شعار سال: بررسی تاریخی تولید علم در تمدن اسلامی بر اصول زیر استوار بوده است :
1)وحدتگرایی معرفتی :
علم در اسلام بر دو محور اساسی«وحدت»و«سلسله مراتب»استوار است مراجع قدرت عقلی اسلامی چون با علم پرورشیافتهی تمدنهای دیگر برمیخوردند سعی میکردند آن را در ردهبندی و سلسله مراتب خود قرا دهند. حفظ سلسله مراتب علوم تا قرن سیزدهم تاب آورد اما با حمله ناگهانی علوم غربی در معرض تهدید و کم کم متروک گردید.
تدوین و فصلبندی علوم که بر اجتهاد تکیه داشت و بر اساس روش معقول و منطقی صورت میگرفت مورد حمایت دولت بود و موجب یک دستی علوم و انسجام ذهنی دانشوران مسلمان بود. تقسیم علوم به منقول و معقول بیحکمت نبود. علوم منقول مبتنی بر قرآن و علوم داخلی بودند و علوم معقول بر خلاف آن بیشتر علوم دخیل و مهاجر شمرده میشدند. از این رو هرگز در متن آورده نشدند.
2)تعمیمگرایی علمی :
تعمیم دانش به حوزههای علوم فیزیکی یکی از عوامل رونق علوم بود. عشق به علوم ریاضی به ویژه نجوم و هندسه به جوهره پیام اسلام یعنی آموزهی توحید مربوط میشود. ریاضیات بر معماری اثر نهاده و حساب سر از علم اعداد اوفاق و حروف درآورد. نجوم و گاهشماری اسلامی تحت تأثیر دادههای قرآن رشد چشمگیری داشت. رصدخانهها توسط مسلمانان به وجود آمد. علوم طبیعی عهدهدار تبیین وحدت و همبستگی سلسله مراتب عناصر طبیعت بود مسلمانان به علوم جغرافیایی نیز اهمیت دادند و میخواستند از وضعیت جهان سر درآورند.
3 ) سنتگرایی :
درآثار مکتوب قرون اولیه اسلامی، نوعی روحیهی تحقیق و اختراع میان همهی اهالی علم و فن قابل ردیابی است. دانشمندان در مطالعات خود پا در جای پای پیشیناین نهاده و رنجها برده تا به درک درست آنها نائل میشدند و چه بسا در ضمن تلاش خود به کشف مفاهیم و نکتههای جدید نائل میگردیدند. مسلمانان قانون تجربه و نظریهپردازی را بنیان نهادند.
4 ) نفعگرایی :
مسلمانان در پی علوم و دانشهای نافع و سودمند بودند. دانش را برای تسلط بر طبیعت و قوانین آن دنبال میکردند.
5) ضمیمه جهانی :
ماهیت جهان وطنی تفکر اسلامی، دارالاسلام را از لحاظ جفرافیایی تا جای ممکن توسعه داد و سرّ و بندهایی را که موجب انزوای سرزمین های مختلف بود از میان برداشت. برای نخستین بار علم ماهیت بینالمللی یافت . جامعه اسلامی از زبانها و فرهنگها و اصحاب مدرسههای گوناگون بهره گرفت و تلاقی اندیشههای گوناگون در این چهار راه ممکن گردید.
در ساختار نوین فرهنگ اسلامی به عنوان نظام فرهنگی غالب نه تنها خرده فرهنگها را از میان نبرد بلکه زمینههای باروری آنها را فراهم نمود . مسلمانان بویژه ایرانیان متوجه جنبههای جهانی اسلام بودند و به همین دلیل تن به تعصبات قومی بنیامیه و بنیعباس نمیدادند.
پس از ورود اسلام به ایران، آثار ایرانیان همچنان در برخی کتابخانهها نگاهداری شد و مسلمانان آنها را از بین نبردند.
6 ) دینمداری :
تبارشناسی علوم انسانی در تاریخ اسلام میتواند نشان دهد که این علوم چگونه توانستند تعریف تازه و سازندهای از خود به دست دهند. دریافت های فرهنگی مسلمانان با ترس از بیگانه توام نبود بلکه با اشراف و اعتماد به نفس و جسارت های فکری همراه بود . از آنجا که موقف دینی محرک اصلی مسلمانان در کسب معارف ملت های دیگر و معارف نو بود علمای اسلام با تفسیر قرآن و بحثهای کلامی و مطالعات دینی توانستند راه را برای عقلانیت نود در حال شکلگیری بگشایند و زمینه تشویق مسلمانان به مطالعات میدانی و تفحص در احوال ملت ها را فراهم سازند .از سوی دیگر دانشهای بنیادی که از دیدگاه های کلان و کلی اسلام دفاع میکردند مانع میشدند دریافت معارف شرق و غرب خودباختگی پدید آورد.
7) احترام به علم و عالم :
در فرهنگ اسلامی علم و عالم جایگاه بلندی دارند که از توصیههای قرآنی و سنت نبوی به دست آوردند. این امر برای دانشمندان سرافرازی آورده و همچنین حرمت آنها در محافل سیاسی و میان مردم محفوظ بود .مسوولیت دانشوران هم بالا بردن سطح آگاهی مردم و ترویج معرفت بود و در کنار آن به سبب تحتالشعاع قرار گرفتن تعلقات به همسر و فرزند و تعلقات فردی، زمینههای مهاجرت ها علمی و تبلیغی فراهم میگردید.
8) برخورداری از نگاه میدانی :
دانشمندان اسلامی بیشتر مهاجرانی سیار و جهانگردانی حقیقتیاب بودند. به هر جا که فضا را برای فعالیت فکری مناسب و آن جا را کانون علم و ادب نییافتند، راه میسپردند مانند رابی، ابنسینا و طبری.
این سفرها اسباب مناسبات فرهنگی را در آن عصرها فراهم میساختند و آلودگی فرهنگی نمیآفریدند. انگیزه اصلی کنجکاوی خودجوش دینی و علمی پایانناپذیر بود که سبب گشایش راههای جدید میشد.
9) نقدپذیری :
سنت نقد و گفتگوی بیطرفانه تا سده هفتم در جهان اسلام از اهمیت فراوانی برخوردار بود و بیشتر علما و فلاسفه با یکدیگر مکاتبات علمی و فلسفی داشته و به نقد افکار و اندیشههای هم میپرداختند . در این سدهها نحلههای فکری گوناگون با هم روبرو میشدند درباره مسائل و مباحث مختلف دینی با هم گفتگو کرده دلایل یکدیگر را نقض نموده و در این باره ادله و براهین عقلی میآوردند. آنگاه خواننده منصف را به قضاوت فرامیخواندند.
این گفتمانها و نقادیها، عرصههای گوناگون علم، ادب و هنر، سیاست و فقه و دین را پوش میداد. پیشگامان نقادی جهان اسلام در هر عصری کتابهای فراوانی را به نقد رویکردهای عقیم و بازدارنده اختصاص دادهاند .البته گاهی نیز گفتگوهای حضوری و ماظرهها شکل بسیار تندی به خود میگرفت و از چهارچوب اخلاق علمی خارج میشد.
آزاداندیشی در حوزهی علوم تجربی نیز رخنه کرده بود. از جمله ابوریحان به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان تجربی در جهان اسلام، به هیچ روی، تعصب جاهلانه نداشت بلکه با ارباب مذاهب خاصه دانشمندان بدون کینه و تنفر مجالست داشت.
از ضعفهای نقد تاریخ علم در جهان اسلام این است که بیشتر نقدها از سر تفنن یا بر اساس اقتضائات و مصلحتهای زمانه یا به انگیزههای شخصی نوشته شدهاند و از نظریههای انتقادی مبتنی بر اصول و قواعد مشخص نقد، کمتر در جهان اسلام به چشم میخورد و این نقدها به ویژه در دورههای متأخر بیشتر جنبه هتّاکی و ارعاب دارند تا خلاقیت و فرهنگسازی.
10) توسعهگرائی فرهنگی :
علمگرایی در دوران طلایی اسلامی امری فراگیر بود و منحصر به محیطهای علمی نبود و در میان همه اصناف و طبقات جامعه گسترش یافته بود و مردم از خرفتی و جهل پرهیز داشتند و این قضیه بر معماری اسلامی و ترکیب مسجد و مدرسه و بازار تأثیر گذاشت. در دورههای طلایی دانشوران تمام عمر خود را در محافل علمی سپری نمیکردند انگیزه بازگشت به وطن و دیار خود سبب میشد مردم آن دیار نیز در جریان رویدادهای علمی قرار گیرند. چنین بود که مسلمانان در سدههای نخست به آگاهی جمعی رسیدند. آنها در پیوند خود با تفکر اسلامی شک نداشتند. شک آنها شک نیهلیستی نبود بلکه خلاق بود و دریچههای جدیدی را در پیشفرض آنها باز میکرد.
11) بهرهوری مادی :
در کنار علت های معنوی، شکوفائی علم و فرهنگ در تمدن اسلامی حاصل کیفیت فزایندهی زندگی مادی در شهرهای اسلامی نیز بود. بازرگانی محلی و بینالمللی، تنوع صنایع رونق مادی و شکوفایی علم و فرهنگ با همدیگر پیوندهای متقابل داشتند.
12) همدستی قدرت سیاسی :
مبانی سیاست علمی دولت اسلامی در عمل عبارت بود از: گسترش زبان عربی، نهضت ترجمه و بنیانگذاری مراکز علمی، کتابخانهها و رصدخانهها و.... که اثر حیاتبخشی بر رونق دانشها گذاشت. کمتر علمی مثل فقه و کلام مورد توجه قرار گرفت. قدرت های سیاسی در این امر دخیل بودند. اسلام و زبان عربی دو عامل وحدتبخش دولت اسلامی بودند. با ترجمه علوم رایج به زبان عربی سر و بندهای بین علماء و مردم عادی برداشته شد و آموزش امری همگانی گردید. رفتار و نیازهای قدرت موضوع تازهای در دانش را پیش میآورد و آنها را میپروراند. رابطه با قدرت منافع دانشمندان را تأمین میکرد.
در سدههای نخستین جریان توسعهی صنایع وابسته به علم و فرهنگ مانند ساختن قلم و دوات و رحل و...... و نیز علاقهی قدرت های اقتصادی و سیاسی به جمعآوری آثار هنری و فرهنگی، همبستگی بین دانشمندان و صاحبان صنایع و قدرت را دامن زد. اما شکست آلبویه به دست سلجوقیان و تسلط بر بغداد، از میان رفتن خلافت عباسی، جنگ های صلیبی که خلافت فاطمیان را لرزاند. و به قدرت رسیدن صلاحالدین ایوبی، تهاجمهای مغول و تصرف بغداد به دست هلاکوخان پایههای تمدن اسلامی را لرزاند و ظهور دولت های ملی از جمله دولت ایران و ایالات مسلماننشین هند، این نقش را کمرنگتر کرد.
*عوامل انحطاط و رکود تولید :
1) عمل نکردن به دستورات کتاب آسمانی و بالتبع ناهمسازگاری میان حکام و مسلمانان در کسب دانشهای ضروری.
2) شکلگیری بحران فرهنگی ناشی از جدال کلام، فلسفه، عرفان و فقه که سبب یکجانبهنگری در اسلام شد. نابودی عینی نظام سیاسی مبتنی بر ولایت وحدت علوم اسلامی را به خطر انداخت و معرفت اسلامی تجزیه شد و شخص مسلمانان از فهم جامع اسلام و نگاه کلان آن به انسان طبیعت خدا و تاریخ و جامعه بازماند و این کج فهمی را بر محافل علمی تحمیل کرد.
3)جدایی ابعاد ظاهری و باطنی اسلام و تقسیم حوزههای معرفتی، پیشوایی معرفت را از اسلام گرفت. اسلام متعادل با افراط و تفریط مواجه شد. تصوّف منفی و یکطرفه و پشت کردن به زندگی اسباب انحطاط دانشها را فراهم ساخت.
تصوفگرایی افراطی و یکجانبهنگری صوفیان بیشتر محصول دوران غزنویان، سلاجقه و مغول بود. سرکوب عقل سبب شد تا از میراث آن جز صورت های فسیلی باقی نماند. طلوع و بلوغ تصوف زاهدانه مسئول توقف نهضت عقلگرایی شد. توازن دانشها به دست تصوف و در رتبه بعد فقه، از بین رفت.
4) جدایی دو ساخت حکمت نظری و عملی از یکدیگر و تقابل میان این قلمروها سبب گسیختگی فرهنگی شد.
5) روش های عقیم علمی متأثر از یونان و منطق صوری ارسطو از عوامل نازائی علمی جامعه اسلامی بود. این روش ها قیاس ها را که نگاه استاتیک را بر اندیشه توصیه میکنند، محور حرکت علمی قرار میدهند در حالی که قرآن با نگاه دینامیک به پدیدهها مینگرد.
6) جنبه تاریخی گرفتن و به فرهنگ تبدیل شدن اسلام بر خلاف دوره شکوفایی که اسلام به عنوان ایدئولوژی مطرح بود سبب انحطاط اسلام شده است. ایدئولوژی ذاتاً منتقد، حرکتآفرین و ناسازگار با رکود است اما فرهنگ به جای ستیز به تبیین وضع موجود میپردازد.
7) قد برافراشتن نیروهای مذهبی محافظهکار و قشری که تعریف محدودی از سودمندی علم ارائه دادند. از دیگر عوامل انحطاط است.
8)تعصب کورکورانه، تقلید، غرور، ترس از نوآوری به عنوان موانع روانی و فرهنگی تولید دانش بود . حضور قدرت مهاجم و عدم پایبندی او به ارزش های اسلامی اسباب تقویت این عناصر را فراهم نمود.
9) فرقهگراییها، مشاجرات طولانی متولیان اسلام ، انجماد دیر پای دانش های نظری و کاربردی را به دنبال داشت.
*نتیجهگیری
بنابر دادههای تاریخی، اسلام توانست با عناصری چون وحدت معرفتی، تعمیم معرفت به همه حوزههای معرفتی و حفظ سنت های علمی و دیگر عواملی که در قبل ذکر شد اسباب توسعه فرهنگی را فراهم سازد و در این میان همه قدرت سیاسی و حمایت او از سیاست های فرهنگی نقش مهمی داشت. در نقطه مقابل موانعی چون کنار گذاشتن اسلام، برخورد دانشها و دیگر موانع مذکور در قبل، عوامل ایستایی دانش در جهان اسلام گردید .شناخت این دینامیزم و بازگشت به عناصر مولد میتواند وضعیت استاتیک کنونی را به وضعیت دینامیک تغییر دهد.
با اندكي تلخيص و اضافات برگرفته از وبلاگ تاريخ فرهنگ وتمدن اسلامي دانشگاه فرهنگيان پرديس شهيد رجايي قزوين، تاریخ انتشار: 11 آبان 1392، کد مطلب :-: www. tft-karimi.blogfa.com