شعار سال: حمیدرضا ترقی عضو حزب موتلفه اسلامی در زمان انقلاب در مشهد سکونت داشت اما خود را برای دیدار حضرت امام (ره)
به تهران رساند و از ابتدای جوانی خود عمرش را در راه انقلاب و اسلام
گذاشت. گفتگویی که می خوانید به مرور تاریخ انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است . متن این گفتگو به شرح زیر است:
اکنون آزمون جریانهای سیاسی برای اداره مطلوب کشور است/نتیجه اعتماد به آمریکا و اروپا در حال مشخص شدن است که میتواند راهبرد آینده ایران باشد
خبرنگار: با عرض سلام و تشکر از وقتی که به ما اختصاص دادید و ضمن عرض تسلیت برای درگذشت آقای نبی حبیبی قصد داریم با شما گفتگویی را پیرامون تاریخ شفاهی انقلاب و دستاوردهای انقلاب داشته باشیم، به عنوان سرفصل بحث تمایز چهل ساله شدن انقلاب اسلامی ایران را با سالهای گذشته در چه میدانید؟ترقی: امسال چند تمایز دارد؛ یکی اینکه دشمن کمر بسته به اینکه مردم چهل سالگی انقلاب نبینند و یک دگرگونی و تغییر را در نظام جمهوری اسلامی پدید آید. تحت عنوان براندازی و پشیمانی مردم و چه شیوههای دیگری که مورد بحث است.
مسئله دوم این است که نتیجه تجربه تاریخی کشور در تعاملات با آمریکا در حال مشخص شدن است. اینکه اعتماد به آمریکا و اروپا چقدر میتواند در خط آینده توسعه کشور تعیین کننده باشد و قابل اعتماد باشند. این موضوع نیز در دهه فجر تکلیفش مشخص میشود که آیا میشود به اروپا اعتماد کرد یا نه و این تکلیف ما را برای آینده توسعه کشور مشخص خواهد کرد که بعد از ۴۰ سالگی و در دهه ۵۰ آینده انقلاب و کشور را به چه سمتی جهت دهیم.
سومین مسئله این است که شرایط کشور و انقلاب با فشارهایی که دشمن بر مردم و کشور وارد کرده است، در اوجی از فشار به مردم برای عبور از انقلاب شاهد هستیم و اگر مردم این فشار نهایی را تحمل کنند و از این مرحله عبور کنند، میشود گفت: جامعه ما یک مصونیتی در برابر فشارهای بعدی دشمنان پیدا میکند، چون تمام امکانات خود را بسیج کرده است که ضربه را در این موقعیت بر ما و مردم بزند. اگر مردم بتوانند حد اعلای فشار را تحمل و عبور کنند بقیه فشارها راحت و ساده خواهد بود. به همین خاطر چهل سالگی انقلاب برای دشمن مهم است و مهم است که این چهل سالگی چگونه میگذرد و ادامه پیدا میکند.
نکته دیگر شرایط کشور، بحث آزمون جریانهای سیاسی برای اداره مطلوب کشور است. ما در شرایطی هستیم که مردم با جان و دل و گوشت و پوست خود نوع مدیریت را آزمایش میکنند و ببینند تفکرات لیبرالیستی و دور از سیاستهای نظام و رهبری چقدر میتواند مشکلاتشان را حل کنند؛ لذا این مقطع مقطعی بسیار سرنوشتساز برای مردم است که در تصمیمات خود به سمت مدیریت جهادی بروند یا به سمت مدیریت لیبرالی. مردم باید ببینند مدیریت انقلابی را میپسندند یا مدیریت رفاهی و محافظه کارانهای که اکنون حاکم است. این امر تکلیف مردم را برای آینده روشن میکند.
در بینالملل هم شرایط ما بسیار حساس است؛ امروز جمهوری اسلامی تقریباً در برابر قدرتهای مختلف جهان قرار دارد؛ قدرتهایی که میخواهند مانع نفوذ و تاثیرگذاری جمهوری اسلامی در معادلات منطقه شوند. آنها میخواهند جلوی نفوذ ایران و جلوی افزایش هژمونی ایران را بگیرد.
در حالیکه امروز جمهوری اسلامی ایران هم اثبات کرده است که در منطقه تاثیرگذار است و هم اثبات کرده است که قدرت حل و فصل مسائل منطقهای را دارد یعنی قدرت افزایش و تقویت هژمونی را دارد و هم اینکه ملتهای منطقه علاقهمند به ایران هستند. مردم عراق ،سوریه، لبنان و همه کشورهایی که به شکلی در معرض فشارهای غربی هستند احساس نیاز به جمهوری اسلامی میکنند و احساس میکنند که باید از پشتوانه جمهوری اسلامی برخوردار باشند تا بتوانند بر مشکلات خود غلبه کنند؛ بنابراین ما در منطقه هم یک شرایط بسیار حساسی داریم که به فرار از آمریکا منجر شده است و به تاثیرگذاری ایران در صلح منطقه تبدیل میشود؛ چه صلح در سوریه و چه افغانستان باشد. شرایط ما در چهل سالگی انقلاب یک شرایط کاملا متفاوت از سالهای گذشته است که ما چنین موقعیتی نداشتیم.
در کودکی به استقبال شاه نرفتم و شلاق خوردم
خبرنگار: سال ۴۲ کجا بودید؟
ترقی: سال ۴۲ نیشابور بودم، اما یادم است سال ۴۱ شاه به نیشابور آمده بود؛ بعد از همه پرسی ۶ بهمن بود، بچههای دبستانی را از طرف مدرسه برای استقبال شاه بردند. من در آن زمان کلاس ششم دبستان بودم، اما به استقبال شاه نرفتم و در پشت مدرسه شروع به خط بازی کردیم، اما وقتی معلممان فهمید ۱۵ تا به دستهایمان شلاق زد.
خبرنگار: شما متولد سال ۱۳۳۴ در نیشابور هستند و قاعدتا فضای سال ۴۲ را درک کردید، در ماجرای قیام ۱۵ خرداد در کجا بودید و این مسئله در مشهد و نیشابور با چه واکنشهایی همراه بود؟
ترقی: در نیشابور خبری نبود، اما در مشهد و بیشتر در مراکز استانهای کشور که حوزه علمیه داشتند و نقش روحانیت پررنگ بود، تحرکاتی وجود داشت. در مشهد مثل قم تظاهراتی به حمایت از امام و مخالفت با رژیم به خاطر دستگیری حضرت امام برگزار شد. آن زمان، ما دسترسی زیاد به اطلاعات نداشتیم، اما بعد متوجه شدیم که بخشی از روحانیت مشهد مثل مقام معظم رهبری، آقای طبسی و شخصیتهای بزرگی که با حوزه قم ارتباط داشتند، به همراه مردم تجمعاتی برگزار کردند که تعدادی هم دستگیر شدند.
درسهای امام را به صورت دستی منتشر میکردیم/ روحانی در نیشابور روزها سرباز بود و شبها سخنرانی سیاسی میکرد
خبرنگار: از کی به مشهد رفتید؟ترقی: من از سالهای ۴۷ برای مقطع دبیرستان به مشهد رفتم؛ آن سالها در محضر درس مقام معظم رهبری در مسجد امام حسن و کرامت میرفتیم و ارتباطم با روحانیت مبارز مشهد افزایش پیدا کرد و از سال ۵۰ از مقام معظم رهبری دعوت میکردیم که سه شنبه هر هفته به نیشابور میآمدند و در خانهها جلسات مخفی برگزار میشد. آن زمان ما درسهای حضرت امام را که از نجف میآمد، به صورت دستی تکثیر میکردیم چرا که جایی نمیشد آنها را چاپ کرد و دستی تمام یک دفتر صد برگ را مینوشتیم و صبح به نفر بعدی میدادیم و همین جور ادامه پیدا میکرد و درسهای امام اینگونه توزیع میشد و آرام آرام اندیشه امام منتشر میشد و در سالهای ۵۱ و بعد از آن فعالیت ما شفافتر شد.
یک کانون بحث انتقاد دینی در نیشابور داشتیم که آنجا با جوانان در جلسات مذهبی و پرسش و پاسخهای مذهبی و سیاسی داشتیم که اساتید آن شاگردان امام مثل آیتالله فرزانه، حسینی قائنی و گاهی اوقات شهید هاشمی نژاد نیز در این جلسات شرکت میکرد و آن کانون جوانان را فعال کرده بود.
من از همان نوجوانی در این کانون بودم و البته قبل از آن در یک جلسات مکتب قرآنی بود که حفظ حدیث داشتیم و یک روحانی به نام آقای باقری برگزار میشد که ما حدیث از حفظ میکردیم و بعد به کانون بحث انتقاد دینی با مقام معظم رهبری رفتم تا سال ۵۲ که آقای روحانی (رئیس جمهور) سربازی خود را به نیشابور آمد. ایشان جزو سپاه دانش بود روزها لباس نظامی به تن میکرد و شبها عمامه سر میکرد و در مسجد سخنرانی میکرد و جلسات جوانان را اداره میکرد. ما بحثهای اعتقادی و احکام را برای جوانان میگفتیم و آقای روحانی بحثهای سیاسی را اداره میکرد.
اولین اعلامیه برای حزب رستاخیز را در نیشابور نوشتم/ ساواک روز اعزام سربازیم، مرا دستگیر کرد
خبرنگار: بعد از اینکه به مشهد رفتید به نیشابور برگشتید؟ترقی: وقتی دیپلم خود را گرفتم تا زمان دانشگاه چند وقت به نیشابور رفتم. سال ۵۲ دانشگاه علم و صنعت تهران رشته عمران قبول شدم همان روز اول درگیری شد و پلیس دانشگاه را بستند و آن وقت دانشگاه علم و صنعت در رسالت بود و اولین درگیری بین دانشجویان و پلیس به وجود آمد و کماندوها دانشگاه را بستند و من مجبور شدم به نیشابور برگردم.
در نیشابور جلسات ادامه داشت تا موقع سربازی شد و هنوز دانشگاه باز نشده بود. دفترچه سربازی خود را پست کرده بودم و قرار بود ۱۹ بهمن به مشهد بروم و سرباز بشوم. همزمان با آن دولت حزب رستاخیز را اعلام کرد که ما یک اعلامیه علیه حزب رستاخیز نوشتیم و بر در مسجد جامع شهر چسباندیم که آن زمان ما را شناخته بودند و ساواک به دنبال ما میگشت.
از آنجایی که روز ۱۹ بهمن روز اعزامم بود، به مشهد رفته بودم، اما میدانستم مرا پیدا میکنند. من آماده رفتن به سربازی در مشهد بودم، اما ساواکیها مرا پیدا کردند و لوازم و کتابهای مرا پیدا کرده بودند و بعضی رفقای دیگر را در نیشابور گرفته بودند.همزمان با این اعلامیه نیز، امام اطلاعیهای علیه حزب رستاخیز داده بود.
باشگاه خبرنگاران جوان: مضمون اعلامیه شما چه بود؟
ترقی: مضمون اعلامیه ما این بود که کسانی که دنبال حزب معاویهای و یزیدی هستند، به دنبال حزب رستاخیز بروند و آنهایی که دنبال حزب الهی هستند، باید به دنبال آیتالله خمینی بروند؛ و این اعلامیه اولین اعلامیهای بود که غیر از اعلامیه امام در مورد حزب رستاخیز نوشته شد.
خبرنگار: با بچههای جلسات مخفیانه این اعلامیه را نوشتید؟ترقی: یک جلسه ۴ تا ۵ نفره با دوستان تشکیل دادیم و من متن آن را نوشتم. دوستان من از آنجایی که میدانستند دستگیر میشوند، بلافاصله برای ادامه تحصیل به هند رفتند و ما دستگیر و محکوم به زندان شدیم.
خبرنگار: از منظر شما چه فضایی موجب شد که ما از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ به بهمن ۵۷ برسیم، رمز وحدت مردم که همه با یکدیگر متحد شدند، چه بود؟ترقی: هر انقلابی یک دورانی برای تکوین ملت نیاز دارد؛ وقتی امام در سال ۴۳ دستگیر و تبعید شد، عوامل ساواک از او سوال میپرسند که عواملت و طرفدارانت کجاست؟ امام میگویند طرفداران من در گهوارهها هستند. مفهوم این جمله این است که انقلاب شروع شده است، اما نسلی که باید از او حمایت کنند و اهداف آینده او را تحقق بخشند، نسلی هستند که در گهواره هستند و باید بزرگ و حمایت شود. از سال ۴۳ تا ۵۷ باید ۱۵ سال طول میکشید که این ملت تکوین پیدا کند. انقلاب تکاملی پیامبر هم همینگونه بود و اگر پیامبر ۱۳ سال کار مخفی و مبارزاتی و نبرد اندیشهای نمیکرد نمیتوانست انقلابی به پا کند و حکومتی را در مدینه به پا کند.
از سال ۴۳ تا سال ۵۶ که شورشها شروع شد، همان ۱۳ سال طول کشید و مبارزات امام بعد از رفتنش در چند بعد ادامه پیدا کرد و اینها باید در داخل کشور طرفدار پیدا میکرد. علمای آن زمان طرفدار اسلام حکومتی و سیاسی نبود و میگفتند ما را چه به حکومت و فکر میکردند چرا ما فقه حکومتی بخوانیم؟ اکثر علما از سیاست فاصله داشتند غیر از عده خاصی مثل امام و شاگردانش. وقتی امام در ترکیه تبعید شد کتاب حکومت اسلامی را نوشت و سال ۴۸ شروع به نوشتن حکومت اسلامی کرد و شروع به تدوین کردن برنامه حکومتی اسلام کرد.
این کتابها تحت عنوانهای مختلفی مثل کاشفالغطا میآمد، اما فقط جلد فرق میکرد، اما محتوا کتاب امام بود؛ و باعث شد ما بفهمیم نظام اسلامی دارای شاکله و حکومت و برنامه است و میتواند کشور را اداره کند و این اندیشه در کشور و بین طرفداران انقلابی حضرت امام ترویج میشد و وقتی که اینها جا افتاد طرفداران این تفکر زیاد شد چرا که آن زمان چریکهای فدایی خلق و کمونیستها و حزب توده در کشور تبلیغ میکردند که دین افیون جامعه است و میگفتند اسلام موتور محرک انقلاب نیست و این سوسیالیسم است که محرک تفکر انقلاب است.
تقریبا تصور همه این بود که غیر از جریانهای چپ در منطقه، هیچ جریان دیگری نمیتواند انقلاب کند و مردم را حرکت دهد و حرکتی به سمت مساوات و عدالت داشته باشد؛ این از چیزهایی بود که کمونیستها هم در مورد آن تبلیغ میکردند. از سوی دیگر به علت اینکه هیچ کدام از علما قیامی نکرده بودند که نشان دهد دین هم میتواند محرک باشد، هیچ کس چنین ظنّ مثبتی نسبت به دین و علما نداشت.
ما در زندان که بودیم کمونیستها هیچ تصوری نداشتند که اسلام این نظام را سرنگون می کند و اصلا چنین باوری نداشتند، ولی امام این تفکر را باز کرد و شخصیتهایی مثل مقام معظم رهبری در درسها و تفسیرها، شاکله ساختار نظام ولایت را بررسی و تبیین میکردند و میگفتند طاغوت این است و حکومت اسلامی این است و نظام باید توحیدی باشد و متکی به شریعت باشد و زمانی که این نوع تفکرات باز شد، جامعهای که باید نیروی طراز انقلاب را تربیت کند، پای درس امثال شهید مطهری، رهبری، شهید هاشمی نژاد و شهید بهشتی پرورش دادند. یعنی همان نسلی که ۱۵ سال در گهواره بودند، شکل گرفت و رشد کرد.ما از مقطع سال ۴۳ تا ۵۶ تربیت نیروی طراز انقلاب را در سراسر کشور داشتیم که در کل کشور معتقدان و شاگردان امام این کار را در کل کشور گسترش دادند و زمینه برای انقلاب باز شد.
تمام سران گروههای مختلف در زندان مشهد، تبعید بودند خبرنگار: آشنایی شما با حزب موتلفه و نیروهای انقلابی همچون رهبر معظم انقلاب و آیتالله هاشمی از کجا رقم خورد؟ با توجه به فضای اختناق آمیز مشهد گویا شما در مشهد دستگیر هم شدید؟ترقی: ما در دوران تحصیل عمده بهره خود را از مقام معظم رهبری بردیم و ارتباط مستمری با ایشان داشتیم و از ایشان خط فکری و اندیشه میگرفتیم و زیربناهای فکری واعتقاداتمان را ایشان شکل دادند. بعد از اینکه به زندان رفتیم گروههای مختلفی بودند و اکثر سران گروهها به مشهد تبعید بودند؛ از مجاهدین خلق، حزب توده و چریکهای فدائیان خلق و حزب موتلفه همه مشهد بودند و اکثر آنها محکوم به حبس ابد بودند. این افراد را از زندانیان کم سن و سال جدا کرده بودند، چرا که دیده بودند در زندان کادرسازی میکنند و نیروهای جوان را تربیت میکنند و برای همین به مشهد تبعید کرده بودند که دسترسی به بدنه زندانیان سیاسی نداشته باشند.
تاریخچه گروههای سیاسی مختلف را از زبان خودشان در زندان شنیدم/ دوره دانشگاهیام را در زندان گذراندم! خبرنگار: این حبس همان زمانی بود که به جای سربازی رفتید؟ حکم شما چقدر بود؟
ترقی: بله همان دستگیری بود. حکم من در ابتدا یکسال و نیم بود، اما در دادگاه تجدید نظر به یکسال تقلیل پیدا کرد. بعد از اینکه به زندان مشهد رفتیم اول دوماه به سلول انفرادی رفتم. ابتدا دو ماه در سلول انفرادی ساواک بودم و بعد در داخل زندان وکیل آباد رفتم که در آنجا سران گروههای مختلف آنجا بودند. مثلا سردسته مجاهدین خلق که مهدی ابریشمچی بود که مرد شماره دو مجاهدین بود و شوهر خانم قجر بود و زن خود را به مسعود رجوی داد، در آنجا بود.
یا کسی مثل احمد رضاییها برادر سردمدار مجاهدین خلق بود و در کنار آن تعدادی از میلیشیها و کادر نظامی آنها بودند و تشکیلات وسیعی در زندان مشهد داشتند. تعدادی چریکهای فدائیان خلق و تعدادی از سران حزب توده بودند و در کنار آنها گروه آقای عسگر اولادی بودند که ایشان، آقای حاجی حیدری و مرحوم لاجوردی در زندان مشهد بودند.
وقتی وارد زندان شدم، دیدیم این گروه که با امام ارتباط داشتند با ما هم سنختر هستند و ما به آنها پیوستیم. میتوان گفت من دوره دانشگاهی خود را در زندان گذراندم. آقای عسگر اولادی زبان انگلیسی میخواند و درس خارج به طلبهها یاد میداد و با همدیگر در روز حدود ۱۳ ساعت کار میکردیم، یعنی ساعتها تفسیر قرآن با عسگر اولادی انجام میدادیم وعلاوه بر آن با حاجیحیدری روی نهجالبلاغه کار میکردیم. در واقع در آن زندان تاریخچه سیاسی همه گروههایی که آنجا بودند را از زبان خودشان شنیدیم و فعالیتهای سیاسی را از پای صحبتهای آنها میشنیدیم.
تمام تاریخچه موتلفه را آقای عسگر اولادی به ما گفتند و آن دوره، دوره خوبی برای ما بود که اطلاعات من بسیار زیاد شد.
شهید لاجوردی مهارت خاصی در شناخت ماهیت جریانها داشت/ شهید هاشمینژاد دروازهبان مجاهدین بودخبرنگار: گویا در زندان مشهد افرادی، چون شهید لاجوردی و مرحوم عسگراولادی هم بودند. چه فضای اختلافی در آن زمان بین نیروهای انقلابی و نیروهای مجاهدین خلق وجود داشت با توجه به اینکه گویا شهید هاشمی نژاد در ابتدا از آنان دفاع میکردند و بعد از تغییر ایدئولوژیک ایشان تغییرموضع دادند؟ترقی: شهید لاجوردی و آقای عسگر اولادی در آن زمان مهارت خاصی در شناخت این جریانها داشتند و دقیقا این افراد میدانستند که پشت پردهها و صحبتها چه بوده است.
همچین از بحثها و حرفهایی که در جلسات آموزشی مجاهدین خلق در زندان مطرح میشد، اطلاع داشتند. شهید لاجوردی از همان ابتدا معتقد بود که این افراد التقاطی هستند و تفکراتی مخلوط از اسلام و مارکسیسم دارند. من هم زمانی که به این افراد نزدیک و با تفکرات آنها آشنا شدم، فهمیدم که التقاطی هستند. شهید لاجوردی از همان ابتدا گفت که اینها منافق هستند و قابل اعتماد نیستند و باید مراقب آنها بود.
بعد از ورود شهید هاشمی نژاد، وضع سختتر شد، شهید هاشمی نژاد هر زندانی تازه واردی را به گروه مجاهدین خلق هدایت میکرد. طی یکی دو جلسه با شهید هاشمی نژاد به ایشان گفتیم که آنها در جلسات خود به مسائل انحرافی میپردازند؛ ایشان از مبانی فکری آنها باخبر نبود و فکر میکرد آنها مبارزین هستند. بعد از جلسه، شهید هاشمی نژاد از سران مجاهدین درخواست کرد که در مورد مسائل انحرافی توضیح دهند و به شبهات موجود پاسخ دهند. احمد حنیف نژاد و سعید کاشانی که از سخنوران مجاهدین بودند و به مسائل اشراف کامل داشتند، در دیدار با ایشان منکر چنین شبهاتی شدند و به کلی این مسائل را انکار کردند.
شهید هاشمی نژاد انحرافات را باور نکرد و با آنها فوتبال بازی میکرد و دروازه بان آنها بود تا سال ۵۴ که در داخل سازمان مجاهدین خلق کودتا شد، مجاهدین اعلام کرد که دیگر از ایدئولوژی اسلامی استفاده نمیکند و تا به حال از اسلام به عنوان پوشش استفاده میکرده است و اکنون دیگر نیازی به این پوشش ندارد و اعلام کردند که ایدئولوژی سازمان مارکسیستی لنینیستی است و موضع خود را علنی کردند.
خاطرم هست که شهید هاشمی نژاد بسیار عصبانی شد و تا صبح بر سر احمد حنیف نژاد و سعید کاشانی و سران مجاهدین در زندان فریاد میکشید که چرا او را فریب دادند و به او دروغ گفتند و پس از این ماجرا شهید هاشمی نژاد مخالف سرسخت این گروه تبدیل شد.
بعد از زندان در جلسهای به مقام معظم رهبری گزارش اتفاقات زندان را دادیم و ایشان متوجه حرکتهای مجاهدین شدند، اما گفتند، چون مبارزه اصلی ما با رژیم هست، فعلا خود را با این گروه درگیر نمیکنیم.
ت
فکر فردی را که مجاهدین سه ماه روی او وقت گذاشته بودند، در یک ربع تغییر دادم
خبرنگار :گویا شما در زندان از سوی مجاهدین خلق تحریم شده بودید و اجازه نمیدادند که با هیچ کس صحبت کنید، چرا چنین فضایی شکل گرفته بودید، گویا از شما پیش اقای عسگراولادی هم شکایت کرده بودند؟ترقی: طلبهای به نام خرسندی که از طریق شهید هاشمی نژاد هدایت شده بود که در جلسات مجاهدین خلق شرکت کند.بعد از چند هفته متوجه شدیم که تفکرات این طلبه تغییر کرده و دیگر نماز نمیخواند و عبادتهای خود را جدی نمیگیرد و به نوعی مبانی فکریاش تغییر کرده است.
وقتی با او صحبت کردیم، متوجه شدیم که در آن جلسات اقتصاد مارکس و فرضیه داروین درس میدهند و آیات قرآن را تحریف میکنند و فقط قسمتهایی از قرآن مانند سوره توبه را قبول دارند. در یکی از صبحگاهها طبق عادت معمول مشغول ورزش و دو صبحگاهی بودیم، مهدی ابریشمچی جلوی من میدوید، که من با خرسندی همصحبت کردم و ذهن او را برگرداندم و استدلال کردم که این دیدگاهها همه غلط است و این طلبه مجدداً تغییر کرد.
روز بعد مهدی ابریشمچی، کاظم شفیعیها و سعیدی کاشانی که از سران مجاهدین خلق بودند، با توپ پر خدمت آقای عسگر اولادی آمدند و از من شکایت کردند که ما سه ماه است بر روی این طلبه کار کردیم و شما باعث شدید که تفکرات خود را کنار بگذارد. آقای عسگر اولادی هم به آنها گفت که شما باید فکری به حال خود و تفکرات خود کنید که شخصی را سه ماه آموزش میدهید و با یک ربع حرف زدن، تفکرات او تغییر میکند.صبح روز بعد مجاهدین اعلام کردند که هیچ کس از مجاهدین خلق، حق هم صحبتی با من را ندارد و هم صحبتی با من را تحریم کردند.
در زندان در هر بند هر روز چند نفر مسئول شهرداری بند بودند و امورات تمیزکاری و موارد دیگر که مرتبط با بند میشد، را انجام میدادند، مجاهدین خلق یک نفر مراقب برای من گذاشته بودند که به محض اینکه از سلول بیرون میآمدم مرا تحت نظر داشتند که افرادی از مجاهدین خلق با من صحبت نکند.چنین جوی در زندان حاکم بود و ما از همان ابتدا با تفکرات این افراد آشنا شدیم. ما با فردی اختلافی پیدا کردیم به نام مجد، که پیشنماز منافقین بود.
خبرنگار: یعنی گروه گروه نماز میخواندید؟
ترقی: بله یک نماز جماعت را مجاهدین برگزار میکردند و ما به صورت تکی نماز میخواندیم. ما حتی غذای خود را جدا کرده بودیم، چون آنها با کمونیستها غذا میخوردند، ما از دیگ، سهمیه خود را در قابلمه میریختیم. جدا میکردیم.
فردی را از حزب اخراج کردم که بعدا شهید هاشمینژاد را ترور کرد
خبرنگار: اگر بخواهید ویژگی خاصی از امام را برای نسل جوان بازگو کنیم چه مولفهای به نظر شما برای نسل جوان جذاب است که روی آن کار نشده است؟
ترقی: امام یک شخصیت کاریزمایی بود که در واقع شخصیت کاریزماتیک ایشان موجب شد که هر جوانی چشمش به ایشان میافتاد، بیاختیار گریه میافتاد و تحت تاثیر حرف ایشان قرار میگرفت؛ و این تاثیرگذاری ناشی از نماز شب و راز و نیاز باخدا و پیوند با خدا و اهل بیت بود که آنقدر ذوب در خدا بود و اخلاص داشت که شخصیتش را به اهل بیت (ع) نزدیک کرده بود و قدرت نفوذش بالا بود و علت اصلی جاذبه امام شخصیتی متکی بر تقوا و پرهیزگاری و نماز شب و راز و نیاز با خدا و الهی بودن ایشان بود.
دومین ویژگی ایشان قدرت فهماندن مطالب به افراد و جامعه بود؛ به قدری ایشان در الفاظ و ادبیات ساده حرف میزد و دنبال کلمات سخت و علمی نبود که بعضیها پز آن را میدهند و با زبان مردم میتوانست به راحتی حرف بزند ومیتوانست هر آنچه که از دلش بربیاید، بگوید و به دل مردم بنشاند و این خیلی مهم بود.
سومین عامل اعتماد به نفسی بود که امام راحل به جوانان میداد؛ به قدری او را به آینده امیدوار میکرد و اعتماد به نفس میداد که جوان احساس میکرد که میتواند با خیلی از مشکلات دست و پنجه نرم کند و دور کردن انسان از احساسِ نمیتوانم و نمیشود، برای جوانان لذت بخش است و اول زندگی همه برای او آیه یاس میخوانند که زندگی مشکل است و گرفتاری دارد، اما امام چنان روحیهای به جوان میداد که هیچ مرزی برای کار و مشکلات خود احساس نمیکرد و به راحتی به سمت شکافتن مشکلات میرفت.
یک رادیوی قدیمی را برای ترویج تفکر جمهوری اسلامی به فرستنده تبدیل کردیم/ روزی دوبار بالای یک ساختمان 10 طبقه بدون آسانسور میرفتیم خبرنگار: داستان تشکیل رادیو انقلاب اسلامی در آن برهه چه بود. گویا با این رادیو صدای انقلاب اسلامی نیشابور را برای اطلاع رسانی به مردم برای حضور در برنامههای انقلاب و انتشار بیانیههای روحانیت مبارز شهر و شورای انقلاب اداری نیشابور و تبلیغ برای رفراندوم جمهوری اسلامی هر روز به کار میگرفتید؟ مسئولین هم از این اقدام شما حمایت کردند؟
ترقی: ما احساس میکردیم که اگر بتوانیم پیاممان را به مردم برسانیم، کارمان بیشتر و سریعتر پیش میرود. خصوصا وقتی که احساس میکردیم بعد از پیروزی انقلاب، رقابت بین جریانهای سیاسی برای تعیین نوع حکومت بالا میرود و عدهای میگویند جمهوری دموکراتیک و عدهای از جمهوری مطلق حرف میزنند.
این برایمان مهم بود که مردم چه نظامی را میخواهند جایگزین کنند و آنجا بود که به فکر افتادیم رادیو درست کنیم که این رادیو بتواند روی ارزشها تبلیغ کند و افکار مردم را هدایت کنیم.
باشگاه خبرنگاران جوان: با چه کسانی این تصمیم را گرفتید؟
ترقی: خود من تصمیم گرفتم و به یکی از اقوامی که در رادیو کار میکرد از او پرسیدم آیا میتواند رادیو را به فرستنده تبدیل کند؟ گفت: کاری ندارد و سپس رادیوی قدیمی لامپی را تبدیل به یک فرستنده کرد و ما آن را در یک ساختمان نیشابور بود که ۱۰ طبقه بود و آن را فردی به نام آشنا ساخته بود بردیم. اما آسانسور نداشت و آن زمان هم آسانسور مد نبود و در مشهد هم چنین ساختمانی نبود برای همین باید ۱۰ طبقه بالا میرفتیم و دیدیم جایی که آنتن بتواند به کل نیشابور برسد و شعاع آن زیاد باشد، فقط آن ساختمان است. رادیو را در پشت بام بردیم و سقف را تعبیه کردیم و روزی دو دفعه صبح و عصر از پلهها بالا میرفتیم و شروع به اجرای برنامه میکردیم. این رادیو تا شعاع ۵۰ کیلومتر صدای ما را پخش میکرد.
خبرنگار: محتوای آن چه بود؟ترقی: سرودهای انقلابی میگذاشتیم، متنی را تهیه میکردم که خودم صحبت میکردم در رابطه با جمهوری اسلامی ایران که مردم به جمهوری اسلامی رای دهند و در واقع تبلیغ جمهوری اسلامی بود و به دنبال آن اطلاعیههای امام را میخواندم. مسئولین هم وقتی میدیدند کاری ابتکاری انجام شده، ازاین رادیو استقبال کردند.
خبرنگار: مردم چگونه از ساعت و زمان رادیو باخبر میشدند؟ترقی: همه به هم دیگر خبر میدادند. آن وقت که رادیو موجهای زیادی نداشت و وقتی پیچ را باز میکردیم بالاخره یکی از موجهای FM رادیوی ما را میگرفت و ما در رادیو تاکید میکردیم که این صدای انقلاب نیشابور است و آن وقت آقای محلاتی اعلام کرده بودند اینجا صدای انقلاب ایران است. بعد از چند وقت بعد از اینکه رفراندوم برگزار شد یک نفر از رادیو مشهد پیش ما آمد و با ما مصاحبه کرد که شما چنین رادیویی را درست کردید و ما این صدا را در مشهد داشتیم و بعضی از شبهایی که هوا صاف بود صدای رادیو به مشهد هم میرسیده است واین رادیو تقریباً تمام منطقه نیشابور را در بر میگیرد و با اینکه امکانات محدود بود، اما وظیفه خود را انجام دادیم. بعد از پیروزی انقلاب در سال ۵۸ من با سابقهای که داشتم در رادیو تلویزیون تهران مدتی در شبکه خبر، مسئولیت کنترل اخبار را داشتم. آن زمان دولت بارزگان روی کار بود و قطبزاده رئیس بود و از طرف هیئت نظارت بر صداوسیما به عنوان مسئول کنترل خبر بودام که هر خبری را میآمد، چک میکردم و هر خبری را که تائید میکردم گوینده آن را میخواند.