پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۶۲۸۸۰
تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۱
تاریخ باید قضاوت کند که چه نسلی سوخته است. اما "فردِ" سوخته فراتر از "نسل" سوخته است!

شعار سال:چرا اکثر افراد معتقدند که از نسل سوخته هستند؟ در حالیکه نسل سوخته، کسانی هستند که با توجه به شرایط و نبود امکانات در هر حال از زندگی خود لذت نبرده‌اند. من با این که سی سال از عمرم را پشت سر گذاشته‌ام، وقتی به دوران کودکی، نوجوانی و جوانی فکر می‌کنم وجودم پر از درد می‌شود؛ دردی که می‌تواند زندگی را تا آخر عمر زجرآور کند چرا که در آتش سوختن، تفاوت دارد با همچون شعله شمع سوختن.

زمانی که بچه بودم، دید زیادی داشتم اما با شب‌کوری دست و پنجه نرم می‌کردم. یعنی برای دیدن، محتاج نور آفتاب بودم تا از دیوار صاف بالا بروم؛ بنابراین در همه مهمانی‌های شبانه، گوشه‌ای می‌نشستم، گوش به هیاهوی بچه‌های دیگر می‌سپردم، در افکارم غرق می‌شدم و ثمره‌اش بغضی بود که گلویم را می‌فشرد.

همه‌ عروسی‌ها برایم عذاب و عزایی بیش نبود چرا که پیرمردها تحرکشان بیشتر از من بود. تنها مراسمی که خوشحالی زیادی به من می‌بخشید، تاسوعا و عاشورای ماه محرم بود، چون در طول روز برگزار می‌شد و من بدون کمک کسی در دسته عزاداری شرکت می‌کردم. اما امکاناتمان، زمینی در نزدیکی خانه‌مان بود که سطحش، ازسطح خیابان پایین‌تر بود. در اردیبهشت‌ماه، باران شدیدی می‌آمد و بر اثر آب باران و طغیان جوی آب، پر از آب می‌شد و ما با چه لذتی وارد آن آب می‌شدیم تا شنا کنیم. بوی آن هنوز در خاطرم هست؛ مخلوطی از نفت و لجن بود! جالب‌تر این است که با همان دست می‌آمدیم غذا می‌خوردیم!

کرونا برای همه مرگ باشد برای نسل من شوخی‌ست. ناگفته نماند تفریحات دیگری هم داشتیم مانند دعواهای محله‌ای، آتش‌بازی با سوزاندن جعبه‌های میوه که چوبی بود و بازی‌های گروهی دیگر.

در دوره نوجوانی که ۱۲سال از عمرم را سپری کرده بودم، باید از آغوش خانواده جدا می‌شدم و برای ادامه تحصیل به مدرسه شبانه‌روزی می‌رفتم که در اولین روز از بزرگی و امکانات مدرسه بسیار خوشحال بودم، تا زمانی که پدرم گفت: "سعید با من کاری نداری؟" خشکم زد و آن‌همه شادابی، شانه خالی کرد و غم، وجودم را گرفت.

وقتی که تنها شدم احساس کردم همه چیز را از دست داده‌ام. آنقدر غصه می‌خوردم که جایی برای غذا خوردن نداشتم. چیزی که عزابم می‌داد این بود که وارد دنیای نابینایان شده بودم چرا که خودم را با بیناها مقایسه می‌کردم و در نهایت تبدیل به یک انسان آرام شدم. به‌راستی خانه و خانواده چه دارند که اگر نباشند وجود آدمی معنا ندارد؟!

در دوره جوانی بینایی‌ام کمتر شده بود در حدی که لذتی از زندگی نمی‌بردم. همه راه‌ها به رویم بسته شده بود، جز درس خواندن که سرانجام دانشگاه سراسری قبول شدم که می‌توان از آن دوران به عنوان طلایی‌ترین دوران زندگی‌ام یاد کنم.

حال که بعد از این همه فراز و نشیب، مشغول کار شده‌ام، باید ۱۸۷سال کار کنم تا بتوانم در تهران صاحب خانه شوم. درحالی که پدرم با اینکه با دوران انقلاب و جنگ مواجه شد، در عرض ۴سال صاحب خانه شد.

تاریخ باید قضاوت کند که چه نسلی سوخته است. اما "فردِ" سوخته فراتر از "نسل" سوخته است!

سعید قربانی، نابینا و دانش‌آموخته فقه و حقوق


پایگاه تحلیلی- خبری شعار سال ،برگرفته از کانال تلگرامی اعتمادآنلاین

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین