پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۳۹۳۲۸۵
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار : ۰۵ دی ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۳
متاسفانه کم توجهی به بازبینی مستمر ادبیات دینی ، بعضا این فضا را آلوده به انواع غلو،تقدیرگرایی ، انفعال دینی ،بدعت ها و مواردی همانند نموده و از اصالت و حلاوت این فضا کاسته است. ذکر کرامات ائمه مبتنی بر مستندات (خصوصا کرامتی که سازگار با دنیای جدید ما باشد)، می تواند گامی جهت توسعه و تقویت فضای معنوی و تعمق یابی اعتقادی تلقی شود. در متن زیر بشکل مستند به خاطره آقای راست نژاد، معاون وقت مهمانسرای حرم مطهر امام رضا ، اشاره می گردد. داستان جعفر پلنگ ، غذای حضرتی و خادم افتخاری حرم. اگر دلت تان شکست ، ما را هم فراموش نکنید. التماس دعا.

شعارسال: آقای راست نژاد، معاون وقت مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام (در دوره تولیت آقای رئیسی)، در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام و در ملاقاتی که با میهمانان کرجی داشتند، این داستان جالب از کرامات حضرت رضا را نقل کردند.

ماجرای جعفر پلنگ خادم امام رضا(ع)

راست نژاد روایت می‌کند که زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذا‌های باقیمانده مهمانسرای حضرت را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم (معروف به عذای حضرتی). شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باشید. وقتی به آن مسجد رسیدیم، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم، بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت: حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم: امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی‌آید.

تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه‌ای کنار دیوار، دختر بچه‌ای کوچک با کفش‌های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جانخودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذا‌ها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند: از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟! از خادم مسجد پرسیدم: لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟ گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه. گفتم بگو بیاید و از طریق فرزندش جویای او شدند و به او زنگ زدند و گفت که تا بیست دقیقه دیگر، آنجاست. منتظرش ماندیم.

جعفر با موتور آپاچی قرمز، شلوار شیش جیب، پیراهن مشکی یقه باز و یک شال لنگی نیز بر گردن، آمد و سلام کرد. گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام امدیم و غذای متبرک آوردیم و نمی‌دانیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشوند و از شما می‌خواهیم در این کار کمک مان کنید. جعفر با کمال میل گفت: نوکر خادم‌های امام رضا علیه السلام هستم وچشم.

به بقیه خدام گفتم ماشین غذا را تحویل جعفر بدهید و کمکش کنید تا غذا‌ها را تقسیم کند. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده‌ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آن‌ها داشت، غذا‌ها را تقسیم کرد و گفتم چهار تا غذا هم به خودش و خانواده اش بدهید. بعد از اتمام کار، به من گفت: آقای راست نژاد شماره تلفنت را به من می‌دهید؟ همکاران با اشاره گفتند این کار را نکن. برای شما دردسر درست می‌کند و….. اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.

ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاری ام در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟ گفت: من هم روز‌های پنج شنبه می‌ایم حرم امام رضا و در صحن‌ها می‌چرخم و مهر‌های اطراف دیوار‌ها را جمع آوری و سرجا‌های شان می‌گذارم و برمی گردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت می‌دانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم: میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!

وقتی نا امید شدم و خواستم‌به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند! هنگامی که این را شنیدم به او گفتم: خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه می‌کردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگر سرکشیکم نمی‌ایم و خداحافظ؛ که ناگهان گوشی ام زنگ خورد که خادم‌های حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند، پیش شما آمدم.

حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه، یک غذا می‌خواستم، ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی، چهارتا غذا برای خانواده ام بردم (شعار سال: برداشت نسبتا آزاد از محتوای نه دقیقه‌ای ویدئو کلیپ).

تعداد بازدید : 304


اختصاصی پایگاه تحلیلی خبری شعار سال، برگرفته از منابع گوناگون

اخبار مرتبط
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
هرندی
Iran (Islamic Republic of)
۱۸:۵۵ - ۱۴۰۲/۱۰/۰۸
0
0
سلام.بنده برا ماموریتی آمدم مشهد زیارت امام رضا ولی وقتی برگشتم همسر و فرزندم در نبود من بر اثر غفلت مادر همسرم از دنیا رفتن ..این هدیه امام رضا به من بود.ازت متشکرم امام رضای غریب...امام رئوف...
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۴:۱۸ - ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
خداوند رحمت شان کند. پروردگار به دل شما هم صبر دهد.
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۱۷:۱۷ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
قسمت بود که با اولیاالله محشور بشوید
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۰۷:۴۱ - ۱۴۰۲/۱۰/۲۱
0
1
خداوند کریم است. می بخشد بدون آنکه نگاه کند طرف خوب است یا بد. پیر است یا جوان. زن است یا مرد. کرامت خدا حد ندارد اما عامل محدود کردن گرفتنش ، ظرفیت وجودی هر انسانی است. او نی دهد اما در ظرف ما جای نمی گیرد. برای گرفتن کرامت خدا هم باید ظرفیت وجودی خودمان را بالا ببریم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین