شعار سال: صدایش از پشت تلفن بریده بریده شنیده میشود. هیجان، همراه همه کلماتش است. اقتصاددانی که با اتکا به تئوریهای دانشگاهی به مواضع اصولی شهره است در توصیههای دوستانهاش، بیپروا سخن میگوید: «دلار نبود، یورو بخر. هر نوع ارزی پیدا کردی، بخر. فقط بخر. اصلا برو از نانوایی سر کوچه، آرد بخر. کیسه آرد در خانه نگهداری بهتر است تا «ریال» نگهداری کنی».
در روزهایی که ارزش پول ملی رو به سقوط میگذارد، تفاوت فرهیختگان و عوام ناچیز میشود. فاصله میان استاد دانشگاه و دانشجو از میان میرود. همه در ناخودآگاه خود به یک تصمیم واحد میرسند: «ریالات را زمین بگذار».
در این مواقع اقتصاددانان از اصطلاح «پول داغ» برای تصویر شرایط بهره میبرند. این کلیدواژه زمانی مفهوم پیدا میکند که کسی حاضر نیست پول را در دستانش نگه دارد و سریع آن را رها میکند تا چیز دیگری را بردارد. با افزایش قیمت ارز که از اواخر سال گذشته آغاز شد، رفتهرفته دمای پول ملی افزایش یافت و تصمیم رهاکردن آن در جامعه شدت گرفت. کسانی که دماسنج قویتری داشتند بلافاصله تصمیم گرفتند دارایی ریالی خود را به اموال سرمایهای تبدیل کنند. در این میان ارز و مسکوکات بهعنوان سرمایههایی که قدرت نقدشوندگی بالایی دارند، با بیشترین اقبال مواجه شدند. در سالجاری این تصمیم، همهگیر شد و تعداد بیشتری از دارندگان سرمایه به فکر تبدیل آن افتادند. هجوم به بازار سکه و ارز موجب شد تا بانک مرکزی طرح پیشفروش سکه را راهاندازی کند. 7میلیون قطعه سکه در این طرح به فروش رسید تا اینکه ظرفیت ضرابخانه بانک مرکزی برای ضرب سکه تکمیل شد. عملا ورود همگانی به بازارها، خود عاملی شد تا با رشد تقاضا، روند صعودی قیمتها سرعت بگیرد.
هراس از کاهش ارزش پول ملی که به واسطه قریبالوقوع بودن تحریمها ایجاد شده بود، با هجوم نقدینگی به بازار ارز و سکه به واقعیتی بزرگ بدل شد تا عدهای این فرایند را «خودکشی از ترس مرگ» نامگذاری کنند. محمد فاضلی- جامعهشناس- این هجوم را با پناهگیری دستهجمعی در زمان بمبارانهای دوران جنگ مقایسه کرد؛ پناهگاههایی که ممکن بود، قربانگاه جمعی پناهجویان شود.
رفتار دستهجمعی دارندگان سرمایه در دوران بیاعتمادی به ریال، تعداد فعالان بازار را به اندازه جمعیت ایران افزایش داد. با تداوم روند افزایش نرخ ارز در بازار زیرزمینی و طعنه قیمت سکه به 3میلیون تومان، حرارت پول بهصورت همه زیستکنندگان حوزه ریال، برخورد کرد. دیگر فقط دلالان خیابان فردوسی نیستند که بهدنبال جابهجایی ارز و سکه برای کسب درآمد هستند. بنابراین میتوان بهدلیل نمایندگی سرپرستان خانواده از اعضا، بازار 80میلیوننفری را در این بخش تصور کرد. نیاز جدیدی در میان سرمایهداران خرد و کلان شکل گرفته است که «حفظ ارزش دارایی» نام دارد. خواسته این دسته از خانوادهها و سرمایهداران این است که داراییشان به همان اندازهای که روی آن حساب کردهاند، ارزش داشته باشد.
یکی از دلایل واکنش سریع عموم به گداخته شدن ریال به تجربه سال91 بازمیگردد. سه برابر شدن قیمت دلار و کاهش ارزش داراییها، عقبگردی تاریخی بهویژه برای طبقه متوسط و پایینتر از متوسط به جا گذاشت.
این روزها تصویر محسن رضایی- دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام- در مناظره تلویزیونی یکی از دورههای کاندیداتوریاش، جلوی چشمان اهالی سیاست و اقتصاد رژه میرود. جایی که اسکناس هزار تومانی را به دوربین نشان داد و گفت که ارزش آن به یک سوم رسیده است.
طبقه متوسط در ایران همواره موجودی ترسو، قانع به حفظ حداقلها و گریزان از هرگونه خطر است. آن وقتها- دهه60- از طبقه متوسط کمتر خانوادهای ریسک وارد شدن به بازار دلار را میپذیرفت، اگر هم تصمیمش را میگرفتند، چنان ریز سرمایه میگذاشتند که انگار نوک پایی در آب سرد بگذاری و پاپس بکشی. البته حق هم داشتند، چون طبقه متوسط آنقدر حین بازی میترسد و میلرزد که عاقبت مصیبت را روی سرش خراب میکند. جنگ تمام شد، دلار سقوط کرد و خیلیها بیچاره شدند!
با چنین درسهایی از زندگی طبقه متوسط در سالهای گذشته، خیلی عجیب بهنظر میرسد که الان 80 میلیون نفر پولهایشان را گذاشتهاند وسط و در بازارهای ارز، مسکن، خودرو و طلا جسورانه بازی میکنند. این روزها هیچکس- بدون اغراق هیچکس- را در محیط اطراف پیدا نمیکنی که به فکر کار کردن با اندوختهاش نباشد. اطرافیان- دوست، فامیل و غیره- احساس میکنند از یکدیگر عقب افتادهاند. در دورهمیها، تلاش میکنند حرف اضافه درباره درآمدهایشان نزنند که یک وقت دست در بازار زیاد نشود؛ در عوض به گوشهایشان دستور میدهند جزئیترین کلیدواژهها درباره پول، فرصتها، درآمدزایی، غیره را از دهان اطرفیان بقاپند و بهعنوان گزینههای تحقیق در اختیار مغز بگذارند تا در کشوهای ذهن بایگانی شوند. این چنین ترسناک میگذرد، روز روزِ زندگانی ما؛ همه از هم میترسند و این پارانوئید ملی آدم را به این فکر میاندازد که غیراز این، این کسب و کار 80میلیون نفری چه تغییراتی در شیوه زندگی ما ایجاد کرده است؟
حتی محتاطترین آدم در زمینه قرض گرفتن پول هم گاهی چارهای ندارد جز اینکه بپذیرد از دوستی، نزدیکی، کسی باید درخواست قرض کند؛ مثلا یکهفتهای، یک ماهه، چند ماههای، چیزی، تا بحران شخصی به حداقل برسد و بعدش هم بالاخره وقت بازپرداخت که شد آدم میتواند از دوستش بخواهد که کمی بیشتر صبر کند و... . این هم میشود ولی آدم اگر از کس دیگری قرض کند و قرضش را به موقع پرداخت کند، کار عاقلانهتری کرده است. این روزها دوست به دوست، پول به دلار قرض میدهد؛ ترسناک است.
عین ابرهای بارور، مسافرهای ایرانی هواپیما به هواپیما در آسمان کشور دوست و همسایه، ترکیه خوشامدگویی میشوند. «مستقیم از فرودگاه به یکی از هتلهای همهچی آزاد (غذا و اینها) فرستاده میشوند، همانجا یک هفته میخورند و میخوابند، شنا میکنند و اینها، بعد بدون اینکه پایشان را از هتل بیرون گذاشته باشند، به شهرشان برمیگردند. فقط خرید و خرج خارج از آزادیهای هتل ممنوع است. در عوض ارز مسافرتی را به قیمت روز میفروشند و خرج آنتالیا درمیآید. تازه اگر خوب عمل کنی، شاید سفر به آنتالیا سود هم داشته باشد.»؛ بچههای گروه اقتصاد در شورای تیتر روزنامه همشهری اینطور میگفتند.
تیتر موضوع میتواند «من از تو میترسم» باشد ولی دقیقتر که فکر کنی، آدم چنان در این بحران مستعد تبدیل است که باید به «ترسیدن از خود» هم به شیوهای جدی فکر کند. همه از سوختن پولهایشان در این بازار 80میلیون نفری میترسند؛ نکند قیمت دلار سقوط کند! عنوان پرونده میتواند «سرطان پول» باشد. حالِ ما اینطور خراب است و در عوض روانشناسها هم حال آدم را خرابتر میکنند، چون با نگاهی پر از واقعیت به تو نگاه میکنند و با صدایی شبیه به استاد در کارگاه سفالسازی، سرت فریاد میکشند که «تو مقصر نیستی، تو هیچ گناهی نداری، تو که راه دیگری نداری، نداشتی... مجبور شدی شلوار را تا زیرزانو تا بزنی و تا کمر بروی وسط تنها جوی آب موجود - که گرچه هنوز مردم و غیره آشغالهایشان را در آن میریزند- ولی تنها آب موجود برای سرکشیدن است.» پس... از حرفهای روانشناس، جامعهشناس و دیگران، در همین حد، آدم آسودهوجدان میشود که چاره دیگری نبود. اگر بود هم کسی بلد نبود به آدم یاد بدهد. بیماریهای حاصل از راه افتادن ارتش 80میلیون نفری کاسبها، آدم را یاد فیلمهای علمی- تخیلی میاندازد. از آنها که طرف منفی داستان با حمله بیوتروریسم، باران آغشته به ویروس روی سر مردم شهر میپاشد و همه یک طور دیگری میشوند...؛ ترسناک است.
سایت شعار سال، با تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه همشهری، تاریخ انتشار 31 تیر 97، کد مطلب: 23879، www.newspaper.hamshahri.org