شعار سال: زمانی آسیا دربرگیرنده بزرگترین
اقتصادها بود، ولی امروز کشورهای غربی و ژاپن ثروتمندند، هرچند اقتصاد چین و هند
بار دیگر بهسرعت در حال رشد است. پرسش این است که این امر چگونه رخ داد. چگونه
کشورهای صنعتی و شیوه معروف دولت-ملت کشورهای اروپایی به جای امپراتوریهای پیشرفتهای
مانند چین و هند که اقتصادشان بر کشاورزی بنا شده بود، شکل گرفت؟ برای درک وضعیت
کنونی جهان نهتنها باید بفهمیم که چگونه دولت-ملتها و صنعتیشدن تولید جهان مدرن
را شکل دادند، بلکه باید روشن کنیم چگونه و چرا شیوههای اروپایی سازماندهی جهان
در سراسر زمین مسلط شد. این امر را به شکلهای گوناگون میتوان توضیح داد. در قرن
هجدهم و نوزدهم آدام اسمیت و کارل مارکس بازه زمانی بین سالهای 1492 تا 1500 را
دورهای میدانند که نظام جهانی واحدی پدید آمد. متفکران «نظریه نظامهای جهانی»
مثل آندره گوندرفرانک، امانوئل والرشتاین و ژانت ابولوغد در قرن بیستم با یافتههای
تاریخی و انسانشناسی جدید در اینباره بحث کردند که نظام جهانی واحد و یکپارچه
چگونه شکل گرفته و نخستینبار در چه زمانی جهان مدرن به نظامی واحد تبدیل شد.
منظور از جهان مدرن پدیدآمدن جهان سرمایهداری صنعتی، سازمان سیاسی دولت- ملتها،
استعمار، جنگهای بین کشورها و ایجاد شکاف روبهرشد میان ثروتمندترین و فقیرترین
کشورهای جهان است. تحقیقات پیشین این
فرض را بدیهی میشمردند که مفهوم «برآمدن غرب» میتواند پیدایش جهان مدرن را توضیح
دهد و بر این نکته تأکید میکردند که اروپا ویژگیهای منحصربهفردی داشته که فقط
به آن امکان میداده زودتر از دیگران مدرن شود، ازاینرو صلاحیت اخلاقی و توانایی
آن را داشته که مدرنیته را در سایر نقاط جهان رواج دهد. این
تحقیقات بهنوعی استثناییبودن اروپاییان را میپذیرفتند و هدف اصلی آنها توضیح
«برآمدن غرب» برای سلطه بر جهان بوده است. کتاب «خاستگاههای جهان مدرن» به قلم
رابرت بی. مارکس استاد تاریخ و مطالعات محیط زیست در کالج ویتییر کالیفرنیا، با
روایتی که درباره تاریخ جهان و محیط زیست از قرن پانزدهم تا قرن بیستویکم ارائه
میدهد میکوشد این روایت اروپامحور از تاریخ جهان مدرن را زیر سؤال ببرد.
نویسنده قصد دارد نشان دهد اروپاییان استثنایی نبودند و یکی از مهمترین نکات
تاریخ جهان تا اوایل قرن نوزدهم، همانندی گسترده آسیا و اروپا بود. این کتاب در شش
فصل به همراه یک پیشگفتار و جمعبندی که به تغییرات، تداومها و شکلگیری آینده میپردازد،
تدوین شده و پیدایش جهان مدرن را از منظری جهانی بررسی میکند. بهتازگی نشر مرکز ترجمه
فارسی این کتاب را به قلم سعید مقدم منتشر کرده است.
چکیده کتاب
رابرت بی. مارکس در این کتاب میکوشد روایتی تازه از تاریخ جهان مدرن بهدست
دهد، روایتی غیراروپامدار و مبتنی بر شرایط اقلیمی تا بتواند جایگزین ابرروایت
موجود باشد که موضوع اصلی آن برآمدن غرب است. او نشان میدهد در شکلگیری جهان
مدرن هند و چین نقشی ویژه ایفا کردند و بدون درک تحولاتی که در آسیا رخ داد نمیتوانیم
بفهمیم چگونه جهان به شکل کنونی درآمد. نویسنده در روایت خود به مسئله زیستبومشناسی
نیز توجهی ویژه دارد. تاریخ محیط زیست، در معنای گسترده
آن، به تعامل میان انسان با محیط زیست میپردازد و مشکلات مربوط به محیط زیست ناشی
از تولید صنعتی، مانند آلودگی هوا، آب و خاک را مطرح میکند. نویسنده در جایگاه
تاریخنگار محیط زیست مبحث زیستبومشناسی را بسیار مهم میداند و معتقد است که
اگر صد سال دیگر، یعنی در پایان قرن بیستویکم تاریخنگاران و ناظران به ماجراهای
قرن بیستم بنگرند نه از اهمیت دو جنگ جهانی گسترده، نه از ظهور و سقوط فاشیسم و کمونیسم،
نه از رشد انفجاری جمعیت انسان، و نه از گستردگی جنبش زنان از هیچکدام شگفتزده
نخواهند شد بلکه تغییر رابطه انسان با محیط زیست طبیعی کره زمین توجهشان را به
خود جلب خواهد کرد.
نویسنده در مقدمه پیشینه بحث رایج «برآمدن غرب» را در دورن رنسانس و
سپس در میان آثار اقتصاددانان کلاسیک قرن نوزدهم بررسی میکند و در فصلهای بعدی میکوشد
عناصر یک «روایت غیراروپامدار مبتنیبر محیط زیست» را ترسیم کند. نخستین ویژگی را این میداند که باید به جای کشورها
یا حتی مناطق خاص (برای مثال اروپا یا آسیای شرقی) کل جهان را واحد تحلیل قرار
داد. برای مثال نشان میدهد با وجود اینکه انقلاب صنعتی در بریتانیا (و آن هم فقط
در بخشی از این کشور) آغاز شد، دلیل آن آیندهنگری، نوآوری یا سیاست انگلیسی نبود بلکه
به سبب تحولاتی جهانی بود که شامل هند، چین و مستعمرات «جهان نو» میشد و از لحاظ تاریخی مشروط به نیروهای جهانی بود.
این نوع نگرش به جای مرکزی واحد در جهان که از آن تکامل و پیشرفت به مناطق کمتر
توسعهیافته گسترش مییابد، جهانی متشکل از چندین سامانه منطقهای یا جهانی «چندکانونی» را معرفی میکند که هرکدام مرکز پرجمعیت و پیشرفته
صنعتی خود را داشتهاند و نیازهایشان را از مناطق پیرامونی خود تأمین میکردهاند.
مفهوم برآمدن غرب مفهومی مرکزی است که عموم نظریههای رایج پیدایش جهان
مدرن را با کمک آن توضیح میدهند. این اندیشه مدت کوتاهی پس از تسخیر قاره آمریکا
به دست اسپانیاییها در طول رنسانس ایتالیایی در قرن شانزدهم مطرح شد. اروپاییان
از این موضوع شگفتزده شده بودند که چگونه صد نفر کشورگشای اسپانیایی توانستهاند
تمدنهای بزرگ و بسیار ثروتمند آمریکایی بهویژه آزتکها و اینکاها را نابود
کنند. در آن زمان تقریبا 90 درصد از جمعیت 25 میلیوننفری مناطق مرکزی مکزیک به
سبب ابتلا به بیماریهای اروپایی مانند آبله و آنفلوانزا جان خود را از دست دادند
و اروپاییان که از انتقال میکروب به عنوان عامل بیماریزا و «مرگ بزرگ» در مکزیک
بیاطلاع بودند، نخست دین مسیحی را دلیل برتری خود میشمردند و بعدها، در طول
دوران روشنگری در قرنهای هفدهم و هجدهم، برتری خود را به اندیشههای اینجهانی،
عقلانی و علمی میراث یونانیشان نسبت میدادند. نویسنده نشان میدهد که اروپاییها
سلطه بر دیگران را به سبب برتری فرهنگی به دست نیاوردند هرچند تلاشهایی صورت میگیرد
که وارثان «متمدن» یونان باستان را در تقابل با «وحشیان» آسیا و آفریقا قرار دهد.
از نظر او اندیشه برتری فرهنگی بیمعناست و در مقابل، «برآمدن
غرب» بیشتر به مرگ سیاه، نیشکر، بردگان آفریقایی، سرقت نقره، زغالسنگ، پارچههای
کتانی، تریاک، سلاح و جنگ ربط داشت.
روایت جایگزین
در روایت نویسنده تقریبا همه ساکنان جهان تا حدود سال 1800 در محدودیتهای
زیستمحیطی و «نظام زیستی پیشین» زندگی میکردند. امپراتوریهای زراعی نشان داده
بودند که در چارچوب آن جهان دولتها موفق بودند معیارهای زندگی بالا را برای مردم
خود فراهم کنند و دستاوردهای فرهنگی بسیار و قدرت حکومتی مستحکمی برپا کنند.
پیشرفتهترین اقتصادها و کشورهای جهان قدیم بهویژه در چین، هند و اروپای غربی بهطورکلی
با هم قابل قیاس بودند و شبکههای بازار کاملا توسعهیافته و نوعی ترتیب سازمانی
داشتند که به مردم امکان میدادند از اقتصادهای مبتنی بر کشاورزی و صنایع تولیدی
بیشترین محصول را به دست آورند. او ویژگی بارز این اقتصادها را وابستگی به انرژی
خورشیدی میداند. توانایی بخش خاصی از جهان یعنی
اروپای غربی به رهبری بریتانیا، برای گریز از حدومرزهای نظام زیستی پیشین با بهرهگیری
از منابع ذخیرهشده انرژی (زغالسنگ و سپس نفت) نتیجه اتفاقی یک رشته رویداد
ناگهانی بود که در سطح جهانی دستبهدست هم دادند و موجب زایش جهان مدرن شدند.
نویسنده ابتدا شرایط درهمتنیده رابطه آسیا و اروپا را در قاره عظیم اوراسیا
و در ارتباط با آفریقا تشریح میکند. منظور از آسیا جوامع متعدد گوناگونی است از
چین و ژاپن در شرق آسیا تا اقوام چادرنشین دشتهای آسیای مرکزی تا هند در جنوب و
کشورهای اسلامی در غرب آسیا (خاورمیانه). رشد اقتصاد چین و جمعیت چین کل اقتصاد
قاره اوراسیا را بسیار زود، در حدود قرن دهم میلادی، رونق داده بود. چین مقارن قرن
چهاردهم از دوران شکوفایی اقتصادی دیگری برخوردار شد که تا قرن هجدهم ادامه یافت.
آسیا منبع عظیم تقاضا برای نقره بود تا به کمک آن رشد اقتصاد چین و هند بتواند
ادامه یابد و همچنین بزرگترین مرکز کالاهای تولیدی بهویژه پارچه و چینیآلات و
ادویه بود. پیدایش اسلام و گسترش
امپراتوریهای اسلامی از قرن هفتم تا هفدهم میلادی که از سمت غرب تا کرانههای
دریای مدیترانه و از سمت شرق تا اقیانوس هند و اندونزی میرسید نیز اهمیت زیادی
داشت. با اینکه آسیا توجه و علاقه بازرگانان را از سراسر اوراسیا به خود جذب میکرد
اما امپراتوریهای اسلامی راه دسترسی مستقیم اروپاییها را به ثروتهای آسیا مسدود
میکردند و این امر باعث میشد اروپاییان تلاش کنند مسیرهای دریایی جدیدی به
اقیانوس هند و چین بیابند.
در روایت تاریخیای که کتاب ارائه میکند «همآیی» و تصادف تاریخی نقش
مهمی دارد. همآیی زمانی رخ میدهد که چندین رویداد سیاسی مستقل از هم به نحوی دست
به دست یکدیگر میدهند که تعامل میانشان لحظه تاریخی منحصربهفردی ایجاد میکند.
اولین رویداد ناگهانی از نظر نویسنده سیاستی بود که چین در اوایل قرن پانزدهم
اتخاذ کرد. در آن زمان، چین از یک سو تصمیم گرفت سلطه نیروی دریایی خود را در
اقیانوس هند که کانون مبادله ثروت آسیا با مواد خام (ازجمله نقره و طلا) از مناطق
کمترتوسعهیافته جهان بود، رها کند و از سوی دیگر، پولیکردن دوباره اقتصاد خود را
با استفاده از نقره آغاز کرد و به این ترتیب، تقاضای جدیدی برای نقرهای پدید
آورد که کمی بعد از منابع نقره «بر جدید» (قاره آمریکا) تأمین شد. به مدت چهار قرن
(از سال 1400 تا سال 1800)، مهارت تجاری
و صنعتی چین و هند که هر دو بر بنیاد اقتصاد کشاورزی پربار بنا شده بودند، آسیاییها
را قادر کرده بود بر اقتصاد جهانی سلطه یابند و توجه و منابع کسانی را به خود جلب
کنند که در دیگر نقاط جهان آرزو داشتند به ثروتهای آسیا دست یابند. به این ترتیب،
تقاضا برای نقره در اقتصادهای آسیایی چند فرایند را به حرکت درآورد که موجب تغییر
در جهان شد.
به این ترتیب، دومین رویداد ناگهانی مهم در روایتی که نویسنده ارائه میدهد
عبارت است از کشف تصادفی بر جدید و ذخایر نقره آن، تلفات سنگین بعدی جمعیت بومی به
سبب بیماریهایی که فاتحان ناقل آنها بودند و ساخت اقتصاد زراعی تابع منافع
اروپاییان در آنجا که بر نیروی کار بردگان آفریقایی بنا شده بود. سومین رویداد
شکست اسپانیا در قرن شانزدهم در استقرار و گسترش امپراتوری خود در بقیه اروپا بود
که موجب شد نظام رقابتی بین کشورهای اروپایی پیوسته در جنگ با هم ایجاد شود و به
این ترتیب نوآوری نظامی سریع در آنجا رواج یابد. در قرن
هجدهم بریتانیا، در حاشیه غربی اوراسیا، در نتیجه عوامل مختلفی توانست بهتدریج از
دیگر کشورهای اروپایی جدا شود. جنگهای بین فرانسه و بریتانیا که
در جنگ هفتساله 1756-1763 به اوج رسید، راه بریتانیا را برای سلطه در اروپا،
آمریکای شمالی و هند هموار کرد. مقارن این زمان، قدرت مغولان در هند عمدتا به
دلایل داخلی رو به افول گذاشت و برای ماجراجویان بریتانیایی فرصتی فراهم شد تا در
آنجا دست به تهاجم استعماری زنند. بااینحال، چین هنوز هم در برابر بریتانیا بسیار
قدرتمند بود و از اینرو میتوانست شرایط مشارکت بریتانیا در جهان شرق آسیا را تعیین
کند، تا زمانی که بریتانیاییها با استفاده از کشتیهای بخار مجهز به توپ جنگی
توانستند چین را در جنگ تریاک 1839-1842 شکست دهند. جنگ تریاک، به همراه مشکلات
داخلی چین، یک قرن تجاوز غرب و ژاپن به این کشور را آغاز کرد.
بهاینترتیب دگرگونیهای اساسی پدید آمد، نیروهای مؤثر در اقتصاد
روابط انسان با محیط زیست را تغییر دادند و باعث شدند چرخه رونق و کسادی در فعالیتهای
اقتصادی به وجود آید، شکاف فزاینده میان طبقات اجتماعی جدید و میان مردم و دولت
پدید آید و رقابت میان کشورهای اروپایی بر سر مستعمراتی افزایش یابد که به وسیله
آنها تلاش میکردند بازارها را غصب کنند و دسترسی به منابع مواد خام را تضمین کنند
و برای سلطه بر آفریقا و کسب امتیاز از چین به رقابتهای استعماری بپردازند. این
تحولات همراه با تغییرات زیستمحیطی و محدودیتهای النینو در پانصد سال گذشته دهها
میلیون نفر را به سبب قحطی ناشی از خشکسالی هلاک کرد و آسیا، آفریقا و آمریکای
لاتین را بیشتر به سوی شرایطی سوق داد که اکنون آن را شرایط کشورهای «جهان سوم» مینامیم.
قرن بیستم
در آغاز قرن بیستم اروپاییان بر بیشتر کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین
حکومت میکردند یا بر آنها سلطه داشتند. آنها چندان تمایلی به تغییر نظامهای
زراعی این کشورها نداشتند، بلکه هدفشان دستیابی به منابع طبیعی آنها بود که نمیشد
تولیدشان کرد ولی برای صنایع مدرن ضروری بودند. به این ترتیب، رهایی کشورهای
جهان سوم از محدودیتهای نظام زیستی پیشین منوط بود به اینکه آسیاییها، آفریقاییها
و آمریکای لاتینیها کشورهای مستقل خود را ایجاد کنند. اینکه چگونه و چرا این امر از
طریق جنبشهای استقلالطلب ضداستعماری و انقلاب اجتماعی (جنبشهایی که نه در اروپا
بلکه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین رخ دادند) صورت گرفت، بخشی جداییناپذیر از
تاریخ قرن بیستم است که نویسنده در فصل «گسست بزرگ» به آنها میپردازد. بخش بزرگی از
جهان مدرن از ابتدای قرن بیستم تا دهه اول قرن بیستویکم تغییرات زیادی کرده است.
دو جنگ جهانی و «رکود بزرگ»، امپراتوریها و قدرت کشورهای اروپایی و ژاپنی را
نابود و راه را برای برآمدن ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و جنگ سرد
بین آنها هموار کرد. همزمان، استقلال مستعمرات سابق و انقلاب چین این کشورها را
در توسعهای صنعتی سهیم کرد که به افزایش شدید قدرت تولیدی و تأثیر انسان بر محیط
زیست در نیمه دوم قرن بیستم منجر شد.
در طول قرن بیستم شاهد انتقال کانون ثروت و قدرت جهانی از کشورهای اصلی
اروپای غربی به ایالات متحده آمریکا نیز بودیم و به همین دلیل قرن بیستم را قرن
آمریکا میدانند. پس از جنگ جهانی دوم گسترش صنایع و تغییر سبک زندگی طبقه کارگر
غربی و ارزانشدن اتومبیل و مسکن باعث رشد کلانشهرهای آلوده و افزایش بیسابقه
سوختهای فسیلی شد. نویسنده مصرفگرایی آمریکایی، تولیدگرایی شوروی و توسعهباوری
جهان سوم را پدیدههایی در قرن بیستم میداند که در سطح جهانی واکنش ایجاد کردهاند
و همه جوامع را به درجاتی شکل دادهاند و بر رشد اقتصادی صنعتی به میزانی افزودهاند
که چنان اندازه و قدرتی دارد که میتواند با فرایندهای طبیعی بیوسفر (زیستکره)
رقابت کند، جایگزین آنها شود و مسیرشان را تغییر دهد. انسانها در اواخر قرن بیستم
دیگر40درصد از محصول
فرایند فتوسنتز را مصرف میکنند و ما اکنون وارد دوره جدیدی شدهایم که «گسستی
بزرگ» از الگوهای تاریخی گذشته است: «آنتروپوسن»؛
یعنی دورهای که در آن اقدامات انسانها ناگزیر نیروهای طبیعت را بهشدت تحت تأثیر
قرار میدهد و ممکن است برای همیشه امکان حیات را
روی کره زمین با تردید مواجه کند. در اوایل قرن بیستویکم، اقدامات انسانی،
هم خواسته و هم ناخواسته، باعث تولید نیتروژن واکنشیای بیشتر از فرایندهای طبیعی
میشود و ما با گسیل گازهای گلخانهای دیاکسیدکربن و متان به جو، به میزانی که در
یک میلیون سال بینظیر بوده بر فرایندهای آبوهوایی جهان تأثیر میگذاریم، جریان
بیش از نیمی از آبهای شیرین روی زمین را از طریق سدها مهار میکنیم، ماشینآلات
بیشتر از فرسایش طبیعی باد و آب باعث فرسایش خاک میشوند و انسانها با همه این
روندها به سمت ششمین انقراض بزرگ حیات روی کره زمین میروند. در حقیقت انسانها در
سازمان اجتماعی موجود، چنان فعال شدهاند که به رقیب نیروهای جهانی طبیعت تبدیل شدهاند،
از آنها فراتر رفتهاند و جایگزین آنها شدهاند. هرچند انسانها از زمان توسعه
کشاورزی از راههای مختلف تغییراتی در طبیعت پدید آوردهاند اما نظام زیستی پیشین
حدومرزهای تأثیری را که آنها میتوانستند بر طبیعت داشته باشند، محدود میکرد. اما
این موضوع درباره نظام سرمایهداری
با ابهام مواجه است. نویسنده، کتاب را با ذکر این نکته به پایان میبرد که شاید
تأمل درباره طبیعت تصادفیبودن تاریخی جهانی که در آن زندگی میکنیم ما را قادر
سازد تا دست به انتخابهایی بزنیم و اقداماتی را اتخاذ کنیم که آینده پایدار برای
کل بشریت را تضمین کند.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 18 دی 97، شماره: 3337