پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۵۰۴۲۶
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱۳۹۸ - ۱۲:۰۵
در فوریه ۱۹۴۷ هری ترومن، رییس‌جمهور وقت امریکا به همراه مشاورین ارشد خود در حوزه سیاست خارجی جرج مارشال و دین اچسون و چند تن دیگر از رهبران کنگره در نشستی با یکدیگر گفتگو کردند. موضوع این نشست برنامه دولت برای کمک به یونان علیه یک شورش کمونیستی بود.
شعار سال: در فوریه ۱۹۴۷ هری ترومن، رییس‌جمهور وقت امریکا به همراه مشاورین ارشد خود در حوزه سیاست خارجی جرج مارشال و دین اچسون و چند تن دیگر از رهبران کنگره در نشستی با یکدیگر گفتگو کردند. موضوع این نشست برنامه دولت برای کمک به یونان علیه یک شورش کمونیستی بود. پس از آنکه مارشال و اچسون برنامه خود را طرح کردند، آرتور وندنبرگ، رییس وقت کمیته روابط خارجی سنا با احتیاط حمایت خود را از برنامه آن‌ها اعلام کرد. او به رییس‌جمهور گفت: «تن‌ها راهی که شما را به آنچه می‌خواهید می‌رساند، سخنرانی کردن و ترساندن دیگران از کشورمان است.»

چند ماه بعد ترومن دقیقا همین روش را اجرا کرد. او از جنگ داخلی یونان برای سنجش توانایی امریکا برای مقابله با کمونیسم بین‌الملل استفاده کرد. اچسون در دفاع از گفتمان ترومن مبنی بر کمک به برقراری دموکراسی در هر مکان و زمان، در خاطرات خود اذغان داشت این دولت کاری کرد که استدلالش - حتی اگر غلط هم بود - از «حقیقت» هم درست‌تر به نظر برسد.

این اتفاق بسیار شبیه به بحث امروز امریکا در مورد چین است. اکنون هر دو حزب چپ و راست، تشکیلات نظامی و رسانه‌های جریان اصلی همگی موافقند که چین چه از نظر اقتصادی و چه استراتژیک، تهدید مهمی علیه امریکا محسوب می‌شود و سیاست واشنگتن در قبال پکن با شکست روبه‌رو شده است و امریکا برای مهار آن به یک استراتژی جدید و قوی‌تر نیاز دارد. این اتفاق‌نظر در امریکا افکار عمومی را به سمت یک خصومت غریزی تغییر داده است: بر اساس یک نظرسنجی ۶۰ درصد امریکایی‌ها اکنون دیدگاه نامطلوبی نسبت به چین دارند. اما نخبگان واشنگتن کاری کردند که نظریه‌شان از «حقیقت» هم درست‌تر به نظر برسد. ماهیت چالش چین بسیار متفاوت‌تر و پیچیده‌تر از چیزی است که کمپین‌های هراس‌آفرینی به تصویر می‌کشد. دولت واشنگتن در مهم‌ترین مساله سیاست خارجی خود در چند دهه آینده، خود را برای شکستی پرهزینه آماده می‌کند.

چین در طول ۵ سال گذشته، میزان کنترل سیاسی و اقتصادی خود را بر مردم تشدید کرده است. این کشور در خارج نیز به یک رقیب و در برخی کشور‌ها به حریف امریکا مبدل شده است. اما سوال استراتژیک مهمی که امروزه برای امریکایی‌ها پیش می‌آید این است که آیا این واقعیت‌ها چین را تبدیل به تهدیدی جدی می‌کند؟ این تهدید تا چه حدی پیش می‌رود و چطور باید آن را از بین برد؟

عواقب بزرگنمایی خطر شوروی بسیار گسترده بود: سوءاستفاده از درآمد‌های ناخالص داخلی در طول دوره مک کارتی؛ رقابت بر سر تسلیحات هسته‌ای خطرناک؛ جنگ طولانی، بیهوده و ناموفق در ویتنام؛ و دیگر مداخلات نظامی بی‌شمار در کشور‌های جهان سوم. اگر امروز چالش چین به درستی درک نشود، عواقب آن بسیار گسترده‌تر خواهد بود. امریکا در خطر بر باد دادن دستاورد‌هایی است که در طول ۴ دهه تعامل با چین به سختی به دست آورده است. این اتفاق پکن را به اتخاذ سیاست‌های مقابله‌ای تشویق می‌کند و دو اقتصاد بزرگ جهان را به سمت درگیری خطرناکی می‌برد که میزان و وسعت آن مشخص نیست و قطعا منجر به سال‌ها بی‌ثباتی و ناامنی خواهد شد. جنگ سرد با چین احتمالا بسیار طولانی‌تر و پرهزینه‌تر از شوروی خواهد بود و نتیجه آن نامعلوم است.

تعامل از بین رفته

هنری کیسینجر، سیاستمدار و دیپلمات امریکایی معتقد است که واشنگتن از سال ۱۹۴۵ با اشتیاق زیاد و پشتیبانی هر دو حزب خود تمامی کوپن‌های مهم نظامی‌اش را - در کره، ویتنام، افغانستان و عراق - خرج کرده است. او می‌گوید: «و سپس با گسترش جنگ، حمایت‌های داخلی از بین رفت و خیلی زود هرکس به فکر پیدا کردن راهی برای خروج – از جنگ - افتاد.»

امریکا باید برای اجتناب از عقبگرد در مسیر خود فرضیات خود را در خصوص چین نوین به دقت بررسی کند. اول اینکه سیاست تعامل با چین شکست خورده است چرا که این سیاست «نتوانست توسعه داخلی و رفتار خارجی چین را تغییر دهد.» دوم، در حال حاضر سیاست خارجی پکن مهم‌ترین تهدید علیه منافع امریکا محسوب می‌شود و همین‌طور نظم بین‌المللی مبتنی بر قوانینی که واشنگتن از سال ۱۹۴۵ به بعد برای خود ساخته است. مایک پومپئو، وزیر امور خارجه دولت امریکا پا را از این هم فراتر گذاشته و می‌گوید «حزب کمونیست چین یک حزب مارکسیست- لنینیست است که تمرکز آن بر مبارزه و سلطه بین‌المللی است.» و سوم اینکه، سیاست تقابل فعالانه با چین نسبت به ادامه رویکرد قبلی بهتر با خطرات مبارزه می‌کند.

این اتفاق نظر دو حزبی در پاسخ به تغییرات مهم و نگران‌کننده در چین به وجود آمد. از زمانی که شی جین‌پینگ به عنوان رهبر چین انتخاب شده است، روند آزادسازی اقتصادی این کشور کند شده و اصلاحات سیاسی آن- هرچند محدود- روند معکوس پیدا کرده است. اکنون چین در خارج از خانه جاه‌طلب‌تر و مدعی‌تر به نظر می‌رسد. این تغییرات واقعی و نگران‌کننده‌اند. اما چطور می‌توانند سیاست خارجی امریکا را تغییر دهند؟

ارایه یک پاسخ موثر نیازمند درک واضحی از سیاست امریکا در قبال چین است. چیزی که در این اتفاق نظر جدید وجود ندارد این است که در طول تقریبا ۵ دهه از زمان آغاز روابط امریکا با پکن در دوره ریچارد نیکسون، رییس‌جمهور وقت، سیاست واشنگتن در قبال چین هیچگاه صرفا تعاملی نبوده، بلکه ترکیبی از تعامل و بازدارندگی بوده است. در اواخر دهه ۷۰ میلادی سیاست‌گذاران امریکایی به این نتیجه رسیدند که وارد کردن چین به سیستم سیاسی و اقتصادی جهان بهتر از بیرون نگه داشتن آن در حالت ناراحت و آشفته است. اما واشنگتن با حمایت دایم از دیگر قدرت‌های آسیایی - مانند فروش بی‌وقفه سلاح به تایوان- وضعیت را بدتر کرد. این رویکرد، گاهی با نام «استراتژی مصون‌سازی» شناخته می‌شد و تضمین می‌کرد که با گسترش نفوذ چین، قدرت آن همواره تحت نظر قرار دارد و همسایگان آن می‌توانند احساس امنیت کنند.

در دهه ۹۰ میلادی در حالی که دیگر دشمنی به نام شوروی وجود نداشت، پنتاگون هزینه‌های خود را کاهش داد، پایگاه‌های خود را تعطیل کرد و از تعداد نیرو‌های نظامی در کشور‌های مختلف جهان کاست به جز کشور‌های آسیایی. سیاست آسیا- پاسیفیک ۱۹۹۵ پنتاگون که با نام «ابتکار جدید» شناخته شده بود، درباره ایجاد یک ارتش قوی در چین و رویا‌های این کشور در حوزه سیاست خارجی هشدار داد و اعلام کرد که امریکا از حضور نظامی خود در منطقه نمی‌کاهد. در عوض، حداقل ۱۰۰ هزار نیروی نظامی امریکایی برای آینده قابل پیش‌بینی در آسیا باقی خواهند ماند. فروش سلاح به تایوان به منظور ایجاد صلح در تنگه تایوان ادامه خواهد یافت؛ هدف امریکا منع پکن از اعمال فشار علیه این جزیره خودگردان بود که دولت چین سعی داشت آن را بخشی از کشور خود کند.

«رویکرد مصون‌سازی» مورد حمایت رهبران هر دو حزب امریکا بود. دولت جورج بوش، رییس‌جمهور اسبق ایالات متحده، سیاستی را که سال‌ها مورد قبول هر دو حزب بود ملغی کرد و هند را به عنوان یک قدرت هسته‌ای پذیرفت. دلیل اصلی این تصمیم، اعمال کنترل بیشتر بر چین بود. امریکا در دولت باراک اوباما میزان بازدارندگی خود را در برابر چین بیشتر کرد و از طریق توافق‌های نظامی جدید با استرالیا و ژاپن ردپای خود را در آسیا نمایان‌تر و روابط خود را با ویتنام نزدیک‌تر کرد. چنین چیزی هدف پیمان تجاری اقیانوس آرام نیز بود. این پیمان طراحی شده بود تا سکوی اقتصادی باشد برای کشور‌های آسیایی تا بتوانند با استفاده از آن در برابر سلطه تجاری چین مقاومت کنند. (دولت دونالد ترامپ، رییس‌جمهور فعلی امریکا اوایل سال ۲۰۱۷ از این پیمان خارج شد.) اوباما در مورد سرقت سایبری چین شخصا به مقابله با شی جین‌پینگ پرداخت و برای انتقام از سیاست‌های تجاری ناعادلانه چین، تعرفه‌هایی را برای واردات لاستیک تعیین کرد.

امروزه چین در حوزه ژئوپلیتیک و نظامی کشوری مسوولیت‌پذیر است. این کشور از سال ۱۹۷۹ تاکنون وارد هیچ جنگی نشده و از سال ۱۹۸۸ از هیچ نیروی نظامی کشنده‌ای در خارج از مرز‌های خود استفاده نکرده است. چنین رکوردی در عدم مداخله در میان قدرت‌های برتر جهان بی‌همتاست. دیگر اعضای دایم شورای امنیت سازمان ملل در چند دهه اخیر به دفعات در مناطق بسیاری به زور متوسل شده‌اند.

چین نظام بین‌الملل را تضعیف نمی‌کند و حتی برای تقویت آن هزینه‌های زیادی کرده است. اکنون پکن دومین حامی مالی بزرگ سازمان ملل و برنامه صلح آن است. این کشور ۲۵۰۰ نیروی حافظ صلح را در مناطق مختلف مستقر کرده که این میزان از مجموع نیرو‌های دیگر اعضای دایم شورای امنیت بیشتر است. در سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۸ میلادی، این کشور از بین ۱۹۰ قطعنامه شورای امنیت از ۱۸۲ مورد حمایت کرد. این قطعنامه‌ها به منظور اعمال تحریم بر کشور‌هایی بود که به نظر می‌رسید قوانین و هنجار‌های بین‌المللی را نقض می‌کنند. اصول تحقق سیاست خارجی پکن، جلوگیری از مداخلات کشور‌های غربی است.

مناطق تجاری

اتفاق نظر در خصوص رفتار اقتصادی چین به این دلیل ایجاد شد که این کشور شرکت‌های چندملیتی را مجبور به انتقال فناوری به خاک خود کرده، از «قهرمانان ملی» خود حمایت مالی می‌کند و بر سر راه شرکت‌های خارجی که به دنبال ورود به بازار‌های پکن بودند موانع رسمی و غیررسمی قرار داده است. به‌طور خلاصه چین از اقتصاد بین‌المللی آزاد برای تقویت سیستم کنترل‌گر و سوداگرای خود استفاده کرده است.

تقریبا تمامی اقتصاددانان جهان معتقدند که چین بیشتر موفقیت اقتصادی خود را مدیون سه عنصر بنیادی است: تغییر از اقتصاد کمونیستی به رویکرد مبتنی بر بازار، نرخ پس‌انداز بالا که سرمایه‌گذاری‌های بزرگ را امکان‌پذیر می‌کند و افزایش بهره‌وری. در طول ۳ دهه گذشته، این کشور به شکل قابل ملاحظه‌ای در‌های خود را به روی سرمایه‌گذاران خارجی باز کرده است. چین یکی از دو کشور در حال توسعه‌ای است که از سال ۱۹۹۸ در سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی جزو ۲۵ کشور برتر جهان بوده است.

امروزه چین چالش‌های جدیدی را پیش روی جهان قرار داده است، خصوصا با توجه به تمایل شی برای افزایش نقش دولت در کمک به کشور به منظور دستیابی به تسلط در بخش‌های مهم اقتصادی. اما بزرگ‌ترین مزیت چین در سیستم تجارت جهانی ناشی از تمایل این کشور به نقض قوانین نیست بلکه به‌دلیل وسعت آن است. کشور‌ها و شرکت‌های زیادی خواستار دست‌یابی به بازار چین بوده و برای به دست آوردن آن حاضر به اعطای امتیازاتی هستند. این مساله چین را کشوری عادی نشان می‌دهد. اما دیگر کشور‌ها با همان میزان نفوذ و قدرت، معمولا با وجود داشتن چنین رفتاری یا حتی بدتر، از این موضوع قسر در می‌روند، که البته هیچ‌یک در این زمینه به گرد پای امریکا هم نمی‌رسند.

بیشتر تغییرات اخیر در سیاست اقتصادی پکن منفی بوده است، اما این کل ماجرا نیست. چین به اشکال مختلف و گاه متناقضی در حال تغییر است. حتی با بازگشت به دوره کنترل دولتی بیشتر تحت ریاست شی نیز، یک بازار آزاد در حوزه‌های وسیعی مانند کالا و خدمات مصرفی رونق می‌گیرد. البته برخی قوانین – حتی در حوزه اداری و قضایی – به سمت لیبرالیسم نیز پیش رفته‌اند. حمایت دولت از شرکت‌های دولتی از چند سال قبل بیشتر شده، اما پکن چیزی که روزی بخش اصلی سیاستش بوده را رها کرده است: استفاده از پول کم ارزش برای افزایش رشد اقتصادی.

پیتر ناوارو، مشاور ارشد تجاری دونالد ترامپ، مهم‌ترین مشکل در اختلافات تجاری میان امریکا و چین را «سرقت مالکیت معنوی» امریکایی‌ها می‌داند. وی ادعا می‌کند: اینکه چین در سرقت مالکیت معنوی ما نقش داشته یک حقیقت است. البته شرکت‌های امریکایی که در چین تجارت می‌کنند، چنین عقیده‌ای ندارند. بسیاری از اقتصاددانان و سیاستگذاران ارشد چین معتقدند که اگر کشورشان اصلاحات بیشتری را اعمال کند، می‌تواند مدرن شود و اقتصاد خود را بیشتر گسترش دهد.

عبور از خط قرمز‌ها

چین هم‌اکنون بنا بر برخی آمار‌ها بزرگ‌ترین اقتصاد جهان را دارد. این کشور تا ۱۵-۱۰ سال آینده، به‌طور کامل و از هر حیث به این نقطه می‌رسد. زمانی که اقتصاد کشور تنها یک درصد از تولید ناخالص ملی جهان را به خود اختصاص داده بود، دنگ ژیائوپینگ، سیاست‌مدار و رهبر چینی توصیه کرد «صبر کنید تا وقتش برسد» امروزه این میزان به ۱۵ درصد رسیده است. در واقع چین برای اینکه بتواند خود را بالا بکشد صبر کرده و اکنون طبیعتا با قدرت بیشتر به دنبال ایفای نقش مهم‌تری در منطقه و جهان است.

تاکنون، غرب نتوانسته است به خوبی خود را با رشد چین همگام کند. برای مثال امریکا و اروپا تمایلی ندارند در نهاد‌های اصلی حاکمیت اقتصادی جهان مانند بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول نقشی به چین بدهند. چین سال‌ها به دنبال ایفای نقشی پررنگ‌تر در بانک توسعه آسیا بوده، اما امریکا از پذیرش آن سر باز زده است. در نتیجه پکن در سال ۲۰۱۵ موسسه مالی چند‌جانبه خود، یعنی بانک سرمایه‌گذاری زیرساخت‌های آسیا را تاسیس کرد (و مخالفت امریکا با آن کاملا بی‌ثمر واقع شد.)

مایک پمپئو، وزیر امور خارجه امریکا- در جمله‌ای که می‌تواند باعث خشم هر شهروند چینی شود- ادعا کرده است دولت واشنگتن و متحدان آن باید چین را «سر جای خود بنشانند.»

به گفته پمپئو گناه چین این است که بیش از آنچه برای دفاع از خود نیاز دارد پول صرف قوای نظامی‌اش می‌کند. اما می‌توان دقیقا همین اتهام را به امریکا - و فرانسه، روسیه، انگلستان و دیگر کشور‌های بزرگ - زد. در واقع تعریف درست یک ابرقدرت این است که نگرانی‌های آن، فراتر از امنیت خودش باشد.

نظم فعلی جهان - که در آن کشور‌های کوچک اروپایی نقش مهمی در جهان دارند در حالی که غول‌هایی مانند چین و هند از جایگاه‌های برتر نهاد‌های جهانی حذف شده‌اند - پایدار نخواهد ماند. باید جایگاه ویژه‌ای به چین داده شود و آن را در تصمیم‌گیری‌ها مشارکت داد، و اگر این اتفاق نیفتد این کشور به صورت مستقل و یک‌جانبه سیستم‌های خود را ایجاد می‌کند و تصمیمات خود را می‌گیرد. رشد چین و تبدیل شدن به برترین قدرت جهان مهم‌ترین اتفاق در نظام بین‌المللی در طول چند قرن اخیر خواهد بود.

به ادعای برخی افراد، رشد اقتصادی چین موجب مرگ نظم بین‌المللی لیبرال می‌شود. مجموعه سیاست‌ها و نهاد‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم از سوی واشنگتن ایجاد شده است، و یک سیستم مبتنی بر قوانین را تشکیل می‌دهد که در آن جنگ بین کشور‌ها کاهش یافته و تجارت آزاد و حقوق بشر شکوفا می‌شود. سیاست داخلی چین- به عنوان یک کشور تک‌حزبی که در آن با هیچ یک از طرح‌های دولت مخالفت نمی‌شود - و برخی اقدامات بین‌المللی آن باعث شده که این کشور از نظر غربی‌ها تبدیل به یک بازیکن ناراحت در این سیستم شود.

البته شایان ذکر است که نظم بین‌المللی لیبرال هیچگاه به اندازه‌ای که اکنون توصیف می‌شود نه لیبرال، نه بین‌المللی و نه منظم نبوده است. این سیستم از همان ابتدا پس از یک سری شکست‌ها در همکاری میان متحدین و همچنین نقض آن از سوی امریکا در سال ۱۹۷۱ که با استفاده از ذخایر طلای ایالات متحده اقدام به ایجاد نظم مالی بین‌المللی کرد، با مخالفت شدید شوروی روبه‌رو شد.

نمی‌توان چین را خطری برای این نظم ناقص دانست. پکن از نفاق و مخالفت می‌ترسد و در مورد هنگ‌کنگ و تایوان بسیار حساس است. خلاصه اینکه اقدامات چین هرچقدر هم مداخله‌آمیز، سوداگرایانه و یکجانبه باشد باز هم در برابر اقدامات قدرت‌های بزرگی، چون امریکا هیچ است.

استراتژی نه چندان سری امریکا

امریکا هنوز می‌تواند استراتژی هوشمندانه‌تری را انتخاب و چین را تبدیل به یک «سرمایه‌دار مسوول» کند. واشنگتن باید پکن را به اعمال نفوذ بیشتر در منطقه خود و حتی فراتر از آن تشویق و این کشور را تشویق کند که از این قدرت برای تقویت نظام بین‌المللی استفاده کند.

باید تلاش‌های چین را برای مقابله با گرمایش زمین، اشاعه سلاح‌های هسته‌ای، پولشویی و تروریسم تشویق کرده و بابت این اقدامات از پکن قدردانی کند. پروژه «راه ابریشم جدید» پکن می‌تواند برای جهان در حال توسعه مزیت محسوب شود اگر با روشی باز و شفاف دنبال شود حتی در همکاری با کشور‌های غربی.

خطرناک‌ترین جبهه‌ها احتمالا تایوان و هنگ‌کنگ هستند. در این دو منطقه، وضعیت کنونی بسیار شکننده است و توازن قدرت به نفع پکن است. بنابر گزارش‌ها، وزارت دفاع امریکا بر سر مساله تایوان تاکنون ۱۸ مانور نظامی علیه چین شبیه‌سازی کرده، و چین در تمامی موارد نیروی برتر بوده است.

امریکا باید بداند که اگر در چنین جنگی پیروز هم شود، این پیروزی با ویرانی بسیار زیاد همراه است و ارزشی ندارد، چرا که باعث نابودی اقتصاد تایوان و هنگ هنگ می‌شود. چنین جنگی منجر به مهاجرت دسته جمعی از این جزایر و محکومیت بین‌المللی خواهد شد.

اتفاق نظر در مورد چین بیشتر به دلیل یک ترس ایجاد شده است: اینکه این کشور ممکن است از برخی جهات جهان را از آن خود کند.

مقامات ارشد چین می‌دانند که کشورشان در جهانی با ثبات و آزاد توانسته است پیشرفت کند. آن‌ها نمی‌خواهند این جهان را نابود کنند و به رغم یک دهه رکود سیاسی در این کشور میان قیام طبقه متوسط و نیاز به آزادی سیاسی بیشتر ارتباط واقعی وجود دارد.

برخی ناظران امریکایی از برنامه بلندمدت و مخفیانه چین برای تسلط بر جهان سخن می‌گویند که حداقل از سال ۱۹۴۹ اجرا شده است. یکی از مقامات وزارت دفاع امریکا در کتاب خود که مورد ستایش دولت ترامپ قرار گرفته، از این موضوع با عنوان «ماراتن صد ساله» یاد کرده است.

اما تصویر دقیق‌تر، تصویر کشوری است که از یک اتحاد نزدیک با شوروی به سمت اختلاف میان چین و شوروی حرکت کرده و از «جهش بزرگ» به سمت انقلاب فرهنگی و موفقیت سرمایه‌داری رسیده است. این کشور از خصومت عمیق با غرب به روابط نزدیک با امریکا رسیده است. اگر این ماراتن است، پیچ و تاب‌های عجیبی داشته است که هر کدام می‌توانسته به این ماراتن خاتمه دهد.
 
*****

امروز چین در حوزه ژئوپلیتیک و مقابله نظامی کشوری مسوولیت‌پذیر است. این کشور از سال ۱۹۷۹ تاکنون وارد هیچ جنگی نشده و از سال ۱۹۸۸ از هیچ نیروی نظامی کشنده‌ای در خارج از مرز‌های خود استفاده نکرده است. چنین رکوردی در عدم مداخله در میان قدرت‌های برتر جهان بی‌همتاست. دیگر اعضای ثابت شورای امنیت سازمان ملل در چند دهه اخیر به دفعات در مناطق بسیاری به زور متوسل شده‌اند.
 
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه اعتماد، تاریخ انتشار: 26 آذر 1398، کدخبر: 139031 ، www.etemadnewspaper.ir
اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۷:۵۴ - ۱۳۹۸/۰۹/۲۶
0
0
به نظرم این ترس بیهوده نیست چین داره خوب سوار قدرت در دنیا میشه چه اقتصاد و چه سیاست
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین