شنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۴ - 2025 November 22
شعارسال: زیارت یکی از راههای بسیار مؤثّر و مفید در برقراری ارتباط معنوی و قلبی و دینی با سرچشمة همة حقیقتها یعنی حضرت حقّ ـ جلّ و علا ـ است، اگر برای حضور در مشاهد شریفه و بقاع متبرّکة انبیا و اولیا، راه میپیماییم و هنگام حضور در مزار پاک آنان متنی را به عنوان زیارتنامه قرائت میکنیم، همه و همه برای تکمیل مراتب توحید و تقویت ایمان و یکتاپرستی و تقرب جستن به حق تبارک و تعالی است.

یکی از مضامین مهم این متون، اظهار عبودیت و بندگی، و بیزاری از شرک و دوگانه پرستی است، و چهبسا بتوان گفت این آموزه و پیام، روح همة زیارتنامهها است. زائر به هنگام حضور و زیارت در اندیشة آن است که جان خویش را به بالاترین درجة عبودیت زینت بخشد و آن را از هرگونه کدورت و آلودگی پاک و منزّه سازد.
سخنی پیرامون لعن
روشن است توحید خالص، مقرون به محبّت خداوند و برائت از هر چیزی است که به عنوان باطل و دشمن حقّ شناخته میشود، از متون قرآنی و روایی کاملاً استفاده میشود که راه رسیدن به محبّت خدا، داشتن محبّت انبیا و اولیای اوست، بلکه بدون آن هرگز محبّت خدا امکانپذیر نمیباشد. زائر با اظهار دوستی و موالات نسبت به انبیا و ائمه معصومین (علیهم السلام) و نیز تنفّر و بیزاری از دشمنان آنان، خود را به خداوند متعال نزدیک میسازد.
تردیدی نیست که فهم درست حقیقت زیارت آنگاه میسّر خواهد بود که معنا و حقیقت امامت را درک کرده باشیم. میتوان گفت زائر به هنگام زیارت، خود را در محضر آن معصوم میبیند و او را آگاه بر باطن و درون خود مییابد: «وأعلم أنّ رسولک وخلفائک أحیاء عندک یرزقون یرون مقامی ویسمعون کلامی ویردّون سلامی». گویا زائر حضوری چهره به چهره با شخصیّتی که او را زیارت میکند، دارد؛ و معتقد است که او از این جهت که از برترین بندگان صالح خدا است، میتواند بین او و خدا وسیله باشد و به آیة شریفة «وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الوسیلة» [۱]عمل مینماید.
در میان زیارتهای ائمه طاهرین (علیهم السلام)، زیارت معروف عاشورا، علاوه بر آنکه به تصریح برخی از بزرگان مانند مرحوم حاجی نوری عنوان حدیث قدسی دارد، از ویژگیهای خاصی برخوردار است؛ مضامین بسیار مهم و ظلمستیز آن، مسؤولیت در برابر احیای دین و مقابله با بدعتگزاران در دین و نیز عظمت مصیبت روز عاشورا، ـ به نحوی که این مصیبت بر تمام اهل زمین و آسمان بسیار گران بود ـ، از جمله ویژگیهای آن است. اما در میان همة آنها این ویژگی به چشم میخورد که دربردارندة لعن و نفرین بر نامردمانی است که اساس ظلم و ستم را بر اهل بیت پیامبر (ص) بنیان گذاشتند، نفرین و خشم بر ناجوانمردانی که خاندان پیامبر را از مقام و منزلت خویش دور ساختند.
در این زیارت، برائت از دشمنان خدا و خاندان پیامبر و امامت تجلّی ویژه دارد: «برئت إلى الله وإلیکم منهم ومن أشیاعهم وأتباعهم وأولیائهم».
در این زیارت، پیوند دائمی و بیعت همیشگی با سالار شهیدان حسین بن علی (علیهما السلام) و اعلان جنگ دائمی با دشمنان او هویدا و آشکار است: «إنی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم إلى یوم القیمة».
در این زیارت، بر جمیع افراد و گروههایی که از ابتدا در اسلام انحراف به وجود آوردند و باعث دور شدن جمع کثیری از مسلمانان و انسانها از حقیقت اسلام شدند، لعن و نفرین شده است.
در این زیارت، یکی از بهترین راههای وجاهت و منزلت در نزد خداوند چنین ترسیم گردیده است: «أللّهم اجعلنی عندک وجیهاً بالحسین علیه السلام»؛ با دوستی حسین (علیه السلام) میتوان محبوب خدا گردید.
با این زیارت، انسان دین و ایمان خویش را استوار و تا فرجام کار تضمین میکند و خود را در مرتبة قدم صدق و صادقش قرار میدهد: «أن یثبّت لی عندکم قدم صدق فی الدنیا والآخرة»؛ و بالاخره با این زیارت، زائر به دنبال آن است که حیات و ممات خویش را همانند زندگی و شهادت ائمه طاهرین (علیهم السلام) قرار دهد.
ما معتقدیم تا کسی از خصوصیات و تفسیر زیارت شریف عاشورا آگاه نگردیده، نباید لب به اعتراض گشاید و خود را تسلیم جهالت و نادانی خویش سازد و خاطرات و خواطر ذهنی و قلبی خویش را بدون آنکه پشتوانة علمی و مستندات فکری و دقیق داشته باشد، بیرون ریزد. متأسفانه گاه دیده میشود برخی افراد کم اطلاع دربارة متن این زیارت شبههافکنی میکنند و میگویند این همه لعن و نفرین چرا؟! گاه میگویند آیا اساساً در دین اسلام لعن و نفرین وجود دارد؟! آیا با لعن میتوان در خود حالت معنوی را ایجاد کرد؟!
اینان غافل از آن هستند که تبرّی جستن از غیر خدا و شرک و ظلم و گناه، از فروع دین محسوب میگردد و چه بسا دو اصل مهم تولّی و تبرّی بر همه فروع دیگر از قبیل نماز و روزه مقدّم باشد.
این گروه غافلاند از اینکه اساساً برای تقرّب به موجود واقعی و محبوب حقیقی، باید از آنچه که انسان او را از آن واقعیت دور میسازد، تبرّی جست. تبرّی و تولّی به منزلة دو بال هستند که هر کدام با دیگری معنا میپذیرد.
این دسته غافلاند از اینکه آگاهی اجمالی به قرآن کریم، انسان را متوجه این کار حکیمانة حقتعالی میسازد که آنانکه هیچ امیدی به هدایتشان نیست و سدّ راه ایمان مؤمنان و اسلام مسلمانان میشوند، باید از رحمت حقتعالی دور گردند و اساساً سنت خداوند متعال بر این است که چنین افرادی در متن واقع عالم همیشه از رحمت الهی دورند و پیوسته مورد لعن خداوند میباشند و این نفرین مؤمنان بر آنان، همسو با این سنت خدا تغییری را ایجاد نمیکند، بلکه تأکیدی بر سنّت لا یتغیّر الهی است.
سنّت الهی بر آن است که عالمان و دانشمندانی که به وقت لزوم اظهار حقایق، عزلت و سکوت را اختیار، و از افشای حق خودداری مینمایند، برای همیشه، تا روز قیامت مورد لعن خداوند قرار گیرند. همانگونه که در آیة ۱۵۹ سوره بقره آمده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَالْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ».
در شأن نزول این آیه از ابن عباس نقل شده که چند نفر از مسلمانان مانند معاذ بن جبل و فرزند او سعد بن معاذ و شخصی دیگر، در ارتباط با نبوّت نبیّ خاتم، از دانشمندان یهود، مطالبی را از تورات پرسیدند و آنها در پاسخ، واقع را کتمان کردند؛ چنین افرادی بر طبق این آیة شریفه مورد لعن دائمی خدا و ملائکه قرار گرفته و بر طبق این آیه، پنهان داشتن حقّ، علت برای استحقاق لعن است و در هر موردی که چنین ملاکی وجود داشته باشد، چنین حکمی نیز وجود خواهد داشت؛ زیرا حکم تابع ملاک خود است.
کسانی که بر لعن و نفرین چنین افرادی خرده میگیرند، باید بدانند اساساً در فرهنگ اسلامی، حقیقت لعن متوقف بر این نیست که انسان یا افرادی با زبان ظاهری و یا ذکر باطنی، فرد و یا گروهی را لعن نمایند، بلکه کسانی که کتمان حق میکنند، همیشه مشمول لعن الهی و ملائکة خداوند میباشند و با عدم لعن انسانها، واقعیت تغییر نخواهد کرد.
در اینجا این سؤال مطرح است: آیا کسانی که در مقابل ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) ایستاده و آن حادثه عظیم و مصیبت فجیع تاریخ را آفریدند و نیز کسانی که از قبل زمینه این واقعه را فراهم نموده، جمعی از مردم را در جهالت و نادانی نگه داشته، مانع از افشای حقایق شده، و به نحوی عمل نمودند که برخی پنداشتند، اینان از اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) نبوده و خارجیاند، مشمول این آیة شریفه نمیشوند؟ آیا بر چنین افراد و گروهی عنوان پنهان کنندگان حق، صادق نیست؟!
بنا بر احادیث و روایات معتبر، دانشمندان و عالمانی که علم خود را کتمان میکنند و در اختیار مردم قرار نمیدهند، مصداق این آیة شریفهاند. از امیر المؤمنین علیّ (علیه السلام) سؤال شد: بدترین مردم پس از شیطان و فرعون کیست؟ فرمود: «العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطیل، الکاتمون للحقائق وفیهم قال الله عزّ وجلّ اُولئک یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون». [۲]علاوه بر اینکه قرآن، در آیات متعدّدی، لعن را مورد توجه قرار داده است، در کلمات و سیره پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله)، این مطلب به وضوع دیده میشود:
الف: هنگامی که پیامبر اسامه را در جنگ موته به عنوان امیر قرار داد، برخی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) از همراهی با او سر باز زدند؛ رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «جهّزوا جیش اُسامة لعن الله المتخلّف عنه حتّی قالها ثلاثاً». [۳]راستی، چهکسانی متخلّفان از لشکر اسامه بودند؟ آیا آنان کسانی غیر از صحابه پیامبراند؟ تاریخ چه کسانی را رقم زده و معرّفی میکند؟
ب: عائشه به مروان بن حکم گفت: «إنّ رسول الله (صلی الله علیه وآله) لعن أباک وأنت فی صلبه». [۴]در حدیث دیگر نیز عائشه به او میگوید: شنیدم پیامبر (صلی الله علیه وآله) به پدر و جدّ تو ابوالعاص بن امیّه فرمود: «إنّکم الشجرة الملعونة فی القرآن». [۵]بنابراین، اگر در زیارت عاشورا بنی امیه صریحاً مورد لعن و نفرین قرار گرفتهاند، این امر ناشی از رفتار و گفتار رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است.
الف) تفاوت میان لعن و سبّ
از برخی کتابهای لغت استفاده میشود که بین لعن و سبّ، فرقی نیست؛ ولی برخی دیگر از واژهنگاران گفتهاند: لعن و سبّ، از حیث معنا فرق دارند.
لعن به معنای دور ساختن از رحمت خداوندی بوده، اما سبّ به معنای دشنام دادن و بدگویی نمودن است. در مصباح المنیر، لعن به طرد و سبّ تفسیرشده، و فرقی بین این دو قائل نشده است، ولی در بسیاری از کتابهای لغت، لعن را به معنای دور ساختن از رحمت حق و دوری از خیر و جنت دانستهاند و در حقیقت، لعن را یک نوع عذاب قرار دادهاند، اما سبّ، مشتمل بر معنای عذاب نبوده، بلکه ناسزاگویی است، وشیطان را ازاینجهتلعین میگویندکه از آسمان طردشدهاست.
از کاربرد این دو واژه در قرآن بهخوبی استفاده میشود که بین اینها فرق است، در آیة ۱۰۸ انعام آمده است: (وَلا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ).
در این آیة شریفه، خداوند از سبّ و دشنام دادن معبود مشرکین نهی فرموده است، چرا که آنها نیز مقابله به مثل کرده و خداوند متعال را از روی ظلم و جهل سبّ میکنند.
چه بسا، برخی چنین پندارند که در آیة شریفه، سبّ به صورت مطلق، اعم از اینکه نسبت به معبود مشرکین باشد یا غیر آن، مورد نهی قرار گرفته و در نتیجه سبّ حتی نسبت به غیر این مورد نیز حرام است. در حالیکه به نظر میرسد ظاهر آیة شریفه نهی از مطلق سبّ نبوده، بلکه در خصوص معبود مشرکین و بتهای آنان است؛ و این دلالت بر حرمت مطلق سبّ حتی نسبت به ستمکاران که داخل در مورد آیة شریفه است، ندارد.
از دیگر سو، ادامه آیة شریفه دلالت دارد هر موردی که شخص مقابل، ممکن است در اثر سبّ نمودن، خداوند متعال را از روی ظلم و جهل مورد سبّ قرار دهد، سبّ حرام است؛ و به عبارت دیگر، علّت تحریم سبّ، سبّ نادانان نسبت به خداوند متعال است. اما در موردی که چنین پیامدی ندارد و طرف مقابل، خداوند را مورد سبّ قرار نمیدهد، سبّ حرام نیست؛ و خلاصه، تردیدی نیست که از آیات شریفة قرآن استفاده میشود که لعن ظالمین جایز و بلکه سنّت خداوند تبارک و تعالی است؛ اما سبّ معبود کفار جایز نیست و بین این دو از نظر متعلّق فرق است؛ یعنی متعلّق رجحان، لعن ظالمین است، امّا متعلّق حرمت سبّ، معبود کفّار است.
از طرفی، امکان تحقّق سبّ نسبت به خداوند تبارک و تعالی از سوی کفّار وجود دارد، ولی امکان تحقق لعن نسبت به خداوند تبارک و تعالی از طرف مخالفان و کفّار موجود نمیباشد؛ چرا که این معنی قابل تصوّر نیست.
از تفاوتهای بین سبّ و لعن آن است که در مفهوم و معنای سبّ، اهانت و تنقیص دشنام داده شده معتبر است، و باید عنوانی باشد که موجب اهانت دیگری باشد؛ مانند اینکه به او «حمار» یا «کلب» یا «حیوان» خطاب شود؛ و از این جهت، در سبّ، قصد هتک و اهانت نیز معتبر است.
مرحوم محقّق خوئی در مصباح الفقاهه [۶]آوردهاند: «الظاهر من العرف واللغة إعتبار الإهانة والتعبیر فی مفهوم السبّ وکونه تنقیصاً وإزراءً علی المسبوب وأنّه متّحد مع الشتم». مرحوم شیخ انصاری، تشخیص مصادیق سبّ را به عرف واگذار نموده است، که ما با مراجعه به عرف، میتوانیم چنین شرطی را استفاده نماییم.
تفاوت دیگر، آن که سبّ از مصادیق قول زور است و از آیة شریفة «وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ» [۷]حرمت آن استفاده میشود؛ چرا که مراد از «قول زور» کلام قبیح بوده و بهترین مصداق آن سبّ است؛ در حالی که روشن است «لعن» از مصادیق قول زور بهشمار نمیرود. آری، اگر قول زور را به باطل تفسیر نموده و بگوییم مراد از آن، کلام باطل و آنچه که متضمن معنای باطلاست، میباشد؛ در اینصورت، منحصر به افترا و دروغ خواهد بود. البته این مطلب، خالی از مناقشه نیست.
با مراجعه به روایات نیز میتوانیم این تفاوت را استفاده نماییم؛ در روایتی که از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) رسیده، دو عنوان «برائت» و «سبّ» جدای از یکدیگر آمده است؛ در روایت صحیحی، داود بن سرحان از امام صادق (علیه السلام) نقل میکند: «قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله) إذا رأیتم أهل الریب والبدع من بعدی فأظهروا البرائة منهم وأکثروا من سبّهم والقول فیهم والوقیعة، وباهتوهم کی لا یطمعوا فی الفساد فی الاسلام ویحذرهم الناس ولا یتعلّموا من بدعهم، یکتب الله لکم بذلک الحسنات ویرفع لکم به الدرجات فی الآخرة». [۸]نتیجه اینکه از نظر قرآن و روایات، لعن و سبّ از جهات مختلفی متفاوتاند که به آنها اشاره شد؛ و شاید از همین جهت است که مرحوم شیخ حرّ عاملی صاحب وسائل الشیعه، عنوان حرمت لعن مؤمن را جدای از حرمت سبّ مؤمن قرار داده، و اینها را در دو باب جدا ذکر نموده است. [۹]با این مطلب روشن میشود آنچه را که امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) در ایام جنگ صفّین به یاران خود فرمودند: «إنّی أکره لکم أن تکونوا سبّابین»؛ [۱۰]من کراهت دارم که شما سبّاب و دشنام دهنده باشید. با مسألة لعن کاملاً تفاوت دارد؛ چرا که اگرچه لفظ کراهت در روایات غالباً در حرمت استعمال شده و دلالت بر کراهت اصطلاحی ندارد، اما بالأخره آنچه که مورد نهی واقع شده، دشنام دادن معاویه و یاران او است؛ و چه بسا حضرت انتظار داشتند در آن شرایط حساس که باید همه به فکر جنگ و پیروز شدن بر دشمن باشند، خود را مشغول به امور لفظی و کلامی نکنند.
در برخی دیگر از منابع [۱۱]به جای واژه «سبّابین»، تعبیر «لعّانین» نیز آمده است: «قال: کرهت لکم أن تکونوا لعّانین»؛ در این فرض نیز علاوه بر پاسخ فوق میگوییم: ممکن است در آن شرایط، اصحاب، کثرت لعن داشتهاند و از این جهت، به صیغه مبالغه آمده است؛ لذا، حضرت کراهت خویش را از این گونه عمل کردن ـ زیادی در لعن ـ اعلام داشتند؛ و این مطلب روشن است که کثرت لعن، امری مرجوح است.
ب) حکم فقهی لعن
از بحثهایی که لازم است در اینجا به آن اشارة اجمالی شود، این است که لعن از نظر فقهی چه حکمی دارد؟
ظاهر آن است که بر حسب ادلّة فقهی میتوان گفت لعن صادر از انسان نسبت به دشمنان دین به عنوان یک عمل مستحب و ارزشمند است و برای اثبات این مطلب میتوان به این ادلّه استدلال نمود:
الف: استدلال به عمومات ادلّة رجحان دعا؛ زیرا، لعن از مصادیق دعا و درخواست از خداوند است، و لعن دعا بر ضرر دیگری و دور ساختن شخص از رحمت خداوند است؛ بنا براین، مشمول ادلة دالّه بر رجحاندعامیشودونمیتوان گفت این ادلّه از مورد لعن انصراف دارد.
ب: لعن از مصادیق تبرّی است و تبرّی از دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به طور مسلّم رجحان و بلکه در برخی موارد وجوب و لزوم دارد.
بله، میتوان گفت تبرّی در صورت لزوم در دایرة قلب است و چنانچه آدمی در دل تبرّی بجوید، کافی است؛ ولی لعن متقوّم به اظهار به زبان و الفاظ است و این دلیل وجوب و یا رجحان این مرحله از تبرّی که اظهار زبانی است را اثبات نمیکند.
ج: لعن یک نوع انزجار از ظلم است و اگر ما به دلیل دوم توجه نکرده و مسألة تبرّی را عنوان نکنیم، مجرد این معنی که لعن یک نحو مخالفت با ظالم و انزجار از او است، برای عدم تردید در حکم به رجحان لعن دشمنان دین کافی است.
د: میدانیم رفتار و کردار پیامبر اکرم (ص) و سایر معصومین (علیهم السلام) حجّت است و میتوان از فعل آنان به صورت مطلق بر جواز به معنی اعمّ، استدلال کرد؛ لکن در موارد خاص با توجه به موضوع و قرائن موجود، میتوان نوع خاصی از انواع سهگانة جواز را به اثبات رساند؛ و در مورد بحث، با توجه به موضوع حکم، میتوان گفت: اگر از قرائن، وجوب هم قابل اثبات نباشد، حدّاقل مطلق رجحان ثابت است.
هـ: بعید نیست که بتوان گفت لعین و دور از رحمت خداوند بودن از صفات بارز شیطان است و چیزی که مناسب با اوصاف شیطانی است، اظهار به آن به هر نحوی رجحان دارد؛ چرا که این اظهار، در واقع مخالفت با شیطان و هر عمل شیطانی است.
و: از برخی آیات شریفه قرآن، چهبسا بتوان وجوب لعن را استفاده کرد. میتوان گفت آیة شریفة (أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ) [۱۲]جملة خبری است و در مقام امر و انشاء ظهور در وجوب دارد، یعنی بر همة لعنت کنندگان، لعنت چنین افرادی واجب است.
در اینجا مناسب است به کلامی که ابن ابی الحدید در این زمینه آورده، بپردازیم:
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه [۱۳]مطالبی از ابو المعالی جوینی و نیز اعتراض استادش ابوجعفر نقیب بر ایشان را نقل نموده که خلاصهای از آن را در اینجا ذکر مینمایم:
در مطلب اول ابو المعالی میگوید: پیامبر (صلی الله علیه وآله) از قضاوت دیگران در مورد اصحاب خویش و آنچه که بین آنان واقع شده است و اختلافاتی که میان آنان بوده نهی کرده و فرموده است: إیّاکم وما شجر بین صحابتی. سپس آورده است: ما از حقایق قضایایی که در صدر اسلام بین صحابه واقع شده است، به جهت فاصلة زمانی بسیار زیادی که با آنها داریم، بیاطلاع بوده و نباید پیرامون آنها بحث نماییم و اگرچه فردی از آنان گرفتار خطا شده باشد؛ و بر ما لازم است حداقل زوجه رسول خدا (صلی الله علیه وآله) یعنی عائشه و پسر عمّه آنحضرت یعنی زبیر و نیز طلحه را حفظ نموده و پیرامون آنها سخن ناسزایی نگوییم.
در مطلب دوم او میگوید: چه چیزی بر ما واجب میکند که شخصی از مسلمانان را لعن نماییم یا از او تبرّی بجوییم؟! و اساساً چه ثوابی بر لعنت و برائت مترتّب است؟! و آیا خداوند در قیامت از کسی که دیگری را لعن نکرده، بازخواست میکند و یا از کسی که لعن فرستاده است؟ اگر انسان در تمام طول زندگیاش ابلیس را هم لعن ننماید، نمیتوانیم بگوییم این شخص گناهکار است. بلکه باید گفت اگر مسلمانی به جای لعن، استغفار نماید، این عمل برای او از لعن کردن بهتر است.
سپس در مطلب سوم آورده است: چگونه جایز است کسانی را که خداوند بین رسولاش و بین آنان مودّت قرار داده لعن کنیم؟ و حال آنکه به تصریح مفسّرین عامّة آیة شریفة «عَسَى اللهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً» [۱۴]در مورد ابوسفیان و آل او نازل شده است، افزون بر این، جمیع آنچه را که شیعه نقل میکند یعنی اختلاف بین اصحاب و مشاجره بین آنها، هیچکدام ثابت نیست و اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مانند فرزندان یک مادر بوده و هیچکدام در باطن از دیگری کدورتی در دل نداشته و بین آنها هیچ اختلاف و نزاعی نبوده است.
ابن ابی الحدید میگوید: در محضر استاد ابوجعفر نقیب یحیی بن محمد العلوی البصری بودم، او پس از نقل کلام جوینی گفت: در گذشته ایام از برخی از علماء زیدیه در ردّ کلام ابو المعالی مطالبی را دیدهام که به خط خود یادداشت نمودهام؛ سپس از میان کتابهایش، نوشتهای را به ما داد که در همان مجلس خواندیم و همه تحسین نمودند و خلاصة آن چنین است:
۱ ـ خداوند تبارک و تعالی دشمنی با دشمنانش را واجب نموده، همانطوری که دوستی با دوستانش را واجب فرموده است، به همین جهت در قرآن کریم آمده است:
«لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ» [۱۵]و همینطور در آیهای دیگر نیز فرموده است: «وَلَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالنَّبِیِّ وَما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ» [۱۶]و در کریمهی دیگر نیز آمده است: «لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَیْهِمْ» [۱۷].
افزون بر این آیات شریفه، اجماع مسلمین بر وجوب دشمنی با دشمنان خدا و دوستی با اولیاء اوست و در روایات نیز، حبّ در راه خدا و بغض در راه خدا واجب شمرده شده است.
آری، اگر این آیات و روایات و اجماع در کار نبود، با هیچکس دشمنی نمیداشتیم و از هیچکس تبرّی نمیجستیم.
۲ ـ اینکه جوینی به دلیل دور بودن زمان صحابه از ما، میگوید: نباید در مسائل آنان اظهار نظر کنیم در جواب میگوییم: اگر خداوند در قیامت بفرماید: اگرچه آنها از دیدگان ظاهری شما دور بودند، اما از قلوب و گوشهای شما غایب نبوده و شما اخبار صحیح و معتبری در مورد آنان داشتید و با همان اخبار صحیح باید خود را ملزم به دوستی نبیّ و دوستی کسانی که او را تصدیق کردهاند و دشمنی کسانی که با او دشمن بودهاند، مینمودید. در آن روز چه جوابی خواهید داشت؟ آیا شما نمیترسید که از مصادیق این آیة شریفه باشید: «رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلاَ». [۱۸]۳ ـ با مراجعه به قرآن کریم از آیات شریفة آن وجوب لعن استفاده میشود. چرا که در قرآن آمده است: «أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ» [۱۹]خبر در این آیة شریفه در مقام امر و انشاء است، یعنی بر همة لعنکنندگان لعن چنین افرادی واجب است. در آیه دیگر خداوند تبارک و تعالی میفرماید: «لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ» [۲۰]در این آیه خداوند متعال، گنهکاران و کافران از بنیاسرائیل را به زبان پیامبر بزرگوارش حضرت داود (علیه السلام) مورد لعن قرار داده است و همینطور آیات ۷۸ سوره ص و ۵۷ و ۶۱ سوره احزاب؛ و به دنبال این آیات فرموده: «إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً» [۲۱]. پس در مقابل سؤال جوینی که میگوید: چه چیزی بر ما لعن را واجب میکند، باید گفت: آیات متعددی از قرآن بیانگر وجوب لعن نسبت به برخی از افراد است.
۴ ـ این مطلب که ابوالمعالی میگوید چه ثوابی بر لعن مترتّب است و همینطور مطالب بعدی او، ناشی از عدم اطلاع و جهالت او است، چرا که بر حسب آیات قرآن، لعن از مصادیق اطاعت خدا است و اگر به نحو صحیح انجام گیرد، فاعل او استحقاق ثواب دارد و ملاک صحت آن این است که لعن از روی میل نفسانی نبوده و شخص ملعون از نظر خداوند استحقاق لعن را نیز داشته باشد. آری، اگر نزد خداوند، لعن برخی جایز نمیبود، هرگز آن را از معالم شرع قرار نمیداد و در قرآن بهصورت مکرّر از آن یاد نمیکرد و نمیفرمود: «وَغَضِبَ اللهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ»، [۲۲]زیرا مراد از کلمة «لعنه» آن است که دیگران را امر به لعن میفرماید و اگر مراد هم این نباشد باید گفت، از این آیة شریفه استفاده میشود که ما نیز میتوانیم و بلکه باید لعن نماییم، چرا که خداوند آنان را لعن فرموده است؛ و آیا میتوان گفت که خداوند انسانی را لعن فرموده، اما بر دیگران لعنت فرستادن بر او جایز نیست؟! چنین مطلبی را عقل اجازه نمیدهد.
سپس آورده است که آیا جوینی نمیداند که خداوند به ولایت و محبت دوستان خود و دشمنی دشمنان خویش امر فرموده است؟! آیا نمیداند همانطوریکه از تولّی سؤال میکند، از تبرّی نیز میپرسد؟ او باید بداند: نتیجة دوستی با دشمن خدا، خروج از ولایت خداوند است و اگر مودّت با آنان باطل باشد به ناچار، ضرورت برائت و دشمنی با آنان ثابت است، چرا که اجماع مسلمین بر آن است که بین مودت و برائت، شق سوم و واسطه سومی وجود ندارد.
۵ ـ اینکه جوینی گفته است به جای لعن، سفارش به استغفار کرده است؛ باید در جواب او گفت: بر طبق مبانی قرآنی در موارد وجوب لعن، استغفار بیفایده است، چرا که چنین شخصی ترک واجب کرده و عاصی است و نسبت به کسی که خداوند امر به تبرّی از کرده است و با امر او مخالفت نموده و مصرّ بر معاصی است، توبه و استغفار برای او مورد قبول واقع نمیشود و تارک لعن بر شیطان با عدم اعتقاد به وجوب لعن، کافر و با اعتقاد به وجوب لعن، خطا کار است.
سپس در ادامة نوشتار مطالب مفصّلی پیرامون لعن بر یزید و امثال او آورده است و میگوید: در میان اصحاب پیامبر افرادی مانند مغیرة بن شعبة بودهاند که عدهای شهادت بر ارتکاب او به زنا دادهاند و عمر بن الخطاب نسبت به شهود او انکاری نکرد و نگفت نسبت به اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و کارهای زشت آنها باید از قضاوت خودداری نمود، بلکه شهادت شهود را استماع کرده، لیکن، چون به چهار نفر نرسید، ترتیب اثر نداد. اگر واقعاً روایت «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» صحیح میبود باید مغیره به این روایت تمسّک میجست، در حالیکه چنین حرفی را نزد؛ و همینطور شخص دیگری به نام قدامة بن مظعون در زمان عمر مرتکب شرب خمر شد و عمر بر او حدّ را جاری کرد، در حالیکه او از اصحاب پیامبر بلکه از اصحاب بدر بود و مشهور آن است که بدریون از اهل بهشت میباشند؛ و خود او نیز در مقابل اعتراض نکرد و به کلام پیامبر (صلی الله علیه وآله) تمسک نجست.
همینطور موارد دیگری را بهعنوان نقض بیان نموده است و در ادامه آورده است: کسانی که میخواهند از اختلاف صحابه و طعنه زدن برخی از آنان نسبت به یکدیگر و قدح آنان نسبت به هم اطّلاع بیشتری پیدا کنند به کتاب نظّام مراجعه نمایند و نکته مهم و قابل توجه در اینجا این است که جاحظ در مورد نظّـام گفته است: او شدیدترین مردم مخالفت با شیعه بوده است، به این دلیل که شیعه طعن فراوان بر صحابه دارند.
ولی با آنکه اینکه مطاعن زیادی در مورد شیعه نقل میکند، چند برابر آن را در مورد صحابه وارد مینماید و جاحظ از برخی از رؤساء معتزله نقل نموده که اشتباه ابوحنیفه در باب احکام بسیار است، چون جماعت کثیری از مسلمین را گمراه نموده و اشتباه حمّاد بن ابی سلیمان از او بزرگتر است، چون ابوحنیفه شاگرد او در حدیث بوده است تا میرسد به اینکه اشتباه ابن مسعود که از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله) بوده، از همة اینها بزرگتر و بیشتر است، زیرا او اول کسی است که مبادرت به قیاس نمود و دین را با رأی خودش تنظیم کرد.
ثمامة بن اشرس که در خراسان از ملازمین رشید بن مهدی بود کتابی در رد ابوحنیفه نسبت به مسأله قیاس و اجتهاد به رأی نوشت و هنگامی که در مورد این کتاب از او سؤال شد، در جواب گفت: این کتاب را فقط در ردّ ابیحنیفه ننوشتهام، بلکه در ردّ همة کسانی که قبل از او در اسلام مسأله رأی را مطرح نمودند از قبیل علقمه بن قیس و اسود بن یزید و عبدالله بن مسعود نیز نوشتهام.
جاحظ در کتاب معروف خود به نام توحید آورده است: ابوهریره شخص موثّقی در نقل حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نبوده است و علی بن ابیطالب (علیه السلام) او را توثیق ننمود، بلکه متّهم و مورد قدح قرار داد و همینطور عمر و عائشه نسبت به او چنین نظری داشتند. در پی آورده است: حال چگونه میتوانیم بگوییم تمام صحابه عادلاند در حالیکه از جمله آنان حکم بن ابی العاص است که دشمن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بود و نیز ولید بن عُقبه میباشد که به تصریح قرآن در آیه شریفه «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» [۲۳]فاسق شمرده شده است و همینطور بُسر بن أبی ارطاة که عدوّ خدا و رسول بوده است.
سپس آورده است: تعجّب از حشویه و اصحاب حدیث از اهل سنت است که از طرفی معتقد به معصیت انبیاء الهی هستند و در مقابل کسانی که این عقیده را انکار میکنند ایستاده و آنها را مورد طعن قرار میدهند و آنان را مخالف نص قرآن میدانند؛ و از طرف دیگر اگر نسبت به عمرو بن عاص یا معاویه و یا امثال اینها حرفی زده شود و معصیتی به آنان منسوب گردد، چهرههای آنها برافروخته و گردنها کشیده و چشمها از حدقه بیرون میافتد و با عنوان اینکه این شخص رافضی است و صحابه را سبّ میکند با او برخورد مینمایند.
او میگوید: اگر آنان در مورد اعتقاد به معصیت پیامبران بگویند که ما از نصوص قرآن تبعیت میکنیم؛ ما در جواب میگوییم نسبت به برائت از جمیع گنهکاران نیز باید از نصوص قرآن تبعیت کنید. زیرا در قرآن مجید میفرماید: «لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآْخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ». [۲۴]این بود اجمالی از نوشتار مفصّلی که ابن ابی الحدید در این زمینه نقل مینماید. او با نقل مفصل این نوشتار گویا اساس مطلب را پذیرفته و در مورد لعن هیچ تعلیقهای را نیاورده، اگرچه نسبت به برخی از موارد در مقام توجیه برآمده است و در ادامه میگوید: علی (علیه السلام) در نزد ما به منزله پیامبر (صلی الله علیه وآله) است و قول و فعل او حجت است و اطاعت او واجب است و چنانچه او از شخصی تبرّی جسته باشد ما هم از او، ـ هرکسی که باشد ـ تبرّی میجوییم، حال باید دید که آیا از طریق خبر صحیح چنین امری واقع شده است یا خیر؟ در پاسخ میگوییم: آری برائت علی (علیه السلام) از مغیره و عمرو بن عاص و معاویه ثابت و به منزله خبر متواتر است از اینجهت هیچیک از اصحاب ما آنها را دوست ندارند و بر آنها درود نمیفرستند.
ولی امروزه در میان جامعة اسلامی ما، افرادی تحت عنوان روشنفکری به دنبال زدودن لعن و حذف آن از فرهنگ دینی مسلماناناند؛ گاه با این پندار که لعن با فطرت و حقیقت انسانیت سازگاری ندارد؛ و گاه با این فریاد که باید به دنبال احیا و بیداریِ مبتنیِ بر همزیستی با سایر مذاهب و ادیان و حتی با کفّار و بتپرستان بود؛ و آنقدر دایرة آزاد اندیشی خود را توسعه میدهند که با جهالت تمام میگویند: دینی که در او لعن و نفرین نسبت به دیگران باشد، دین جامعی نیست.
آیا میتوان گفت طرفداران حق و حقیقت و یکتاپرستی، نباید کسانی را که طرفدار بیدینی و بتپرستیاند و یا کسانی که به دنبال ترویج اباحهگری و لامذهبی در جامعهاند را لعن و نفرین کنند؟!
ما بر این باوریم که انسان بر حسب فطرت خدایی خود در مرحلهای قرار میگیرد که راه مقابله با باطل و کفر و الحاد را لعن میداند، و با این عمل، به ایمان و اعتقاد خود صلابت و استحکام بخشیده، وبرباطلبودنافکار ملحدینومخالفین، مهردائمیبطلانمیزند.
لعن در حقیقت یک شعار برخاسته از شعوری ریشهدار و عمیق است؛ لعن فریادی است که از اعماق ایمان و ژرفای آگاهی سر داده میشود؛ لعن، اعلام ناامیدی همیشگی از ملعون، و مطرود بودن دائمی اوست: «وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ». [۲۵]در خاتمه، یادآور میشویم:
آنچه بیان شد، اشارهای به مبانی علمی این بحث بود، امّا در شرایط کنونی که وحدت امّت اسلامی از هر امری لازمتر و واجبتر است، و ممکن است با چنین عملی به صورت آشکار، به اختلافات میان مسلمانان دامن زده شود، هرگز به لعن آشکار نسبت به کسانی که گروهی از مسلمانان به اشتباه از آنان طرفداری میکنند، توصیه نمیکنم؛ زیرا، مراقبت از اساس اسلام لازم است؛ و این امر، رهین اتحاد و یکپارچگی امّت اسلامی است.
[۱]ـ مائده: ۳۵.
[۲]ـ تفسیر برهان ۲: ۱۷۱.
[۳]ـ فتح الباری للعسقلانی ۷: ۸۷؛ کنز العمال ۱۰: ۵۷۲، ح ۳۰۲۶۶.
[۴]ـ ارشاد الساری ۷: ۳۲۵؛ الدر المنثور ۶: ۴۱.
[۵]ـ السیرة الحلبیة ۱: ۳۲۷؛ تفسیر آلوسی ۱۵: ۱۰۷.
[۶]ـ جلد اول، صفحه ۴۴۱.
[۷]ـ الحج: ۳۱.
[۸]ـ الکافی ۲: ۲۷۸؛ الوسائل ۱۶: ۲۶۷.
[۹]ـ باب ۱۶۰ و ۱۳۸ از کتاب العشرة.
[۱۰]ـ بحار الانوار ۳۲: ۵۶۱؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۱: ۲۱؛ نهج البلاغه: ۳۲۲.
[۱۱]ـ بحار الانوار ۳۲: ۳۹۹؛ شرح نهج البلاغه ۳: ۱۸۱؛ مستدرک الوسائل ۱۲: ۳۰۶.
[۱۲]ـ بقره: ۱۵۹.
[۱۳]ـ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۰: ۴۱۳.
[۱۴]ـ ممتحنه: ۷.
[۱۵]ـ مجادله: ۲۲.
[۱۶]ـ مائده: ۸۱.
[۱۷]ـ ممتحنه: ۱۳.
[۱۸]ـ احزاب: ۶۷.
[۱۹]ـ بقره: ۱۵۹.
[۲۰]ـ مائده: ۷۸.
[۲۱]ـ احزاب: ۶۴.
[۲۲]ـ نساء: ۹۳.
[۲۳]ـ حجرات: ۶.
[۲۴]ـ مجادله: ۵.
[۲۵]ـ ص: ۷۸.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از فاضل لنکرانی، 15فروردین1394، 8390، fazellankarani.com