شعار سال: سرد بود، شاید چهرهام رو ندیده بود اما بخار غلیظی که از دهنم خارج میشد و دستهایی که با این بخار قصد گرم کردنش رو داشتم دید. چند متر جلوتر ایستاد و من هم به هوس گرمایی که بخارهای روی شیشه خبرش رو میداد به سرعت سمتش رفتم و در رو باز کردم و داخل ماشین نشستم. اونقدر سردم بود که چند دقیقه اول ندیدم راننده کیه و حتی اتومبیلی که ایستاده چه مشخصاتی داره. یکم که بدنم گرم شد نگاهم به گردنبند آویزون شده به آینه اتومبیل افتاد، بعدتر که حرفمون گرم گرفت از این آویز و نوهای که عکسش رو اون بود و سرطانی که داشت نفسهای آخرش رو هم میگرفت، بیشتر گفت. خلاصه صدای ترق و تروق همین بدلیجات و وسایلی که عشق ماشینها روی داشبورد ماشین میذارن نمیگذاشت که چشمام بسته بشه و از گرمایی که ایجاد شده بود یک خواب حسابی دشت کنم.
خب من کنجکاو شدم، شاید به خاطر حرفه و کارم بود و حساسیتهایی که بهدلیل اقتضای شغلیام دارم اما سوالی نکردم تا اینکه خودش شروع به حرف زدن کرد.
«ببین جوون نمیگم ما ایرادی نداشتیم، نمیگم که اینهایی هم که دارن تو فلان تاکسی اینترنتی کار میکنن دشمن ما هستن. بالاخره هرکسی یک گیر و گوری تو زندگیش داره، داره نون میبره سر سفره زن و بچش ماهم راضی نیستیم نون کسی آجر بشه یا خدایی نکرده کسی شرمنده زن و بچش بشه ولی خب این هم که هرکسی یک ماشینی بخره با پول کم و راه بیفته به مسافر سوار کردن درست نیست. من تا همین دوسال پیش تا قبل ازظهر 70 تا 100تومن کار میکردم اما الان که ساعت 11 شبه من هنوز 60 تومن هم کار نکردم. نه که فقط من اینطور باشم بقیه رفقا، بقیه خطها هم اوضاشون همینه.»
همینطور داشت پیش میرفت که من گفتم: «یک لحظه اجازه میدید حاجآقا، خود من بارها شده که تو شرایط سخت و عادی به خاطر اعتبار تاکسیها و سازمان تاکسیرانی به خاطر اعتمادی که به رانندههای تاکسی داشتم هزینه بیشتر رو قبول کردم و با تاکسی سفر کردم اما گاهی اوقات واقعا بیانصافیها بیداد میکنه، یکبار یادمه داشت برف میاومد. همه چی نرمال بود اما خب ترجیح دادم با دربست برم و دسترسی به ماشین دیگهای هم نداشتم، به خاطر همین شرایط و سوءاستفاده از شرایط خاص راننده تاکسیای که اونجا بود چنان قیمت بالایی گفت که من ساعتها معطلی رو به سوار شدن به تاکسی ترجیح دادم. اصلا همین امشب اگر دستام نمیلرزید و توان نگه داشتن گوشی رو تو دستام داشتم قطعا الان سوار اسنپ، تپسی یا یکی از همین تاکسیهای اینترنتی بودم.»
ادامه دادم: «ببینید حاجآقا من نمیخوام بگم که این تاوان ناسپاسیهای شماست. همین امشب شما هم میتونستی از شرایط من از لرزی که به تنم افتاده بود، از سرمای هوا و هزارتا چیز دیگه سوء استفاده کنی و کرایه بیشتری بخوای ولی اصلا چیزی نگفتی، حتی مقصد من رو هم نپرسیدی. حرف من اینه که طمع و زیادهخواهی یک عده، عدم نظارت دستگاه بالادستی، به روز نبودن و با تکنولوژی پیش نیومدن شما باعث شده که خب یک عده که هیچ تجربهای تو این موضوع ندارن بیان و جا رو برای تاکسیها تنگ کنند.»
این بار راننده صحبتهام رو قطع کرد و گفت: «همه صحبتهات درست، من 52 سالمه، 30 سال هم هست که راننده تاکسیام. چیزی سر در نمیآوردم از این اینترنت و این صحبتها، نهایت استفادم یک تلگرام بود که نوهام، همین که عکسش اینجا آویزونه برام نصب کرد تو گوشیم و عکسای خودش رو برام میفرستاد. البته اینجا مو رو سرش داره، الان این شیمی درمانی باعث شده که...»
«ما هم الان وارد شدیم، ما هم داریم از این تاکسیهای اینترنتی ولی خب اونا زودتر رفتن و گرفتن و بازار دستشونه. هرکی رو میبینی و هر نرخی که میگیم با اسنپ و تپسی مارو میسنجند. میگن اونا اونقدر میگیرن و شما فلان قدر، نظارت هم که چی بگم بهت پسرجان، پول همه چیز و از بین میبره، وجدان رو، انسانیت رو...»
«من الان یک نوه دارم که سرطان داره، داروهاش خیلی گرونه، پدر و مادرش هر دو، شب و روز کار میکنن اما خب نمیرسن، نمیتونن همه مخارجش رو تامین کنن. منم همین یک نوه رو دارم و مجبورم که برای مخارجش کمک خرج باشم. منم که وضعم اینه. خودم هم هزار و یک درد دارم. حالا هم که زمزمه گرونی بنزین هست و...»
داشتم به مقصد میرسیدم و نمیدونستم باید از کی جانبداری کنم اما این خیلی واضحه که آدما ورود هرکسی رو با هرسطحی از سواد شغلی به حرفه خودشون بر نمیتابند. یک گوشه ذهنم سهلالوصولی این تاکسیهای اینترنتی بود و گوشه دیگه ذهنم تمام مصائبی بود که یک راننده با 30 سال سابقه رانندگی، از داد زدن برای سوار کردن مسافر تا فریاد یک نرمافزار اینترنتی به دوش میکشید و یک گوشه از اون رو که عکس نوه سرطانیش بود از آینه ماشینش آویزون کرده بود.
پیاده شدم و شاید هیچوقت و هیچجا اون پیرمرد رو نبینم. اما هر روز بین نرمافزارهای تلفن همراهم اسنپ و تمام نرمافزارهای تاکسی اینترنتی به چشمام میخوره و هر روز که سوار تاکسیهای سطح شهر میشم لابهلای صداهای مختلف مسافرها و وسایل روی داشبورد، صدای همسر و نوهای که شاید تصویری از اون آویزون از آینه ماشین باشه رو هم میشنیدم. این یک بخش از دغدغههای روزانهام شد. هر راننده تاکسیای برای من یکی از همون حاجآقاهایی بود که پر از مشکلات و مصائبی بودن که برای رفع اونها هیچ راهحلی نداشتن و همین کنکاشها و دغدغهمندیها من رو با آقای سرهنگی آشنا کرد.
آقای سرهنگی که دو سالی هست تاکسی خریده به من گفت: «یک شرکت پیمانکار دوساله که حق بیمههای مارو به شرکتهای بیمهای نداده، جویا شدیم گفتن که دولت سهم خودشو نمیده، ما هم نمیتونیم تمام هزینه رو بدیم، پس کلا حق بیمههای شما رو ندادیم شرکتهای بیمهای هم مارو بیمه نمیکنن.»
آقای سرهنگی علاوهبر اینها از اینکه چرا تاکسیرانی از اول به سمت اینترنتی شدن نرفت هم گله کرد و گفت: «از وقتی اسنپ و تپسی اومدن درآمد ما کمتر از نصف شده، هیچکس دربست نمیگیره و تا قیمت میدی میگن اسنپ ارزون تره. واقعیت اینه که اسنپ داره تو یک سازوکاری خیلی پایینتر از حد درست و منطقیش پول میگیره و ما نمیتونیم اونقدر ارزون مسافر سوار کنیم. استهلاک ماشینهای ما بالاست، بنزین هم که داره گرون میشه و دست ماهم به جایی بند نیست.»
فارغ از تمام این دیالوگهای محاورهای مینشینم و با خودم مرور میکنم، روزی را که رئیس سابق سازمان تاکسیرانی در تلویزیون در یک مناظره دوطرفه با رئیس یکی از همین شرکتهای تاکسیرانی اینترنتی به بحث و بررسی این موضوع پرداختند و در نهایت رئیس سازمان تاکسیرانی اقرار کرد که سالهاست از وجود چنین موضوعی(تاکسیهای اینترنتی) اطلاع دارد اما خب هیچوقت اهتمامی برای ورود آن نورزیده و تدبیری نیندیشیدهاند که این جامعه وسیع تاکسیرانی امروز در برابر خیل عظیم یک روزههای این حرفه کاسه چهکنم به دست بگیرند و در کوچهها و خیابانها فریادهای قدیمیشان را این بار کمی بلندتر تکرار کنند شاید کسی هم تاکسی سوار شود.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته ازسایت خبری فرهیختگان آنلاین ، تاریخ انتشار 26آذر 96، کدمطلب: 14140 ، www.fdn.ir