پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۲۲۶۰۸۸
تاریخ انتشار : ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۰:۱۹
روزهای منتهی به 17 مرداد هر سال بازار رسانه‌ها حسابی داغ است. روزی که به نام «خبرنگار» ثبت شده و این بزرگداشت اهالی رسانه به پاسداشت خون شهید محمود صارمی است؛ شهیدی که از سال ١٣٧٥ به‌عنوان سرپرست خبرگزاری ایران در افغانستان مشغول به کار شده بود و در حادثه حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف به همراه تنی چند از دیپلمات‌های کشورمان به شهادت رسید.
شعار سال:روزهای منتهی به 17 مرداد هر سال بازار رسانه‌ها حسابی داغ است. روزی که به نام «خبرنگار» ثبت شده و این بزرگداشت اهالی رسانه به پاسداشت خون شهید محمود صارمی است؛ شهیدی که از سال ١٣٧٥ به‌عنوان سرپرست خبرگزاری ایران در افغانستان مشغول به کار شده بود و در حادثه حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف به همراه تنی چند از دیپلمات‌های کشورمان به شهادت رسید. همیشه سیاسیون به شوخی و جدی می‌گویند نامگذاری این روز قدرت رسانه را عیان کرد. جمله‌ای که آخرین بار از زبان محمدجواد ظریف در نشست خبری اخیرش شنیده شد. ظریف با همان لبخندهای همیشگی گفت: «ما در این روز 11 شهید بزرگوار در مزارشریف داشتیم که 10 نفر از همکاران ما بودند و یک نفر شهید صارمی بود. این نشان می‌دهد خون دیپلمات‌ها و خبرنگاران به هم آمیخته و البته خون خبرنگاران رنگین‌تر است، 11 نفر شهید شدند و این روز به نام خبرنگاران نامیده شد و البته نوش جان‌شان.» اما نامگذاری این روز به نام «خبرنگار» هم مسیر سهل و راحتی را طی نکرده بود و اصلاح‌طلبان که سکان دولت را در دست داشتند خیلی هم گویا به‌راحتی نگفتند نوش جان خبرنگاران! در همین راستا، سراغ «سهیل کریمی» رفتیم. مستندسازی که بیشتر به مستندسازی جنگ و بحران شهره است و پیشینه روزنامه‌نگاری دارد و می‌گوید تلاش‌های او این روز را به نام «خبرنگار» ثبت کرده است. ناگفته پیداست که خاطرات کریمی از آن روزها و چالش‌هایش با عطاءالله مهاجرانی خواندنی است.

چه ویژگی‌ای باعث شد 17 مرداد به نام خبرنگار ثبت شود؟

مظلومیت دیپلمات‌های ما همیشه ثابت‌شده بود. به‌خصوص در کشورهای بحران‌زده، عمدتا دیپلمات‌ها انقلابی هستند و سابقه حضور در خط مقدم را دارند. به‌عنوان مثال در کشورهایی مانند سوریه، لبنان، عراق، یمن، افغانستان و پاکستان عمدتا دیپلمات‌های ما کسانی هستند که سابقه پاسداری و انقلابی پررنگ دارند، چون مناطق بحران‌زده است. در سال 77 هم دیپلمات‌های ما در افغانستان جزء فرماندهان زمان جنگ و از بچه‌های قدیمی پاسدار بودند، یعنی تکلیف آنها مشخص بود. آنها کسانی بودند که هر لحظه احتمال این را که اتفاقی بیفتد و منجر به شهادت‌شان شود، پیش‌بینی می‌کردند. از این رو با اختیار انتخاب کرده بودند، ولی حضور یک خبرنگار به‌عنوان کسی که رسانه‌ای باشد و بتواند اخبار آن ایام و آن میدان را مخابره کند، متفاوت از ماموریت مانند دیپلمات‌های ما بود. از این رو، اگر این روز به نام «خبرنگار» ثبت نمی‌شد، مظلومیت شهید صارمی در این بین گم می‌شد. به‌عنوان نمونه دقت کنید سفیر آمریکا در لیبی را هم کشتند، یک فیلم سینمایی هالیوودی نیز برای نشان دادن مظلومیت او ساخته شد. به هرحال او یک آدم نظامی بود که به‌عنوان سفیر نیز مسئولیت گرفته بود، ولی در دنیا هم جایگاه خبرنگار با یک چهره سیاسی و نظامی متفاوت است. به عبارت دیگر یک خبرنگار با دیپلمات یک کشور بحران زده متفاوت است و ماموریت متفاوتی دارد.

ممکن است یک دیپلمات محاکمه و حتی زندانی و اعدام شود، ولی یک خبرنگار که ماموریت او رسالت خبری است کاملا متفاوت است. در مزارشریف شهید محمود صارمی به‌عنوان خبرنگار رسمی ایرنا یا همان خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران مانند تمام خبرنگاران دنیا حضور داشت و فقط اخبار را مخابره می‌کرد. مظلومیت در این بین اتفاق افتاده بود.

از طرف دیگر ما هیچ‌ روزی را برای بزرگداشت رسانه در کشور نداشتیم و این بهترین بهانه بود. توجه کنید که در بوسنی هم خیلی از بچه‌های رسانه‌ای را از دست دادیم. حتی در دفاع مقدس خودمان خیلی از بچه‌های رسانه‌ای به شهادت رسیدند. به عناوین مختلف شاهد رشادت بچه‌های رسانه‌ای بودیم ولی هیچ‌روزی به‌عنوان روز بزرگداشت اهالی رسانه وجود نداشت. جای این روز به واقع در کشوری مانند ایران که شاید یکی از سیاسی‌ترین مردم دنیا را دارد، بسیار خالی بود. بهانه‌های مختلف می‌آمد که مثلا روزهای مختلف برای آدم‌های مختلف داریم. روز فرهنگ، روز هنر و... داریم. ما می‌گفتیم هر چه شما بگویید اما روز رسانه و خبرنگار متفاوت از همه روزهاست. الحمدلله این روز با وجود مقاومتی که دولت به اصطلاح اصلاحات در مقابل این نامگذاری داشت به نام «خبرنگار» ثبت شد. هیچ وقت هم نفهمیدیم چرا این مقاومت از طرف دولت اصلاحات وجود داشت. جالب اینجاست که خبرنگاری که شهید شد خبرنگار رسمی دولت بود، ولی اینها با این حال با نامگذاری روز خبرنگار مقابله می‌کردند. نه اینکه چون شهید صارمی آن روز شهید شد، مخالف باشند بلکه از اعلام یک روزی که روز خبرنگار باشد طفره می‌رفتند، خیلی سختی کشیدیم و الحمدلله پیگیری‌ها ثمر داد و این روز به نام خبرنگار ثبت شد.

با چه کسی پیگیر ثبت روز شهادت شهیدصارمی به‌عنوان روز خبرنگار شدید؟

اخوی شهیدمحمود صارمی خیلی روی این موضوع تاکید داشت و من هم روی این امر متمرکز بودم.

ایشان هم خبرنگار و اهل رسانه بود؟

خیر، ایشان در کار تجارت بود، ولی فعالیت فرهنگی هم داشت یعنی همان زمان گاهی مطلب و یادداشت می‌نوشت و منتشر می‌کرد. خودش خیلی پیگیر بود و بنده هم به‌عنوان کسی که ابزار رسانه را در دست دارم در جلسات مختلف سخنگوی هیات دولت که آن زمان آقای عطاءالله مهاجرانی بود، حضور داشتم. از ایشان مطالبه می‌کردم. جالب بود برای بچه‌های خبرنگار دیگر اینقدر مهم نبود که برای من مهم بود. در لابه‌لای سوالاتم همیشه این را از آقای مهاجرانی می‌پرسیدم که شما به‌عنوان سخنگوی دولت چرا مقابله می‌کنید و این‌طور محکم در مقابل این قضیه ایستاده‌اید که آن روز، روز خبرنگار اعلام نشود؟ مگر اعلام نمی‌کنید رکن چهارم دموکراسی شما مطبوعات و رسانه‌ها هستند؟ مگر نمی‌گویید ارزشی که دولت شما برای رسانه‌ها قائل است، هیچ دولت دیگری قبل از این چنین نبوده است؟ بحث آزادی مطبوعات و آزادی‌بیان را مطرح می‌کنید. ایشان هر دفعه متاسفانه یا خوشبختانه جوابی که می‌داد علیه رسانه‌ها بود و این خودبه‌خود خیلی از رسانه‌های دیگر را حساس کرد و موجی به راه افتاد. آن زمان من خبرنگار پارلمانی هم بودم و علاوه‌بر سلسله مصاحبه‌ها در این مورد هفته‌ای یکی دو بار هم در مجلس حضور داشتم.

آقای مهاجرانی هم که تا سال 76 معاون پارلمانی رئیس‌جمهور بودند و از این جهت با شما آشنایی داشتند. بعد هم که با حفظ سمت وزارت در ارشاد، سخنگوی دولت اول اصلاحات شدند.

بله، من از اوایل دهه 70 فعالیت رسانه‌ای می‌کردم. آقای مهاجرانی تا سال 76 معاونت حقوقی دولت آقای هاشمی بود و در سال 76 که انتخابات بود و آقای خاتمی رئیس‌جمهور شد، ایشان وزیر ارشاد و با حفظ سمت سخنگوی دولت آقای خاتمی بود. به‌طور کلی در خیلی از موضوعات با ایشان درگیر بودم و یکی از خاطرات تلخ آقای مهاجرانی درگیری‌های من با ایشان بود که اخیرا در توئیتر بنده را بلاک کرده‌اند تا خیال‌شان از طرف من راحت شود. در این ماجرا هم همین‌طور بود. حساسیت و پیگیری من باعث شد رسانه‌های دیگر هم درگیر موضوع شوند. من سلسله مصاحبه‌هایی را در هفته‌نامه شلمچه ، جبهه و... انجام دادم. سلسله مصاحبه‌ها از نمایندگان مجلس، از افراد رسانه‌ای و مدیران مسئول و سردبیران مختلف با مرکزیت موضوع 17مرداد به‌عنوان روز خبرنگار بود. درنهایت مجلس حساس شد.

مجلس پنجم دیگر؟

بله، مجلس پنجم بود و تقریبا می‌توان گفت خیلی از نمایندگان در آن مقطع انقلابی بودند. هیات دولت یک روز جلسه‌ای با همین عنوان گذاشتند. من اولین نفری بودم که این موضوع را مخابره کردم. بلافاصله در همه مطبوعات پیچید که روز 17 مرداد بالاخره روز خبرنگار اعلام و نامگذاری شد.

دلیل یا دلایل مخالفت دولت اصلاحات با این نام‌گذاری چه بود؟ به هرحال بحث مطبوعات و آزادی بیان و... جزء عبارات پرتکرار در کلام دولتمردان آقای خاتمی و شخص ایشان بود.

دقیقا. همه اینها را در جلسات و کنفرانس‌های مطبوعاتی آقای مهاجرانی می‌پرسیدم و جواب‌های ایشان دال بر مخالفت با رسانه‌ها بود و خود مهاجرانی هم متوجه نبود چه می‌گوید. وقتی حرفش را می‌گفت متوجه می‌شد علیه رسانه حرف زده است. بعد سعی می‌کرد عباراتش را توجیه و رفع‌ورجوع کند که بدتر می‌شد. همین‌ها باعث شد کسانی که هم‌طیف آقای مهاجرانی هم بودند تحریک شوند؛ یعنی کسانی که در رسانه‌های به اصطلاح اصلاح‌طلب قرار داشتند با اینکه سعی می‌کردند مدافع مواضع دولت و بلندگوی آن باشند، کم‌کم متوجه شدند سخنگوی دولت به‌صراحت علیه رسانه حرف می‌زند. شاید به همین دلیل بود که بعد از مدتی که عطاءالله مهاجرانی سخنگوی دولت بود، از سخنگویی کنار گذاشته شد و آقای رمضان‌زاده جایگزین ایشان شد. مهاجرانی نمی‌توانست به‌خوبی آن چیزی را که می‌گویند، کنترل کند. در خیلی از موضوعات دیگر هم که پیگیر بودیم و به همین ترتیب آقای مهاجرانی را در تنگنا قرار می‌دادیم و درنهایت پاسخ مثبت از روند حاصل می‌شد.

عرض من همین بود که هیچ‌وقت نتوانستیم بفهمیم چرا مخالفت می‌کنند، ولی احساس من این است که اینها در تبلیغات خود همیشه ویترینی داشتند که ما مدافع آزادی مطبوعات و حقوق رسانه‌ها هستیم. به قول لیبرال‌ها رکن چهارم دموکراسی رسانه و مطبوعات است، ولی با وجود  ویترین اینچنینی اتفاقا اصلا اعتقادی به این موضوع نداشتند.

به یاد دارید بعد از چند وقت پیگیری و تلاش شما به‌ثمر نشست؟

در اولین سالگرد آن روز نتوانستیم این کار را بکنم، یعنی 17 مرداد 78 نشد و خیلی تلاش کردیم که سالگرد را به نام روز خبرنگار داشته باشیم، ولی نشد. فکر می‌کنم سال 79 یا 80 بود که جواب داد. دقیق به یاد ندارم. می‌دانم اولین سالگرد این بچه‌ها روزی به نام «خبرنگار» نداشتیم.

آقای مهاجرانی تا 24 آذر 79 سخنگو بود. در زمان سخنگویی ایشان روز خبرنگار ثبت شد؟

بله، پس همان سال 79 بوده است. در اصل روز خبرنگار را دو سال بعد از آن واقعه داشتیم پس ایشان سخنگو هم بوده است. در هر صورت اینها ژست مدافعیت از رسانه‌ها را می‌گرفتند، ولی در عمل برای رسانه‌ها ارزش نمی‌‌گذاشتند. من به‌عنوان یکی از اهالی رسانه در دوره آقای خاتمی دو بار دستگیر شدم. حتی با تاکید شخص آقای خاتمی در شورای عالی امنیت ملی هم دستگیر شدم و انفرادی هم کشیدم به صرف اینکه خبرنگار بودم. البته محاکمه و جالب است که بگویم تبرئه شدم. یک بار در سال 77 و بار دیگر در سال 78. روی هم رفته می‌خواهم بگویم اینها همه ژست است و این برای من به عینه ثابت شده، در موقعیت‌های مختلف و به شکل‌های مختلف هم ثابت شده است.

بعد هم در ماجرای اسیری من توسط آمریکایی‌ها موضعی منفعلانه داشتند. به همین دلیل می‌توانم خیلی راحت به‌عنوان شاهد عینی این ماجرا بگویم که ایشان و همه همپالکی‌های ایشان فقط ژست دفاع از رسانه‌ها را می‌گیرند، ولی در عمل خیلی راحت می‌توانند دستور به سر بریدن رسانه هم بدهند. این را به عینه دیدم و به‌راحتی می‌توان گفت اینها یقینا دنبال این بودند که روزی را به‌عنوان بزرگداشت رسانه نداشته باشیم که آن روز باعث مطالبات اهالی رسانه باشد. تنها دلیلی که می‌تواند داشته باشد، همین است.

من در دوره ریاست‌جمهوری آقای خاتمی به‌عنوان یک مستندساز توسط آمریکایی‌ها پنج ماه اسیر آنها بودم. من از آقای خاتمی ویدئو دارم و هنوز منتشر نکرده‌ام ولی یک روز منتشر خواهم کرد. دوستان من در دوره‌ای که اسیر آمریکایی‌ها بودم با دوربین به‌عنوان ستاد پیگیری آزادی ما، داخل هیات دولت رفتند. جلسه هیات دولت بود. آقای خاتمی از جلسه بیرون می‌آید و دوستانم به ایشان می‌گویند نظر شما درخصوص دستگیری و اسارت سهیل کریمی چیست؟ آقای خاتمی ابراز احساسات می‌کند و اسم بنده را می‌آورد که فلان است و اینکه ما پیگیری‌های خود را انجام می‌دهیم. بعد صحبت که تمام می‌شود تصور می‌کند بچه‌ها دوربین را خاموش کرده‌اند رو به دوربین می‌گوید معلوم نیست اینها زنده هستند یا مرده، دنبال چه چیزی هستید؟!

به عبارت دیگر ایشان به‌عنوان رئیس‌جمهوری که نه حتی یک اهل رسانه بلکه شهروند کشورش اسیر دشمن شده این‌طور برخورد کرد. من با کارت خبرنگاری بین‌المللی که مورد تایید همه سازمان‌های بین‌المللی بوده غیرقانونی دستگیر شدم و خود آمریکایی‌ها بعد از 35-30 روز اعتراف کردند به اشتباه اینها را گرفتیم. با این حال آقای خاتمی آن‌طور ذلیلانه نظر می‌دهد. پیگیری‌های رهبری منجر به آزادی ما از دست آمریکایی‌ها در سال 82 شد.

چطور شد که اصلا درگیر ماجرای شهید صارمی و حادثه مزارشریف شدید؟

سال 77 من با حسین جعفریان کار مطبوعاتی انجام می‌دادم. من، رضا گرجی، حسین جعفریان و دکتر جواد موسوی هفته‌نامه‌ای را به نام شلمچه به مدیرمسئولی آقای ده‌نمکی داشتیم. حسین [جعفریان] به‌عنوان رایزن فرهنگی به افغانستان اعزام شده بود و در مزارشریف فعالیت می‌کرد. طبیعتا جعفریان کسی بود که با حضور میدانی در افغانستان کاملا آنجا را می‌شناخت. حوزه تخصصی‌اش هم رسانه بود. خود حسین[جعفریان] آن زمان خیلی از چیزها را بیان کرد و بعد از آن هم ما درگیر افغانستان شدیم. برای دوستان رسانه‌ای و کسانی که درگیر ماجرای افغانستان بودند، خیلی عجیب بود که آنجا ماجرایی چون طالبان به وجود آمده و اطلاعات غلط به ایران مخابره می‌شود. آن زمان طالبان تازه پا گرفته بود. آنان از جنوب شروع کرده و به سمت بالا آمده بودند، هنوز کابل فتح نشده بود ولی آنجا را دور زده و به سمت مزار رفته بودند. اتفاقاتی که در مزارشریف افتاده بود با آنچه در ایران می‌شنیدیم متفاوت بود؛ یعنی ماجرای طالبان یک غول بی‌شاخ و دمی بود که جلو می‌رفت تا آنجا که حتی برخی افراد فریب خوردند که بعد از ماجرای سفارت ایران در مزارشریف و شهادت دیپلمات‌ها و شهید صارمی، اینها تا لب مرز گسیل نیرو داشتند. تصمیم شورای عالی امنیت ملی که آن زمان آقای خاتمی ریاست و آقای روحانی دبیری آن را برعهده داشت، این بود که تا 20 کیلومتر وارد خاک افغانستان شوند و یک محدوده بی‌طرف اعلام کنند که ماجرای طالبان در این محدوده قابل کنترل باشد.

آقای جعفریان قبل از حادثه خونین 17 مرداد 77 جزء کسانی بود که همراه با سفیر ایران در افغانستان، مزارشریف را ترک کرده بود؟

نه با سفیر برنگشت. آنها اجازه ندادند. حتی نماینده وزارت خارجه که رفته بود، ایشان اصرار می‌کرد که بچه‌ها را برگردانند ولی موافقت نشده بود. ولی دقیقا یکی دو روز قبل حسین جعفریان توانسته بود خود را با پرواز به تهران برساند. جالب است بدانید آقای جعفریان که به ایران آمد فریاد تظلم خواهی داشت که این گزارش‌هایی که از مزار شریف می‌دهند با آنچه در افغانستان اتفاق می‌افتد متفاوت است. طالبان افغانستان با آنچه آن زمان کشتار به راه انداخته بود متفاوت بود.

تفاوت‌ها چه بود؟ یعنی آن طالبان که کشتارهای فجیع می‌کند و... با طالبان افغانستان متفاوت است؟

بله، همین الان برای شما روشن کنم که ماجرای طالبان یک امر کاملا پروپاگاندا و تبلیغاتی است. ما چیزی به نام طالبان که ضدشیعی باشد و شیعیان را بکشند در افغانستان نداریم. در دوره‌ای که مجاهدین افغانستان با کمونیست‌ها می‌جنگیدند، بعد از سرنگونی کمونیست‌ها، یک مقطعی دولت را به صورت موقت آقای صبغت‌الله مجددی به دست گرفته بود و بعد از آن ایام به قول خود افغانستانی‌ها، «خانه‌جنگی» اتفاق افتاد و خودشان با خودشان درگیر شدند. این موضوع انحرافاتی را در نوع روش و رفتار مجاهدین افغانستانی پیش آورد. البته این نکته ضروری است که بگویم خیلی از افغانستانی‌های اهل سنت صوفی مسلک هستند. بر اساس معیارها و طریقت تصوف دین خودشان را جلو می‌برند و این دقیقا نقطه مقابل سلفی‌گری است، یعنی همان‌طور که من و شما به‌عنوان شیعه از نظر سلفی‌ها مهدورالدم هستیم صوفی‌ها هم مهدورالدم هستند.

در این میان لازم است یک فلش‌بک به گذشته داشته باشیم. آن زمان که مجاهدین افغانستانی با کمونیست‌ها می‌جنگیدند، طبیعتا خیلی از این افراد شهید و کشته می‌شدند و بچه‌های اینها یتیم می‌شدند. سرویس امنیتی پاکستان (ISI) که سرویس امنیتی ارتش پاکستان محسوب می‌شود و اشراف امنیتی به کل پاکستان دارد و عوامل آن زیر نظر CIA و موساد آموزش می‌بینند و عملیات‌هایشان انجام می‌شود، بچه‌هایی را که از نیروهای افغانستانی مانده بودند جذب می‌کردند و به عنوان تیم‌های خیرخواهانه و موسسات خیریه این بچه‌ها را به اسم اینکه سروسامانی به آنها می‌دهند در یک منطقه پشتونشین -که با همین پشتوهای افغانستان تقریبا یکی هستند- در منطقه پیشاور جمع می‌کردند؛ منطقه‌ای که آن زمان به ایالت سرحدات معروف بود و بعدها اسم آن خیبرپختونخوا شد و الان به این اسم شناخته می‌شود.

آنها در مرکز شهر پیشاور مدرسه علمیه شبانه‌روزی بسیار بزرگی را احداث کرده بودند و فرزندان شهدای مجاهدین افغانستان را جذب می‌کردند و تحت آموزه‌های شدید سلفی‌گری و وهابیت به آنها آموزش می‌دادند. در حقیقت آنان سربازانی را در پاکستان با نگاه‌های بسیار تندروانه و رادیکال سلفی‌گری آموزش دادند و برای روز مبادای خود نگه داشتند. در حال حاضر حتی در شهر پیشاور و خود اسلام‌آباد دانشگاه سلفیه وجود دارد که مستقیما با پول عربستان و تفکر وهابیت آموزش داده می‌شوند. من خودم از نزدیک مشاهده کرده‌ام.

ماجرای خانه‌جنگی که به آن اشاره کردید چه بود و در واقع بین چه گروه‌هایی در افغانستان پیش‌آمد؟

ماجرای خانه‌‌جنگی که بین مجاهدین افغانستانی پیش آمد از این قرار بود که در شهر جلال‌آباد، دو گروه افغانستانی سر موضوعی بسیار پیش پاافتاده با هم درگیر شدند که منجر به کشتاری در این شهر شد. این را البته باید از ماجرای اتفاقات پیشاور و ماجرای پاکستان جدا دید.

در شهر جلال‌آباد در استانی در مجاورت کابل اتفاقی می‌افتد و مجاهدین افغانی به دلیل آن موضوع خیلی کوچک، با هم درگیر می‌شوند که این منجر به عصبانیت علمای مدارس علمیه که همین صوفی‌ها بودند، می‌شود. این موضوع بعد از مدت‌ها منجر به یک خیزش می‌شود. آنها می‌گویند ما این همه سال با کفار و کمونیست‌های کشورهای خارجی که به اینها کمک می‌کردند، جنگیدیم، حتی به آمریکایی‌ها هم باج ندادیم، ولی الان در این ماجرا چرا باید مجاهدین به جان هم بیفتند. اینها علم مبارزه با ظلمی را که خود مجاهدین به آن دچار شده بودند، به دست گرفتند. با اهتزاز این علم مدارس علمیه افغانستان یکی‌یکی قیام می‌کردند. در ادامه شهر جلال‌آباد در اولین قیام سقوط کرد.

اینها قبل از ماجرای مزارشریف است؟ برای چه سالی است؟

بله، این وقایع اوایل دهه 70 است. درواقع پیشینه و ریشه این حادثه است. بعد شهر قندهار سقوط کرد و مرکز آنها شهر قندهار شد، سپس به سمت کابل که می‌خواستند پیش بروند خود مجاهدین افغانستانی که قبلا با نیروهای کمونیستی می‌جنگیدند، کابل را استراتژیک و مهم می‌دانستند. طبیعتا از کابل به‌عنوان پایتخت با وجود اینکه به شهر مورد قیام نزدیک بود، خیلی دفاع می‌کردند. طالبان افغانستان هم طالبان علوم دینی بودند، آنها قیام کردند و از سوی دیگر ISI پاکستان بهترین فرصت را به دست آورد. یعنی بعدها به اسم اینکه ما هم بچه‌های شما را که یتیم شدند به کمک‌تان می‌آوریم و سلاح، اطلاعات امنیتی و نظامی به شما می‌دهیم، طبیعتا مورد استقبال طالبان افغانستان قرار گرفتند. درواقع از اینجا به بعد آن طالبان دیگر طالبان قبلی افغانستان نبود و طالبانی بود که پاکستان با نگاه سلفی بار آورده و مدیریت کرده بود. اینها در سطح استان‌ها و ایالات مختلف افغانستان رفتند تا اینکه به مزارشریف رسیدند.

نقش آمریکا برای این تشکیلات طالبانی پاکستانی چه بود؟

آمریکا درواقع پایه‌گذار همان طالبانی بود که در حال حاضر در پاکستان و افغانستان امروز تبدیل به داعش شده است. همان طالبان در افغانستان و پاکستان به اسم داعش است، ولی طالبان اصلی افغانستان آنهایی هستند که همین الان خیلی‌ها از دوستان من هستند، همین الان با آمریکایی‌ها و نیروهای ناتو می‌جنگند. هیچ‌ربطی به شیعه‌کشی، مردم‌کشی و عملیات انتحاری ندارند. اقدامات‌شان هم علیه نیروهای آمریکایی و ناتو است.

اینها را آقای جعفریان دیده بود و می‌دانست، ولی در ایران کسی از سوی دولت برای اینها ارزش قائل نمی‌شد و می‌گفتند طالبان همه یکسانند. ایشان هر چه می‌گفت آن طالبانی که گفته می‌شد اینها خود طرفدار ایران هستند. اینها حتی در دوره جنگ به ایران کمک کرده بودند. کسانی بودند که در ایران زندگی کرده‌اند. آن طالبانی که شما از آن می‌گویید طالبانی است که پاکستان تشکیل داده است و به جان مردم افغانستان انداخته تا سود خود را به دست آورد.

ماهیت این طالبان پاکستانی کی افشا و شفاف شد؟

 بعد از حضور در مزارشریف و سقوط این شهر و کنسولگری ایران در مزار شریف این واقعیت به امر عینی تبدیل شد. طالبان سلفی پاکستانی وارد شدند و خود طالبان و فرماندهان طالبان (افغانستانی‌ها) از جمهوری اسلامی خواستند که کسی را بفرستند تا رسیدگی کنند که نه ما دستور کشتار داده‌ایم و نه ما کشتیم. البته آن موقع یک نگاه باید بگوییم احمقانه وجود داشت که می‌گفتند باید لشکرکشی و افغانستان را اشغال کنیم و کابل را بگیریم تا آنجا که خود حضرت آقا (مقام معظم رهبری) آمدند و گفتند برای خود تصمیم می‌گیرید، می‌برید و می‌دوزید. چنین چیزی نیست!

چون شورای امنیت ملی این دستور را داده بودند و نیروهای نظامی ما بنا بود تا لب مرز بروند و قرار بود عملیاتی شود، کل آن مرز از سمت ترکمنستان، از منطقه صالح‌آباد خودمان در جنوب مشهد تا منطقه زاهدان که مرز افغانستان است قرار بود 20 کیلومتر در مرز افغانستان مستقر شویم و مرز را در آن 20 کیلومتری قرار دهیم که به قول خودمان مرز حائل برای این ماجرا باشیم. البته با تحکم آقا نیروها بلافاصله برگشتند و مواضع قبلی خود را گرفتند و عملیات ورود به خاک افغانستان منتفی شد. ولی این اتفاق که وارد شهر مزارشریف شدند و در آنجا دیپلمات‌های ما را کشتند، اینها به شهادت خود فرماندهان طالبان، به شکل مستقیم توسط افسران امنیتی پاکستان اتفاق افتاد، ولی در پوشش بچه‌های افغانستان و طالبان افغانستان بودند.

شعار سال،با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه فرهیختگان،تاریخ انتشار:17مرداد1398،کدخبر:178530،newspaper.fdn.ir
اخبار مرتبط
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین