شعار سال: جعفر مجتهدی تبریزی (زاده ۱ بهمن ۱۳۰۳ – درگذشته ۶ بهمن ۱۳۷۴)، فرزند میرزا یوسف معروف به شیخ جعفر آقا از عارفان شیعه بود. وی دلیل اصلی تحول معنوی خود را «دوستی و محبت اهل بیت» میداند.جعفر در اشتیاق زیارت عتبات به عراق مهاجرت نمود که به دلیل نداشتن جواز ورود، دستگیر و در عراق زندانی شد. او زندان را توفیق اجباری خلوت و ریاضت بیشتر و در نتیجه تجارب رؤیاهای صادقانه دانست. پس از رهایی از زندان در نجف و کربلا اقامت گزید و به اعتکاف و راز و نیاز با خدا و توسل به اهل بیت مشغول گشت. مجتهدی در بحبوحه ناامنی کودتای عبدالکریم قاسم بر ضد فیصل (پادشاه عراق) به ایران برگشت و پس از سکونت کوتاهی در کرمانشاه، ایلام و تبریز، ساکن تهران شد و البته به نقاط مختلف رفت و آمد داشت. بیست سال پس از ورود به ایران و خانهبهدوشی، ساکن قم شد و در چهار سال آخر عمر، ساکن مشهد بود. جعفر مجتهدی در ظهر جمعه ۶ بهمن ۱۳۷۴ هجری شمسی مطابق با ۶ رمضان ۱۴۱۶ قمری پس از حدود چهل روز بستریبودن در حالت کما فوت کرد و در حرم علی بن موسی الرضا، در صحن آزادی قبل از کفشداری ۷ حجره ۲۴ قدیم (۱۶۹ فعلی) به خاک سپرده شد، و هم در دیواره داخل حجره و هم در بیرون حجره سنگ قبری برای وی نصب شدهاست
آشنایی با شخصیت و زندگی عرفانی شیخ جعفر مجتهد تهرانی (ره)
ایشان در ۲۷ جمادی الثانی سال ۱۳۴۳ ه. ق مطابق با اول بهمن ۱۳۰۳ ه. ش در خانوادهی بسیار متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند. پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبلة العشاق حضرت امام حسین (ع) بودند تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلی را بر عهده گرفته بود.
ایشان در اوائل سن ۵ سالگی در عالم رویا مشاهده میکند از جانب آسمان منبری از نور تا کنارش بر پا شده و وجود مقدس بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) تشریف میآورند و او را مورد نوازش و تفقد و مهربانی قرار داده و با دست مبارکشان به سر و صورت او میکشند. از همان دوران نوجوانی روح بلند و نا آرام ین مرد الهی به دنبال کشف حقایق و اسرار بر میخیزد. ایشان نقل میفرمودند:
من در همان آغاز نوجوانی شروع به تهذیب نفس و خود سازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه تبریز که یکی از قبرستان های بسیار ترسناک ایران به شمار میرود و رعب و وحشتی عجیبی بعد از استیلای شب به خود میگیرد قبری حفر نموده و در آن شب را تا به صبح به اعمالی که در فکر و ذکر خلاصه میشد سپری نمودم و، چون بسیار دوست میداشتم به بینویان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنان را از فقرو تنگدستی نجات بخشم سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل شود لذا قسمتی از سرمایه پدری را در ین راه صرف نمودم ولی به نتیجهی نرسیدم.
اما چون این کوشش من با توسلات شدیدی همراه بود یکی از روزها که مشغول انجام ترکیبات شیمیایی بودم ناگهان سروشی آسمانی به من ندا در داد.
جعفر، کیمیا، محبت ما اهل بیت است، اگر به دنبال آن هستی قدم بگذار و ثابت قدم باش.
شنیدن آن ندای غیبی زندگی و مسیر زندگی ام را دگرگون کرد. تا آن روز و قبل از شنیدن آن ندا، موفق شده بودم بسیاری از نیروهای نامرئی طبیعت را تحت فرمان درآورم، به طوری که در هر محفلی که مینشستم عدهی از ارواح و جنود حاضر بودند و دستوراتی که به آنها میدادم اطاعت میکردند.
ایشان فرمودند: از آن روز به بعد بی قراری عجیبی سر تا پای وجودم را فرا گرفت و به همین دلیل صبح روز بعد پشت پایی به همه چیز زده و بعد از خدا حافظی با حالتی آشفته و پایی برهنه و پیاده از تبریز به قصد کربلای معلی حرکت کرده از مرز خسروی وارد خاک عراق شدم. طی خوابی که دیدم به فرمایش خود امیر مومنان (ع) راهی نجف شدم و در نجف به دستور امیر مومنان (ع) راهی مسجد سهله شده و مدت ۸ سال به طور مداوم در آنجا معتکف گردیدم و به جز تجدید وضو و تطهیر از مسجد خارج نمیشدم.
در این مدت از طرف حضرت امیر (ع) و امام زمان (عج) عنایات زیادی به من شد.
چنانچه آقای حاج کاظم سهلاوی که یکی از خدام مسجد سهله میباشند تعریف کردند: در مدتی که آقای مجتهدی در مسجد سهله بودند با هیچ کس صحبت نمیکردند و دائم مشغول فکر و ذکر و توسل و گریه بودند هیچ وقت تسبیح از دستشان جدا نمیشد و حالشان مثل حال شخص محتضر و کسی که هر لحظه در حال جان دادن است بود. شبها را نمیخوابیدند و اگر کسی هم وارد حجره ایشان میشد بیش از ۵ دقیقه با او نمینشست و از حجره بیرون میآمدند.
در همین ایام اعتکاف ملاقات آقای مجتهدی با مرحوم حاج ملا آقا جان زنجانی در مسجد سهله رخ میدهد و ملا آقا جان زنجانی در مورد آقای مجتهدی فرمودند: او شخصی است که در این جوانی هم گوش باطنش میشنود و هم چشم باطنش میبیند.
آقای مجتهدی علاوه بر چندین سال اقامت در نجف ۷ سال در کربلا نیز اقامت داشته و در بازار بین الحرمین در قیصریه اخباریها به شغل کفاشی مشغول بوده اند و در این مدت در حجرهی در صحن مطهر حضرت سید الشهداء مقابل ایوان طلا سکونت داشته و سراسر شب را در آنجا به عبادت و توسل مشغول بوده اند و در مدتی که در کربلا اقامت داشت هر روز به زیارت طفلان حضرت مسلم مشرف میشدند.
آقای مجتهدی سرانجام پس از ۲۰ سال خانه به دوشی به امرحضرت مهدی (عج) به قم مشرف میشوند و در منزل وقفی بسیار محقر و سادهی ساکن میشوند. ایشان حتی در قم هم که مامور به اقامت میشوند از خود خانه نداشتند و عمری را خانه به دوش و آواره سپری نموده و در این رابطه میفرمایند: سالها گریه کردیم تا خودمان را از ما گرفتند.
آقای مجتهدی میگفتند: حضرت فرموده اند که دیگر شما را از سفر معاف کرده ایم و باید ۱۸ سال روی تخت بنشینید. ایشان هم طبق دستور حضرت در این مدت در لباس بیماری به سر میبردند ولی همچون قبل به انجام دستورات و فرمایشات حضرات معصومین (ع) مشغول بوده و انجام امور را به افراد خاصی که توفیق همنشینی با ایشان نصیب شان شده واگذار میکردند. اگر چه در بعضی مواقع، ایشان با نیروی معنوی از لباس بیماری خارج شده و دستورات حضرت را شخصا اجراء مینمودند.
ایشان در طول حیات طیبه خویش بیش از ۵۳ مرتبه اتاق عمل رفتند و هر بار بدون اینکه ایشان را بیهوش کنند تحت عمل جراحی قرار میگرفتند.آقای مجتهدی میفرمودند: هر گاه مرا به اتاق عمل میبرند و پزشکان بیهوشی میخواستند مرا بیهوش کنند اجازه نمیدادم و ۳ مرتبه ذکر شزیف نادعلی را میخواندم و خود بیهوش میکردم.
آقای مجتهدی در سالهای آخر عمر شریف و پر برکت شان از قم به مشهد مقدس عزیمت کرده و در جوار ملکوتی حضرت رضا (ع) ساکن میگردند. ایشان هنگام عزیمت به شخصی از دوستان میفرماید:
آقای حسنی شاهد باشد من هیچ چیز از خود ندارم و خدا میداند پیراهن تنم هم عاریه است و همه چیزم را بخشیده ام.
بارها دیده میشد که آقای مجتهدی تمام زندگی شان را یک مرتبه میبخشیدند و با فقرا تقسیم مینمودند به حدی که کف خانه را هم جارو میکردند و خود مدتها بر روی یک تکه گونی زندگی میکرد، و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد و این نبود مگر سخاوت و ابیت طبع و قطع وابستگی هی مادّی.
آقای مجتهدی پس از حدود ۴ سال اقامت در جوار حضرت امام رضا (ع) در تاریخ ۶ ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ ه. ق مطابق با ۶/۱۱/۱۳۷۴ هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتی شان عروج مینماید.
ایشان ۳ ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند میفرمایند: خدا برای آخرین سلاله آل محمد (ص) حضرت مهدی (عج) یک قربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم و گلوی ما در این راه پاره شود. آقای حاج علی حاج فتحعلی میگفتند: هنگامی که آقا این مطلب را فرمودند، بی اختیار این مطلب در ذهنم خطور کرد که آقا وصیتی نکرده اند. به مجردی که این فکر از خاطرم گذشت آقا فرمودند: آقا جان! غلام وصیتی ندارد و همچون دفعات قبل اشاره میفرمودند که ما غلام سید الشهدا هستیم.
باز بی اختیار این مطلب به ذهنم رسید: پس آقا را در کجا دفن کنیم؟ که مجدداً آقا رو به من کرده گفتند: حضرت رضا (ع) فرموده اند: الحمد الله تو فقیر خودمان هستی و ما خود، تو را کفایت میکنیم پایین پی ما منزل توست؛ و مرا در گوشه صحن مطهر پایین پی مبارک امام دفن مینمایند.
ایشان به مدت ۴۰ روز در حالت کما به سر میبرند، اما در خلال این مدت به صورت عجیبی حالات ظاهریشان تغییر کرده بود و با بسیاری ازاعضای رئیسه ایشان از کار افتاده بود یک مرتبه با یک حرکت به حالت عادی بر میگشته و مطلبی میفرموده اند و مجددا اعضا از کار میافتاده است. آقای دکتر سید حسن هاشمیان رئیس بیمارستان امام رضا (ع) و مسئول بهداشت و درمان استان خراسان و خادم کشیک هشتم امام رضا (ع) و آقای دکتر لطیفی نقل میکردند: به قدری آقای مجتهدی در اثر تزکیه روح قوی بودند که بخش روحی ایشان بر بخش جسمشان اشراف کامل داشت؛ به طوری که بارها مشاهده میکردیم ایشان به صورت اختیاری بیمار شده و باز به اراده خویش بهبود میافتند.
هنگامیکه ایشان در کما به سر میبردند ۴ علائم حتمی و حیاتی مغز، قلب، کلیه و ریهها یکی پس از دیگری از کار میافتاد، اما لحظه یک مرتبه تمام اعضا شروع به کارمی کرد و ایشان مطلبی میفرمودند و مجددا حال شان وخیم میگشت. طبق گفته همراهان ایشان یکی از مطالبی که در حین کما میفرمودند این بود که: عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست؛ و پس از آن مجددا در حالت کما فرو رفته و حالشان بسیار وخیم میگردد به قدری که دیگر قادر به تنفس نبودند.
هیأت پزشکی معالج ایشان میگویند: آقا در شریطی به سر میبردند که ریه از کار افتاده است و به جهت تنفس دادن ایشان راهی جز اینکه گلویشان را بریده و از انجا دستگاه مخصوص تنفس را وارد ریه کنیم نیست. آقای قرآن نویس که همراه آقا بودند نقل میکردند: وقتی این پیشنهاد از طرف پزشکان داده شد میخواستم بگویم خیر، اما یک مرتبه و بی اختیار گفتم: بله و اجازه دادم.
به محض اینکه رضایت به این کار بر زبانم جاری شد هر چه خواستم ممانعت کنم اختیار از من سلب شده بود و نمیتوانستم حرفی بزنم. بعد از آن به مجردی که هیات پزشکی به تیغ، گلوی مبارک آقا را بریدند، پس از چندی نور عجیب سبز رنگی به اتاق وارد شد و همزمان با آن دستگاه مونیتور صوت ممتدی کشیده و سرانجام روح ملکوتی ایشان عروج نمود؛ و این در حالی بود که تمام محاسن آقا به خون گلویشان آغشته شده بود و در اینجا معنی کلام ایشان که فرموده بودند:
«عاشق اگر رنگی از معشوق نگیرد در عشق خودش صادق نیست»، واضح گشته و تحقق یافت و محاسن ایشان مانند ارباب و مولایشان حضرت ابا عبد الله حسین (ع) به خون گلویشان خضاب گشت.
ای کاش آقای مجتهدی به منزل ما میآمدند
آقای حاج سید جلال رییس السادات نقل کردند: در ایامی که آقای مجتهدی در یکی از اتاقهای باغ رضوان مشهد به سر میبردند، دچار مشکلات متعددی شده بودم و خیلی مشتاق بودم آقا یکمرتبه به منزل ما بیایند. یک روز در بین راه در این فکر بودم و با خود میگفتم: آقایی که به منزل بزرگان و رؤسا نمیروند، آیا منزل ما را قبول میکنند؟ در این افکار بودم که ناگهان با آقای مجتهدی برخورد نمودم. ایشان فرمودند:آقا سید جلال! شما میدانید که من جایی ندارم و هر کجا که حضرت رضا (علیهالسلام) امر کنند میروم. عرض کردم بله آقا جان.سپس فرمودند: به حضرت عرض کردم سیدی و مولای باغ رضوان شلوغ شده و من جای خلوتی میخواهم. حضرت عنایت کرده و فرمودند: به منزل حاج سیدجلال برو که منزل او، منزل ماست، حال شما اجازه میفرمایید به منزل تان بیایم؟ من که ذوق زده شده بودم و سر از پا نمیشناختم، عرض کردم این منتهای آرزوی من است که شما به منزل ما تشریف بیاورید!
آنگاه به ایشان عرض کردم من دوچرخه را به دست میگیرم؛ و با هم پیاده به منزل میرویم، ایشان فرمودند: خیر آقاجان، شما بروید من هم خواهم آمد. عرض کردم: آخر شما که نمیدانید منزل ما کجاست! فرمودند: همان آقایی که امر میکنند به فلان خانه برو راه آن را هم نشان میدهند. به هرترتیب خدا حافظی کردم و سوار دوچرخه شده و با سرعت به طرف منزل براه افتادم تا خبر تشریف فرمایی ایشان را به خانواده برسانم، وقتی به خانه رسیدم با کمال تعجب دیدم آقای مجتهدی پشت درب خانه منتظرم ایستادهاند؟! به ایشان عرض کردم با چه وسیلهای آمدید که زودتر از من به اینجا رسیدید؟! آقا تبسمی کرده و فرمودند: بله آقاجان، به لطف حضرت رضا (علیهالسلام) به اینجا آمدم، آنگاه عرض کردم: بفرمایید داخل. فرمودند: خیر آقاجان شما باید به بیبیهای داخل منزل خبر دهید و از آنها اجازه بگیرید، بعد ما داخل میشویم...
تاکسی هم حوالهایست
جناب آقای میرزا هاشمزاده شاعر مخلص اهل بیت (علیهمالسلام) از قول یکی از دوستان معتمد تعریف کردند: روزی با آقای مجتهدی در مشهد مقدس منتظر تاکسی بودیم. کمی بعد از انتظار، یک تاکسی خالی آمده و من آن را صدا زدم آقا فرمودند: این تاکسی حواله ما نیست. بعد از چند لحظه که تاکسی دوم را صدا زدم، آقا مجدداً فرمودند:این تاکسی هم حواله ما نیست.
با خود گفتم: مگر تاکسی سوار شدن هم حواله میخواهد؟ هنوز این فکر اعتراض آمیز کاملاً از نظرم نگذشته بود که آقا فرمودند: بله، حاج هاشم آقا! تاکسی سوار شدن هم حواله میخواهد، الان یک بنز مشکی میآید و ما حواله داریم سوار آن شویم. در همین حین یک بنز مشکی مقابل ما ایستاد و گفت: بفرمایید سوار شوید، بعد از اینکه سوار شدیم راننده پرسید کجا میخواهید بروید؟ آقا فرمودند: به خیابان نخریسی میرویم.
هنگامی که به نزدکی نخریسی رسیدیم آقا یک دسته اسکناس از جیب خود درآورده و به راننده فرمودند: پیاده میشویم و هنگام خروج از ماشین دسته اسکناس را به راننده داده و از ماشین خارج شدند. راننده صدا زد آقا کرایه ماشین یک تومان است، این همه پول برای چیست؟! آقا به او رو کرده و فرمودند: مگر شما امروز هزار تومان از حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) نخواسته بودید؟ این همان هزار تومان میباشد. راننده با شنیدن این مطلب بهت زده شده و از من پرسید: این آقا امام زمان هستند؟! به او گفتم: خیر. گفت: پس کیست که از نیت من باخبر است و از کجا میدانست من امروز هزار تومان از حضرت تقاضا کردهام؟! به او گفتم: پولت را که گرفتی، برو، و کاری به این کارها نداشته باش!
وجود مشکلات به خاطر قطع صله رحم
آقای امیری میگفتند: هنگامی که خدمت آقای مجتهدی رسیدم به ایشان عرض کردم: مدتی است عیالم مریض میباشد و خود نیز دچار گرفتاری متعددی شدهام و به طور کلی زندگی نابسامانی پیدا کردهام، اگر ممکن است دعایی بفرمایید تا گرفتاریهایم برطرف شود. آقا تأملی کرده و فرمودند: بله، کسی که رحمش را از خانه دور کند، این چیزها را هم دارد، پیر مردی از بستگانتان از شما دلگیر و ناراحت شده است، شما دل او را شکستهاید، او در آن حال آهی کشیده که به سبب آن، گرفتاری به شما روی آورده است و تا هنگامی که دل او را بدست نیاورید این گرفتاریها برطرف نخواهد شد و عیال تان روز به روز بدتر میشود.
آقای امیری میگفتند: هر چه در آن موقع فکر کردم چه کسی از من دل آزرده شده به نتیجهای نرسیدم. وقتی به خانه رفتم مسأله را با عیالم در میان گذاشتم و او هم متوجه نشد. بالاخره آنقدر فکر کردیم تا اینکه پی بردیم جریان چیست. قضیه از این قرار بود که مدتی قبل پیر مردی درب منزل ما آمده و اظهار داشت: من از اقوام پدرتان هستم، اما شما مرا نمیشناسید، اگر امکان دارد به من کمکی کنید. بنده که تا آن موقع او را ندیده بودم، گفتم: دروغ نگو، من تا بحال یکمرتبه هم تو را ندیدهام آنگاه درب را بر روی او بستم و او هم با ناراحتی بسیار آنجا را ترک کرد. وقتی متوجه شدم عیب کار از کجاست شروع به جستجو کردم و بعد از شناسایی آن پیرمرد فهمیدم راست میگفته و از اقوام دور ما محسوب میشود.
بالاخره به او کمک نموده و دل او را به دست آوردم و پس از آن زندگیم به حالت عادی بازگشت و گرفتاری هایم یکی پس از دیگری برطرف گردید و عیالم نیز سلامتیش را بدست آورد.
کیفیت نماز خواندن
آقای حاج فتحعلی از قول دوست خود نقل کردند: در ایامی که آقای مجتهدی در مشهد مقدس بسر میبردند و کسالت داشتند، خدمت ایشان میرسیدم، در آن موقع با خود فکر میکردم که آقا با این مریضی و کسالت چطور وضو میگیرند و نماز میخوانند؟ یک شب در عالم رؤیا مشاهده کردم که آقای مجتهدی تشریف آورده و فرمودند: آقای ... ببینید و خیلی زیبا و با طمأنینه خاصی شروع به وضو گرفتن و نماز خواندن نمودند.
روز بعد که خدمت ایشان رسیدم، همین که وارد اتاق شدم، آقای مجتهدی فرمودند: آقای ...، وضو گرفتن ما را دیدید، نماز خواندن ما را دیدید، درست وضو گرفتیم؟ درست نماز خواندیم؟ مورد قبول شما بود آقا جان؟ بنده سرم را به زیر انداختم و از اینکه این گونه افکار در ذهنم راجع به ایشان خطور کرده بود، بسیار شرمنده شدم.
او از ما اهل بیت است
آقای حاج فتحعلی از قول حاج میرزا تقی زرگری تعریف کردند: یک روز که در منزل نشسته بودم زنگ خانه به صدا درآمد. وقتی درب را باز کردم، دیدم حضرت آیت الله مرعشی نجفی میباشند. ایشان با حالتی شگفت زده فرمودند: میدانید چه شده است؟ دیشب ائمه اطهار (علیهم السلام) به من فرمودند: که ما مقام سیادت (منا اهل البیت) را به آقای مجتهدی دادهایم. آقای زرگری میفرمودند بعد از شنیدن این مطلب نزد آقای مجتهدی رفته و مطلبی را که آیت الله مرعشی گفته بودند، برایشان بازگو نمودم، آقا در حالی که تبسمی بر لب داشتند، فرمودند: مدت هاست که این مقام را به ما مرحمت کردهاند، آقای مرعشی تازه دیشب متوجه شدهاند.
چشم پوشی از گناه و عنایت به جناب مجتهدی
آقایان چایچی و بیگدلی نقل کردند: آقای مجتهدی فرمودند: در ایام نوجوانی که به مدرسه میرفتم در بین راه به فقرا کمک میکردم. یک روز که از مدرسه بر میگشتم در بین راه پیرزنی را دیدم که مقداری اسباب و اثاثیه در دست دارد او از من خواهش کرد که کمکش کنم و اثاثیه را به من داده و از جلو حرکت کرد تا به منزلی رسیدیم، سپس درب را باز کرده و وارد خانه شد. من نیز همراه او داخل شدم، که ناگهان درب بسته شد و با چند دختر جوان روبرو شدم، آنها گفتند: شما به یوسف تبریز مشهور هستید و ما از شما خواستههایی داریم که اگر انجام ندهید کوس رسوایی شما را خواهیم زد. ایشان میفرمودند: یک لحظه تأمل کرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پلههایی افتاد که به بام منتهی میشد، بلافاصله با سرعت به طرف پله دویده و به پشت بام رفتم، آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند.
با اینکه ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یک یا علی، بی درنگ از پشت بام خود را به داخل باغی که جنب خانه قرار داشت پرتاب کردم. همینکه در حال سقوط بودم دو دست زیر کف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد. ایشان فرمودند: از آن موقع تا الان پاهایم را بر زمین نگذاشتهام و هنوز روی آن دستها راه میروم.
جواب سلام خادم حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع)
آقای حمید حسنیطباطبایی تعریف میکردند: در سفری که حدود ۳۵ سال پیش به مشهد داشتم، شنیدم که حضرت آقای مجتهدی بعد از ظهرها به هنگام غروب ساعتی را در یکی از بقعههای باغ رضوان به سر میبرند و من برای دیدن ایشان به آنجا رفتم. مقبره، خیلی شلوغ بود و افراد زیادی در خدمت آقای مجتهدی بودند. متوجه شدم که ایشان چشم خود را از در بقعه بر نمیدارند، انگار منتظر آمدن کسی هستند! چند دقیقهای گذشت و یکی از خادمان علی بن موسی الرضا (علیه السلام) درحالی که شال سبزی به کمر بسته بود و گلابدانی در دست داشت، وارد بقعه شد. آقای مجتهدی از جای برخاستند و با احترام او را در کنار خود نشاندند و بیش از اندازه او را مورد عنایت قرار دادند. وقتی که او رفت، به من فرمودند: سید بزرگواری است و امام رضا (علیه السلام) به او لطف خاصی دارند و بعد قسم یاد کردند و فرمودند: هر موقع که ایشان به حرم رضوی مشرف میشود و به محضر امام سلام میکند، جواب سلام او را میدهند و من این را به گوش خود شنیدهام و حکایت نقل گفته دیگران نیست! ولی آقای مجتهدی نفرمودند که آن سید خادم، خودش هم جواب سلام امام را میشنود یا نه.
گفتگویی با دکتر سیدمحمد میرترابی یکی از مصاحبان شیخ جعفر آقای مجتهدی عارف کبیر و والامقام فانی در ولای اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین (این ویدیو متعلق به موسسه شمس الشموس می باشد) :
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبلاگ فقیه سبزواری، تاریخ انتشار: پنجم آذر ۱۳۹۴، کدخبر: ۸۸۵، faghihsabzevari.blogfa.com/ و سایر منابع