پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۶۴۴۹۱
تاریخ انتشار : ۰۲ آبان ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۹
«عدالت توزيعي» عبارتي است كه اين روزها بر زبان بسياري از مردم جاري است، از تظاهركنندگان معترض به جهاني‌سازي و ابرشركت‌هاي چند‌مليتي تا مخالفان كليت نظام سرمايه‌داري كه از مدت‌ها پيش از آن استفاده مي‌كردند.

شعار سال: بسياري بر اين باورند كه سابقه اين عبارت به همراه مجموعه نظراتي كه در دل آن نهفته است، به دوران باستان بازمي‌گردد و انسان‌ها از ديرباز وضعيت جوامع خود را به كمك آن ارزيابي كرده‌اند ولي اين برداشت با آنكه به‌شدت و حتي در ميان دانشمندان رواج دارد برداشتي نادرست است. اين موضوعي است كه ساموئل فلاي‌شاكر در كتاب «تاريخ مختصر عدالت توزيعي» كه به‌تازگي با ترجمه مجيد اميني منتشر شده است، آن را تشريح مي‌كند. از نظر او موضوع تخصيص منابع همان موضوعي است كه عدالت توزيعي در معناي نوين‌اش به آن گرايش دارد و سابقه‌اش از دو قرن فراتر نمي‌رود. كتاب نشان مي‌دهد كه در فلسفه سياسي غرب در واقع با دو مفهوم متفاوت از «عدالت توزيعي» سروكار داريم و نه با يك مفهوم واحد، و نيز اينكه مفهومي كه با ارسطو آغاز مي‌شود و در اواخر سده هجدهم به تدريج محو مي‌شود در تضاد ‌نسبتا شديد با مفهوم مدرن عدالت توزيعي است كه جان رالز با اتكا به مجموعه‌اي از دريافت‌هاي شهودي شكل‌گرفته در سده نوزدهم و اوايل سده بيستم صورت‌بندي كرد.
«عدالت توزيعي» كه امروزه عدالت اجتماعي يا عدالت اقتصادي هم ناميده مي‌شود در معناي اصلي و ارسطويي‌اش به اصولي اشاره داشت كه تضمين مي‌كردند مستحقان جامعه متناسب با شايستگي‌هاي خود، به‌ويژه از نظر جايگاه سياسي‌شان از كمك بهره‌مند شوند. نويسنده با شرحي در تاريخ فلسفه سياسي نشان می‌دهد كه چگونه از مفهوم ارسطویی عدالت توزیعی به معنای نوین آن رسیدیم. عدالت توزیعی به مفهوم مدرنش خواهان آن است که دولت تضمین کند دارایی به گونه‌ای در کل جامعه توزیع شود که همه از سطح مشخصی از امکانات مادی برخوردار شوند. بحث‌های جاری درباره‌ عدالت توزیعی به‌طور معمول حول این موضوع متمرکز است که چه مقدار از امکانات باید تضمین شود و برای توزیع این امکانات به چه میزان از دخالت دولت نیاز است؛ دو موضوعی که با هم در ارتباطند. به باور نويسنده، ميان فهم ارسطو از عدالت توزيعي و آنچه ما از اين اصطلاح مي‌فهميم، تفاوت‌هاي بسياري وجود دارد كه برخي از آنها را به‌واقع مي‌توان تفاوت در برداشت دانست و نه تفاوت در اصل مفهوم. هنگامي كه ارسطو عدالت توزيعي را در خصوص امكانات سياسي، و نه مواهب مادي، به كار مي‌گيرد به سهولت مي‌توان گفت كه اختلاف ما تنها در نوع برداشت‌ است بدين معنا كه اين مفهوم (عدالت توزيعي) را در خصوص دو طيف متفاوت از امر واقع به كار مي‌گيريم، در‌حالي‌كه در هر دو كاربرد با مفهوم يكساني سروكار دارند.
فصل اول كتاب به تاريخ تحول مفهومي «عدالت توزيعي» از ارسطو تا آدام اسميت مي‌پردازد. در اين فصل تمركز بر اين موضوع است كه تا چه اندازه مي‌توان توجه به «عدالت ميان دارا و ندار» را از سنت قانون طبيعي به ارث‌رسيده به اسميت، پس از پرورانده‌شدن محتواي ارسطويي‌اش به دست آكويناس، گروتيوس، پوفندروف، و لاك، تشخيص داد. عبارت «عدالت توزيعي» در اصل از ارسطو است و او آن را در تقابل با «عدالت تأديبي» مرتبط با مجازات به كار مي‌گيرد. ارسطو در مفهوم عدالت به دو تمايز قائل است. تمايز نخست او ميان معنايي است كه اين واژه با استفاده از آن همه فضيلت‌ها را پوشش مي‌دهد و بعدا «عدالت عام» ناميده شد (افلاطون هم در کتاب «جمهوري» عدالت را به همين معنا به كار گرفته است) و «عدالت خاص‌تري» كه به سازه‌بندي‌هاي سياسي و احكام قضايي مربوط مي‌شود. در تمايز دوم، او در بطن اين معناي اخير از واژه عدالت (يعني عدالت خاص) ميان «عدالت توزيعي» و «عدالت تأديبي يا اصلاح‌گر» تفاوت مي‌گذارد. عدالت توزيعي خواهان تخصيص نيك‌نامي يا مناصب سياسي يا پول در تناسب با شايستگي افراد است: «همه انسان‌ها در اين باور هم‌زبان‌اند كه توزيع براي آنكه عادلانه باشد بايد متناسب با شايستگي انجام گيرد در‌حالي‌كه عدالت تأديبي خواستار آن است كه خطاكاران به نسبت زياني كه به قربانيان خود وارد آورده‌اند
تقبل تاوان كنند.

قرن هجدهم و شکل‌گیری عدالت توزیعی
سده هجدهم شاهد تحولي دوران‌ساز در نگرش‌هاي موجود به تهي‌دستان بود. فصل دوم كتاب شرحي است از تحولات در نگاه به تهي‌دستان و شكل‌گيري مفهوم »عدالت توزيعي» در پايان اين قرن. در آغاز و حتي در ميانه اين قرن كماكان با رواج مفهوم ديرپاي مسيحي مبني بر وجود سلسله‌مراتبي اجتماعي كه تهي‌دستان همواره در قعر آن قرار داشتند، مواجه بوديم. اما پيش از پايان قرن، ايمانوئل كانت ديگر مي‌توانست بگويد كه همه بايد بتوانند با اتكا بر «استعداد، تلاش و شانس» به جايگاه اجتماعي مناسب دست يابند. مردم نيز در سراسر فرانسه و آمريكا پديد‌آمدن امكان جابه‌جايي اجتماعي را همچون پديده‌اي نيك و مثبت گرامي مي‌داشتند. در ميانه قرن، بسياري از نويسندگان انگليسي با بدبيني تمام هشدار دادند كه «پس‌مانده‌هاي اجتماع» سودايي در سر دارند «فراتر از آنچه در خور آنهاست»، و بيم آن مي‌رفت تا «صفوف مختلف مردم» در هم محو شوند. اما تا پايان قرن، ديگر بسياري از نشانه‌هاي متمايز‌كننده اين صفوف از ميان رفته بود. در ميانه سال‌هاي 1740، حتي در مستعمره‌نشين‌هاي به‌نسبت غير‌اشرافي انگلستان، و در آمريكا سخن‌گفتن از «خشنودي خداوند از ايجاد تفاوت ميان خانواده‌ها» و ناديده‌انگاشتن شمار فراواني از مردم به‌دليل «اصل و نسب پست»‌شان موضوعي مناقشه‌برانگيز به شمار نمي‌آمد. اما در پايان قرن ريشخند‌كردن كساني كه به اصل و نسب خانوادگي‌شان مي‌باليدند، امري به‌نسبت عادي شده بود.
عبارت «از ما بهتران» كه در سال‌هاي مياني سده هجدهم بي‌هيچ بار كنايه‌آميزي به كار مي‌رفت، در سال‌هاي واپسين قرن ديگر معنايي «كاملا تحقيرآميز و نفرت‌انگيز» به خود گرفته بود. با وقوع انقلاب فرانسه وضع به صورت بنيادين تغيير كرد. يكي از بزرگ‌ترين نويسندگان در تاريخ انديشه سياسي تا آن زمان يعني ژان- ژاك روسو بيش از همه پيشينيان خود در الهام‌بخشيدن به برنامه‌هاي سياسي سودمند به حال تهي‌دستان فعال بود. درواقع تحت‌تاثیر روسو بود كه انقلابيون فرانسه به ضرورت اصلاح شرايط نابرابر جامعه به دست دولت پي بردند و باز تحت‌تاثير روسو بود كه كانت بر مبناي شرح مشهوري كه از وضعيت خود به نگارش درآورده به برابري راستين انسان‌ها پي برد. روسو در دو سده گذشته قهرمان چپ‌هاي برابري‌خواه بود. البته توزيع دارايي به شكلي غيرمستقيم و به‌واسطه شناخت روسو از مفهوم شهروندي در زمره دل‌نگراني‌هاي او قرار داشت. علاقه‌مندي روسو به فرد تهي‌دست نه به دليل صرف انسان‌بودن او كه به دليل شهروند‌بودن اوست. اين آدام اسميت بود كه نخستين‌بار به‌جاي پرداختن صرف به آسيبي كه اختلاف ثروت و فقر به زندگي تهي‌دستان به‌عنوان شهروند وارد مي‌آورد، توجه گسترده مخاطبانش را به آسيبي جلب كرد كه فقر به زندگي خصوصي فقرا وارد مي‌كند. او در «ثروت ملل» پيشنهادهاي توزيع‌گرانه جالب‌توجهی مطرح كرد. از نظر او ثروت را مي‌توان دست‌كم به سه روش بازتوزيع كرد: با انتقال مستقيم دارايي از ثروتمندان به تهي‌دستان، با افزايش نرخ ماليات ثروتمندان نسبت به تهي‌دستان و با به‌كارگيري درآمدهاي مالياتي جمع‌آوري‌شده از هر دو گروه ثروتمندان و تهي‌دستان براي ايجاد منابعي كه بيش از هر چيز در خدمت تهي‌دستان جامعه باشد.
شخصيتي در تاريخ عدالت توزيعي كه نويسنده او را شگفت‌انگيز مي‌داند كانت است. كانت از يك‌سو نگارنده صريح‌ترين شرحي است كه مي‌توان از حقوق مالكيت در ادبيات فلسفي نگاشته‌شده تا آن زمان يافت و از سوي ديگر، نخستين انديشمند برجسته‌اي است كه به صراحت معتقد است مراقبت از تهي‌دستان بايد امري دولتي باشد و نه الزامي خصوصي. از نظر كانت، ما اخلاقا موظفيم به فرايند ارتقاي خود به «كمال بيشتر يعني فعليت‌بخشيدن به هر خصلت بالقوه ممتازي كه در خود سراغ داريم» پايبند بمانيم. به نظر مي‌رسد در شرايطي كه جامعه مي‌تواند ياري‌رسان اين فرايند باشد و به‌ويژه در شرايطي كه افراد نمي‌توانند بدون كمك جامعه به پيشرفتي در فرايند پرورش خويش دست يابند، جامعه هم به شكلي مشابه اخلاقا موظف و نه صرفا مجاز به ارائه چنين كمكي است. اين موضوع دامنه الزام كمك به مستمندان را به سطحي بسيار فراتر از تامين صرف آنچه آنها براي بقا يا حتي برخورداري از حداقل سطح سلامت و عزت‌نفس نياز دارند گسترش مي‌دهد. در اصرار كانت بر موظف‌بودن ما به پرورش توانايي‌هايمان برداشتي متوقعانه از زندگي درخور انساني مستتر است، برداشتي كه به نوبه خود مي‌تواند منجر به توقعاتي فراوان از جامعه شود.
نويسنده در فصل سوم نشان مي‌دهد كه جان رالز، آمارتيا سن و مارتا نوسبام در پهنه فلسفه سياسي بسيار وامدار اين جنبه از نظرات كانت هستند. او توضيح مي‌دهد كه هرچند كانت به مفهوم مدرن عدالت توزيعي بسيار نزديك مي‌شود ولي اين را به صراحت بيان نمي‌كند. درواقع مفهوم مدرن عدالت توزيعي يك دهه بعد از آنكه كانت بيشتر آثار مهم خود را منتشر كرده بود و نيز پس از مرگ آدام اسميت و روسو پا به عرصه حيات گذاشت. روسو، اسميت و كانت همگي از قهرمانان انقلاب فرانسه بودند اما آنها را تنها مي‌توان طليعه‌داران اين مفهوم نو به شمار آورد. درعوض اين گراكوس بابوف، رهبر كودتاي نافرجام واپسين روزهاي انقلاب در 1796 بود كه نخستين‌بار و به صراحت اعلام كرد كه عدالت ايجاب مي‌كند دولت به بازتوزيع كالا/ امكانات در ميان فقرا بپردازد. بابوف خواست زندگي‌نكردن در فقر را به حقي سياسي بدل كرد، و براي نخستين‌بار حق همه مردم به برخوردارشدن از منزلت اجتماعي- اقتصادي را در دستور كار سياسي قرار داد- آن هم نه به دليل ممانعت فقر از آنكه مردم بتوانند شهروندان خوبي باشند بلكه ازاين‌رو كه فقر توهيني است به مردم به‌عنوان انسان، و آسيبي است با قابليت پيگرد قضايي.

از بابوف تا رالز
در بخش مهمي از سده نوزدهم، هم از نظر قانون و هم حتي از نظر كنش‌گران اجتماعي تندروتر، تنها از‌كارافتادگان مستحق دريافت كمك‌هاي دولتي محسوب مي‌شدند. به‌همين‌ترتيب، تندروهايي همچون كابت، پرودون، تامس هاجسكين و حتي ماركس، بر اين باور بودند كه تهي‌دستان كارگر، «تنها به سبب كارشان»، سزاوار دريافت سهم بيشتري از كالا/ امكانات مادي هستند. اين نظر كه صرف انسان‌بودن، مستقل از اشتغال‌داشتن به كار، مي‌تواند فردي را محق به دريافت امكاناتي كند، اينكه مردم ممكن است به هنگام ناتواني در يافتن كار - مثل كودك فقيري كه والدينش از تامين غذا، پوشاك و سرپناه مناسب براي او عاجزند - استحقاق دريافت كمك را داشته باشند، هنوز بخشي از وظايف عدالت محسوب نمي‌شد. عدالت توزيعي، در بهترين حالت، خواستار اعطاي امتياز بزرگ‌تر به كارگران و رفع نيازهاي اساسي كساني بود كه توان كار نداشتند.
پس از بابوف و در قرن نوزدهم مفهوم عدالت توزيعي وارد گفتمان سياسي شد ولي تا مدت‌ها يعني تا نيمه دوم قرن بيستم در حاشيه باقي ماند. عبارت «عدالت توزيعي» تا پس از جنگ جهاني دوم فراگير نشد. نويسنده توضيح مي‌دهد كه مكاتب اصلي فلسفه سياسي و اقتصاد سياسي در سده نوزدهم و اوايل سده بيستم يا مخالف بازتوزيع ثروت بودند يا در صورت حمايت از آن از به‌كارگيري زبان عدالت پرهيز مي‌كردند. او در فصل سوم به دلايل اين موضوع مي‌پردازد كه چرا مبحث عدالت توزيعي براي مدتي اين‌چنين مديد از دستور كار تمامي چهار مكتب مطرح اين سال‌ها خارج مانده بود و سپس اشاره‌اي كوتاه به نقش مهم رالز در مطرح‌كردن دوباره آن می‌کند و در نهايت فصل را با نگاهي كوتاه به آثار برخي از انديشمندان پس از رالز به پايان مي‌برد. چهار جنبش مهم سياسي و فلسفي به دلايل مختلف يا مفهوم عدالت توزيعي را رد مي‌كردند يا آن را كم‌اهميت جلوه مي‌دادند. واپس‌گراياني كه مخالف كمك‌هاي دولتي به تهي‌دستان بودند و عدالت را داراي مؤلفه‌اي توزيعي نمي‌دانستند. پوزيتيويست‌ها خواهان آن بودند كه تمامي گونه‌هاي زبان اخلاقي را از وجود علوم اجتماعي پاك كنند و با مشكلات اجتماعي تا حد ‌امكان از ديدگاهي تماما علمي و نه اخلاقي رودررو شوند. ماركس هم خواستار كنارگذاردن زبان «اخلاق» و به‌ويژه زبان «عدالت» بود ولي نه به دلايل علمي. فايده‌گرايان مشكلي با زبان اخلاق نداشتند اما كليت اخلاق را به يك اصل، كه به‌واسطه آن خير و صلاح جامعه مي‌بايست بر خير و صلاح افراد غلبه كند، تقليل مي‌دادند و به‌اين‌ترتيب امكان چنداني براي پذيرفتن فضيلت ويژه عدالت نداشتند. براي دست‌يافتن به درك روشني از اهميت جان رالز بايد به اين موضوع توجه كنيم كه تقريبا همه آثار قابل‌تامل فلسفه سياسي از آغاز سده نوزدهم تا انتشار «نظريه عدالت» (1971) در يكي از اين چهار دسته‌بندي مي‌گنجيد. مي‌توان گفت كه وقتي رالز دست‌به‌کار نگارش نظريه‌اي در باب عدالت شد تنها ماركسيست‌ها و فايده‌گرايان بودند كه تمايل به ارائه روايت‌هاي هنجارگرايانه از مسائل سياسي داشتند و تازه آنها هم دائم زير فشار مدافعان پارادايم پوزيتيويستي حاكم بودند همان كساني كه تمامي بيانيه‌هاي هنجار‌گرايانه به باورشان صرفا تجليلاتي از احساسات بودند و به حوزه تحليل علمي يا فلسفي تعلق نداشتند. آنچه رالز انجام داد اعتبار‌بخشي دوباره به فلسفه اخلاق با لحني فايده‌گرايانه بود. تحولي كه او در اين زمينه پديد آورد بسيار تاثيرگذار بود: در فاصله تنها يك دهه پس از انتشار نظريه عدالت، فايده‌گرايي رو به ضعف گذارد و بار ديگر انبوهي از نظام‌هاي اخلاقي وارد عرصه شدند. رالز بخش مهمي از موفقيت خود را مرهون اقتباس عناصر قابل‌توجهي است از آنچه فايده‌گرايي را جذاب كرده بود و نيز بخش بزرگي از انتقادات ماركسيست‌ها و پوزيتيويست‌ها از نظريه سنتي اخلاق، درحالي‌كه همزمان توانست نشان دهد كه كانت‌گرايي شسته‌رفته‌اش توان برآمدن از پس اين انتقادات را دارد.
تفاوت رالز با فايده‌گرايي و ديگر پارادايم‌هاي فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي روزگارش تاكيد صريح او بر اهميت فرد است. در همان نخستين صفحه «نظريه عدالت» مي‌خوانيم كه «هر فرد داراي حرمتي است عدالت‌بنيان كه حتي رفاه كل جامعه هم نمي‌تواند آن را زير پا بگذارد» و اين نكته‌اي است كه در سراسر كتاب عليه فايده‌گرايي به كار گرفته مي‌شود. به باور او، فايده‌گرايي از گونه‌اي روش‌شناسي بهره مي‌گيرد كه به‌واسطه آن «بسياري از افراد در پيوند با هم يكي مي‌شوند» درحالي‌كه درست برعكس، فرض نخست ما بايد اين باشد كه «چندگانگي افراد مجزاي داراي نظام‌هاي جداگانه‌اي از اهداف، يكي از ويژگي‌هاي اساسي جوامع انساني است». او با تاكيد صريح بر اهميت فرديت انسان و در نتيجه نياز جامعه به حمايت از افراد - حتي در مقابل منافع پر‌اهميت‌تر خود - سرانجام در جاي مناسب، دست‌به‌كار تعريف مفهوم عدالت توزيعي مي‌شود. او با تاثير از سجويك مفهوم عدالت را مجموعه‌اي از اصول مي‌داند كه هدفش هم انتخاب ميان آن دسته از تمهيدات اجتماعي است كه تعيين‌كننده تقسيم مزاياي حاصل از فعاليت‌هاي جامعه‌اند و هم تضمين شكل‌گيري اجماعي پيرامون نحوه دستيابي به سهم‌هاي متناسب از توزيع. او بر اين باور است كه كل فضايي كه فضيلت عدالت در اختيار دارد توسط توزيع مزايا اشغال مي‌شود، يعني ديگر لزومي ندارد كه عدالت توزيعي بكوشد با دوره‌افتادن، در ساحت فضيلتي كه اساسا مختص وظايف ديگري همچون حفظ نظم، محافظت از مردم در برابر آسيب، اعمال مجازات براي آسيب‌هاي وارده و مانند اينهاست مكاني براي خود دست‌و‌پا كند.
در سي سال گذشته با سيلي از آثار مكتوب درباره عدالت توزيعي روبرو بوده‌ايم كه بيشترشان به‌نوعي در پاسخ به رالز نوشته شده‌اند. حتي رابرت نوزيك، كه آثارش درباره عدالت توزيعي به نقد و تضعيف موضع نظريه عدالت رالز اختصاص دارد معتقد است «فيلسوفان سياسي، امروزه، بايد در چارچوب نظريه رالز كار كنند يا توضيح دهند كه چرا نمي‌خواهند چنين كنند». نويسنده در پايان كتاب به كاستي‌هاي نظريه عدالت رالز مي‌پردازد. آنچه رالز انجام نداد توضيح معنا و مفهومي از عدالت است كه همواره و همه‌جا مطرح بوده است. از نظر او رالز در ارائه تعريفي روشن از مفهومي كه تا پيش از اقدام به نگارش كتاب «نظريه عدالت» عمدتا بر دريافت‌هاي شهودي مبهم متكي بود مهارت فوق‌العاده‌اي از خود نشان داد، اما در نشان‌دادن چگونگي پديدآمدن اين دريافت‌هاي شهودي يا صرف پديدآمدن‌شان و اينكه تاريخي از آن خود دارند تبحر چنداني نداشت. نويسنده هدف خود را از نگارش اين كتاب، نشان‌دادن اين پيشينه تاریخی مي‌داند كه به‌واسطه‌اش اعتقاد به شايستگي مردم برای برخورداري از جايگاه اجتماعي و اقتصادي بدل به «جزئي ثابت» از باورهاي اخلاقي انسان‌های امروزي شده است.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 1 آبان 97، شماره: 3275


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین