پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۸۶۱۶۶
تاریخ انتشار : ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۷
در اواخر دهه 60 که هنوز کتاب‌هایی در حوزه نقد و نظریه ادبی به ‌اندازه امروز وجود نداشت انتشار کتاب «پیشدرآمدی بر نظریه ادبی» تری ایگلتون به ترجمه عباس مخبر اتفاقی مهم در حوزه ادبیات و نقد ادبی بود؛ این کتاب نخستین‌بار در سال 1368 منتشر شد و اهالی ادبیات از آن استقبال کردند.

شعار سال: استقبال از «پیشدرآمدی بر نظریه ادبی» ایگلتون به حدی بود که مخبر را به ترجمه کتابی دیگر در زمینه نقد و نظریه ادبی برانگیخت. این کتاب، «راهنمای نظریه ادبی» رامان سلدن بود که ترجمه عباس مخبر از ویراست دوم آن اولین‌بار در سال 1372 به چاپ رسید. مدتی بعد از انتشار این ترجمه، نویسنده آن درگذشت. رامان سلدن پیش از مرگش انتشار چاپ بعدی کتاب را به همکارش، پیتر ویدوسون، واگذار کرد و پیتر ویدوسون ویرایش سوم این کتاب را با تجدیدنظر و افزوده‌هایی بر آن منتشر کرد و همین ویراست اساس چاپ دوم ترجمه فارسی آن در ایران شد که با چاپ اول فرق‌های اساسی داشت. ترجمه ویراست سوم این کتاب با عنوان «راهنمای نظریه ادبی معاصر» اولین‌بار در سال 1377 به چاپ رسید و شامل افزوده‌های زیادی بود. چنان‌که مخبر در مقدمه چاپ نخست ترجمه این ویراست توضیح داده است تغییرات ویراست سوم کتاب شامل «دو فصل جدید، یعنی فصل‌های اول و هفتم و تغییراتی مفصل در فصل‌های ششم و هشتم، تغییر ساماندهی فصول، و حذف و اضافه‌های متعدد» بود. این ترجمه امسال بعد از چند سالی که از آخرین چاپ آن توسط ناشر قبلی‌اش می‌گذرد، در نشر بان تجدید چاپ شده است. «راهنمای نظریه ادبی معاصر» کتابی است جامع و خوش‌خوان در معرفی انواع نظریه ادبی مدرن و از همین رو می‌تواند آغازی مناسب باشد برای مطالعه تخصصی‌تر نظریه‌های ادبی قرن بیستم. یکی از اهداف تألیف این کتاب، چنان‌که در مقدمه ویراست سوم آن تأکید شده، ایجاد تغییر در شیوه‌های قدیمی و کلیشه‌ای و عادت‌شده خواندن و درک ادبیات است. در این کتاب با ارائه خلاصه‌ای از نظریه ادبی در قرن بیستم به زبانی ساده و خوش‌خوان کوشش شده است که خواننده به اندیشیدن به ادبیات و چون‌وچراکردن در پیش‌فرض‌های کلیشه‌ای در مورد متون ادبی و اتخاذ شیوه‌های تازه‌ای از ارتباط برقرار کردن با این متون ترغیب شود. این کتاب به واقع خواننده را برمی‌انگیزد که در مواجهه با متون ادبی منفعل نباشد و با مجهزشدن به نظریه، ادبیات را با دیدی نقادانه بخواند. در بخشی از مقدمه کتاب درباره اهمیت مجهزبودن خواننده ادبیات به نظریه ادبی و تأثیر دانش نظری بر درک مخاطب از خواندن و نوشتن آمده است: «اول آن‌که، تأکید بر نظریه ادبی، عمل خواندن را به‌مثابه یک فعالیت معصومانه مورد تردید قرار می‌دهد. اگر از خود درباره ساختمان معنا در داستان یا حضور ایدئولوژی در شعر سؤال کنیم، دیگر نمی‌توانیم به‌سادگی واقع‌گرایی یک رمان یا صمیمیت یک شعر را بپذیریم. شاید بعضی خوانندگان توهمات خود را گرامی دارند و بر از‌دست‌رفتن معصومیت مویه کنند، اما اگر خوانندگانی جدی باشند، نمی‌توانند مسائل عمیق‌تری را که برخی بزرگان نظریه ادبی در سال‌های اخیر پیش کشیده‌اند نادیده بگیرند. دوم، چشم‌اندازهای تازه نگریستن به ادبیات، نه‌تنها بر فهم ما از متن تأثیر می‌گذارند، بلکه می‌توانند به تفسیرهای ما جان تازه‌ای بخشند. البته اگر کسی مایل نباشد به بازنگری فهم خود از متون بپردازد، در هیچ‌یک از انواع نقد ادبی چیزی نخواهد دید. از طرف دیگر، شاید خواننده بر این باور باشد که نظریه‌ها و مفاهیم، صرفا به ازمیان‌رفتن واکنش خودانگیخته او نسبت به آثار ادبی منجر خواهد شد. آن‌ها فراموش می‌کنند که در ادبیات هیچ بحثی برکنار از بار ارزشی نیست و حتی بحث خودانگیختگی متون ادبی نیز ناخودآگاهانه به نظریه‌پردازی نسل‌های کهن‌تر وابسته است. حرف‌های آن‌ها درباره احساس، تخیل، نبوغ، صداقت و واقعیت، سرشار از نظریات مرده‌ای است که زمان آن را تقدیس و به بخشی از زبان شعور متعارف تبدیل کرده است. اگر بخواهیم در خواندن ادبیات جسور و جست‌وجوگر باشیم، باید گستاخی اندیشیدن به ادبیات را نیز داشته باشیم.» کتاب شامل هشت بخش است. بخش اول اختصاص دارد به نقد جدید. در بخش دوم به فرمالیسم روسی پرداخته شده و در بخش سوم به نظریه‌های معطوف به خواننده. در بخش چهارم نظریه‌های مارکسیستی مرور و معرفی شده‌اند و بخش‌های پنجم و ششم به ترتیب به ساختارگرایی و پساساختارگرایی اختصاص دارند. در بخش هفتم به نظریه‌های پسامدرنیست و پسااستعماری پرداخته شده و بخش هشتم و پایانی کتاب هم درباره نظریه‌های فمینیستی است. «راهنمای نظریه ادبی معاصر»، چنان‌که عباس مخبر در پیش‌گفتار کوتاهی که به چاپ تازه آن افزوده، اشاره کرده است امروزه «در بسیاری از کشورهای انگلیسی زبان به کتاب درسی تبدیل شده است.» تجدید چاپ این کتاب باب گفت‌وگویی با عباس مخبر را گشود. گفت‌وگویی در درجه اول درباره این کتاب، ماجرای ترجمه‌اش در ایران و میزان استقبال مخاطبان فارسی‌زبان از آن و در درجه بعد درباره موضوعاتی دیگر که موضوع این کتاب که نظریه و نقد ادبی است به صحبت از آن‌ها راه می‌داد؛ موضوعاتی از قبیل وضعیت نقد ادبی در ایران و مشکلات و معضلات آن و این‌که امروزه در زمینه نقد ادبی نسبت به گذشته چه‌قدر پیشرفت داشته‌ایم و چه‌قدر توانسته‌ایم از مصرفِ صِرفِ نظریه‌های غربی به تولید نظریه یا کاربرد خلاقانه نظریه‌های غربی برای نقد ادبیات خودمان برسیم. مخبر معتقد است یکی از معضلات نقد ادبی در ایران فقدان فرهنگ گفت‌وگوست نه شیوه کاربست نظریه‌های ادبی. او البته چنان‌که در گفت‌وگوی پیشِ رو خواهید خواند به روند نقد ادبی در ایران بدبین نیست و معتقد است در زمینه نقد ادبی کارهای قابل اعتنایی شده است و نقد ادبی ما به نسبت گذشته حرکت‌هایی رو به جلو داشته اما در عین حال می‌گوید و تأکید می‌کند که«گرهگاه اصلی ما در نقد، بیشتر نداشتن فرهنگ گفت‌وگو است تا استفاده بجا یا نابجا از نظریه‌های ادبی.» گفت‌وگو با عباس مخبر را می‌خوانید.

چاپ اول ترجمه شما از کتاب «راهنمای نظریه ادبی معاصر» در سال 1372 منتشر شد که البته چنان‌که در مقدمه چاپ دوم(چاپ اولِ ترجمه ویرایش سوم) کتاب توضیح داده بودید آن ترجمه‌ای که اول منتشر شد، براساس ویرایش دوم کتاب بوده است. چاپ بعدی، که اولین بار در سال 1377 درآمد، اما براساس ویرایش سوم کتاب بود که گویا تغییرات زیادی نسبت به چاپ اول داشت. در آن سال‌هایی که ترجمه‌ شما از ویرایش‌های دوم و سوم این کتاب برای اولین بار منتشر شد ترجمه نظریه ادبی و مکاتب نقد و نظریه تازه داشت رواج پیدا می‌کرد. مخصوصا از همان سال‌های 76 و 77 که هم‌زمان است با انتشار ترجمه ویرایش سوم این کتاب. یعنی شاید بشود گفت «راهنمای نظریه ادبی معاصر» جزو اولین کتاب‌هایی است که در این زمینه ترجمه و منتشر شد. بعدها یا حول‌وحوش همان سال‌ها کتاب‌های مختلف دیگری هم در معرفی رویکردها و نحله‌های نقد و نظریه ادبی منتشر شد. می‌خواستم بدانم دلیل این‌که از بین کتاب‌های مختلفی که در این زمینه وجود داشت این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردید چه بود؟
ناپلئون بناپارت که گویا بعدها از حمله به روسیه پشیمان شده بود، در پاسخ به این سؤال که چرا دست به این کار زدی می‌گوید: «در آن زمان فکر خوبی به نظر می‌رسید». روشن است که نه من ناپلئون بناپارت هستم، و نه از کارم پشیمان، اما گاهی بعضی جملات قصار آدمی را از توضیحات اضافی بی‌نیاز می‌کند. و اما شرح این ماجرا دراز است و من نمی‌توانم حرفم را از وسط شروع کنم. بنابراین اول داستان ترجمه و مترجم شدنم را بشنوید تا بعد به این قضایا برسیم.
ماجرای ترجمه در دوران دانشجویی و از همکاری با نشریات دانشجویی آغاز شد و بعداً در دوران سرباز صفری و بی‌حقوقی در کرمان در سطحی جدی‌تر ادامه یافت. پس از انقلاب و با وقوع پدیده موسوم به «انقلاب فرهنگی»، کار ترجمه باز هم به سطح بالاتری صعود کرد. این بار دیگر با غریزه بقا در چارچوب کاری فرهنگی و شرافتمندانه هم گره خورد. چند کتاب اول در حوزه علوم اجتماعی بود که درسش را خوانده بودم. بعدها، علاقه‌مندی به شعر و ادبیات و لزوم افزایش مهارت در ترجمه، مرا به رشته زبانشناسی کشاند و آشنایی و دوستی با بزرگانی از قبیل دکتر علی‌محمد حق‌شناس، دکتر محمدرضا باطنی، هوشنگ گلشیری و دوستان دیگری در کانون نویسندگان ایران. به این ترتیب، چرخش به سمت ادبیات آغاز شد. بحثِ نبود یا کمبود مبانی و اصول نظری نقد در آن روزها بحث روز بود و من هم پرانگیزه و جویای نام. کار با کتاب ارزشمند و ماندگار «پیشدرآمدی بر نظریه ادبی» ایگلتون آغاز شد که در سال 68 در نشر مرکز به چاپ رسید. تشویق و تحسین بزرگان ادبیات این مرز و بوم و اقبال خوانندگان به حدی بود که هیچ راهی به‌جز ادامه کار باقی نمی‌گذاشت. کتاب ایگلتون که اکنون به چاپ دوازدهم رسیده است، هم به عنوان یک کتاب عمومی و هم یک مرجع دانشگاهی، در جهان و ایران با اقبالی گسترده مواجه شد. تا جایی که به یاد دارم، سوا از دکتر حق‌شناس که کتاب به او تقدیم شده است، دکتر باطنی، دکتر خزایی‌فر، هوشنگ گلشیری، رضا سیدحسینی، دکتر براهنی، منصور اوجی و بسیاری دیگر که سرشان به تن‌شان می‌ارزید، انتخاب کتاب و ترجمه آن را ستودند. جنگ به پایان رسیده بود. امیدهایی در فضا موج می‌زد و من هم سری در میان سرها درآورده بودم. زمانه سرمستی و غرور بود. کاملاً طبیعی بود که باید کار را ادامه می‌دادم و ادامه دادم. کار ایگلتون همچنان ارزشمند است و درخشان، اما این کتاب بیشتر یک اثر پلمیک بود و بافت درهم‌تنیده‌ای از معرفی نظریه‌ها و نقد آنها بود. به‌دنبال کتابی بودم که بیشتر نظریه‌ها را معرفی کند و توضیح دهد، بدون آن‌که به ارزیابی و قضاوت آشکار در مورد کم و کیف آنها بپردازد و در جستجوهایم به کتاب سلدن رسیدم. به نظرم رسید که خودش است. طیف گسترده‌ای از نظریه‌ها را در چارچوب توالی تاریخی آنها، با بیانی تا حد امکان روشن توضیح می‌داد و می‌توانست مکمل خوبی برای کتاب ایگلتون باشد. نیازش در فضا موج می‌زد و من هم دیگر در این عرصه جاگیری کرده بودم و فروش کتاب تضمین شده بود. ترجمه‌اش کار آسانی نبود. فقر معادل‌های واژگانی و مفهومی، پیشرفت کار را کند می‌کرد، اما دوستان هم بودند و کمک‌های بی‌دریغشان باعث شد که کار، به رغم این مشکلات، آبرومندانه به سرانجام برسد. به دنبال آن و در تکمیل آن کتاب «عمل نقد» کاترین بلزی را هم ترجمه کردم. این کارهای سه‌گانه هم انگار برای من به نوعی وسواس بدل شده است. همان ضرب‌المثل معروف «تا سه نشه بازی نمی‌شه
چاپ جدید ترجمه فارسی کتاب آیا در قیاس با چاپ‌های قبلی تغییرات زیادی کرده؟ مثلا آیا در ترجمه برخی اصطلاحات و ... هم تغییراتی داده‌اید یا تغییری اگر هست تغییرات جزئی است؟
کتاب را یک بار دیگر خواندم و سعی کردم در پرتو تجربه سالیان عمر تا حد امکان آن را روان‌تر کنم. متأسفانه این چاپ تازه غلط‌های تایپی زیادی دارد. من به سهم خودم عذرخواهی می‌کنم. اگر کتاب دوباره چاپ شد حتماً برطرف خواهند شد.
این کتاب ظاهرا در دوره‌های مختلف توسط نویسندگان مختلفی ویرایش شده و هربار مطالبی به آن اضافه شده است. حتی ظاهرا ویرایش دوم آن به نسبت ویرایش اول تغییرات زیادی کرده است. همان‌طور که شما در مقدمه چاپ جدید کتاب اشاره کرده‌اید این پویایی و بازماندن پرونده کتاب، وجه آموزنده این کتاب برای ماست. در این‌جا کتابی که یک‌بار نوشته شد، مثلا در زمینه تاریخ ادبیات و نقد ادبی و ...، دیگر پرونده‌اش بسته می‌شود و هربار به همان صورت اول تجدید چاپ می‌شود بی‌آن‌که ملاحظات تازه‌ای به آن افزوده شود. به نظرتان دلیلش چیست؟
این هم از همان پرسش‌هایی است که جوابش مثنوی هفتاد من کاغذ شود. دلیلش همان است که بهتر از ما ماشین می‌سازند، بهتر از ما فوتبال بازی می‌کنند، بهتر از ما می‌نویسند و بهتر از ما تحقیق می‌کنند. و اگر از من یک جواب نهایی بخواهید به نظرم همه این بهترها را می‌توان در عبارت یاد گرفته‌اند که با هم گفتگو کنند خلاصه کرد. اگر اسم خاصی داشته باشد، آزادی، دمکراسی و امکان گفت‌وگو است.
در پیشگفتار چاپ جدید کتاب اشاره کرده‌اید به انتشار بدون مجوز ترجمه فارسی آن در ایران. منظورتان این است که کسانی آن را به صورت قاچاقی و افست و ... چاپ کرده بودند؟
بعضی کتاب‌ها بداقبال‌اند و این هم شاید جزو همان‌هاست. بعد از پنج بار تجدید چاپ، ناشر به دلایلی که من نمی‌دانم از ادامه کار بازماند و حاضر به واگذاری کتاب هم نشد. ناشر، بعدها و در جریان مشکلات مالی با شخص دیگری که یکی از توزیع‌کنندگان کتاب بود، بدون اطلاع ما اجازه بهره‌برداری از شماری از کتاب‌ها را به ایشان واگذار کرده بود. این شخص ثالث هم با بهره‌گیری از این بازار آشفته با حمایت‌هایی آشکار و پنهان و کمک مال‌خرهایی در هیئت کتاب‌فروش، کتاب را چاپ کرد و فروخت. در واقع ما در کیسه پلاستیک‌هایی بسته‌بندی‌شده بدون آن که بدانیم فروخته شده بودیم.
در این پیشگفتار همچنین نوشته‌اید که این کتاب اکنون در بسیاری از کشورهای انگلیسی‌زبان به کتاب درسی تبدیل شده. در ایران استقبال از این کتاب از زمان انتشار چاپ اول آن تا امروز چطور بوده و بیشتر چه گروهی از مخاطبان ادبیات از آن استقبال کرده‌اند؟
استقبال اهل کتاب و علاقه‌مندان به ادبیات بسیار خوب بوده و اگر مشکلات پیش‌گفته نبود به گمانم الان تعداد چاپ‌های کتاب دورقمی شده بود.
آیا این کتاب در دانشگاه‌های ایران هم به عنوان کتاب درسی تدریس یا به عنوان منبع معرفی می‌شود؟
تا جایی که من دیده‌ام و می‌دانم بله. میزان ارجاعی که به این کتاب داده شده بسیار بالاست و در بعضی دانشگاه‌ها و رشته‌ها جزو کتاب‌های مرجع دوره کارشناسی و دکتری است. دوستداران ادبیات و نقد نیز در کارگاه‌ها و آثار خود از آن به‌کرات استفاده کرده‌اند. خود من هم که چند دوره نظریه ادبی تدریس کردم از این کتاب بسیار بهره برده‌ام.
یک نکته جالب در این کتاب رویکرد مؤلفان آن به نظریه ادبی است. رویکردی که چنان‌که در مقدمه نویسندگان هم آمده مبتنی بر رابطه نظریه و عمل است و نظریه را صرفا یک امرِ انتزاعی نمی‌بیند بلکه آن را ماحصل یک فعالیت عملی می‌بیند. آیا همین رویکرد باعث جذابیت بیشتر روایت رامان سلدن و پیتر ویدوسون از نظریه ادبی معاصر نشده است؟ این را از این لحاظ می‌گویم که زبان کتاب یک زبان خشک و آکادمیک با نگاه و رویکردی انتزاعی به موضوع بحث نیست و به همین دلیل جذاب‌ است.
درست است. به نظرم این کتاب مثل پرتقال بم است. زیاد آبدار نیست، ولی شیرین است. البته احتمالاً می‌دانید که رامان سلدن فقید در تکمیل کار خود، کتاب دیگری به نام « نظریه ادبی و نقد عملی» نوشته است که در واقع حاوی ذکر مثال‌های متعدد در توضیح نظریه‌های مطرح‌شده در این کتاب است. خوشبختانه آن کتاب را هم سال‌ها پیش، دکتر جلال سخنور و خانم سیما زمانی ترجمه کرده‌اند و مؤسسه فرزانگان پیشرو چاپ کرده است.
نکته دیگر این است که نویسندگان کتاب خودشان تأکید می‌کنند که قصدشان پرداختن به آن بخش از نظریه ادبی معاصر است که گفتمان‌های جاافتاده را به چالش کشیده‌اند. یعنی نظریه‌های خنثی چندان مد نظر آن‌ها نیست. قبول دارید این‌‌‌که رویکرد و نگاهی انتخاب‌گر پشت کتاب هست و کتاب صرفا گلچینی خنثی از چند نظریه ادبی نیست، عاملی است که به جذابیت کتاب افزوده و آن را از دیگر کتاب‌های این حوزه متمایز کرده است؟
به نظرم همه نظریه‌های مهم و قابل اعتنا در کتاب بحث شده‌اند.
آن‌طور که نویسندگان کتاب اشاره کرده‌اند ظاهرا نظریه ادبی تا اواخر دهه 70 میلادی در غرب چندان میان مخاطبان عادی ادبیات طرفدار نداشته است؟ چه تحولاتی در غرب باعث اقبال خوانندگان عادی به نظریه ادبی و نوشته شدن کتاب‌هایی دراین‌باره شد؟
بحث ادبیات و نقد از دیرباز در همه‌جا به‌خصوص غرب مطرح بوده است. شرح گسترش و تبدیل‌شدن آن به یک رشته دانشگاهی نیز مفصل است و علاقه‌مندان می‌توانند در کتاب ایگلتون بخوانند. چیزی که من می‌توانم در این مجال بگویم این است که مثل همه رشته‌های دیگر می‌خواستند این حوزه را نیز علمی و دمکراتیک‌تر کنند. به عبارت دیگر، می‌خواستند نقد را از انحصار عده معدودی که گمان می‌رفت منتقدان مادرزاد باشند دربیاورند. می‌دانید که پیش از گسترش و رواج نظریه‌های ادبی، فقط انگشت‌شماری منتقد حرفه‌ای بودند که کل این عرصه را ملک طلق خود می‌دانستند و تصور بر این بود که این افراد بااستعداد ویژه نقد متولد شده‌اند.
به نظرتان ترجمه این کتاب در ایران توانسته است مخاطبان عادی ادبیات را به نظریه ادبی علاقه‌مند کند و بر نحوه خواندن آثار ادبی تأثیر بگذارد؟
بله. به نظرم این کتاب هم در کنار آثار دیگری که نوشته و ترجمه شده‌اند به سهم خود در گسترش دانش ما از نظریه و نقد مؤثر بوده است.
آیا ترجمه این کتاب و کتاب‌های دیگر در زمینه نقد و نظریه ادبی توانسته است بر جریان نقد ادبی در ایران هم تأثیر بگذارد؟
پاسخ را در پرسش قبلی داده‌ام. به نظرم پاسخ مثبت است. اگر شک دارید می‌توانید نگاهی به نقدها بیندازید.
ترجمه کتاب‌هایی در معرفی نظریه ادبی، در دهه 70، اتفاق خوبی بود از این لحاظ که باب این بحث‌ها را در ایران باز کرد، اما چرا پس از باز شدن باب این بحث‌ها و آشنایی‌های اولیه با نظریه‌پردازان مهم و تأثیر‌گذار، کتاب‌های خود این نظریه‌پردازان کمتر ترجمه شد؟ مثلا در همین کتاب «راهنمای نظریه ادبی معاصر» به اسم نظریه‌پردازان مهمی برمی‌خوریم که هنوز به زبان فارسی اثر کاملی از آن‌ها ترجمه نشده.
نمی‌دانم. ترجمه در ایران به ذوق و سلیقه مترجمان و ناشران و بازار تقاضا وابسته است. شاید کاهش شدت و حدت اولیه استقبال از آنها در زادگاهشان هم بی‌تأثیر نبوده است. شاید هم به اندازه کافی کار کرده‌اند و سؤال از بنیاد نادرست باشد.
در نقد ادبی ایران اغلب با مد شدن هرازگاهی یک نظریه و فراموش‌شدن آن بعد از مدتی نه‌چندان زیاد مواجه هستیم. یعنی هیچ رویکردی انگار ریشه نمی‌دواند و نقدها بیشتر براساس ذوق‌زدگی نسبت به تازه‌ترین کتاب یا مقاله‌ای که نویسنده نقد خوانده است نوشته می‌شوند. هرچندوقت یک‌بار می‌بینیم مرتب به نظریه‌ای ارجاع داده می‌شود و بعد آن نظریه جای خود را به نظریه‌ای دیگر می‌دهد. یعنی بیشتر شاهد نوعی ذوق‌زدگی در برابر نظریه‌های غربی هستیم بدون آن‌که به کارکرد آن‌ها در درک و تحلیل متن توجهی جدی بشود، همچنین شاهد انباشته‌شدن نوشته‌های انتقادی از نقل قول‌هایی از نظریه‌پردازان مختلف که کارکردشان بیشتر به‌رخ کشیدن معلومات است تا تحلیل متن. دلیلش به نظرتان چیست؟
نمی‌دانم. به‌هرحال ما در اوایل راه هستیم و این قبیل مشکلات هم طبیعی است. اما من باز هم برمی‌گردم سر حرف خودم و آن جای خالی «گفت‌وگو» است. مردمی که طی قرن‌ها و بلکه هزاره‌ها از مشارکت در امور مربوط به زندگی خود کنار گذاشته شده‌اند، بدیهی است که یاد نگرفته‌اند با هم گفت‌وگو کنند. برای همین است که نقدها اغلب بین دو قطب تعریف و تمجید و توهین و دشنام و نفی و تخطئه کردن در نوسان‌اند.
به نظر شما آیا نقد ادبی صرفا یک کارِ علمی است یا حس و شهود هم در آن دخیل است؟ این را با توجه به این موضوع می‌پرسم که در برخی نوشته‌های نظری شاهد کشف و شهودهایی هستیم که نشان از رابطه‌ای درونی و حسی با متن ادبی دارند. یعنی نوعی ترکیب دانش نظری با شهود که باعث می‌شود این نوع نوشته‌های انتقادی، خودشان یک متن ادبی خلاقانه باشند.
به نظرم کاری است علمی که نه‌تنها حس و شهود که ایدئولوژی هم در آن اثرگذار است. به رغم همه پیشرفت‌های نظری، استعداد نگاه انتقادی در بعضی هست و در بعضی دیگر نه.
نقد ادبی در ایران، در سال‌های اخیر را در مقایسه با دهه‌های قبل چطور ارزیابی می‌کنید و آیا نقد در ایران حرکتی روبه‌جلو داشته است؟
گمان می‌کنم بله داشته است. هرچند کُند، اما داشته است. ما در حال حاضر مفاهیم و واژگانی را در اختیار داریم که قبلاً نداشته‌ایم و انحصار نقد هم از دست گروهی منتقد مادرزاد بیرون آمده است.
در همان اواسط دهه 70 که ترجمه نظریه ادبی رواج پیدا کرد، صفحات ادبی هم در روزنامه‌ها فعال‌تر شدند. این در حالی بود که پیش از آن بیشتر، مجلات به ادبیات و نقد ادبی می‌‌پرداختند. مجلاتی که به نوعی ادامه جریانی بودند که در دهه 40 در حوزه ژورنالیسم ادبی به راه افتاده بود. در دهه 70 و با راه افتادن صفحات ادبی در روزنامه‌ها، به نظر شما چه تغییری در این زمینه به وجود آمد و این صفحات ادبی چه تأثیری (اعم از مثبت یا منفی) بر ادبیات و نقد ادبی در ایران گذاشتند؟
احتمالاً تأثیر مثبت داشته، ولی من نمی‌توانم ارزیابی دقیق‌تری بکنم.
به نظرتان ترجمه نظریه ادبی در ایران توانسته است به تولید نظریه ادبی براساس ضرورت‌ها و اقتضائات و تولیدات ادبیِ خود ما بینجامد یا بیشتر در حد مصرف تام و تمام نظریات وارداتی باقی مانده است و اگر تولیدی اتفاق نیفتاده به نظر شما دلیلش چیست؟
به گمانم ما در بسیاری از عرصه‌ها هنوز وارد مرحله تولید علم نشده‌ایم. البته بومی‌سازی‌هایی صورت گرفته که بسیار هم خوب است، اما تولید علم تابع عوامل کلان‌تر اجتماعی است.
چرا نقد ادبی در ایران، کمتر به سراغ سنت‌های ادبی خود ما و نقد آنها بر اساس تئوری‌های مدرن نقد می‌رود؟ درحالی‌که در نمونه‌های جهانی می‌بینیم که مثلا با همین تئوری‌ها به آثار کلاسیک قرن‌ها پیش هم پرداخته می‌شود، اما در ایران کمتر کسی چنین کاری کرده است و در دانشگاه‌ها هم ادبیات کلاسیک کاملا به همان شیوه‌های سنتی تدریس می‌شود.
کارهایی انجام گرفته اما کم است. دیده‌ام که مثلا روی اشعار حافظ و مولانا یا قصه‌های هزار و یک‌شب و شاهنامه کارهایی شده است. کتاب «گفتگو با مسعود سعد سلمان» کار زنده‌یاد مجتبی عبدالله‌نژاد، اثر درخشانی در این حوزه بود. کاری که آقای دکتر نجومیان روی حافظ از دیدگاه پسامدرن کرده است نیز نمونه‌ای ارزشمند است. به‌هرحال من از همه کارهایی که شده اطلاع ندارم، اما این‌طور هم نیست که کاری نشده باشد.
در مقدمه کتاب «راهنمای نظریه ادبی معاصر» اشاره‌ای شده است به تحقیر نظریه ادبی در غرب، در سال‌های پیش از زمانی که این کتاب نوشته شده بود. چنین تحقیری را امروزه در این‌جا هم کم‌وبیش می‌بینیم. مثلا گروهی که خودشان نویسنده و شاعر هم هستند با خواندن نظریه مخالف‌اند و می‌گویند این کار به فرآیند خلاقیت آسیب می‌زند و نویسنده و شاعر نباید سراغ نظریه برود. از طرف دیگر عده‌ای از شاعران و نویسندگان هم برعکس با دانش نظری و آگاهی به نظریه به نوشتن شعر و داستان می‌پردازند. به نظر شما مطالعات نظری چه‌قدر برای شاعر و نویسنده ضروری است و چه تأثیری بر فرآیند خلق اثر ادبی می‌گذارد؟
به نظرم اصولاً دانستن در هر حوزه‌ای بهتر از ندانستن است. البته نباید از یک شاعر یا نویسنده انتظار داشت که کارشناس نظریه و نقد ادبی باشد، اما همه کسانی که نادانی را ستایش می‌کنند، احتمالاً نادان‌اند.
ادبیات امروز ایران را چه‌قدر دنبال می‌کنید و آیا به نظرتان ادبیات ما در شعر و داستان به نسبت گذشته پیشرفت چشم‌گیری داشته؟
به نظرم حتماً داشته، اما آن‌قدر دنبال نمی‌کنم که بتوانم نظر دقیقی بدهم. این روزها دل‌مشغولی من بیشتر اسطوره است.
یک موضوعی که این روزها زیاد مطرح می‌شود، مسئله جهانی‌شدن ادبیات ماست. این‌که چرا ادبیات معاصر ما جهانی نمی‌شود و بحث‌هایی از این دست. نظر شما دراین‌باره چیست؟
به این سؤال و دغدغه بی‌ربط اصلاً دلم نمی‌خواهد فکر کنم.
چه‌بسا به قول شما دغدغه بی‌ربطی باشد، اما خب چندسالی است در عالم ادبیات درباره‌اش زیاد حرف می‌زنند و بحث می‌کنند. برای همین خواستم نظر شما را هم در این مورد بدانم و پاسخ شما هم البته در عین ایجاز، کاملا روشن و گویاست. پس برویم سراغ آخرین پرسش. در حال حاضر به چه کاری مشغولید؟ آیا کتاب تازه‌ای در دست ترجمه دارید؟
کتابی از جوزف کمبل ترجمه کرده‌ام که زیر چاپ است. این روزها بیشتر برای کلاس‌هایم مشغول خواندن هستم. گفت‌وگو با دوستان در کلاس‌های حضوری و آنلاین تمام وقتم را می‌گیرد و برایم بسیار هم لذت‌بخش است. مایلم یک بار دیگر هم بر این نکته انگشت بگذارم که گرهگاه اصلی ما در نقد، بیشتر نداشتن فرهنگ گفت‌وگو است تا استفاده بجا یا نابجا از نظریه‌های ادبی.
ميرزافتحعلي آخوندزاده نمايشنامه‌نويس، رساله‌نويس و آزاديخواه ايراني(زاده‌ي آذربايجان) يكي از پيشگامان فكر آزادي در ايران و از تأثيرگذارترين آدم‌ها بر بزرگان انديشه مشروطه از قبيل میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم خان، طالبوف ، میرزا آقا تبریزی و دیگران بود. ‌او فقدان دو جريان مهم فكري يعني «نقد» و «طنز» را عامل عقب‌ماندگي ايرانيان مي‌داند و در آثارش بر لزوم گسترش آنها تأكيد مي‌كند. به نظرم این حکم هنوز هم درست است.

شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق ، تاریخ انتشار 10 بهمن 97، شماره: 3356


اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین