شعارسال: نشست «فلسفه، بیرون و درون دانشگاه» سهشنبه ۲۴ بهمن در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد.
در این نشست حسین شیخ رضایی؛ عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید.
من میخواهم راجع به یک پدیده موجود صحبت کنم، نه پدیدهای که آرزو دارم محقق شود و آن چیزی است به نام فلسفه برای عموم. اول توضیح دهم چیزی که به نام فلسفه برای عموم وجود دارد چیست و بعد درباره این صحبت کنم که چه مسائل و مشکلاتی دارد.
به اندازه کافی این مسئله مطرح شد از دید کسانی که بیرون دانشگاه هستند فلسفه دانشگاهی دو تا مشکل دارد؛ یکی اینکه با زبان فنی غیر قابل فهمی بیان میشود و اولین مسئله، زبان است. این مختص فلسفه نیست و ما به گفتوگوی دو تا پزشک یا حسابدار هم گوش بدهیم نمیفهمیم چه میگویند، ولی این مسئله در مورد فلاسفه بیشتر به چشم میآید. دوم اینکه از دید افراد بیرونی، آن چیزی که فیلسوف درباره آن صحبت میکند ربطی به زندگی ندارد. در بهترین حالت صورت مسئلههایشان را از جهان گرفتند و با انتزاع، آنها را تبدیل به یک مفهوم دیگر کردند و راجع به آنها صحبت میکنند؛ بنابراین اگر این دو تا را کنار هم بگذاریم تصویر عمومی میتواند این باشد که فلسفه دانشگاهی یک فعالیت خودمشغول است که ربطی به جهان بیرون ندارد. همه دوستان اشاره کردند فلسفه در سرآغاز خودش اینطور نبوده و فیلسوفان در شهر و خیابان حضور داشتند و سعی میکردند حرفی که میزنند برای عموم قابل فهم باشد.
کسانی ممکن است بگویند همه فلسفه اینطور نیست و ما چیزی به نام فلسفه کاربردی داریم. دکتر جوادی توضیح دادند که فلسفه کاربردی ربطی به این ندارد که، چون صفت کاربردی دارد، کاربردی برای مردم باشد بلکه با همان زبان تخصصی راجع به امور کاربردی صحبت میکند. مثلا اگر از مسائلی در فلسفه کاربردی صحبت میکنیم این یک فعالیت دانشگاهی است نه یک فعالیت عمومی. از آن طرف برخی تلاش دارند آن چیزی که در دانشگاه است را به زبان ساده به دیگران بگوییم و کتابها و مستنداتی در این زمینه وجود دارد.
دو هدف اصلی فلسفه برای عموم
فلسفه برای عموم چیست و میخواهد چکار کند؟ اولا حتما میخواهد با مخاطب عمومی صحبت کند؛ بنابراین رسانهای که انتخاب میکند رسانه عمومی است، مثلا از پادکست استفاده میکند، از برنامه رادیویی، از ستون روزنامه، از فلسفه برای کودکان، مشاوره فلسفی و امثال آن؛ بنابراین رسانهای که از آن استفاده میکند ابزارهایی است که مخاطب عمومی را جذب کند.
نکته مهمتر در تعریف فلسفه برای عموم این است راجع به موضوعاتی صحبت میکند که دغدغه عموم مردم است یا خیر عمومی است نه راجع به موضوعاتی که فلاسفه به شکل سنتی درباره آن صحبت میکنند. مثلا راجع به زمین، محیط زیست، عدالت، هوش مصنوعی، انرژی، معنویت، دگرجنسخواهی، خشونت، خیریه، مسئله چندفرهنگی، صلحطلبی، شادکامی؛ بنابراین چیزی که خودش را تحت عنوان این رشته تعریف میکند دو هدف را دنبال میکند یکی اینکه مخاطب را درگیر کند و وارد فرایند فلسفهورزی کند، دوم اینکه به مخاطب بگوید تو چه مسائلی داری، من فیلسوف به تو میتوانم در حل آن مسئله کمک کنم.
فلسفه برای عموم میگوید تو مسئله داری، من میآیم از زاویه دید خودم میگویم مسئلهات چطور حل میشود. حالا کاری نداریم پرداختن به این مسائل دون شأن فلسفه هست یا نه. مثلا در غزه، اسرائیل به بیمارستان بمب میزند، فلسفه میتواند به ما چارچوب بدهد که آیا این دفاع مشروع به حساب میآید یا خیر، تا اگر قرار است یک کنش سیاسی انجام دهیم، با شفافیت بیشتری این کار را انجام دهیم. پس فلسفه کاملا نقش ابزاری دارد و فیلسوف میخواهد با این ابزار مسئلهای را حل کند که این مسئله، مسئله عموم است.
شاید کسی سوال کند چه کسی با فلسفه برای عموم مخالف است و این مسئله با منافع چه کسی در تعارض است؟ یکی از فلاسفه تراز اول دانشگاه آکسفورد یادداشتی در این زمینه نوشته است با عنوان «فلسفه عامهپسند و فلسفه پوپولیست». ایشان میگوید هر رشته دانشگاهی نیاز دارد با بقیه صحبت کند. این بقیه یا بقیه متخصصان هستند یا بقیه مردم. فلسفه هم نیاز دارد. چرا نیاز دارد با متخصصان صحبت کند؟ چون چیزهایی یاد میگیرد و چیزهایی یاد میدهد. با عموم مردم چکار دارد؟ یکی اینکه از مردم عضوگیری میکند تا استعدادهای تازه را وارد این رشته کند، دوم اینکه مالیاتدهندهها را راضی کند که بالاخره ما داریم در دانشکده فلسفه کاری میکنیم. همانطور که ما فیزیک عامهپسند داریم، فلسفه عامهپسند هم داریم و الگوی این دو مثل هم است یعنی مطالب رشته فلسفه به زبان ساده برای مردم بیان میشود. در این نگاه دانشگاه دست بالا را دارد. ایشان میگوید اگر کسانی بگویند ما در فلسفه تخصص لازم را نداریم و همه به شکل فطری فیلسوف هستند و آنچه در دانشگاه است فلسفه نیست، تاریخ فلسفه است، این امر خطرناک است و فلسفه پوپولیست است. به نظر من در اینجا یک جنگ منافع وجود دارد و نگرانی این شخص از فلسفه پوپولیست نیست بلکه نگرانیاش از این است که دانشگاه دیگر دست بالا را نداشته باشد.
تفکر فلسفی و زیست عقلانی
در ادامه این نشست محمد فنایی اشکوری؛ عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه میخوانید.
موضوع بحث من تفکر فلسفی و زیست عقلانی است. جایگاه فلسفه در دانشگاه چیست و چه باید باشد؟ آیا دانشگاه به فلسفه نیاز دارد؟ اگر نیاز دارد در چه ابعادی؟ دلیلش چیست و اساسا نیاز انسان به فلسفه از چه جهتی است؟ زیست عقلانی دو معنا دارد یکی اینکه فیلسوف چگونه زندگی میکند و اصول حاکم بر زندگی فیلسوف چیست که این بحث بنده نیست. منظور ما از زیست عقلانی این است که فلسفه در چه حوزههایی از حیات انسان تاثیر دارد؟ آیا میتوانیم بینیاز از فلسفه باشیم؟ اثرگذاری فلسفه در چه حوزههایی از حیات فردی و اجتماعی و حیات درونی و بیرونی انسان است؟
مرادم از فلسفه چیست؟ هسته مرکزی فلسفه متافیزیک بوده و امروزه شاخههای مختلفی دارد. فلسفه فرآورده است، تفکر عقلانی فرآیند است. آنچه میخواهم عرض کنم برای دانشگاه و انسان ضروری است؛ تفکر فلسفی است. اندیشههای فلسفی از آن جهت که ما را در تفکر فلسفی کمک میکند اهمیت دارد والا دانستن اندیشههای فلسفی کسی را فیلسوف نمیکند. تقلید جایی در فلسفه ندارد و قوام فلسفه به استدلال است و استدلال دیگران فقط میتواند موضوعی باشد که من به آن فکر کنم و فکر فلسفی من حاصل گامی است که خودم برداشتم و تاریخ فلسفه میتواند به من در این راهپیمایی عقلانی کمک کند؛ بنابراین بحث من روی تفکر فلسفی هر کس به عنوان یک فعالیت فکری است. حوزه تفکر فلسفی بسیار گسترده است. من تفکر فلسفی را در این معنا اینگونه تعریف میکنم: تفکر عقلی روشمند و نظاممند، یعنی هر گاه شما بیندیشید این اندیشیدن عقلی محض باشد، یعنی نه تجربی، نه تاریخی، نه مبتنی بر متن تقدس، نه بر اساس شهودهای باطنی و عرفانی بلکه صرفا بر اساس یافت عقل. منظورم تفکر عقلی است که روشمند است یعنی در چارچوب روش منطقی است و اجزا و عناصرش با هم سازگار است و یک منظومه فکری را تشکیل میدهد. کسی که چنین فعالیتی داشته باشد فیلسوف نامیده میشود و الا خواندن کتابهای فلسفی کار فیلسوفانه نیست. کار فیلسوفانه جایی است که انسان تولید اندیشه میکند. پرسشهای فلسفی عمدتا حول محور هستی، چیستی و چرایی امور است. شما در هر موضوعی سراغ چیستی آن موضوع رفتید سراغ هستی و چرایی آن موضوع رفتید دارید کار فلسفی میکنید.
ما به تفکر فلسفی چه نیازی داریم و چه ضرورتی دارد؟ گذشتگان انسان را حیوان ناطق تعریف کردند و گفتند ناطق یعنی موجودی که قدرت ادراک کلیات را دارد. در واقع فلاسفه قوام انسانیت را به عقلانیت میرسانند. انسان وقتی انسان بودنش به تمامیت میرسد که این بعد از وجود او شکوفا شود و الا در بعد فیزیکی، مادی و حسی و سایر ابعاد با موجودات دیگر اشتراک دارد. انسان کجا شکوفا میشود؟ وقتی عقل او شکوفا شود. فلسفه عرصه بالفعل شدن انسانیت انسان یعنی قوه عقلی انسان است. این عقلانیت در همه عرصهها و ابعاد زندگی باید جریان داشته باشد. در واقع فلسفه غایت نهاییاش این است که عقلانیت را در ابعاد مختلف حیات انسان جاری کند، چون انسان فقط عقل نیست و قوا و گرایشات دیگر هم دارد.
فلسفه میخواهد در کل اینها عقلانیت را، چون خون، جاری کند. اگر فلسفه این کار را بکند موفق شده است.
شعارسال با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری ایکنا، تاریخ انتشار: 25بهمن1402، کدخبر: 4199840، iqna.ir