شعارسال: سلسلهنشستهای شنبههای انسانی در بنیاد بردار را با گفتوگوی دکتر احمد آکوچکیان و دکتر حمید پارسانیا پی میگیریم.
آکوچکیان: فرمودید بخشی از چالشها از منظر جامعهشناسی علم، در بخش فرهنگ ماست. بدین صورت که فرهنگ ما، همچنان ظرفیت لازم برای وضوح نسبت علم و اقتصاد را ندارد. فراتر از علم به مفهوم ساینس، در حوزة کلان علوم انسانی و علوم دینی نیز چنین امری نبوده است. همچنان عادت فرهنگی برای علم مولّد اقتصاد، امنیت، دفاع و حوزههای دیگر موجود نیست. چالشی که گفتید، از حوزة فرهنگ نیز یک لایه عقبتر میرود؛ یعنی علم موجود ما به لحاظ معرفتشناختی نیز، ظرفیت حضور در عرصة اقدام و کارآمدی را ندارد.
اینجانب تعمداً به این نکته اشاره میکنم که با حضرتعالی شاید تفاوت رأی داشته باشیم. عمدة افتخارات اکنون حوزة نظری ما، به خصوص حوزویها، که نظام الگوی پیشرفت را نیز مبتنی بر این پایههای تئوریک میتوان گذاشت، همان مکتب صدرایی است؛ که در واقع نوعی حکمت نظری مقدم بر سازماندهی آن الگوی کلان پیشرفت است. آیا به نظر شما بخشی از این کاستی که ماقبل حوزة کاستی فرهنگی و چالش فرهنگی وجود دارد، معرفتشناختی نیست؟ بدین معنا که نوع دانشی که ما تولید میکنیم؛ آن منطق معرفت درجة دوم؛ نگاه علم به علم ما، معطوف به نظر و اجرا ندارد، علمی که همچنان فصل هستیشناسی و فصل معرفت تجربهپذیر آن گسیخته است.
نهایتاً این است که بگوییم مکتب صدرایی در حوزة مفهومشناسی اقدامی در دست خواهد داشت. اما به منظور تدوین نظام گزارههای پیشرفتشناخت اعم از گزارههای حقیقی و گزارههای اعتباری، بایستی در آن مدل پیشرونده انجام گیرد و نهایتاً بتوانیم بخصوص در گذار از الگوی مطلوب به سمت حوزة آیندهنگار راهبردی، حوزة مدلهای سیاستگذاری، برنامهریزی و راهبردگذاری حرکت کنیم.
حتی ما در این سطح از پایههای اپیستمولوژیک دچار کاستی هستیم. بدین صورت که پایههای نظری فلسفة علم ما نیز دچار کاستی است و چه در حوزة علمالاجتماع چه در حوزة فرهنگ، این بحران را داریم. به نظر میرسد در آن بخش نیز غرب مسئلة خویش را حل کرده است.
حال اگر بر اساس فضای گفتمانی ایدئولوژیک خویش نباشد، علم معطوف به اقدام را نیز ما داشته باشیم، بایستی یک بخش پیش از حوزة فرهنگ، پیش از جنبة جامعهشناسی علم، یعنی از جنبة معرفت علم؛ معرفتشناسی علم؛ فلسفة علم هم به موضوع کارآمدی و اقتدار توسعهای بنگریم و چنین بیان کنیم که تنها در حوزة فرهنگ است و مانند غرب عادتها آرامآرام اتفاق خواهد افتاد، اما همچنان در حوزة پایههای نظری معرفت نیز، ما دچار کاستی هستیم و باید به فکر بازدرمانی باشیم، چیزی که به نظر میرسد ما را با یک چالش ریشهای روبهرو خواهد کرد. نمونة آن، بحث ولایت فقیه را ملاحظه کنید. بحث فقه در احکام در حوزهها، فقهی نیست که معطوف به حوزة نظامپردازی باشد تا بتوان از آن مقدمهای برای طراحی مدلهای کارآمدی توسعهای ایجاد کرد. این، باعث میشود که در خود حوزة فقه نیز این کاستی را داریم. فقه اکنون ما، فهم معرفتشناخت معطوف به فقه در احکام، این ظرفیت را ندارد. در همین نقطه است که کاستیهای معرفتشناخت وسیعی وجود دارد که نهایتاً در لایة دوم به جامعهشناسی علم و موضوع فرهنگی بپردازیم.
پارسانیا: به هر ترتیب از بعد معرفتی این دو رویکرد، مکمل یکدیگر هستند. بدین صورت که اگر چالش معرفتی در آن نقطه وجود داشته باشد، این چالش معرفتی و منطقی در عرصة اجتماعی، به صورت یک چالش فرهنگی نشان داده خواهد شد. یعنی چالش منطقی محض در آسمان نفسالامر، ارتباطی با ما نخواهد داشت؛ چراکه اگر در آسمان فرهنگ و زمین آید، این چالش خویش را نشان خواهد داد.
لذا گاهی چالشهای زمینی، صورتبندیاش آسمانی است؛ به این دلیل که چالش منطقی است. در عرصة فرهنگی به مقداری که آنها آمده، این دوگانگی هم آمده است و به صورت یک چالش تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خویش را نشان میدهد. اما یک متفکر به ناسازگاری منطقی این حوزههای معنایی میپردازد. نگاه فرهنگی و اجتماعی به تحقق عینی چنین نظامهایی، چالشهای منطقی آنها را نیز نشان میدهد، از اینرو این دو با یکدیگر منافاتی ندارند، بلکه با هم متمم هستند.
آکوچکیان: در صف مدیریت علم و مدیریت علمالاجتماع، بیشتر چالش فرهنگی را داریم.
پارسانیا: قصد داریم بگوییم که آن عقبة ضعیفی که در آن نقطه وجود دارد، تنها مربوط به فلسفه، کلام، فقه، تفسیر و … نیست. بدین صورت که اگر شما قصد کنید از قرآن تا توسعه و مسائل دیگر؛ کف زمین و … را بپیمایید، فاصلة زیادی باید طی کنید. همة این اشکالات وجود دارد. اما همه به این دلیل است که قرآن، فقه، کلام، تفسیر و … نیز وجود دارد. اگر این علوم را نداشتیم و کاملاً در جهان مدرن حضور مییافتیم، اینچنین مشکلاتی نیز وجود نداشت. در آنجا فلسفه کانت، نیچه و … است که کانت و نیچه با نوکانتیها ادبیات علوم اجتماعی متعلق به خویش را تولید و تئوریزه کردند و در ادامه، بحثهای مدرن و پستمدرن خویش را نیز داشتند.
اگر عقبة تاریخی-علمی ما حفظ نمیشد و با انتقال علم، فرهنگ جامعة علمی نیز ورود مییافت، گسل عظیمی بین این علوم و علومی که در این لبه نیست مانند قرآن، تفسیر، فقه و کلام اتفاق میافتد و خود را نشان میدهد. این فاصله هماکنون وجود دارد. چنین آفتی که سطوح علمی ما امتدادات خویش را ندارد، در دست است؛ اما به رغم این آفتها، قدرت حضور این موارد همچنان باقی است؛ چراکه اگر ما اینها را نمیداشتیم بایستی مانند ژاپن عمل میکردیم.
آکوچکیان: و حتی شاید مانند مالزی و …
پارسانیا: خب آنجا کمتر؛ چراکه آنجا بالاخره قرآن و کلام اشعری به یک صورتی وجود دارد و آنها هم اصطکاک و تضادهای خویش را به همراه دارند.
نمیتوانیم بگوییم در ژاپن نیز شاید چیزهایی وجود داشته باشد که مقاومت داشته باشد. شاید به دلیل اینکه آَشنایی درستی از این موضوع در دست نداریم، نمیدانیم. اما مسلماً به قدرت اسلام نخواهد بود. اگر بخواهد چیزی داشته باشد نیز با این ظرفیت معرفتی که جهان اسلام داشته است، وجود ندارد.
ژاپنیها در طول تاریخ، منزوی بودند. لذا این نکتهای که شما میگویید درست است. ضعف ما در این علوم است و قوت ما نیز همینطور.
قصد بیان این نکته را دارم که علوم لایه لایه هستند، بدین صورت که ما علوم فنی و مهندسی بدون علوم پایه نمیتوانیم داشته باشیم. این آسیب به عرصة علوم پایه نیز وارد است. علوم پایة ما نیز به لحاظ ساختاری، درگیر مشکلات عظیمی است. اکنون زیستشناسی در کدام جایگاه قرار دارد؟ در دانشکدة علوم و زیرمجموعة وزارت علوم است یا زیست بایستی در دانشکدة پزشکی باشد؟ چنین دوگانگی اتفاق افتاده است و توجه به این امر نداریم که زیست در حال قربانی شدن است.
در مجموعة علمی تنها کاربردی و مهندسی آن مانند پزشکی و داروسازی قرار داد موجود است. سپس این مجموعهای که تنها پزشکی و داروسازی آن در خط تولید علم مدرن فعالیت میکند، در خط عملیات بدون اینکه توان تغییر خط و نوآوریهای بنیادین داشته باشد وارد میشود؛ و در این حالی است که از دست آنان ساخته نیست. چراکه صرفاً تکنسین هستند و تکنسین رشد یافتند.
به طور مثال، زیست عقبة دیگری دارد و آن ماتریالیست، پوزیتویسم یا رویکردهای نیچهای و … است. یعنی آنها در غرب دست به دست هم دادند. پس آن هم یک لایة دیگر است. ما از علوم مدرن سراغ مهندسی آن میرویم. اکنون ایران یکی از سرآمدترین کشورهای جهان از حیث متخصصین مهندسی است؛ اما در علوم پایه و علوم انسانی چنین نیست. مدیریت ما به رشد و پرورش این قسمت توجهی نداشته است. حتی به لحاظ ساختاری نیز پایههای آن منسجم نیست. از اینرو به لحاظ عقبههای تاریخی که از ما برجای مانده است، که چنین ساحتهای انتزاعی ارتباطات و امتداداتش آن است، فقه قاعدتاً همانطور که ظرفیت اخباریگری را کنار بگذارد، اجتهاد را بیرون بیاورد، ولایت را از دل خویش میجوشاند و در تاریخ نیز میآمد، اما بایستی امتدادات آن نیز بیاید.
در نگاه با رویکرد فلسفی و کلامی ما به هستی، همواره در کانون هستیشناخت یک هستی قدسی قرار میدادند، با تفاسیر مختلف اشراقی، مشایی، کلامی، تفسیری و …. در تقسیمبندی علوم نیز متناظر با این فعالیت انجام میدادند و علم و عینیت را در قبال ذهنیت، در حوزة مواجهه با حس قرار نمیدادند. اکنون چنین عرض میکنند که عینیت با ذهن درگیر است.
در نشستی در الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، من به این بحث، انتقاد کردم که شما عینیت را چگونه تعریف میکنید که ذهن و عین را فعال میدانید، عینیت آنچه حسی است و بقیه نیز ذهنی؟
سایت شعارسال، با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت بردار، تاریخ انتشار:20اسفند1397 ، کدخبر: - bordar-ensani.ir