ماندگار شدن به شیوهای که دولتآبادی در پیش دارد البته کار راحتی نیست. به نظر، اما او خود هم در این سالها به دنبال انجام کارهای راحت نبوده. طبیعی است که اگر به دنبال پیادهسازی اندیشهای باشیم که او در سخنانش گفت، باید منتظر بمانیم که عرصه را بر ما تنگ کنند و فشارها از اینطرف و آنطرف روی سرمان فروبریزد.
شعار سال: در روزها و سالهای پس از خاموشی چندده نام تأثیرگذار در این عرصه، ادبیات به حضور تکستارههایی دلگرم بود که آنها هم یکییکی منزل عوض کردند و به زیر خاک سفر کردند. دلخوش بودن و دلخوش کردن در آن فضای لبریز از تنهایی ملالانگیز و تمام ناشدنی، کاری ناممکن به نظر میرسید. امروز هم آسمان این شب، چشمانتظار نقطههای روشنی مانده که همه میدانیم همیشگی نیستند. در این التهاب پیدرپی الگو شدن و الگو ماندن، شاید بتواند بزرگترین دلخوشی یک قوم باشد. در این اوضاعواحوال وقتی در میان ستارههای کمنور، دردانهها متولد میشوند و بعد ماندگاریشان را به رخ میکشند، نمنمک یاس کوچ میکند بهجایی دور و قوت قلب بر مستندش در صدر مینشیند. او نویسندهای است بهتماممعنا و نیک میداند شأن نوشتن را. حالا شده راهنما جوانان تازهنفسی که البته خاماند در سیاهی آن آسمانِ دیروزهای روشن. اکنون در نقطه اوج پختگی ایستاده و شده تراز نوشتن در میان یک قوم. شیوه زیست کمنظیرش و البته اندیشیدن منحصربهفردش از او شخصیتی ساخته که میشود گفت حالا در آسمان ادبیات امروز ایران تکمانده است. او دستکم از آن دورانی که همنسلان استوارش بهنوبت رفتن را آغاز کردند، یکه و تنها مانده؛ هرچند در تمام این سالها شکوهمندی را با تنهاییاش همراه کرده است.
شاید مهمترین رمان معاصر ایران!
در توصیف نویسندگی او بارها و بارها گفته شده و خیلیها نوشتهاند، اما در یک جمله میشود گفت محمود دولتآبادی نادر نویسندهای است. برخی در روستایینویسی پیشگامش میدانند که البته در توصیف «کلیدر» درست زدهاند وسط هدف؛ همان رمانی که چنددهه است رفته بر نوک بلندترین قلههای ادبیات این سرزمین نشسته و همانجا جا خوش کرده و فعلاً موقعیتش به نظر دستنیافتنی مینماید. البته خیلیها هم از جمله گلشیری به دولتآبادی بابت کلیدر و زبانی که او در این اثر به استخدام گرفته، تاختهاند، اما حتما آنها هم اعتقاد داشتهاند که فارغ از خوب یا بد بودن این رمان، «کلیدر» اثر مهمی است.
«جای خالی سلوچ» اش هم برای خودش یک سمفونی منظم است از کلماتی که پشتهم قطار شدهاند برای خلق یک اثر بزرگ و البته ماندگار. انگار مرد نویسنده با این اثر هم میخواهد نشان بدهد که استاد فتح قلههایی است در پشت گردنههای صعبالعبور که البته از نگاه خیلیها غیرقابلفتحاند. او را یکی از تکستارههای آسمان درستنویسی در داستان و رمان فارسی هم میدانند. دولتآبادی البته بهجا واژهها را به استخدام میگیرد و از دانشش در این حوزه بهموقع بهره میبرد نه شبیه خیلی ازآنسویبامافتادههایی که میخواهند با درستنویسی شیوهای برای خودنمایی پیدا کنند.
از صحنه نمایش تا عرصه نویسندگی
محمود دولتآبادی از همان روز نخستی که قلم را بهدست گرفت، نویسنده بود و اتفاقاً ماندن در همان مسیری که چنددهه قبل آغازش کرد، شکوهمندیاش را نشان میدهد. او همانی است که باید. در میان مردمان همین کوچهها و خیابانها نفس کشیده و بین آدمهای همین شهرها و روستاها، به جوانی رسیده، بزرگ شده و حالا هم دارد در مسیر پیری گام برمیدارد.
گذشت سالیان سال مانده؛ زنده؛ گیرا!
در اغلب داستانهایش ماجرا دارد در روستاهای خراسان رخ میدهد؛ همان نقطهای که او روزی در آن پا روی این زمین عجیب و غریب گذاشت. او بیشتر وقتها رنج و مشقت روستاییان شرق ایران را در داستانهایش به تصویر میکشد. در این میان، اما شاید باید از تئاتر سپاسگزار باشیم که اول بار او را به سمت خودش کشاند. دولتآبادی بعد از اینکه از سبزوار به مشهد رفت، راهی تهران شد تا در تئاتر آناهیتا مشق هنر نمایش کند. در آغاز اصلا بازیگر شد و با نامهای آشنایی همچون عباس جوانمرد، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی کار کرد. او در دهه پنجاه به زندان افتاد؛ بابت همان اندیشههایی که هنوز هم در سر دارد. همان زمان هم شد نقطه آغاز «کلیدر»ی که آوازهاش را عالمگیر کرد.
ماموریت یک نویسنده
خیلی از چهرههای برآمده از فقر و تنگدستی و محرومیت در عالم هنر هستند که بعد از چهرهشدن فراموش میکنند طبقهای را که از آن برخاستهاند، از یاد میبرد درد مردمی را که در کنارشان قد کشیدهاند و اگر هم بعد از چندی بخواهند به یاد دوران بربادرفته بنویسند، بسازند یا بخوانند، ناچار به کوشش میشوند، چون دیگر از جوشش درونی در نهادشان خبری نیست، دولتآبادی، اما از همان ابتدا در مسیر مسئولیتهای اجتماعی گام زد و حالا، در روزگاری که خیلیها این نگاه را هل دادهاند به داخل گنجه خانههایشان، او همچنان دارد در آن مسیر سیر میکند. دولتآبادی از اینکه در بورس نماند، بیمی ندارد و همچنان همان نویسنده متعهدی است که بود. بارها گفته: «ما نباید به تودههای محروم تلقین کنیم که دلتان به حال خودتان بسوزد، چون حق با شماست! شاید ما بهعنوان نویسنده، بتوانیم به آدمها نشان بدهیم که میتوانند در سرنوشت و تاریخ خودشان دستکم سهمی داشته باشند و البته اینکه آنها در مقابل سرنوشت و زندگی خودشان، مسئولیت دارند؛ بنابراین دلسوزیهای آبکی، باید از پهنه ادبیات رخت بربندد و بهجای آن، تحلیل دقیق و عمیق و همهجانبه زندگی مردم سُمکوبشده ایران بنشیند. شاید این تحلیل همهجانبه این امکان را به مردم بدهد که نسبت به خودشان و البته سرنوشتشان، مطالعهای جدّی را شروع کنند. این مردم سرانجام باید خودشان را بشناسند، ارزشهای پنهانی خودشان را کشف کنند و از پوستهای که در آن حبس شدهاند، بیرون بزنند. امیدوارم که ادبیات در این مسیر، بتواند در حد توانش، وظیفه خودش را انجام بدهد.»
نویسندهای مستقل و آزاداندیش
ماندگار شدن به شیوهای که دولتآبادی در پیش دارد البته کار راحتی نیست. به نظر، اما او خود هم در این سالها به دنبال انجام کارهای راحت نبوده. طبیعی است که اگر به دنبال پیادهسازی اندیشهای باشیم که او در سخنانش گفت، باید منتظر بمانیم که عرصه را بر ما تنگ کنند و فشارها از اینطرف و آنطرف روی سرمان فروبریزد. محمود دولتآبادی، اما در طول این سالیان کم ندیده فشارها و تنگناها را. بااینحال هیچوقت پا پس نکشیده از راهی که انتخاب کرده، چون اساساً با پا پس کشیدن میانهای ندارد. او را میشود جزو معدود آدمهایی دانست که هم قبل و هم پس از انقلاب فرورفتن نیش زهرآگین سانسور بر آثارش را با چشمان خودشان دیدهاند و بغضشان را در گلو فروخوردهاند. خیلی از چهرههای شناختهشده فرهنگ و ادب فارسی درباره او و بهویژه کلیدرش سخن گفتهاند، اما شاید یک جمله از جواد مجابی بتواند این همهسال قلم زدن دولتآبادی را برای مخاطب جوان امروز توضیح بدهد. به قول مجابی: «دولتآبادی نماد شرف قلم است، او نماد شرف در مملکت ماست، او نویسندهای مستقل و آزاداندیش است که شأن قلم را حفظ کرده است.»
بارها و بارها آثارش در مخمصه سانسور گرفتار شدهاند. ممنوعیت انتشار برخی از آثارش مجال را برای عدهای خوشهچین سانسور فراهم کرده که از قِبل «کلنل» او پیدرپی و بدون اجازه چاپهایی را روانه بازار میکنند و از این خوان ناگسترده میخورند و میخورند و میخورند. صبوری و استواری این مرد بلندهمت عرصه ادبیات معاصر ایران تفاوت آشکار اوست با میانمایگانی که در این مجال هم هرازگاهی زبان به انتقاد باز کردند و هم آنقدر در تغییر نوشتههایشان کوتاه آمدند که قدشان به کف خیابان چسبید. با اینهمه، اما دولتآبادی را میشود نماد واندادن دانست. او اگر یک وقتی در یک جایی حرفی زده، پشت سخنش منطق داشته و دلیل. در همه این سالها شاید عدهای کوشیدن برای یافتن نقطهای تاریک در زندگی شخصی و هنری او، اما حتماً حالا فهمیدهاند که این کار، عملی است محال. او دهم مردادماه سال ۱۳۱۹ در سبزوار زاده شد و دیروز وارد هشتاد و یکمین سال از زندگی شد. قلمش مانا!
شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه همدلی، تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، کدخبر: ۷۲۲۵، www.hamdelidaily.ir