ادبیات کهن ما انتزاعی و آنجهانی است و به موضوعات زمینی و اینجهانی کمتر میپردازد. اساسا ذهنیتگرایی در ادبیات فارسی بین ادراک و تجربه حسی و واقعیت بیرونی فاصله انداخته است. آنطورکه نیما میگوید: شعر قدیم ما سوبژکتیو است یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته، نمیخواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. قرن پنجم و ششم پر است از این نوع مضمونآفرینیها که فارغ از وضوح شی و جزییات پیرامونی زندگی است.
شعار سال: توسعه مفهومی واقعگرایانه و مدرن است. این اصطلاح نو و گسترده را میتوان با مفهوم پیشرفت و نشانهها و مصداقهای برجسته و هماهنگ آن در جوامع پیشرفته امروز و به طور کلی در ارتباطش با خرد و عقل شناخت. توسعه نه حرکتی در سطح، مکانیکی، نامتوازن و کمّی بلکه برخاسته از روح جامعه است. محورش انسان و حرکتش نامحسوس و در عمق است. سازوکار پیچیده علمی، پیوسته و منسجم که اقتصاد، طبیعت، جامعه، فرهنگ، آموزش، سبک زندگی، اخلاق و... را به یکدیگر مرتبط میسازد.
این ساختار واقعی را که عقل متجدد، تصرفکننده و تغییردهنده بنا نهاده هرچند لزوما نمیتواند معیار حقیقی و آرمانی برای همه زمانها و مکانها باشد، اما امر اجتنابناپذیر دنیای کنونی است بنابراین آگاهی عمیق از مبانی فکری و فلسفی و فهم درست این پدیده نیز ضروری به نظر میرسد.
نکته اساسی این که آنچه در این عقل متجدد مهم است تکنیک و روش است یعنی ساختن سازوکارها و چگونگی ساماندادن و هماهنگی بین امور عمده زندگی. آنگونه که دکارت در کتاب «گفتار در روش راه بردن عقل» از آن به عنوان وسیله شناخت درست موضوعات و فردیت در اندیشیدن نام میبرد
عقل توسعه این ظرفیت را از توجه ژرف بر «زبان» و نظاموارهها و ساختارهای آن دریافته است. به عبارتی زبان بر همه ظرفیتها و توانشهای عقلی و ذهنی انسان محیط است و مهمتر این که مفاهیم و موضوعات در زبان ساخت طرحوارهایی و به هم مرتبط دارند و نه به شکل مجرد، تکه تکه و مستقل که کنار هم انباشته شده باشند. در حقیقت این پیکربندیهای بیپایان زبان و نیروهای پدیدآورنده و انسجام بخش ساختارهای آن هستند که دست عقل را گرفته و مجموعهای از ایدهها، طرحها، متدها و سرانجام استراتژیهای دقیق در اختیارش میگذارند. بدین خاطر است که در غرب و از زمان ارسطو تا کنون و در نظریههای فلسفی و ادبی بر مقوله فرم و شکل و خیال مداقه فراوان میشود. مطالعات و پژوهشهای نوین نیز نشان میدهد که فلسفه و ادبیات مولد اولیه ایدهها و طرحها در علوم و رشتههای مختلف بوده است و اگر جوامع توسعهنیافته سازوکارهای دقیق آن را نمیشناسند به نظر میرسد از دلایل اصلیاش این باشد که روششناسی درستی برای بهرمندی از علوم انسانی و خاصه فلسفه و هنر و ادبیات ندارند.
ادبیات سطح برجسته زبان است و «چگونگی» بیان و آفرینش و خلق در آن مهم است. این جنبوجوش کشفی زیبا، پندارها و حقایق ناگفته هستی را آشکار و از طریق فرم و طرحوارههای خیالی به توانشهای ذهنی و زبانی کمک میکند بنابراین مطالعه و کندوکاو روی چگونگی شکلگیری فرمهای ادبی و عوامل انسجامی آنها هم بسیار راهگشا و تحولساز خواهد بود.
در اینجا برای این که تصویر روشنتری از مفهوم مد نظر ما از فرم ادبی پیشروی باشد، چند شاخصه اساسی را در اینباره مرور میکنیم:
- فرم یک پنداشت و طرحواره ذهنی است و بر خلاف اشکال عینی و جسمی که مبتنی بر روابط دینامیکی و علّیاند و ناگزیر از محدویت و انحصار، از سیالیت، انعطاف و شمولیت برخوردار است یعنی سازههای ادبی، ذات ثابت و قطعی ندارند، عوض میشوند، تکامل پیدا میکنند، دلالت متکثر مییابند و شگفت اینکه با هزاران هزار سازه دیگر میتوانند ترکیب شوند و خود را در روح آثار دیگر حفظ کنند و گسترش دهند.
- فرم، تمامیت و کالبد اثر را پیش روی ما میگذارد؛ آغاز، میانه و پایان را و معنی به فعل رسیده آن. فرم تنها ترکیب چند عنصر با یکدیگر نیست بلکه برای رسیدن به معنی باید به مرز اتفاق، حادثه و اختراع زبانی بینجامد. در حقیقت در عنصر «تمامیت» است که ظهور و افول یک فرم ادبی و تطور و پارادیم آن در طول زمان دیده میشود و مهمتر نظریههای ادبی از این ساحت، نیرو و قوام میگیرند.
- فرم ادبی اگرچه یک سازه ذهنی است، ولی عینیت و وضوح دارد؛ تصویری گرافیکی از یک متن؛ شعر یا داستان است. از این رو به خوبی میتوان در آن، حرکت، توقف، گرانیگاهها و نقاط اتصال اجزای اثر را دید.
- فرم ادبی مانند هر فرم در علوم دیگر، ناگزیر از انسجام است و در آن روابط متقابل و ارگانیک اجزا بسیار مهم است. به عبارتی تمامیت، وضوح و پردلالتی یک اثر وابسته به این هنرسازه است، آنگونه که یک ساختمان یا پل برای بقا و استواری نیازمند عواملی، چون استحکام و انسجام خواهد بود؛ بنابراین کشف فرمهای ادبی و توجه به چگونگی عملکرد انسجامی آنها اگرچه ذات ساختشکنانه، فردی و متکثر و پردلالت دارد، اما هدایتگر انسان مدرن به متدهاهای گوناگون و استراتژیهای کلان میتواند باشد و چه بسا چارچوب فکری و جهانبینی آنها را وضوح دهد و آنها را برای ساختن و مهارتورزی و کمک به توسعه کشور آماده کند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا ادبیات کهن فارسی از چنین ظرفیتی برخوردار است و میتواند پایههای فهم درست را در امر آموزش بسازد و مسیری برای ساختن و سازماندهی و روشمندی فراهم کند؟
هرچند واضح است خیالانگیزی، تنوع مضمون و معانی بلند اخلاقی، عرفانی و فلسفی ادبیات فارسی، آن را در قلمرو شاهکارهای جهانی قرار داده است، اما نباید از کاستیهای پیرامونی آن نیز به سادگی گذشت. ادبیات یک موجود زنده است و باید این ظرفیت و توسع را داشته باشد که در هر برههای، الگوهای متناسب و تاثیرگذار بیافریند و به اصطلاح «بهکاربستنی» باشد. آیا ادبیات کهن فارسی اینگونه است؟
- در ادبیات کهن فارسی محتوا و معارف بیرونی اعم از عرفان، تاریخ، اخلاق و جغرافیا و به عبارتی «چهگفتنیها» و «برای چهها» و «سوی چهها» بر اصول زیباشناسی و ذاتی آن یعنی «چگونهگفتن» ارجح بوده است. برای نمونه اگر به آثار حکما و فیلسوفانی که در این فضای ادبی زیستهاند توجه کنیم خواهیم دید سمت و سوی نگاهشان به مفاهیم عقلی و فلسفی بوده و نه به فرم و اصول زیباشناسی.
- متون کهن ادبیات فارسی بیشتر در بیت (محور افقی) خلاصه میشوند و بررسی اصول و قواعد زیباشناسی آنها محدود به کلمه، ترکیب واژگانی و نهایتا جمله است و آنچه در این میان مغفول میماند ساحت عمودی و پیکره کلان و فرایند پیچیده ساخت اثر است. به عبارتی ابهام و پردلالتی که صفت بنیادی ادبیات است از روح و ذات اثر حذف و به سطح ترکیبات تشبیهی و استعاری با دلالت مشخص و یگانه تقلیل مییابد. آنگونه که دکتر شفیعی کدکنی میگوید: واحد شعر ما بیت است و تمام کوشش علمایی بلاغت اسلامی صرف این میشود که زیبایی و زشتی را فقط در بیت ملاحظه کنند و به مجموعه کلی و طرح عمومی اثر یعنی محور عمودی آن توجهی نکنند.
- ادبیات کهن ما انتزاعی و آنجهانی است و به موضوعات زمینی و اینجهانی کمتر میپردازد. اساسا ذهنیتگرایی در ادبیات فارسی بین ادراک و تجربه حسی و واقعیت بیرونی فاصله انداخته است. آنطورکه نیما میگوید: شعر قدیم ما سوبژکتیو است یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته، نمیخواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. قرن پنجم و ششم پر است از این نوع مضمونآفرینیها که فارغ از وضوح شی و جزییات پیرامونی زندگی است.
- اجتماعیات و زندگی فرودست جامعه ایرانی نیز در این نوع ادبیات غیر واقعگرایانه ظهور و بروز چندانی ندارد.
- نثر کهن فارسی نیز همیشه در سایه شعر بوده و ساختارش در میانه تکلف و سادگی گرفتار آمده و سیر و تطور تکوینی و طبیعی نداشته است. سعید نفیسی این ناتوانی و ناشیوایی بعضی از متون کهن فارسی را در فضلفروشی و عربیمآبی و کاربرد نعل به نعل نحو عربی در زبان فارسی میداند. نثری جادو زده و متافیزیکی که از عادت و سنت مختوم پیشینیان پیروی میکند. برای نمونه میتوان به متونی مانند نفثهالمصدور، تاریخ وصاف و دره نادره اشاره کرد که چهبسا در زمانه خویش نیز از رسالت تاریخی، جغرافیایی و ادبیشان دور بودهاند تا چه رسد به دنیای کنونی که اسلوب آنها به کار زبان امروز نمیآید.
- حرکت تجولات جمالشناسانه و صورتبندیهای فرمی و ژانری در ادبیات کهن فارسی کند و پارادایمهایش طولانی است. اگرچه مضمونسازی در حیطه محدودتر، چون ترکیبات تشبیهی و استعاری در آن فراوان به چشم میخورد. به عبارت روشنتر صورتهای ادبی در شعر کهن فارسی زیاد تکرار و تقلید میشوند در حالی که غیر تکراری بودن ذات آثار ادبی را میسازد.
البته این تلقی از ادبیات کهن، متاثر از نظریههای نوین ادبی است و نمیتواند قضاوتی پرشمول از گذشته باشد، اما این واقعیت را هم نباید نادیده گرفت که ما ناگزیر از خوانش تازه متون کهن هستیم. باید فرمها و طرحوارههای ادبی گذشته را بازتحلیل کنیم و ماندگاری بعضی از آنها و افول و سترونی بعضی دیگر را در ادبیات امروز بیابیم و بدانیم که ادبیات کهن فارسی بدون گشودگی ظرافتها و هنرسازههای پنهانش و متوقف شدن در چند قاعده مصلوب شده سبکی و صنایع لفطی و دانشهای ادبی پرتکرار، نمیتواند هویتی زنده و کاربردی برای دنیای امروز داشته باشد.
این نوشتار نتیجه پژوهشی نیست و ساختار مقاله ندارد، اما شاید پیشگفتاری باشد برای پرسشهای بنیادی و درسگفتارهایی در این باره که کدام ادبیات قادر است یاریگر خرد و عقل متجدد باشد و به توسعه و پیشرفت کشور کمک کند؟
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، تاریخ انتشار: ۵ دی ۱۴۰۰، کدخبر:۲۶۶۱۷۸، www.cgie.org.ir