شعار سال: فعالیتهای او در این راستا، منجر شد تا سال گذشته جشنواره بینالمللی فارابی به خاطر تألیف کتاب «گاه و بیگاهی دانشگاه در ایران» که پژوهشی میانرشتهای است، جایزه مطالعات میانرشتهای را به او اختصاص دهد. از این رو، برآن شدیم تا از وی در خصوص ضرورت مطالعات میان رشتهای و موانعی که بر سر راه آن در جامعه علمی ما وجود دارد، بپرسیم.
شما در جشنواره فارابی امسال برنده جایزه مطالعات میانرشتهای شدید، پرداخت به این دست از مطالعات بنا بر چه دغدغهای برای شما شکل گرفت؟
زمینههای تحصیلی، علایق معرفتی و ارتباطاتی من همواره مرا به حوزهها، رشتهها و نهادهای مختلف آکادمیک و اجتماعی گره میزد. همچنین حضور توأمان در دانشگاه، حوزه عمومی و مراکز پژوهشی، NGOها، ارتباط با فعالان مدنی و روزنامهنگاران و... همگی دغدغه مطالعات میانرشتهای را در من قوت میبخشید و مجموعه این عوامل منجر شد تا به مسیر چند رشتهای و سپس میانرشتهای گرایش پیدا کرده و برنامه پژوهشی بسیار متنوعی را در دستور کار خود قرار دهم. به همین خاطر در پروژههای مطالعاتی و تحصیلاتی، کتابهای تألیفی و بحثهایی که برای دانشجویان ارائه میکنم این نگاه «میانرشتهای» را لحاظ کردهام.
این جنس از مطالعات اساساً بنا بر چه مقتضیاتی کلید خورد؟
«میان رشتهگرایی» حاصل تحولاتی است که در تاریخ علم به وجود آمده است. واقعیت این است که دانش طی سالیان اخیر، رشدی انباشتی- انفجاری داشته است و به همین دلیل، لحظههای نوظهوری در علم پدید آمده است. بنابراین ساختار علم دیگر ساختار قبل نیست. قبل از قرن 18 «تخصصگرایی در علم» چندان رواج نداشت، در قرن 19 بتدریج تخصصگرایی کلید خورد و تا قرن 20 توسعه پیدا کرد. وقتی تخصصها به یک وضعیت انباشتی رسیدند بسط تجاری پیدا کردند اما از اواخر قرن بیستم، از مرحله تخصصگرایی در علم نیز گذر کردیم و میتوان امروز از موج سوم علم سخن گفت.
در این موج جدید برخلاف موج اول و دوم که علم از «ساختار درختی» برخوردار بود، امروز علم «ساختاری شبکهای» به خود گرفته و نگاهی کلگرا بر آن حاکم است. در این فضا، بسیاری بر این باورند که ما وارد کهکشان «علم بزرگ» شدیم. «علم بزرگ» سبب شده که در علم خصیصههای تازهای به وجود آید؛ بهعنوان مثال، علم امروز، «مسألهگرا» شده است این در حالی است که علم در گذشته چندان با مسألههای اجتماعی و علمی جامعه ارتباطی نداشت و بیشتر بر تئوریها و مفاهیم متمرکز بود.
امروز همه از ضرورت مطالعات میانرشتهای سخن میگویند چراکه مسائل آنقدر فراوان و علم آنقدر انتزاعی شده که بین رشتهها ارتباط بهوجود آمده است. در این فضا، نخست، رویکرد «مطالعات چندرشتهای» شکل گرفت؛ به این معنا که مثلاً در خلال یک پژوهش دو پژوهشگر از حوزه روانشناسی و جامعهشناسی با هم همکاری میکردند، در این شیوه چندان ارتباط وسیع و ارگانیکی ایجاد نمیشد اما بعدها این مطالعات توسعه پیدا کرد و فضاهای میانرشتهای به شکل شبکهای و پیچیدهای شکل گرفت و در نتیجه کسی که مثلاً امروز علوماجتماعی میخواند، طبعاً باید یک درک فلسفی هم داشته باشد و این سبب شده است که آن نگاه بینارشتهای اتفاق بیفتد.
از جمله دانشگاههای پیشتاز در زمینه «مطالعات میانرشتهای» دانشگاه اوکلند نیوزیلند است که به شکلی جدی چه در سرفصلهای آموزشی و چه در جذب اعضای هیأت علمی، مطالعات میانرشتهای را پیگیری میکند. در ایران هم حدوداً در دو سه دهه گذشته، توجه به مطالعات میانرشتهای کلید خورده است. اما با این حال، متأسفانه هنوز ساختارها، شرایط دانشگاهی و وضعیت سیاستگذاریها، چندان آمادگی میانرشتهای شدن را ندارند. برای مثال، بسیاری از گروههای تخصصی در دانشگاهها با گروههای دیگر ارتباط قابل توجهی ندارند. فضاهای میانی در دانشگاههای ما آنچنان که باید نیست و شاید یکی از دلایل آن، به ضعف «فرهنگ گفتوگو» در جامعه بر میگردد.
چقدر میتوان تغییر جهت علم، از ساختار درختی به ساختاری شبکهای را ناشی از «دموکراتیزه شدن علم» دانست؟
کاملاً همینطور است. «دموکراتیزم در علم» یعنی داشتن نگاهی آزادمنشانه و نه از روی تعصبات رشتهای به علم و اینکه اهالی هر رشتهای بپذیرند که رشتههای دیگر هم اهمیت دارند. البته دموکراتیزم در علم، صرفاً به معنای میانرشتهای شدن علم نیست بلکه دموکراتیک شدن دانشگاه، مراکز پژوهشی و فعالیتهای علمی را هم در بر میگیرد.
در ایران، طی چند دهه، رشته مهندسی بهعنوان رشته مسلط شناخته میشد و مدیریت بسیاری از مراکز علمی به مهندسان واگذار میشد؛ حتی در حوزه وزارت علوم نیز مهندسان بیشتر حکومت میکردند. در دورههایی هم این سلطه از آن جامعه پزشکی بود و اطبا بیشتر مدیریتها را از آن خود میکردند. اما واقعیت این است که امروز در دنیا، گرایشی به سمت آزادی، برابری، چندصدایی شدن، مشارکت همه رشتهها در حل مسائل جامعه و... در حال شکلگیری است. این امور باعث شده تا میانرشتهگرایی بهعنوان یک نوع نگاه دموکراتیک به علم مطرح شود که در آن جزمیتها، تعصبات و هژمونیهای رشتهای جایی ندارد.
البته امروزه برخی از استادان میکوشند تا به نوعی گرایشهای رشتهای خودشان را حاکم کنند. اما میانرشتهگرایی میخواهد بر این نگاه و رویکرد فائق آید. البته همانطور که عرض کردم دموکراتیک شدن علم فقط با میان رشتهای شدن محقق نمیشود و باید مدیریتها نیز دموکراتیک شده و استادان و نسلهای جدید، امکان مشارکت برابر داشته باشند.
در گذشته امثال ابنسیناها، فارابیها و... بر مجموعهای از علوم دوره خود احاطه داشتند اما همانطور که اشاره کردید با حاکمیت تخصصگرایی بتدریج چنین رویکردی به علم به حاشیه رفت. در این فضا، به اعتقاد شما اقبال به «مطالعات میانرشتهای» را چقدر میتوان به نوعی بازگشت به پارادایمهای گذشته تلقی کرد؟
همانطور که اشاره کردید در گذشته علامهها داشتیم؛ ارسطو، افلاطون، فارابی، ابنسینا و... اینها دانای کل محسوب میشدند. اما واقعیت این است که این نگاه کلگرا به علم مربوط به دوران ماقبل تخصص بود؛ یعنی ابنسیناها، فارابیها، ارسطوها و افلاطونها همه متعلق به موج اول علم هستند. در این دوره، افراد به شکل تخصصی در هیچ حوزهای متمرکز نمیشدند، اما با این حال، به همه حوزهها ورود پیدا میکردند. در موج دوم که همان تخصصگرایی بود، موضوعات مختلف تخصصیتر بررسی میشد.
بنابراین ما با سه موج در تاریخ علم مواجه هستیم؛ موج اول، «ماقبل تخصص» که در این دوره، ابنسیناها به وجود آمدند. موج دوم، «مابعد تخصص» که به هر حوزه علمی نگاهی تخصصی صورت میگیرد و موج سوم، «فرا تخصص» که ما امروز در این دوره به سر میبریم. یکی از رویکردها به علم در دوره فراتخصصگرایی، نگاههای میانرشتهای است که نگاهی کلگرا است.
واقعیت این است که تخصصگرایی امروز جوابگوی مسائل متنوع بشر نیست و باید «نگاهی کلگرا» داشت؛ اما این دانای کل به معنای دانای کل موج ماقبل تخصصگرایی نیست بلکه یک مرحله جلوتر است و نمیتوان آن را بازگشت به عقب تلقی کرد؛ نگاه کلگرای امروزی با جامعیت قدیمی تفاوت دارد. نگاه کلگرای امروزی دموکراتیک و کثرتگرا است. در گذشته ابنسیناها، افلاطونها و ارسطوهای محدودی بودند اما اکنون صدها و هزاران فرد در همه جای دنیا به شکلی کلگرا به مسائل نگاه میکنند. نگاهها متنوع، متفاوت و دموکراتیزه شده است. انواع دیدگاهها و انواع نظریهها وجود دارد و نیاز امروز ما نوعی «گفتوگوی آزادمنشانه» در فضاهای عمومی است و از رهگذر این گفتوگوها است که میتوان تا حدی مسائل و مشکلات اجتماعی را فهمپذیر کرد.
در گذشته ابنسیناها و فارابیها در یک محدوده مکانی و جغرافیایی خاص کار میکردند به همین خاطر با وجود نبوغ بسیار، تواناییشان محدود بود. اینها در تکنولوژی و ارتباطات محدود آن روز ستارههای بسیار بزرگی بودند اما امروز دیگر کسی علامه دهر یا فیلسوف همه چی دان نیست. هرچقدر هم که بینرشتهای کار کند، همه چیز دان و علامه نمیشود و تنها بر بخش کوچکی از یک جهان بزرگ علمی احاطه مییابد که مرتب مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرد.
در نتیجه دنیای امروز، هیچ اجازهای نمیدهد که کسی در سلسله مراتب بالایی از علم و به آن شکلی که در گذشته حاکم بود، قرار بگیرد و همه چیز دان شود. بزرگان ما همچون ابنسینا، با وجود آنکه در یک دوره تاریخی خاصی بوده و دانای کل تلقی میشدند و انصافاً هم بودند اما یک نوع فروتنی درونی داشتند. اما امروزه آن فروتنی درونی که یک ویژگی روانشناختی بود به یک فروتنی ساختاری بدل شده است.
بنابراین معتقدم ما هیچگاه به گذشته برنمیگردیم چراکه برگشت دوباره به دورههای قبلی، ارتجاع، پسافتادگی و انحطاط است که متأسفانه در جامعه ما هم زمینههای زیادی برای آن وجود دارد. ما همیشه باید ضمن احترام، تعلق و ارتباط با گذشته، از آن گسست داشته باشیم؛ چراکه دنیا پیوسته در تغییر و تحول است. دیگر امروز نه ابنسینا، نه ارشمیدس و نه افلاطون مدل مناسبی برای علمآموزی و علمورزی نیستند. امروز پارادایم علمآموزی دگرگون شده است. ضمن احترام بسیار زیاد اخلاقی و درونی به افرادی مثل ابنسینا باید گفت که امروز دیگر عصر ابنسیناها به سر آمده و دوره کثرت ابنسیناها است. اگر در گذشته یک ابنسینا بود اکنون صدها ابنسینا در مراکز مختلف جهان امکان ظهور دارند و دیدگاههای مختلف ارائه میدهند.
اشاره کردید که مطالعات میان رشتهای در جامعه علمی ما تقریباً نوپا است، فکر میکنید موانع این دست از مطالعات در جامعه ما چیست؟
نخست، تبدیل «میانرشتهای» شدن به «نارشتهای» شدن است که مانعی اساساً فرهنگی است. متأسفانه چون علم، ساختارها و نهادهای آن آنچنان که باید در جامعه ما توسعه کافی پیدا نکرده است، ما در یک وضعیت بیسنتی در علم به سر میبریم که طی آن، خیلی سنتها، روشها و هنجارهای علمی ما در دانشگاهها توسعه پیدا نکرده است. در نتیجه برخی افراد بهنام بینرشتهای شدن بدون مطالعه و صلاحیتهای علمی و تجربی لازم درباره همه چیز صحبت میکنند که طی آن، یک وضعیت مشوش و آشفتهای بهنام میانرشتهای شدن راه میافتد. میانرشتهای شدن یک راه حل است اما میتواند به یک مسأله بدل شده و به هرج و مرج علمی بینجامد.
از دیگر موانع میان رشتهگرایی «دولتگرایی» است. واقعیت این است که امروز آنقدر سیستمهای دولتی بر دانشگاه و فضاهای علمی حاکم شده است که فضاهای علمی از ابتکارات درونی خود بازمانده است و در نتیجه آن ابتکارات و خلاقیتهای درونی در دانشگاهها و در بین دانشمندان امکان ظهور ندارد. این در حالی است که «میانرشتهای» شدن از خلاقیتها ناشی میشود، خلاقیتها نیاز به آزادی و استقلال دارد.
مانع سوم، «درونگرایی دانشگاهها» است. دانشگاهها تا زمانی که صرفاً به موضوعات درون خودشان پرداخته و ارتباطی با جامعه و مسائل مختلف زندگی روزمره نداشته باشند، میانرشتهای شدن امکان بحث پیدا نمیکند. یکی از علتهای پیشرفت میانرشتهای شدن، ارتباط علم با جامعه و زندگی است. دانشگاههای ما برونگرا نیستند البته علت برونگرا نبودنشان هم به همان ضعف اختیاراتشان برمیگردد و به همین خاطر در لاک خود فرو رفتهاند.
موانع مدیریتی و قانونی و برخی سیاستهای تمرکزگرایی سبب شده که دانشگاهها ارتباط با جامعه محلی را بلد نباشند. در نتیجه مانع چهارم را میتوان «تمرکزگرایی» دانست که زمینهساز درونگرایی دانشگاهها هم میشود.
مانع پنجم، «فقدان فرهنگ گفتوگو» است. واقعیت این است که ما حاضر به گفتوگو نیستیم؛ سعهصدر و تحمل «دیگری» را نداریم. نمیتوانیم دیدگاههای خود را به تعویق بیندازیم. فقط میخواهیم دیدگاههای خودمان را حاکم کنیم و این مانع از گفتوگو میشود.
مانع ششم، نوع شکلگیری ساختارهای گروهی در دانشگاهها است. گروهها بر اساس رشتهها تعریف شده و در نتیجه بین این گروهها امکان گفتوگو و ارتباط خیلی سخت به وجود میآید و همچنین گرفتاری معیشتی اعضای هیأت علمی دانشگاهها باعث شده تا آنان خلاقیت، فرصت و حوصله لازم را برای فعالیتهای میانرشتهای نداشته باشند.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران تاریخ انتشار 17فروردین 98، کد خبر: 506504، www.iran-newspaper.com