یهو دیدم شبکه خبر تلویزیون برنامه ش قطع شد و داره بزرگ تیتر میزنه "خبر فوری، خبر فوری" و بعدشم نوشت: "خبرها،حکایت از وقوع #انقلاب_در_عربستان میکند" و حواله داد مخاطب رو به خبرهای تکمیلی. خودم رو جمع و جور کردم و زدم بیرون، ببینم چه خبره. توی کوچه ،یکی از همسایههایِ چند خونه اون طرف تر مشغول ترمیم چالهای بود که چند سال جلوی در خونه ش سبز بود و هر وقت بهش میگفتم :"این رو یه کاریش کنین"، میگفت :"#وظیفه شهرداریه، وظیفه من نیست، مالیات و عوارض میدیم که این کارا رو کنن." حالا خودش مشغول ترمیم چاله بود. سلام کردم و گفتم: "آخر به زحمت افتادینا ؟!" گفت: "نه بابا، وظیفه مه، تاخیر شد، حلال کنین، دیدم اگه نکنم آخرپای بچههای خودم میره توش و مصیبتی میشه ..."
با تعجب از این تغییر رفتار راهمو ادامه دادم. کمی جلوتر، رسیدم به سوپری محل و با خودم گفتم بذار حالا که اینجام، دو سه قلم خرید رو برا خونه انجام بدم. دیدم تلویزیون مغازه روشنه و شبکه خبر هنوز داره "خبر فوری" می ره، گفتم: "احمد آقا شکر هست خدمتتون؟"، دیدم به عکس بیشتر موقعا، با احترامی زیاد گفت: "بله سه نوع داریم که قابل شما رو هم نداره. یه نوعش از اون دو تا بهتره و مرغوب تر. " گفتم:" پس یه بسته لطف کنین. یه پنیر هم میخواستم." گفت:" پنیرمون خوب نیست. آوردم خبرتون میکنم." دو سه قلم جنس دیگه رو همگی با قیمتی متفاوت از قبل، خریدم؛قیمتی کمتر از "قیمت برای مصرف کننده" . گفتم :"اشتباه نکردین قیمتا رو؟"، گفت:" نه. دیدم دست و بال مردم بسته س و میشه با سود کمتر هم فروخت." یاد چند باری افتادم که سرِ قیمت باهاش دعوام شده بود... تو همین وضعیت، بنده خدایی وارد مغازه شد و یواشکی پولی داد دست احمد آقا و گفت هر کی نداشت از این حساب کن...
داشتم از مغازه می اومدم بیرون که، دیدم گوینده اخبار شبکه خبر، نامه استعفای چند تن از وزرا رو، به دلیل اینکه میدونن #لایق_تر و با کفایت تر از اونا برای این مسئولیتا وجود داره، داره خبری میکنه. رئیس جمهور هم خیلی زود با استعفای اونا موافقت کرده ...
اومدم بیرون دیدم رئیس موسسه مالی-اعتباری "غروب"، میزش رو گذاشته دم در شعبه اصلی و به همه مراجعین با ادب و احترام داره جواب می ده و توضیح میده که چه اشتباهات و سوء استفادههایی انجام شده و میگه که با تمام توان درصدد جبرانن و از مردم میخواد کمک کنن. گمانم اینه مردم حالا دیگه باور نمیکنن این حرفا رو، ولی اقلا احساس بهتری دارن...
به خودم اومدم، دیدم انگار نه انگار شبه، همه چی عین اول صبح یه روز کاری برقراره... فقط بانکها برعکس همه جا تعطیلن. یه اطلاعیه هم به این مضمون زدن رو شیشه هاشون که با توجه به #انحلال بانک مرکزی و باز طراحی ساختارش، امکان فعالیت بانکها موجود نیست. در اولین فرصت هم بجای این بانکها، یکی دو بانک قرض الحسنه قرار میگیره تا فرایند ادای دیون و ادامه فعالیتها بررسی بشه. ته اطلاعیه هم به مردم قول داده که با دقت از اموال شون حراست می شه. جالبه که پای نامه رئیس کل بانک مرکزی رو، رئیس جمهور هم، امضا کرده و انگشت زده.
از توی خیابون جمهوری دارم رد می شم. میبینم خبری از نمایش سگها و سگ بازی روی ال سی دی مغازههای دراندشت نمایندگیهای فروش تلویزیون نیست، بیشتر دارن کوه و جنگل و دریا و آسمون و خلقت خدا رو با زیبایی تموم نشون میدن، یکی دو تا تلویزیون هم روی شبکه خبر تنظیم شده. میرم جلوتر میبینم که اعلام میشه تمام پروازهای به سمت عربستان کنسل شده و اجازه فرود داده نمی شه. با این حال تلویزیون اعلام میکنه لحظاتی پیش چند هواپیمای اختصاصی خط هوایی عربستان در فرودگاه امام خمینی اجازه فرود گرفته و یک نامه که حاوی دعوت از خانواده شهدای #مدافع_حرم برای زیارت خانه خدا است رو تحویل مقامات داده ... خیلی جالب بود برام.
به حاج حسین که از رفقامه، زنگ زدم ببینم اون چه کاره س و چه خبر از اضاع داره، گفت: مشغول راه اندازی یه کاروان بین المللیه که توش همه سن و همه جنس آدمی هستن و همگی از اونایی ان که تو راهپیمایی #اربعین بودن . گفت برنامه دارن چه پیاده، چه سواره خودشون رو به عربستان برسونن. اسم کاروان هم 313 است...مثل همیشه حاج حسین پای کار بود، زودتر از همه.
همین طور که داشتم تو خیابون بالاتر میرفتم دیدم مسجدا پر جمعیت و مثل موقع جنگه و دارن کمک جمع میکنن. رفتم جلو و از یکی شون پرسیدم: "آقا !خدا قوت، کجا میبرید این جنسا رو؟"، گفت: "هر جا که لازم باشه، از همین جنوب و #حاشیه شهر گرفته تا هر جای عالم"، گفتم:"چطور؟"، گفت: "بانی زیاده ...زیاد"
دم در مسجد تلویزیون روشن بود. داشت خبر فرار بن سلمان و آل سعود به #اسرائیل رو پخش می کرد. بیانیه دادن که بزودی با ارتش اسرائیل و ائتلاف جهانی وطن شون رو بازپس می گیرن. بیانیه ش توپ پر بود ولی خودش مث موش می لرزید و بغض کرده بود. جالبیش این بود که داشت با یونیفرم ارتش اسرائیل این بیانیه رو می خوند.
همین طور که مسیر رو ادامه میدادم، رسیدم به یه موسسه فرهنگی، بالاش تابلو خورده بود: "صهبا "، بچه ها شون، پر از ذوق و شوق بودن و گفتن دو سه برابر قبل دارن کار می کنن. تلویزیون موسسه شون، روی شبکه افق تنظیم بود، داشت مستند "محسن، حشمت، عطا" رو نشون می داد. جالب بود. سیر زندگی محسن مخملباف، حشمت الله طبرزدی و عطاء الله مهاجرانی. اولی، از فیلم" توبه نصوح" شروع کرد و با" بایسیکل ران" و "دستفروش" و "عروسی خوبان "، دنبال "#عدالت_خواهی" بود، آخرش به فرانسه رسید و الان مشغول مبارزه س. فقط یه منفی و مثبت اشتباه شده، فکر کنم. دومی با نشریه پیام دانشجوی بسیجی داغ داغ شروع کرد اما الان اونم با نون آمریکا، مشغول مبارزه س. سومی هم از کتاب ردیهش بر آیات شیطانی بولد شد، ولی بعدها با سرمایه گذارایِ سعودیِ همون کتاب، هم پیاله شد و حالا هم دائما هوا به هوا میشه؛ بعضی وقتا، وجدان درد میگیره و بعضی وقتا هم، قبله قطب نماش به سمت کاخ باکینگهام یا قصرالضیافه می چرخه.
خداحافظی کردم از صهبائیا. دم دمای فجر بود که اعلام شد جادههای منتهی به فرودگاه غلغله س و البته بیشتر، پروازای منتهی به اروپا و آمریکا برقراره و فول داره مسافر میبره. همون موقع،یکی از دوستام زنگ زد و گفت: چند تا از آقایون روسا و خانم، بچه هاشون هم با عجله داشتن میرفتن تا به بچه هاشون و دوستاشون تو ینگه دنیا برسن.
دینگ دینگ قبل از اذون صبح رو داشتن میزدن که اعلام شد اولین هواپیمای زوار بیت ا... که خانواده شهدای مدافع حرم توش بودن و به سمت عربستان حرکت کرده بود، به راحتی و بدون هیچ مانعی روی باند فرودگاه #ذوالجناح نشسته...
با الله اکبر اذون، با خوشحالی رفتم برای وضو و نماز...تو خودم می گفتم: الیس الصبح بقریب..
مصباح الهدی باقری پژوهشگر مرکز رشد
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از پایگاه اطلاع رسانی رجانیوز ، تاریخ انتشار: 8 اردیبهشت 1397 ، کدخبر: 286520 ، www.rajanews.com