شعار سال: شراگيم يوشيج، فرزند نيما در مقدمه كتابش
تكليف را يكسره ميكند و با تاختن به مصححانِ قديم نيما مينويسد «بالاخره به
فرصتي دست يافتم تا مجموعه آثار نيماي بزرگ را منتشر كنم آنهم در هجوم نابهنگام
سودجويان بازار كتاب». بعد، از نورسيدههايي ميگويد كه بهبهانه شناخت نيما به
هر دليل خودپسندانهاي گزيدهاي از اشعار نيما را همراه با اغلاط بسيار فاحش به
چاپ ميرسانند، و شراگيم يوشيج بر آن ميشود تا با «مرورِ بيوقفه دستنوشتههاي نيما
بهرغم ناملايمات و ناجوانمرديهاي رفيقانِ نارفيق»
بهتصحيح و انتشار آثار نيما بپردازد. كتاب جز اين وامگزاريِ شراگيم يوشيج،
مقدمه ديگري نيز دارد با عنوان «افسانهي نيما» بهامضاي «م. س» كه در آن نيز نحوه
انتشار پُرغلط و پريشان ماتركِ شعري نيما «مايه اسف و حسرتي مديد» خوانده شده است.
م. س، به احتمال قوي همان «آقاي ميثم سالخورده»
است كه شراگيم يوشيج در مقدمهاش اشاره ميكند به آشنايي با او كه منجر
به همراهي و همكاري در انتشار مجموعهاشعار نيما شده است. م. س در مقدمهاش با خطكشيدن
بر كارِ نخستين مصحح نيما، سيروس طاهباز بهكنايه مينويسد: «بهغير
از آقاي سيروس طاهباز بايستي يادآوري كرد كه كساني هم...». اين ادعاها البته
سالياني پيشتر بيپاسخ نمانده، طاهباز زماني كه در قيد حيات بود از چندوچونِ جدال
بر سر ميراث نيما بهتفصيل گفت و خاطرات منتشرشده نيما نيز گواهِ سخنان اوست.
پيشينه مختصرِ ماجرا از اين قرار است كه نيما از دكتر محمد معين، جلال آلاحمد و
جنتيعطايي بهعنوان وصيِ خود در چاپ آثارش ياد ميكند يا بهروايت ديگر دكتر معين
وصيِ نيما بوده و بعد كار را به آلاحمد ميسپارد و او هم به طاهباز. آلاحمد در
مقدمهاي بر «مجموعهاشعار نیما یوشیج» بهتاريخ بهمن چهلوشش مينويسد: «یکسال
پس از مرگش -1339- افسانه و رباعیات در یک جلد درآمد. در نشریات کیهان بهنظارت استادم
محمد معین و داریوش و جنتی و آن یکی دیگر. افسانه را جنتی آماده کرده بود و
رباعیات را ما دو تن دیگر و دکتر معین فقط سرپرستی میکرد و بعد هرکدام ما بهعلتی
سر خوردیم... ناچار عالیهخانم به دستوپا افتاد و چه شوری میزد. تا یکروز جمع
شدیم با آزاد و ساعدی و طاهباز که تعهد کنیم نشر الباقی آثار پیرمرد را و حال آنکه
هرکداممان یک سر و هزار سودا داشتيم. تا عاقبت طاهباز داوطلب شد و قرارمان بر
اینکه عالیهخانم همه کارها را بسپارد به طاهباز تا بهکمک خودش و شراگیم نظمی
بدهند به دفترها و آن یکی دیگر هم دست طاهباز را بگذارد در دست دکتر معین که اگر
ما همت نداشتیم، این دارد. و این کارها را کردیم و طاهباز راه افتاد. اول یک کتاب جیبی
درآورد برگزیده اشعار نیما یوشیج دیماه 1342. بعد، ماخاولا را درآورد و تا اینجا
هم عالیهخانم حضور داشت و هم دکتر معین. سپس عالیهخانم نیز بهدنبال پیرمرد رفت
و از این پس کارها ماند بهعهده طاهباز تنها...». طاهباز از آشنايي با خانواده نيما مينويسد بهسال
1340، يعني دو سالي بعد از خاموشيِ نيما. آنزمان طاهباز مجله «آرش» را منتشر میکرد.
آذرماه همانسال از آلاحمد ميخواهد در شماره ویژه نیما يوشيج خاطرهاي از نيما بنويسد
كه آلاحمد استقبال ميکند و ميگويد «آخر او چشم ما بود». بله، پیرمرد چشم ما بود
و بعد، مقاله مشهورش را با همین عنوان مينويسد. بهروايت
طاهباز، آن شماره مجله «آرش» بيش از همه عالیهخانم، همسرِ نيما را خوشحال كرد و
در همان ایام بود كه او دستبهدامان همسایهشان جلال آلاحمد و سیمین دانشور شد
تا ترتیبی برای انتشار آثار بازمانده نیما بدهند که در گونی و کارتنها تلنبار شده
بود. ادامه قصه را بهقلم طاهباز بخوانيد: «یک روز در سال 1341 آلاحمد، من و
دکتر غلامحسین ساعدی و م.آزاد را به خانهشان دعوت کرد و پس از طرح مسئله، هر
چهارنفر به دیدن عالیهخانم و تماشای آثار بازمانده نیما رفتیم. ساعدی و م.آزاد در
همان جلسه اعلام کردند که این کار آنها نیست، اما من آمادگیام را اعلام کردم.» پس از آن، قرار ملاقات با دکتر معین و تصميم درباره
چگونگيِ روند كار؛ براي مثال اينكه اول باید انبوه آثار بازمانده نیما تفکیک و
دستهبندی و بعد، تکتک کتابهای کوچکتر نسخهبرداری و چاپ شود تا بعدها مجموعه
آنها در مجلداتی بهچاپ برسد با اين هشدار که «بنابه وصیت نیما مبادا چشم غریبه، بهخصوص
شاعرجماعت، پیش از انتشار به آنها بیفتد و اینکه عیناً هر آنچه را که هست بهچاپ
برسانم و هرجا را که نمیتوانم بخوانم نقطهچین بگذارم.»
كارِ طاهباز از تفكيك كاغذها آغاز ميشود، اعم از دفترهای جداگانه تا
پشت کاغذهای باطله بانک ملی و اوراق امتحانی و تکههای مقوا و کاغذهای سفیدی که آنوقتها
درون جعبههای سیگار بود، و قريببه ششماه طول ميکشد تا طاهباز تمام دستنوشتهها
را برگبهبرگ ببيند و جدا كند. بعد هم کار نسخهبرداری و تدوین و چاپشان آغاز ميشود.
خاطرات طاهباز در پاسخ به انتقادات شراگیم یوشیج و ادعاي او مبنيبر تحريف آثار
نيما از سوی طاهباز، ادامه پيدا ميكند با شرح جزئيات كار، تا ميرسد به آخر كه
طاهباز ديگر طاقت از كف میدهد و بهصراحت مينویسد: «راستش دیگر حوصله ادامهدادن
به این نامه را ندارم و تنها به ذکر این نکته اشاره میکنم که آقای شراگیم همچنان
که معنی شعر نو، شعر نیمایی و شعر سنتی را نمیداند و انواع آن را نمیشناسد از
دانستن معنی تحریف هم عاجز است. اگر بار دیگر سراغتان آمد از او بخواهید شعری از
نیما را از روی کتاب هر چاپی که باشد، برایتان بخواند و شما بشنوید تا بدانید که
فرزند نیما قادر به درستخواندن شعرهای پدرش هم نیست...» اين ماجرا را همينجا
واميگذاريم و ميپردازيم به جدل تازه بر سر شعرهاي نويافته يا منتشرنشده از نيما.
دو كتاب، دو روايت
اينك كه دو دهه از مرگِ سيروس طاهباز ميگذرد، شراگيم يوشيج ضمنِ حفظ
موضع خود در قبال نخستين مصحح آثار نيما به انتقاد از کار ديگر مصححان آثار نيما برخاسته
و انتشار همزمان دو كتاب از اشعار منتشرنشده نيما، بار ديگر جدل بر سر استنساخ و
انتشار شعرهاي پدر شعر مدرن ايران بهراه انداخته است.
«نواي كاروان» بهتصحیحِ سعید رضوانی و «مجموعهاشعار نیما یوشیج» بهمراقبت شراگیم یوشیج، چند قطعه مشترك از نيما
دارند. از دکتر سعید رضوانی میپرسم قضیه از چه قرار است؟
«این ﺳﺆالی است که آقای شراگیم یوشیج باید پاسخ دهد. باید از ایشان
بپرسید که براساس چه مجوزی مطالب مستنسخ از دستنوشتههای فرهنگستان را منتشر کردهاند.
مستنداتش منتشر شده و همه میدانند که آقای شراگیم یوشیج دستنوشتههای نیما را به
فرهنگستان زبان و ادب فارسی فروختهاند و اینها الان در تملک فرهنگستان است. بنده
قضاوت نمیکنم و پاسخ را به ایشان وامیگذارم.»
شراگيم يوشيج مدعي است كه آثار نيما را به هيچ نهادي واگذار نكرده است.
او در تاريخِ ششم آذر ۱۳۹۷ در نامهاي
منتشرشده در «ايسنا» مينويسد: «به صداقت و پاکی نیمای بزرگ قسم میخورم من هیچ
پولی از فرهنگستان زبان و ادب فارسی نگرفتهام و هرگز آثار پدرم را نفروختم. مگر
دیوانهام که آثار پدرم را بهدست آنها بدهم و بعد هم بگویم که هیچ حق و حقوقی
نسبت به آنها ندارم؟! من هیچ شعر، داستان و نمایشنامه و حتی یک برگ را که قابل
خواندن و انتشار بوده، نه به فرهنگستان و نه به هیچ نهاد دیگری نسپردهام.» در اين
نامه آمده كه او در سال ۱۳۷۳
مقداری از برگههای ناخوانا و غیرقابل انتشار نيما را که «اغلب بیدخورده و روبهنابودی
بود» به میراث فرهنگي ميسپارد و بعد رئیس وقتِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دکتر
حسن حبیبی از او ميخواهد دستنوشتههای نیما را به فرهنگستان انتقال بدهد با اين
قول که از اين آثار میکروفیلم تهیه كنند تا سالمتر بماند و اين انتقال بهروايت
شراگيم يوشيج با نامهنگاري بين دو سازمان میراث فرهنگی و فرهنگستان صورت ميپذيرد.
او همچنين ادعا ميكند «اگر نوشتهها و آثاری امروز در دست فرهنگستان یا مرکز اسناد
یا هر نهاد دیگری است، هیچکدامشان از سوی من داده نشده و آقای سیروس طاهباز بهصورت
غیرقانونی آنها را به این نهادها سپرده است.»
فرهنگستان زبان و ادب فارسی در واكنش به اين نامه با ردِ ادعای شراگیم یوشیج،
تصويري از قرارداد او با فرهنگستان را بهتاريخِ 25 آبان 1373 منتشر میکند. مفاد
قرارداد حاکی از واگذاری دستخطهاي نيما همراه «حق هرگونه چاپ و نشر و استفاده» از
آنها به فرهنگستان از سوی شراگیم یوشیج است، ضمن آنکه تصریح شده «وراث و یا وارث
مرحوم علی اسفندیاری (نیما یوشیج) از این حیث حق و حقوقی نخواهد داشت.» فرهنگستان
همچنين، سند حسابداريِ مربوط به پرداخت پنجاه ميليون ريال در وجهِ شراگيم يوشيج
بهتاريخِ 24 آبان 1373 را در «ايسنا» منتشر ميكند. (اين اسناد همراه توضيح
فرهنگستان در تاريخ هفتم آذر ۱۳۹۷ روي سايت ايسنا قرار گرفته است).
مراقبت و تنبيه
كيفيت استنساخ آثار نيما در كتابِ «مجموعهاشعار نيما يوشيج» پرسش
ديگر ما از سعيد رضواني بود كه نظراتش بهاعتبار چهار سال كار روي اشعار نيما و تطبيق
با كار ديگر مصححان و انتشار دو دفتر از اشعار منتشرنشده نيما، قابلاعتنا است.
رضواني از قضاوت درباره ماجراي واگذاري دستخطهاي نيما به فرهنگستان ميگذرد اما
از كيفيت «مجموعهاشعار نيما يوشيج» بهمراقبت شراگيم يوشيج مفصل ميگويد:
درباب کیفیت کاری که ایشان ارائه دادهاند، بهحکم آنکه هر اثر منتشرشدهای
در بوته و معرض نقد قرار میگیرد، قضاوت میکنم و تحقیق در صحتوسقم قضاوت خود را
به کارشناسان وامیگذارم. «مجموعهاشعار نیما یوشیج» بهمراقبت شراگیم یوشیج بهمعنای
واقعی کلمه بازاری است، یعنی کتابی که شکیل و با کیفیتِ چاپ و کاغذ خوب منتشر شده،
اما متن اشعار آن درنهایت دستپاچگی، بدون دقت علمی، حتي بدون رعایت ابتدائیات و
الفبای کارِ تصحیح تهیه شده، چون مصحح یا مصححان با این اصول آشنا نبودهاند که
بخواهند رعایت کنند. گفتم مصحح یا مصححان چون آقای شراگیم یوشیج گویا دستیاری هم
در این کار داشته است که خود را پشت سر آقای شراگیم یوشیج پنهان کرده است. نام این دستیار روی جلد کتاب نیامده است و در صفحه
شناسنامه هم اثری از نام او نیست. تنها در مقدمه آقای شراگیم یوشیج از «همکاری و
همراهی و دلسوزی ایشان در کار، که با علاقه فراوان سعی دارد تا در انجام تعهدات
خود صالح و صادق باشد» سخن رفته (ص 10). از سخن آقای شراگیم یوشیج نمیفهمیم نقش دستیار
چه بوده است. این دستیار خود نیز مقدمهای بر کتاب نوشته که آن را با حروف «م. س»
امضا کرده است. وی در آنجا طوری سخن میگوید که انگار شریک کار بوده است. مثلاً
مینویسد: «در نسخه حاضر، علاوهبر تطبیق دقیق اشعار با دستنوشتههای شاعر، نسخ
اشعار او را تا سال 1338 (زمانِ خاموشی نیما) در نشریات، مجلات و روزنامهها
بازیافته و آثار منتشره او را در هرجا با یکدیگر مقایسه کردهایم» (ص20). اما باز
معلوم نیست نقش او دقیقاً چه بوده و اگر مثلاً، چنانکه از کلامش استنباط میشود،
در تطبیق نسخ مختلف اشعار نیما همکاری کرده، چرا آقای شراگیم یوشیج خدمت وی را
درخور آن ندانسته که نامش را بر جلد کتاب بیاورد و برعکس در صفحه شناسنامه کتاب تصریح
شده «بهکوشش، تصحیح و تطبیق شراگیم یوشیج»! اینها پرسشهایی است که با آقایان
شراگیم یوشیج و «م. س» باید در میان بگذارید. البته دومی را شاید مشکل بتوانید
پیدا کنید، چون بنده از همه دوستان و همکاران اهل فرهنگ و ادب خود جویا شدم و کسی
او را نمیشناخت. برگردیم بر سر کیفیت کار آقای شراگیم یوشیج. اول بگویم که مشکل
میتوان این کار را تصحیحی مستقل دانست، چون عمده اشعار آن یا بازچاپ اشعاری است
که نیما خود در زمان حیاتش منتشر کرده بوده یا از مجموعههای مصححان دیگر برداشته
شده، و البته بدون اجازه آنان. دستکم از خود من برای بازچاپ اشعار مجموعه «صد
سالِ دگر» که سال 1396 با همکاری آقای
دکتر علیائیمقدم منتشر کرده بودم اجازهای نگرفتند. اشعار
را بازچاپ کردهاند و جایجای تغییراتی از سر آسانگیری و سهلانگاری در آنها دادهاند
و پانوشت دادهاند که تصحیح فلانی غلط بوده، حالا ما درستش کردهایم. اشعارِ بهقول
خودشان «تازهیابی» هم آوردهاند که چنانکه عرض کردم باید درباب منبع آنها توضیح
دهند، اما کیفیت تصحیحشان مسلمان نشنود کافر نبیند است. بهعنوان مشت نمونه خروار
چند مورد را از متن اشعار «تازهیاب» کتاب خدمتتان عرض میکنم و باقی را به منتقدان
وامیگذارم. ببینید کیفیت کار شخصی که ادعا
دارد از اشعار نیما «صحیحترین ﻣﺄخذ موجود با توجه به نام نشر رشدیه و نام شراگیم
یوشیج بهعنوان ﻣﺆلفِ حکشده بر هر کتاب» را عرضه میدارد (ص 10–11) چیست:
- ص 180، شعر «آخ از این زندگانی!»، سطر اول: «صبحگهِ هر روز، این زن.» مصحح با افزودن کسره اضافه به کلمه «صبحگه»، که
صدالبته در سند بدون کسره ضبط شده، نشان داده که نهفقط وزن نیمایی را نمیشناسد،
بلکه اصولا اطلاعی از عروض فارسی ندارد.
- همان شعر، سطرهای سوم و چهارم: «چشم میمالد نشسته در میان بسترِ خود/ غرق در فکری بهغمآلوده». همه این کلمات در سند یک
سطر است. مصحح با آوردن آنها در دو سطر نشان داده که از مقوله مشهور به «بحرطویلسرایی»
که نیما آنقدر نسبت به آن حساس بود و هشدار داده بود و زندهیاد اخوانثالث هم آن
را برای نابلدان توضیح داد کلمهای به گوشش نخورده است.
- ص 183، شعر «شاهپر»، سطر دهم: «میدود، لیک ناگاهان». این کلمات در سند
دو سطر است: «میدود/ لیک ناگاهان». مصحح با آوردن هرسه کلمه در یک سطر باز نشان
داده که نه وزن نیمایی را میشناسد و نه اصولا عروض فارسی را. کاش مصحّحی تا این
اندازه ناآگاه از وزن دستکم سطربندی شعر نیما را تغییر نمیداد.
- ص 184، شعر «سالخورده اژدها»، سطر دوم: «زخمدیده، تنبفرسوده، اوفتاده
این زمان از پا». در سند «تنبفرسود» آمده است. نیما ابتدا «تنبفرسوده» نوشته بوده، اما بعد «ه» را قلم گرفته است. آقای
شراگیم یوشیج یا آقای م. س از باب محکمکاری «ه» را دوباره اضافه کرده و وزن را
برهم زدهاند و یکبار دیگر نشان دادهاند با الفبای وزن نیمایی و عروض فارسی آشنا
نیستند. مضحک نیست که چنین «مصححی» آستین
همت بالا زده تا اشعار نیما را از «اغلاط بسیار فاحش» سایرین (ص 9) بپیراید؟
- ص 352، شعر «پیکِ اجل»، سطر دوم: «یک فاتحه میخوانَد». این سطر در سند
که تایپی است اینطور ضبط شده: «یک فاتحه مینخواند». بنده همان را که در سند آمده
در کتابم (نوای کاروان) آوردهام و از آنجاکه شعر در وزن «مفعول فاعلات مفاعیل
فاعلات» است با علامت مخصوص مشخص کردهام که سطر از وزن خارج است. آقای شراگیم
یوشیج که اصولاً کاری با وزن ندارد سطر را به تشخیص خود (فقط با توجه به معنایی که
استنباط کرده) به صورتی که دیدیم تغییر داده و به این ترتیب وزن را از «مفعول
فاعلات مفاعیل فاعلات» مبدل به «مفعول مفاعیلن» کرده و انگار نه انگار! هیچ اشارهای
هم به ناهمخوانی وزن سطر با بقیه شعر نکرده است. چه آسان است اینگونه تصحیحکردن!
اجازه بدهید باز حیرت خود را ابراز کنم از اینکه «مصححی» در این سطح، با این
کیفیت کار، به دیگران هم میتازد و زحمات ایشان را بیارزش میشناسانَد!
- آنچه من در «نوای کاروان» انجام دادهام چیزی است که فرنگیها به آن تصحیح
انتقادی میگویند، یعنی حداقل تغییر ممکن نسبت به ضبط سند و آگاهسازی خواننده حتی
از همان حداقل تغییرات. آقای شراگیم یوشیج لیکن هرکجا خود صلاح دیده تغییر اعمال
کرده و خواننده را نیز مطلع نکرده است. اسناد موجود در فرهنگستان بر
ادعای من گواهند. فیالمثل بنده خطاهای املایی نیما را تصحیح کردهام، اما به همه
آنها پانوشت دادهام تا خواننده بداند ضبط اصلی چه بوده. آقای شراگیم یوشیج اما بهعنوان
نمونه در شعر «مرگ ستارگان» (ص 236-240) که نیما در سه مورد کلمه «غرقاب» را
«غرغاب» نوشته بدون هیچ توضیحی، به صلاحدید خود، املا را درست کرده است. لابد به
گمان خود «آبروداری» کردهاند
که البته شایان تقدیر است، اما با اصول کار تصحیح جور درنمیآید.
- شاهدی دیگر بر میزان دقت و امانت آقای شراگیم یوشیج را در شعر «پول»، ص
349، میبینیم.
این شعر دو سند داشته است، یکی تایپی و دیگری دستنویس. نیما کلمه قافیه بیت آخر را
در سند تایپی به ملاحظه معنی «سگ» قرار داده و در سند دستنویس به ملاحظه قافیه
«سک» گرفته است. تاریخ هردو سند هم یکی است، یعنی نمیتوان با اطمینان یکی از
اسناد را متاخر فرض کرد. بنده، در «نوای کاروان»، «سک» را ضبط کرده و «سگ» را نسخه
بدل گرفته، در پانوشت آوردهام. آقای شراگیم یوشیج، که فقط با
معنی کار دارد، تنها «سگ» را ضبط کرده و «سک»
را اصلاً ذکر نکرده است. امّا کار بدینجا خاتمه پیدا نمیکند. ایشان پانوشت
هم داده است که «از این شعر دو نسخه تایپشده و دستنویس وجود دارد که ویرایشِ هردو
یکیست»! جداً جای تعجب است. یعنی ایشان «سک» را ندیده؟ دیده و، بدون توجه به
قافیه شعر، پنداشته نیما سهوا «سک» نوشته؟ نگران این نیست که بالاخره زمانی این
اسناد را کسانی خواهند دید و این ادعای ایشان که متن هردو نسخه یکی است موجب خجالت
خواهد شد؟!
همه اسنادی که در این نمونهها به آنها اشاره کردم در فرهنگستان زبان
و ادب فارسی نگهداری میشوند.
از سهلانگاریها و آسانگیریهای آقای شراگیم یوشیج در خواندن کلمات
دشوار هرچه بگویم کم است، کلماتی که بنده ساعتها و روزها در خواندنشان کوشیدهام
و از هر متخصصی که دیدهام کمک گرفتهام. ایشان همهجا اولین قرائتی را که به نظرش
رسیده ضبط کرده و گذشته است، غالباً هم فقط به ملاحظه اینکه آیا قرائتی که
برگزیده تا اندازهای با معنای سطر و جمله سازگار است یا نه. همین برای ایشان
کفایت کرده است. صحت این ادعای من را هر مصحح مجرب و منصفی که قرائت آقای شراگیم
یوشیج را با اسناد مقابله کند ﺗﺄیید خواهد کرد.
سعيد رضواني درباره دو مقدمه كتاب كه با ردِ غالب نسخههاي موجود از
اشعار نيما در بازار كتاب و خردهگيري بر كار مصححان بنامِ نيما كتابِ خود را نسخه
شايسته ميخوانند، ميگويد:
آقایان شراگیم یوشیج و م. س. هریک مقدمهای رمانتیک و سوزناک بر کتاب
نوشته و در آن علاوهبر تکرار کلیشههای کهنه عامهپسند درباره نیما مصححان پیش از
خود را به غلطخوانی متهم کردهاند. آقای شراگیم یوشیج البته همیشه هر کسی را که
زحمتی برای آثار نیما کشیده دشنام داده و به انواع اتهامات متهم کرده است -
مشهورترین نمونهاش زندهیاد سیروس طاهباز است. از نگاه آقای شراگیم یوشیج شرط
لازم و کافی برای آنکه کسی مصحح آثار نیما شود فرزندِ نیما بودن است؛ هیچ صلاحیتی
جز این فرزندی پذیرفته نیست و هیچ اهلیتی جز این فرزندی ضروری نیست. اما صرفنظر
از عقاید آقای شراگیم یوشیج در کمال حیرت میبینیم آقای م. س. هم که احدی در محیط
فرهنگی و ادبی ایران او را نمیشناسد و سطری از او نخوانده، از راه نرسیده، آنقدر
دلیر است که کار همه متقدمان را نفی کند: «آنچه مایه اسف و حسرتی مدید است، نحوه
پُرغلط و پریشان انتشار شعرهای اوست [...] آثار او هرگز به شایستگی و سلامت به
مقصد نرسیده است» (ص 19–20).
آیا این دلیری گواهی بر این واقعیت نیست که حالا دیگر همه فهمیدهاند آشفتهبازار
است و بهقول عوام «هَرکی هَرکی» است؟ فهمیدهاند میتوان هر ادعایی کرد و هر لافی
زد و هیچ اتفاقی هم نمیافتد؟ بنده، نه خطاب به مصححان این کتاب، بلکه خطاب به اهل
فن عرض میکنم: در دو کتابی که تاکنون یکی بهتصحیح بنده منتشر شده و دیگری بهتصحیح
من و همکارم، آقای دکتر علیائیمقدم، بهرغم آنکه بسیار بیشتر از آقایان شراگیم یوشیج
و م. س. در خواندن صحیح اشعار کوشیدهایم و بهرغم آنکه اهلیت ما در این کار،
برخلاف ایشان مستدل و مستند است، چندین کلمه نخوانده داریم که همه را با علامت
مخصوص مشخص کردهایم. حتی همه کلماتی را که در صحت قرائتشان تردید داریم با
علامتی مخصوص مشخص کردهایم. چگونه است که آقایان شراگیم یوشیج و م. س حدود 500
صفحه شعر تصحیح میکنند و حتی یک کلمه نخوانده در آن نیست و تنها در مواردی بسیار
اندک در پانوشت نسبت به قرائت کلمهای ابراز تردید کردهاند؟!
در «مجموعهاشعار نیما یوشیج» بهمراقبت شراگیم یوشیج چند شعر هم از
كتاب «صد سالِ دگر» آمده است، رضواني ميگويد:
بحث درباره «مجموعهاشعار نیما یوشیج» بهمراقبت شراگیم یوشیج را با
ذکر نکتهای خندهدار پایان بدهیم. آقای شراگیم یوشیج که اشعار دفتر «صد سالِ دگر»
را بدون کسب هیچ اجازهای از فرهنگستان زبان و ادب فارسی یا مصححان اثر در کتابش
بازچاپ کرده در مقدمه به سارقین ادبی هشدار میدهد: «گفتنی است به پیروی از قانون
جدید حمایت از حقوق ﻣﺆلفان و مصنفان مصوب سال 1389 تا پنجاه سال آینده حق چاپ و
انتشار این آثار به نام صاحب اثر، ﻣﺆلف و ناشر محفوظ خواهد بود!» یعنی حالا
فرهنگستان اگر خواست کتاب خود را بازچاپ کند باید برود از ایشان اجازه هم بگیرد!
از وزن و بيوزني
برسيم به «نواي كاروان» که در آن بهتعبير احمد سميعي (گيلاني)، اديب
معاصر «آنچه بيشتر جلب توجه ميكند منظومههاي بلند يا نسبتاً بلند از سويي و حكايات
كوتاه از سوي ديگر است.» احمد سميعي، رئیس گروه ادب معاصر فرهنگستان زبان و ادب
فارسی در یادداشتی بر كتاب مينويسد: «نيما، در اشعار اين دفتر بهحيث شاعري اصيل،
نه معلومات و مضامين كليشهاي بلكه انديشهورزيها و الهامهاي بيهمتاي خود را
بيان ميكند و همين كيفيت است كه سرودههاي او را نهتنها خواندني كه، علاوهبر
آن، تلقينگر ميسازد.» از اينروست كه احمد سمیعی مانند بسیاری دیگر از دوستداران
نیما معتقد است «انبوه سرودههاي منتشرنشده نيما حيف ميبود تنها در آرشيو مدفون
بماند.» پرسشي كه مطرح ميشود اين است كه آيا سهمِ ادبيات ما از انبوهِ سرودههاي
منتشرنشده نيما همين دو دفتر شعر است يا كار همچنان ادامه دارد؟
سعيد رضواني چنين پاسخ ميدهد: «كار ادامه دارد اما نحوه ادامه آن
موکول است به تصمیم فرهنگستان. من فكر ميكنم نقش خودم را ايفا كردم. یک دفتر مشترکاً
با همکارم و یک دفتر هم به تنهایی منتشر کردم. شمارِ اسناد خيلي زياد است و
استنساخ مطالب همه آنها در اين مدت ممکن نبود. هنوز کارهای زیادی میتوان روی آنها
انجام داد. باید فرهنگستان تصمیم بگیرد.» رضواني ميگويد عمده اهميت دفتر دوم از
اشعار منتشرنشده نیما در نظر او بهخاطر اشعار بيوزني است كه در اين مجلد آمده
است. او در پاسخ به اينكه اهميت اين شعرهاي بيوزن در چيست، ميگويد:
اهميت اصلي اين شعرها، اهميت تاريخي است. میدانیم که دستهاي بزرگ از شاگردان
و پيروان نيما بهلحاظ وزن شعر راهشان را از او جدا كردند. همان شاخهاي كه
سرسلسلهشان احمد شاملو است، نَه به اين معنا كه شاملو اولين نفري بود كه شعر بيوزن
سرود، بلكه به اين معنا كه شاملو تا امروز شاخصترين و موفقترين شاعر بيوزنسرا
در زبان فارسي است. امّا نيما تا آخر عمر شعر بيوزن را نپذيرفت. يكي از جملات
معروف وي را در اين رابطه نقل به مضمون
میکنم. او گفته بود من عمرم را صرف
ساختن پل كردم (منظور، برقرارکردن ارتباط بين شعر قديم و مدرنيسم ادبي است)، تا
اینک يك عدهاي پيدا شوند كه بزنند به آب و بگويند پل لازم نيست! نيما احساس ميكرد
سرایندگان شعر بیوزن تلاش او در شناخت سنت ادبی و يافتن جاي پايي در ادبیات مدرن
بر اساس شناخت سنت را ناديده گرفته و اصولا نفهمیدهاند. حالا از خود نیما دو قطعه
کشف شده که یکی کاملا و دیگری در بخشهایی بیوزن است. شعرِ
«نواي كاروان» که اسمش را بر کتاب گذاشتهام با بیتی در سبك كلاسيك آغاز ميشود،
بعد، سه بند كوتاه دو سطريِ بيوزن دارد و در آخر هم پنج سطر نيمايي. یعنی نيما
در اين سروده شعر كلاسيك و
نيمايي و بيوزن را كنار هم گذاشته
است. شعر «تو با منی» هم کاملا بیوزن است. اين
دو قطعه را بسيار جالبتوجه و مهمترین دستاورد كتاب میدانم. نشان دادهام نيما
كه هميشه منكر و مانع شعر بيوزن بود خود دست به بيوزنسرايي زده است. این براي
خود من ثابتكننده گماني است كه هميشه در ذهن داشتم. حدس میزدم نابغهای چون نيما
طبعا متوجه بوده که وزن، ذاتيِ شعر نيست، و اگر پیروانش را از بیوزن سرودن منع میکرده،
دلایل تاریخی داشته است. نیما گمان ميكرد بهلحاظ تاريخي وقتش نرسيده است که از
شعر موزون به شعر بیوزن عبور کنیم. فکر میکرد اگر به این زودی این
قدم را برداریم، همهچيز از هم ميپاشد و بهقول معروف سنگ روي سنگ بند نميشود.
به این علّت بود که او جواز بیوزن سرودن را صادر نمیکرد. لیکن دو قطعه «نوای
کاروان» و «تو با منی» نشان میدهند که او خود در خلوت آزمايشهايي در این زمینه كرده
بود.
آنكه غربال به دست دارد...
در ميان انبوه دستنوشتههاي نيما كه از پژوهش و مقاله و نقد در آنها
هست تا شعر و نمايشنامه و داستان، بهرغم استنساخ و چاپ دو دفترِ «صد سالِ دگر» و
«نواي كاروان» هنوز شعرهاي منتشرنشدهاي مانده است كه نياز به بررسي و كار دارد.
فارغ از ارزش اشعار نيما بهعنوان اسناد تاريخي، اگر قرار بر انتخاب اشعاري از
ميان اين اسناد باشد كه بتواند شِمايي از فضاي اشعار منتشرنشده را نشان دهد، آيا
اين دو نسخه كفايت ميكند؟ رضواني ميگويد: «تا موقعي كه تمام اسناد را نديده باشم
نميتوانم چنين اظهارنظري بكنم. اما حتما مقداری ديگر شعر از آنها ميتوان
استنساخ كرد.»
بهرغم آنچه بر ميراثِ نيما رفت، از نظر دكتر رضواني نيما چندان هم
مظلوم واقع نشده است. او با اشاره به آشفتگي دستخطهاي بهجامانده از نيما ميگويد:
«در فرهنگستان تاكنون دو دفتر شعر با وسواس بسيار درآمده است. پیش از من هم که
کسانی دیگر، و از همه مهمتر زندهیاد سیروس طاهباز، زحمتهایی در راه استنساخ و
انتشار آثار نیما کشیده بودند. كمتر كسي از اهل ادبيات ما اين بخت را داشته که روي
آثارش تا اين حد كار شود. در حق سيروس طاهباز هم بگويم که بايد انصاف نگه داشت. ما
در قضاوت درباره گذشته و كار گذشتگان بايد ديدِ تاريخي داشته باشيم. طاهباز اولين
مصحح آثار نيما بود، یعنی كسي كه هيچكس پشتسرش نبود تا او از تجربيات وی استفاده
كند. آقاي شراگيم يوشيج درواقع كار ديگران را حاضرآماده و پخته چاپ ميكنند بدون
هيچ اجازه حتّی ضمني، و ميگردند از هر صد صفحه كار آنان اشتباهي درميآورند و داد
و فرياد راه میاندازند كه ببينيد مثلا آقاي طاهباز چهقدر بيسواد است! فراتر از
اين، ایشان آقاي سیروس طاهباز،
اين انسان محترم را که حق به
گردن فرهنگ ما دارد، بارها به سرقت هم متهم کرده! شرمآور است.»
حکایت همچنان باقی است. هنوز آثاري از نيما برجاست در انتظار استنساخ
و از بختياريِ ما تقديري كه نيما پيش روي آثار خود ديده بود محقق نشد: «من ميميرم
و آثار شلوغ و درهموبرهم من ميماند و از بين ميرود. به من، زمانِ زندگي من کمک
نکرد که بتوانم با آرامش کارم را بکنم.» آثار نيما از جدلها و سایر خطرها در امان
ماند و عمده اشعارش هم در اختيار اهل فرهنگ و شعر است. باقي ماجرا و قضاوت دربارهاش
هم به دست تاریخ است كه بهقول نيما «آنكه غربال به دست دارد از عقب كاروان ميآيد.»
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 21 فروردین 98، شماره: 3399
سلام
این رسم کامنت گذاری نیست. اگر نقد ، تحلیل ، گلایه و ..... از خبر دارید، می توانید برایمان ارسال کنید. پایگاه تحلیلی خبری شعار سال، رسانه ای مستقل ، امانت دار و توسعه گراست.
منتظر ارسال انتقادات احتمالی هستیم