاه و زبان است. یکی دیگر از نکاتی که پسامدرن‌ها روی آن تأکید کردند پایان کلان‌روایت‌ها است. ژان فرانسوا لیوتار معتقد بود که دوران اندیشه‌های جهان‌شمول و رهایی‌بخش به پایان رسیده است. مارکس هورکهایمر و تئودور آدورنو از اولین کسانی هستند که در نیمه‌ی اول سده‌ی بیستم در «دیالکتیک روشنگری» به نقد روشنگری پرداختند و با اشاره به تاریخ فرهنگ و تحولات تاریخی از جمله جنگ‌های جهانی ادعا کردند که عقلانیت آدمی آن مرجع خنثی و بی‌طرفی نیست که در عصر روشنگری وجه اسطوره‌ای یافته بود و قرار بود آرمان‌شهر موعود بشر را بیافریند. به باور آن‌ها علم و خرد در فرآیند‌های سیاسی اجتماعی پیچیده‌ای در خدمت قدرت و سرمایه قرار گرفته است و در گستره‌های گوناگون و عقلانیت ابزاری تغییر یافته است.

نویسنده‌ی «ادبیات بینافرهنگی» افزود: به‌رغم انتقادات گسترده‌ی مکتب فرانکفورت از وجوه اسطوره‌ای خرد و روشنگری، آن‌ها مثل لیوتار به این نتیجه نرسیدند که باید یک‌بار برای همیشه با این مفاهیم وداع کرد. آدورنو دست‌کم در حیطه‌ی زیبایی‌شناسی رسالت مقاومت در برابر کالاوارگی فزاینده‌ی مناسبات مدرن را به سوژه محول کرده است و یورگن هابرماس با این استدلال به مقابله با پسامدرن‌ها آمده است که انسان جامعه‌ی مدرن هنوز به اهداف و وظایفی که جنبش روشنگری سده‌ی هجدهم تعریف کرده بود نرسیده و در شرایطی نیست که بخواهد به تمایلات نظم‌آشوبانه و همسان‌انگارانه‌ی پسامدرنیستی تن در بدهد.

او بیان داشت: نظریه‌پردازان پسامدرن در مقابل این انتقادات پاسخ‌هایی دارند. آن‌ها هم کمابیش بر این باورند که وارث دوران مدرن‌اند. ژاک دریدا از پیشکسوتانی، چون نیچه و هایدگر (که اندیشه‌های مرکزگرایانه و سوژه‌محورانه را نقد کردند) یا از زیگموند فروید (که سویه‌های مبهم و ناخودآگاه عقلانیت را نشان داده است) تقلید کرده است، اما باور دارد که این اندیشمندان در نقد مدرنیسم از واژگانی، چون سوژه، حقیقت یا آرمان وام گرفته‌اند که آغشته به انگاره‌های متافیزیکی‌اند. در واقع، پساساختارگرایی ژاک دریدا با این داعیه به صحنه می‌آید که آخرین بقایای زبان و تفکر متافیزیکی را با اتکا به تمهیدات واسازانه از بین ببرد.

خدایی گفت: پسامدرنیسم در آلمان طرفدارانی هم داشت که اکثر آن‌ها معتقد بودند مهم‌ترین دستاورد پسامدرنیسم تکثرگرایی همه‌جانبه‌ای است که نه فقط گفتمان‌های مرتبط با هنر و ادبیات بلکه پدیده‌های اجتماعی فرهنگی را نیز دربرمی‌گیرد. پاول میشاییل لوتسلر معتقد است پسامدرنیسم خیلی بیش از مدرنیسم با گفتمان‌های فمینیستی، چند‌فرهنگی‌گرایی و پسااستعماری گره خورده و فضایی پدید آورده است که این گفتمان‌ها در آن بارور شده‌اند. بعضی از طرفدران جریان پسامدرن معتقد بودند که این مرزبندی‌ها میان مدرن و پسا‌مدرن چندان دقیق نیست و تأکید یورگن هابرماس بر اهمیت تکثر آرا در نظریه‌ی کنش‌های اجتماعی آن را خواه‌ناخواه با پسامدرن‌ها در یک جبهه قرار می‌دهد. پیتر واتسلاو زیما یا سیما که کوشیده پلی میان مدرن و پسامدرن بزند معتقد است تکثرگرایی پسامدرنیستی در عین اینکه فرهنگ مکالمه و رواداری را رواج می‌دهد نباید آن‌قدر بی‌حد‌وحصر تعبیر شود که به محو ارزش‌های ناهمسان بینجامد. تکثرگرایی نابه‌جا و افراطی می‌تواند در زمینه‌های اخلاقی و سیاسی به بی‌گرایشی و همسان‌انگاری منجر شود یا عواقب ایدئولوژیکی داشته باشد.

این استاد دانشگاه افزود: مکاتب بومی آلمانی به همراه مجموعه شرایط سیاسی و فرهنگی دهه‌ی شصت و هفتاد بر نقد ادبی هم تأثیرگذار بود و آن‌ها هم در نخستین مراحل تکوین این جریان در برابر آن موضع‌گیری قاطعانه کردند. بعضی سرشت سلبی پسامدرنیسم خرده گرفتند. بعضی دیگر معتقد بودند که فنون ادبی پسامدرنیستی مثل فنون تلفیقی و تصنعی، کلیت‌ستیزی، پراکنده‌نگاری یا فنون بینامتنی در دوران‌های گذشته هم وجود داشته است و پسامدرن‌ها با ماشین‌های تولید پیچیده‌ای بعضی از این‌ها را از نو بسته‌بندی و با برچسب‌های تازه روانه‌ی بازار کردند. پیتر بورگر، به حرکات آوانگاردی اشاره کرد که از اول سده‌ی بیستم سعی کرده بودند خودشان را بالا بکشند و جریان مدرن آن‌ها را به حاشیه رانده بود. بورگر معتقد است که پسامدرنیسم بازگشت دوباره‌ی همان آوانگارد سرکوب‌شده‌ای است که این‌بار به‌گونه‌ای افراطی‌تر در صحنه حضور می‌یابد تا تحولات و نشانه‌های جهان معاصر را به عرصه‌ی هنر و ادبیات منتقل کند. بورگر محوری‌ترین نظریه‌ی تفکر پسامدرن را در حوزه‌ی ادبیات این می‌داند که نشانه‌ها بر چیز خاصی دلالت نمی‌کنند و ما را مدام به نشانه‌های دیگر ارجاع می‌دهند و ما به چیزی به اسم معنا دست نمی‌یابیم. من در این کتاب این سؤال را مطرح کردم که با اتکا به چنین پیش‌فرضی تا چه حد تحلیل آثار ادبی امکان‌پذیر است؟ آیا معنا از متن ادبی حذف می‌شود و فعالیت منتقد ادبی فقط باید به واسازی اجزایی محدود شود که توهم حضور معنا را در ذهن مخاطب بیدار می‌کند؟

او ادامه داد: ولفکانگ ولش، از منتقدان سرسخت پسامدرن در آلمان، بر این نکته پافشاری کرده است که توجه بیش از حد پسامدرن‌ها به مساله‌ی تعلیق معنا نباید به این نتیجه‌گیری منتهی شود که هر جست‌وجویی معنایی به بیراهه ختم می‌شود. به باور او دریدا به‌کلی معنا را رد نکرده است بلکه معنا به شدت منتشر و متکثر می‌شود، اما دسترس‌ناپذیر و فرار باقی می‌ماند. منتقدان تعلیق معنای پسامدرنی از پارنویای نوظهوری سخن راندند که در لذت از کشف تناقض‌ها و وحشت از معنامندی نشانه‌ها نهفته است. تأویل‌گر هنوز معنای متن را درک نکرده باید آن را با ترفند‌های گوناگون ویران کند تا مبادا از طرف پسامدرن‌ها متهم به تمامیت‌گرایی بشود. خود من هم بر این عقیده‌ام که استفاده از روش‌های تخریبی و واسازانه می‌تواند در یک متن تا حدی جالب باشد، اما نقد ادبی نمی‌تواند مدام وانمود کند که در پی کشف معنا با سراب یا توهم معنایی دیگری مواجه شده است. به قول تری ایگتلون، اگر نویسندگان بخواهند دائماً داستان‌هایی مضحک درباره‌ی بی‌معنایی جهان روایت بکنند متن ادبی به گورستان روایت تبدیل می‌شود.

این مؤلف افزود: به رغم انتقاداتی که برشمردم و بیشتر از حوزه‌ی علوم نظری به حوزه‌ی ادبیات تسری یافتند از دهه‌ی هشتاد به بعد در حوزه‌ی تولیدات ادبی شرایط محتول می‌شود و هم آثار موفق نویسندگان خارجی مثل امبرتو اکو یا ایتالو کالوینو بر ادبیات آلمان تأثیر می‌گذارد هم شمار بیشتری از نویسندگان آلمانی‌زبان با نوشته‌هایی جذاب راه را برای پذیرش آثار پسامدرن باز می‌کنند. در دهه‌ی هشتاد سه رمان موفق در حوزه‌ی ادبیات آلمانی خلق می‌شود: «کشف آهستگی» از اشتن نادولنی، رمان «عطر» پاتریک سوزکیند، رمان «جهان آخر» کریستوف رانس مایر.

خدایی در پایان گفت: من در سه فصل آخر این کتاب به معرفی چند اثر پسامدرنی پرداختم که با آن‌ها ارتباطی برقرار کردم. در مورد پسامدرن بودن بعضی از این‌ها اجماع وجود دارد. اما من پیشاپیش آن‌ها را در آسیاب پسامدرن نریختم و کوشیدم حرکت سیال متن را میان سبک‌های متفاوت دنبال کنم. در نقد متون برگزیده فقط به صناعت‌های ادبی توجه نکردم، بلکه سعی کردم درون‌مایه‌های تفکر پسامدرن و بازتاب نظریه‌های کلیدی این جریان را در متن بررسی کنم. آثار پسامدرن آلمانی در مقایسه با آثار امریکایی مشهور چندان شیفته‌ی بازی با صناعت‌های ادبی و تخریب آن‌ها نیستند و این نکته شاید با حضور محکم ادبیات سنجشگر و ژرف‌گرا در کشور‌های آلمانی‌زبان ارتباط داشته باشد و شاید با اینکه از اول قرن هنجارشکنی‌های زیادی در حوزه‌ی ادبیات داشتند و از هنجارستیزی اشباع شده بود.

ثمر چشم‌وهم‌چشمی اروپایی

مسعود توچاهی اظهار داشت: به باور من تمام داستان پسامدرنیسم از دل رویارویی و چشم‌و‌هم‌چشمی اروپایی، به خصوص میان فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها، بیرون می‌آید. گویی انسان فرانسوی در مواجهه با آلمانی‌ها به‌یک‌باره احساس می‌کند بیدار شده و با چیزی تازه (دستاوردی آلمانی) و دشوارفهم رویارو است. او در این رویارویی چهار ترفند در پیش گرفته است. نخست آنکه به منابع و مراجع اندیشگی خودش بپردازد و به سراغ چند فیلسوف و اندیشمند خودش برود. او می‌کوشد جان تازه‌ای به دکارت و میراث او بدهد و دستاورد‌هایی تازه‌ای را از این میراث برگیرد که البته پاسخگوی تمام نیاز‌های جهان تازه نبوده و کافی نیست. ترفند دیگر او خواندن تمام دستاورد‌های آلمانی و مدعی آن‌ها شدن است. این به ویژه در برخورد سارتر با هوسرل بسیار پررنگ است.

او ادامه داد: برخی فرانسوی‌ها هم ترفند سوم را برگزیدند که ازآن‌خودکردن اندیشه‌ی آلمانی، پاک کردن ردپای آن، پشت کردن به تمام این آفرینش‌ها و یاد نکردن از داعیه‌داران جهانی اندیشه نزد آلمانی‌ها است. نمونه‌ی آن مرلوپونتی که بخش‌هایی از اندیشه‌های هوسرل را از آن خودش می‌کند، اما یادی از او نمی‌کند. در نهایت، ترفند چهارم رادیکال‌کردن اندیشه و دستاورد آلمانی، دگرگون کردن آن در این فرایند و دوباره برگرداندن آن به جهان آلمانی است. گمان می‌کنم پسامدرنیسم نزد دریدا، فوکو، لیوتار، بارت تماماً برآمده از ترفند اخیر برای عرضه کردن و پیش گذاشتن چیزی است که فرانسوی نیست و آلمانی است.

او تأکید کرد: اهمیت کار خدایی تکیه کردن و نشان دادن همین رویارویی است. او به خوبی اشاره می‌کند گه پسامدرنیسم برآمده از اندیشه‌ی آلمانی نیست و جدال اندیشگی آلمانی و فرانسوی را پی‌می‌گیرد. همین گشودن چشم‌اندازی از نگاه آلمان‌ها و آشنا کردن ما با نگاه و هستی و اندیشه و جوشش آلمانی کافی است تا کار خدایی را به مرجعی برای ما تبدیل کند. هم‌هنگام برجستگی کار خدایی نگاه سنجشگرانه و پیش‌نهادن دیالکتیکی از نهش‌های گوناگون در کنار هم است. خدایی هر دم این نهش‌ها را در کنار هم می‌گذارد و مخاطب جز اینکه می‌آموزد می‌داند که این‌ها یگانه نسخه‌ی داستان نیست بلکه روی دیگری از داستان هست که بی‌گمان در آن آلمان‌ها به سان سنجشگران و منتقدان پسامدرنیسم سخن می‌گویند.

توچاهی ادامه داد: خود من باوری به پسامدرن ندارم و گمان می‌کنم سرچشمه‌ی آن ترفند محلی همسایه برای رویارویی با همسایه‌ی دیگر است و یگانه چیزی که به سان موتور جهان کار می‌کند مساله‌ی مدرن است. پسامدرن در حقیقت فراورده‌ی علی این موتور مدرن است. فرانسوی این فراورده را جدا کرده و رویاروی مدرن قرار داده است. حال آنکه در حقیقت دو نیست و همه یک است. خدایی در جا‌هایی به برآمدن پسامدرن از دل مدرن و به همین سبب بدبینی آلمانی به پسامدرن اشاره می‌کند و دو دلیل برای آن برمی‌شمارد. یکی اینکه انسان آلمانی هنوز رگ و ریشه‌های مدرن را در درون پسامدرن می‌بیند و دیگری اینکه انسان آلمانی برخورد صادقانه و مسئولانه‌ای با این جهان دارد و رسالت و مسئولیت خودش در این جهان و فاجعه‌ای را که آفریده می‌پذیرد. گمان می‌کنم در این پسامدرن به سان رادیکال کردن آنچه فراورده‌ی مدرن است؛ یعنی پشت سر گذاشتن خرد و معنا و سوژه، بدبینی یا خطر بازآمدن چیزی هست که می‌تواند دوباره ما را به ورطه‌هایی بیندازد که پیش‌تر انداخت؛ و اشاره به این نکته نیز یکی از برجستگی‌های کار خدایی است.

این استاد دانشگاه بیان داشت: کتاب بسیار دانشمندانه نوشته شده است، نه از سر ادای وظیفه. ما با دانشمندی روبه‌روییم که به مساله‌ی خودش می‌پردازد و سخت دقیق و سنجشگرانه و با دست پر به سراغ موضوع می‌رود. او منابع و مراجع را به‌خوبی می‌شناسد و هر دم سنتزی/هم‌نهشی از همه‌ی این‌ها فراهم می‌کند و آن‌ها را رویاروی هم قرار می‌دهد تا با هم سخن بگویند و جدل بکنند؛ و ما از دل این جدل می‌آموزیم. این کتاب در دویست صفحه ریتم آوایی منظمی دارد و هیچ‌کجا پرت و بیراه نمی‌گوید و حرف‌سازی نمی‌کند، بلکه همچون داستانی مخاطب را تا پایان با خودش نگه می‌دارد. مهم‌تر از همه، از آنجا که درگیری‌های جهان آلمانی را زنده می‌کند بسیار بسیار به مخاطب در هر سطحی می‌آموزد. همچنین، کتاب فارسی بسیار خوب و زیبایی دارد. بخش‌بندی آن بسیار خوب و از کل به جز است. نخست از بدبینی آلمانی به مساله‌ی پسامدرن آغاز می‌کند و در پس این بدبینی یادآوری می‌کند که برخی کار‌های نوآورانه در جهان آلمانی، چه در اندیشه و چه در ادبیات آلمانی، این راه را برای پسامدرنیسم فراهم می‌کند. او از نویسندگان گوناگون یاد می‌کند؛ و از این درآمد به تبارشناسی پسامدرنیسم در اندیشه‌ی آلمانی و فلسفه‌ی آلمانی می‌رود که یکی از بخش‌های مهم کتاب است سپس، به کنکاش بر سر چیستی و جایگاه پسامدرن می‌پردازد و دیرترک به پرسش از چیستی، ویژگی‌ها و خرده‌های ممکن بر آن می‌پردازد و در سه فصل از کلی به جزئی نمونه‌هایی از ادبیات آلمان را برمی‌رسد.

او در ادامه گفت: خدایی همه‌جا به خوانش‌های مخالف ممکن یا موجود از هر اثر مدرن یا پسامدرن هم اشاره می‌کند. همین از موضع ترافرازنده به داستان نگریستن گیرانداختن خدایی را در این کار سخت می‌کند. من اساساً به پسامدرن باور ندارم و آن را نمود و نشانه‌ی هستی مدرن می‌دانم. اما «عطر» سوزکید برای من اثری بسیار هستی‌شناسانه است و از‌این‌رو آن سوی پسامدرن باقی می‌ماند: شاید چیزی گذرنده از مدرن و پیشا‌مدرن است.

توچاهی در پایان به تفصیل توضیح داد که چرا همچنان رمان «عطر» را مدرن می‌داند.

رئالیسم جادویی واقعیت زندگی ما است

محمد راغب در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: در زبان فارسی معمولاً بیشتر با رویکرد تاریخ‌ادبیات‌نگارانه‌ای خشک از ادبیات دیگر کشور‌ها سخن می‌گوییم؛ یعنی در این روزگار همچنان تلاش می‌کنیم به سبک تاریخ ادبیات صفا درباره‌ی ادبیات فرنگی بنویسیم. البته این شیوه فوایدی هم دارد، ولی کار خدایی از این سنخ نیست بلکه عملاً کتابی نظری است. بنابراین، می‌تواند برای علاقه‌مندان و پژوهشگران حوزه‌ی نقد و داستان مفید باشد. به خصوص اینکه خدایی وارد حوزه‌ی نمونه‌ها شده است. البته، من در مورد حجم ادبیات پسامدرن در زبان آلمانی اطلاعی ندارم، ولی خوشبختانه خدایی دو کاری را اساس کار خود قرار داده است که دسترسی به آن برای من مخاطب فارسی‌زبان ممکن است. هرچند، خواندن فارسی این آثار با خواندن اصل آلمانی آن‌ها تفاوت بسیاری دارد.

او بیان داشت: تألیف به‌جای ترجمه کار دشوارتری است و من هرگز نمی‌خواستم وارد آن شوم. ولی خدایی به‌خوبی این کار را انجام داده است. شاید خیلی اوقات به‌جای تألیف بشود اصل مقالات ارجاعی اثری را ترجمه کرد. ولی این تألیف برای ما کارآمد است. فارغ از تعارفات معمول، در اینجا، مؤلف زبانی ساده، روشن و فصیح برای بیان مطالب دشوار به کار گرفته و مطلب را با فارسی تمیز و سطح بالایی بیان کرده است که مناسب مضمون است نظام فصل‌بندی کتاب و عناوین را دوست داشتم، هرچند پایان‌بندی کتاب خیلی سریع انجام می‌شود.

او افزود: فکر می‌کنم در مورد کار مک‌هیل با هم چندان توافق نداریم. چراکه در دسته‌بندی‌های موجود از ادبیات ملاکی که مک‌هیل به ما می‌دهد روشن‌تر است. البته شاید این روشنی عیب فرض شود.

راغب در ادامه به نکاتی جزئی‌تر اشاره کرد. او اشاره کرد: مؤلف ذیل مبحث رمان پسامدرن این استنتاج کلی را که خود واقعیت هم نوعی داستان ساختگی است تا حدودی شتاب زده قلمداد می‌کند. من با این جمله خیلی موافق نیستم. امروز من از جنگ اکراین صحبت می‌کنم در‌حالی‌که هنوز جنگ نشده است. اگرچه ممکن است بشود. اگر این‌ها ساختگی نیست پس چیست؟

این استاد دانشگاه گفت: مؤلف درباره‌ی رمان رانس مایر می‌گوید، «خوانش مدرنیستی و پسامدرنیستی کفه‌ی تأویل را به سمت پسامدرنیسم سوق می‌دهد»، اما آیا واقعاً پسامدرن چیزی اساساً جدا از مدرنیسم است و مرزبندی مشخص برای این دو وجود دارد؟ اگر چیزی این‌قدر جداست این دل نگرانی می‌تواند وجود داشته باشد که فلان اثر مدرن است یا پسامدرن. ولی وقتی این چیز‌ها این‌قدر درهم و شبیه و نزدیک‌به‌هم‌اند، طبیعی است که در هر اثر پسامدرنی نشانه‌هایی از دنیای مدرن باشد. حتی در رمان‌های پسامدرن فارسی هم داشتن خصلت‌های هر دو چیز عجیبی نیست. پس، پاک شدن مرز‌های حال و گذشته و مبهم بودن زمان برای مخاطب چندان دلیلی برای پسامدرن ندانستن این رمان نیست.

او ادامه داد: خدایی بر آن است اینکه به‌رغم تکثر معنای شماری از عناصر اسطوره‌ای رمان «جهان آخر» تمایل روشنی به رمزگونی و سرگردانی نشانه‌ها نشان نمی‌دهد آن را به ادبیات مدرن نزدیک می‌کند. در این اثر حتی در بخشی برخی از اسطوره‌ها را توضیح داده شده است. اما من اتفاقاً این آشکارگی و وضوح را نشانه‌ی پسامدرن می‌دانم و آن را خیلی در چشم‌انداز مدرن تلقی نمی‌کنم.

راغب در پایان در مورد جایگاه امروزی ما در میان مدرن، پست‌مدرن یا پیشامدرن گفت: من تصور می‌کنم شرایط جذاب ممکلت ما به خصوص از لحاظ سیاسی و فرهنگی از همه‌ی جهات واقعاً پسامدرن است. من فکر نمی‌کنم ما در جهان پیشامدرن قرار داشته باشیم. شاید مخالفت‌های زیادی هم با این حرف وجود داشته باشد، ولی به نظرم ما در فضای پسامدرن هستیم. ضمن اینکه در ادبیات داستانی ما هم کار‌های خوبی مثل «شب ممکن» محمدحسن شهسورای و «چاه بابل» و «هنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها» خلق شده است. شاید خیلی از ما کار براهنی را دوست نداشته باشیم، اما کار بسیار مهمی است. حتی، شاید اگر کار او نبود کار‌های بعد از او خلق نمی‌شد. ما داریم در جهان پسامدرن زندگی می‌کنیم. شاید یکی از ویژگی‌های رمان‌های پسامدرن رئالیسم جادویی باشد که اتفاقاً در جهان امریکای لاتین اتفاق می‌افتد و برای آن‌ها رئالیسم جادویی نیست. همین‌طور به نظر من این‌ها برای کرد‌ها و برای ما هم رئالیسم جادویی نیست و شرایط زندگی امروزمان است. هرچند، شاید هنوز برای غریبان چیز جذابی باشد.


شعار سال، با اندکی تلخیص واضافات برگرفته از پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب، تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۴۰۰، کد خبر www.bookcity.org/۲۹۳۹۵
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین