شعار سال:
کتاب «زمانی غیر
زمانها(امام، شیعه و ایران)» نظریهای ماوراءالطبیعهگرایانه از انقلاب
اسلامی ایران است که توسط دکتر لیلی عشقی استاد دانشگاه سوربن فرانسه، در
غرب و به زبان فرانسه نوشته شد و در سال 1370 شمسی به چاپ رسید. این کتاب
خواندنی به همین نام توسط دکتر احمد نقیبزاده ترجمه و در سال 1379 به همت
نشر فرزانگان در 157 صفحه قطع رقعی در ایران منتشر شد. نظریهپرداز در این کتاب تلاش دارد انقلاب ایران را
در قالبی عرفانی تشریح کند. او خود آشکارا اعلام میکند که نگاهش به انقلاب
آبژکتیویستی نیست، بلکه میخواهد با نگاه سابژکتیویستی انقلاب ایران را
تحلیل کند. به همین دلیل او به سراغ نقش و جایگاه «ملکوت» از سری مباحث
اساسی عرفان اسلامی، در تحلیل انقلاب اسلامی ایران میرود. وی بنیانگذار
انقلاب را بهعنوان یک عارف معرفی میکند و بعد این را میگوید که چطور
انقلاب ایران، توقف در ملکوت بود؟ او معتقد است از شکلگیری و پیروزی تا
لحظه وفات حضرت امام(ره)مردم ایران زمان را در ملکوت سپری کردند و در این
مدت برگ تاریخ، یک برگ ملکوتی است. اگر چه شاید از دید بعضی این نظریه یک تحلیل جامع و
کاملاً دقیق از وقوع انقلاب اسلامی و دهه اول آن به ما ارائه نکند، اما
نویسنده جسور با طرح این نظریه در جهان غرب سعی دارد قالبهای تحلیلهای
یکسویه گذشته را در آن دیار بشکند و طرح و قالبی نو و شیعی- ایرانی در
ارائه تحلیل از این پدیده دراندازد؛ که به نظر میرسد به مقدار قابل توجهی
از پس این کار هم برآمده است؛ چنان که خود میگوید: «در این کتاب من داستان انقلاب را آنطور که از زبان
خود انقلاب شنیده بودم برای دیگران یعنی غربیها تعریف کردهام. من نام
کتاب را با توجه به نظریه دو زمانی که در عرفان شیعه به آن اشاره میکنند
انتخاب کردم، منظورم زمان فانی و زمان باقی است. زمان فانی همان زمان
تقویمی و تاریخی است. زمان باقی نوعی زمان بیزمان یا زمان ابدی است که
عرفای ما در مورد آن زیاد صحبت کردهاند. تصور میکنم علاءالدوله سمنانی
"زمان آفاقی" و "زمان انفسی" را که در یک آیه قرآن آمده به همین دو زمان
ناهمگون "زمان تقویمی و تاریخی" و "زمان درونی و همیشگی" تعبیر کرده است.» در این مجال بد نیست که به گزیدهخوانی آخرین بخش از کتاب «زمانی غیر زمانها» یعنی «بازگشت از ملکوت» بپردازیم. معارف بازگشت از ملکوت جهان همیشه بروز یک حادثه ناهمگن مانند انقلاب را در
بطن خود بر نمیتابد؛ به این دلیل ساده که فکر میکند نظم موجود زیر سوال
میرود. سپس برای نفی چنین رویدادی حافظان نظم موجود بر آن حمله میکنند تا
آن را از میان بردارند. این کار برعکس، انقلاب را به منتهای خود میرساند و
باعث تقویت آن میشود. شباهت انقلاب ایران از این جهت با انقلاب فرانسه
بسیار چشمگیر است. نتیجه آن بود که جنگ مانند چیزی عمل کرد که باعث تداوم
این رویداد بشود. ...ابدی ساختن رویداد فقط به قیمت مردن لحظه شوق
میسر است. مثل مورد عشق عرفانی آن هم از نوع ذوقی و بدون واسطه. مثل آنکه
[امام] خمینی دیگر نقش واسطه را ایفا نمیکرد و با «هو» یکی شده بود. مثل
اینکه مانند داستان سیمرغ عطار بگوید: «خود را در من فنا کنید، تا خود را
در من بازیابید». ...شهید که نمونه عالی استعاره عاشق در ادبیات این سالها
بود، ضامن تداوم رویداد بود. اما اشیاء برای همیشه در دامان ذوب و نامنتها
رها نشدند. شاید برای یک فرد خاص چنین تجربهای نشان از تقدیر داشته باشد.
اما یک ملت هیچگاه نمیتواند محکوم به فناء و امحاء باشد. ...ده سال شاید در زندگی یک ملت چیزی نباشد. یعنی
زمانی برای ظهور و ناپدید شدن رویداد. چه کسی میداند یک زمان در میان
زمانها چه قدر وقت میگیرد؟ برای مردم ایران پایان رویداد روز دفن [امام]
خمینی بود. روزی دردآور. زیرا تصور ما این بود که خودمان داریم دفن میشویم
و برای همیشه از یکدیگر جدا میگردیم. شاید رهایی از رویداد جز ناپدید شدن
کسی که تجسم این رویداد بود امکانپذیر نبود. این مردم در دستههای
میلیونی میآمدند که ثابت کنند رویداد رخ داده است و کسی نمیتواند آن را
زیر سوال ببرد. آنها در دستههای میلیونی میآمدند تا سوگند خود را یاد
آورند. آنها روزی را به یاد میآوردند که رویداد به وقوع پیوسته بود و
ثابت میکردند که با ترک آن راه وفاداری را از دست نخواهند داد. آری آنها
در شش ژوئن 1989 باز هم میآمدند تا جهان را به تعجب وادارند. چهره این
وضعیت به گونهای بود که مطبوعات غرب واژههایی چون "هیستری" و "فناتیسم"
برای آن نیافتند. ... بیشبهه اگر در مراسم تدفین [امام] خمینی جماعتی
اندک حضور یافته بودند میشد در وقوع رویداد شکّ روا داشت. میشد چنین
نتیجه گرفت که رویدادی صورت نگرفته است و به این ترتیب هستی جدید مردم این
که به بهای سنگینی حاصل شده بود نیز زیر سوال میرفت. ارائه تصویری با شکوه
که شاید در نوع خود آخرین باشد برای مردم ایران اهمیت خاصی داشت. قبول
آتشبس، ده ماه قبل از آن، نقطه پایانی بر استمرار رویداد بود. امام خمینی
با بصیرت کامل به نیکی میدانست که اعلام این نکته مثل «نوشیدن جام زهر»
است. این کار از نظر سیاسی ناپدید شدن واقعی محسوب میشد و مرگ نمادین که
در بهار 1989 پرده از روی آن برگرفته شد. امروز ما رویداد را دفن کردیم.
تصویری که از خود داشتیم همان مایی بود که جرأت تولید آن را پیدا کرده
بودیم. ...در راه بازگشت از بهشت زهرا اندیشهای که بارها
به ذهنم خطور کرده بود عینیت یافت: در مورد ایران میتوان گفت آنچه بر یک
فرد وارد میشود میتواند به ملت هم وارد شود. این بدان معنا نیست که جامعه
مثل یک فرد میماند؛ یعنی بیولوژی اجتماعی که بتواند آسیبهای خطرناک را
توجیه کند وجود ندارد. بلکه شباهتی در مورد رویداد وجود دارد. وقتی چیزی
واقع میشود سطح آن توفیری نمیکند. همیشه چنین بوده است، اما رویداد ایران
در قرائت شیعی آن با خلط «سیاست و عشق» در شخص امام به آن جنبه نظری داده
است. از این نظر امام نشان رویداد سیاسی و نشان رویداد عشقی است. اگر همه رویدادها ملاقات باشند و هر ملاقات ملاقاتی
با دیگری است، آموزه رویداد را نمیتوان نه در اهل سنت یافت و نه یهودیت.
این بدان معنا نیست که رویدادی در اینجا رخ میدهد اما در دو حالت اخیر بین
انسان و خدا فاصله وجود دارد. به عبارتی، رویداد جایی برای وقوع پیدا
نمیکند. در حالیکه در تشیع رویداد در شخص امام به وقوع میپیوندد. در
مسیحیت هم عیسی محل ملاقات محسوب میشود با این تفاوت که در عیسی این خداست
که با انسان ملاقات میکند در حالی که در امام این انسان است که به ملاقات
خدا میرود و جنبه سیاسی تشیع هم کاملا آشکار است. به این ترتیب، نسبت
تشیع به تسنن مانند نسبت مسیحیت به یهودیت است. انگار وحدانیت یهودی –
مسیحی در اسلام سنی – شیعی بازسازی میشود. ... رویداد در مورد هر کس و هر جا هم اتفاق
نمیافتد. اگر [امام] خمینی را مجاز یک رویداد بگیریم به این نکته پی
میبریم: پیکانی که از دور از جانب آسمان میآید، یعنی بازگشت [امام] خمینی
از پاریس، پیکانی که پانزده سال قبل، از ایران رفته بود. آنچه از بیرون
میآید، زمینههای داخلی دارد و این به معنای این است که پیشامد رویداد
جنبه درون جوشی دارد. ... در دورهای که به دنبال قیام پیشامد، در ایران
چه گذشت؟ یک جامعه نامرئی در دل جامعه رسمی و ظاهری شکل گرفت و سازمان
یافت؛ یک حوزه نامرئی در درون حوزه مرئی، درست مانند باطن در یک ظاهر در
اصطلاحات شیعه. در عین حال این جامعه پنهان مورد دید چشمهای شایق قرار
میگرفت. آن هم در اوج موفقیتهای شاه در تهران 1975. این روند قبل از قیام
و حتی دور از چشم بازیگران آن شروع شده بود چنان که گویی انقلاب تأویلی
بود که باطن جامعه را آشکار ساخت و با بازگشت به سرچشمههای آن تفسیری از
نقطه نظر شکستها و نقطه ضعفها از این جامعه به دست داد. تفسیری که جنبه
نمایشی هم داشت. نمایشی از آنچه در این جامعه نامرئی بود و جزو اسرار آن
بهشمار میرفت؛ چنانکه رهبران انقلاب بارها از واژه «صحنه» استفاده
میکردند. برای مثال امام خمینی تقریبا هر روز و سالها بعد از انقلاب این
جمله را تکرار میکرد: «مردم نباید صحنه را ترک کنند». ... نگرش شیعی از تاریخ نه خطی است، نه دایرهای و
نه فنری، بلکه حرکتی است نامتناهی و تلاش جوامع در پی رمز و راز خود. هر
رویدادی باطن ویژه حوزه خود و خاستگاه خود را آشکار میسازد؛ مثل
آتشبازیهایی که در شب صورت میگیرد. بر پایه احادیث ائمه شیعه دوازده
امامی: «هر باطنی که آشکار شود خود به ظاهر برای یک باطن دیگر تبدیل
میشود.» سیاست آنطور که ما میشناسیم یا در کنار حقیقت است
یا نیست. زیرا رویداد از قِبَلِ عارف امکانپذیر نمیشود. از نظر عالم
رویداد امری است قدری. از اینرو، سیاست ذهن گرایانه یا رویداد مشخص میشود
و رابطه آن با حقیقت نیز از همین جا نشأت میگیرد. ... بیشبهه نباید فراموش کرد که نهایتی مانند
علی(ع)در یک انهدام و فروپاشی تبلور مییابد. اما آیا میتوان رویدادی پیدا
کرد که کاملا با آموزه شیعه در مورد وساطت سازگار باشد؟ یعنی حد و حدود
داشته باشد؟ انقلاب ایران رویدادی مرزی بود؛ درست بین قدیم و جدید. این
انقلاب بی شک مانند آخرین انقلاباتی بود که هم با صورت کلاسیک ظاهر میشد
(گرفتن قدرت و خشونت بعد از آن) و هم وجوهی باز از مسائل سیاسی بیسابقه.
پیدایش یک هستی جدید به زوال نظم سابق انجامید و با نبرد مسلحانه و
انقلابات پراگماتیک و طراحی شده فاصله داشت و از اندیشههای سیاسی متفاوت،
ذهنی و غیر دولتی هم سیراب میشد. این انقلاب به ما میگوید که دستکم
پایان پارهای از انقلابات فرارسیده است. این انقلاب، انقلابها را دچار
انقلاب ساخت. این انقلاب نه شباهتی به قبلیها داشت و نه شباهتی به بعدیها
(هر چند رویدادهای بزرگ سیاسی که به دنبال این انقلاب رخ داده و میدهند
باز هم انقلاب نامیده میشود). این انقلاب پایان یک دوره و آغاز دوره دیگر
بود و به همین دلیل نیز بین این دو دوره وضعیت منحصر به فردی داشت و
متفکران این انقلابها هم از شناسایی آن به عنوان یک انقلاب ابا داشتند؛
زیرا این انقلاب ناهمگنی در میان ناهمگنها بود و برای قدرتهای بزرگ هم
غیرقابل تحملتر از انقلابات دیگر بود. انقلابی از هر نظر غیر قابل معرفی. ... ما همه چیز را عوض و زیر و رو کردیم. امام چگونه
است که ما باز هم همانیم که بودیم؟ دوره شاه را از نظر میگذرانم که ایران
چهرهای دیگر داشت. شاه که بود؟ ما باید او را هم بشناسیم. چه چیز در او
دیدیم که او را از خود راندیم؟ با چه نگرشی با او قطع رابطه کردیم؟ زیرا او
هم یک وجه از ایران بود، چهرهای که یک روز ناگهان از شناسایی او سرباز
زدیم. ... از قرن 19 ایران در بحران موجودیت دست و پا میزد و میخواست
جایگاه خود را در جهان جدید پیدا کند. شاه بر عکس مدعی گذشته با شکوهی بود
که در آن اجدادش قبله عالم بودند. حرفش این بود که ما کشور بزرگی هستیم. حق
ما را فرو نگذارید. شاه برای تحقق این امر هر چه بیشتر به تقلید از غرب و
رقابت با کشورهای غربی میپرداخت. او میخواست هر چه سریعتر مثل آنها شود.
او میخواست موجودیت ایران را به قدرتهای غربی بشناساند و شناسایی خود را
نیز از آنها بگیرد. چنان که گویی موجودیت ایران بستگی به شناسایی دیگران
دارد. اما مسئله ایرانیان قبل از هر چیز این بود که برای خود وجود داشته
باشند. مردم میبایست با خود تصیفه حساب کنند و با کشور خود و با شاه خود و
با گذشته و آینده خود. چگونه اجداد بزرگ ما، کوروش و داریوش و شاهان قوی و
غیرقابل سرزنش نتوانستند ما را مورد تأیید قرار بدهند. در حالیکه یک
خارجی [امام حسین(ع)] که خود نشان شکستی خونین بود به صورت سرچشمه هستی ملی
ما درآمد؟! ... مردم به فکر شکست و تحقیر و فروپاشی ایران در مقابل
اعراب نبودند. همچنانکه به نوزایی ایرانی میاندیشیدند که مانند ققنوسی از
خاکستر خود سر برآورد. در نیروی این چیزی برای گرفتن وجود نداشت. ایران
نوزایی خود را در تشیع میدید. کنت دوگوبینو که در قرن 19 به صحنه تعزیهها
مینگریست و در چهره امام حسین(ع)ایران مثله شده را مییافت، خوب
میتوانست این انقلاب را درک کند؛ ایران کشته شده، سر بریده امام محبوب
خدا. تشیع به مانند چهره امام حسین(ع)خود قسمتی از هستی ما محسوب میشود.
شیعه هم بهترین قسمت هستی ماست که از اسلام مهاجمین گرفتهایم؛ چنانکه گویی
از دشمن هم میتوان چیزی گرفت و آن را به قسمتی از سرنوشت خود تبدیل کرد.
بارها ما دشمن را گرفتهایم و تقسیم کردهایم و بر پایه آن خود را تعریف
کردهایم. امام حسین(ع)ترجمان«ایران مثله شده» است. ... امروزه تنها ایران از این توان برخوردار است که
بگوید از چهارده قرن پیش یک پایگاه استوار دارد. وقتی در سال 1979 در حال و
هوای انقلاب مردم در پی هویت و بازسازی خویش بودند از این بنیان
یادآوردند: ایران عصر اسلامی بر محور کربلا و خون امام حسین(ع)استوار است.
درست مثل ایران باستان که بر خون ایرج استوار بود... . مردمی که میخواهند به مبدأ و سرچشمه اولیه برگردند
در کربلا متوقف میشوند. در واقع چنین بازگشت مشهوری به سرچشمه خود به
معنای تعیین سرچشمه هم هست. دوگانگی واژه «تأویل» در اینجا به کمال قوت خود
میرسد: یعنی برگشت به اول و قرار دادن آن به عنوان سرچشمه حال، دعوای ملت
ایران با پادشاه خود مربوط به همین تعیین بود. باید گفت که هیچ شروعی، شروع مطلق نیست. خوشبختانه
به رغم ظواهر ایران هم باید گفت که امام حسین(ع)در انقلاب اسلامی حضور
دارد. این دشمن ما صدام حسین بود که ما را وارد این صحنه کرد. اغلب دشمن،
حقایق و نقاط قوتی را در ما مشخص میکند که خود از آن غافل بودهایم؛ زیرا
نیروی ما مشغله اولیه دشمن ماست.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری فارس، تاریخ انتشار 16 مرداد 1395، کد مطلب:13950413001462 : www. farsnews.com