شعار سال: شتاب وقایع این سالها و در ۱۰۰ سال اخیر آن قدر در تاریخ ایران سریع بوده که گاهی یادم میرود کجای این ۱۰۰سال ایستادهام.
مثلا همین امروز انگار یک جورهایی حوالی باغ شاه ایستاده بودم و فکر میکردم باید تیتر را با «جهانگیرخان صوراسرافیل» هماهنگ کنم و بعد یادم افتاد او را سال هاست بر دار کردهاند.
گاهی وقت ها، نیز زمان و مکان را در بستر تاریخ گم میکنم. مثلا ناگهان وسط تحریریه دنبال علیاکبر دهخدا میگردم. یا فکر میکنم آقا سیدمحمدرضامساوات چطور هنوز تیترها را نخوانده است.
چند وقت پیش نیز فکر میکردم چرا محمدمسعود این همه دیر کرده و از چاپخانه بازنمی گردد؛ ناگهان یادم افتاد مدت هاست مغزش بر سنگفرش خیابان متلاشی شده است.
گاهی نیز با خودم فکر میکنم که کاش میشد از این زندگی فرار کرد و به عقب برگشت. کاش میشد در تاریخ به عقب برگشت. برگشت عقب آنقدر که رسید به دوران مشروطه، هرچند که شاید باز سهممان میشد ایستادن جایی حوالی باغ شاه، اما باز هم کاش میشد بازگشت به عقب؛ آنقدر که در جایی از این تاریخ گم شد.
اینها بخشی از خاطرات مغشوش نه من که شاید بخشی از خاطرات حافظه جمعی روزنامه نگاری این سرزمین بلازده است.
اصلا از همان وقت که کاغذ اخبار میرزاصالح شیرازی عاقبت به خیر نشد و رگهای امیرکبیر را که فارغ از امیر بودنش، مدیر و مسول وقایعاتفاقیه بود را در حمام فین کاشان از هم گشودند انگار طالع این کار ما را با خون و جنون و زندان عجین کرده بودند.
بعدتر هم که کودتای محمدعلی شاه و دوران استبداد صغیر بساط مشروطه را گرفتار بلا کرد و سلطانالعلما (ناشر روح القدس)، جهانگیرخان (ناشر صوراسرافیل) و شیخ علی قاضی (ناشر مدی) در زندان باغ شاه، به دست سربازان استبداد جان باختند دیگر معلوم شده بود که ناف این شغل را با زندان و بند در این سرزمین بریدند.
این که آزادترین دوران روزنامهنگاری به زعم بسیاری همان دهه۲۰ است که ایران در اشغال بیگانه بود نیز، بیش از آن که امتیازی باشد، خود قصه پرغصهای است و دیگر چه جای تعجب که این بار مغز محمد مسعود بود که کف خیابان را به خون کشید؛ و حسین فاطمی که قبل وزارت، اول روزنامهنگار و مدیرمسئول باختر امروز بود بر مزار مسعود ترور شد، تا همچنان در روزنامه نگاری این سرزمین بلا زده بر همان پاشنه بگردد.
حتی همین روز خبرنگار که سالی یک بار باعث میشود برای ۲۴ ساعت همه یاد خبرنگاران و روزنامهنویسها بیافتند نیز به خون گره خورده است؛ این بار خون محمودصارمی در کنسولگری ایران در مزار شریف.
یعنی حتی نکردهاند این روز سمبلیک که در آن هیچ اتفاقی نمیافتد غیر از همین تبریکهای خودمان به خودمان را حداقل روزی انتخاب کنند اندکی شادتر برای ما و اتفاقا حتی روزی را مقرر کردهاند انگار بیشتر شبیه سرنوشت ما.
حالا هم که همه چیز بیشتر عجیب شده اگر بدانیم طالبان با همه دنیا در حال مذاکره است و این ور گیتی هم لابد میخواهند آن روز و روزگار و حمله به کنسولگری در مزارشریف را از یاد ببرند.
خلاصه ماجرا، اما این است که کودتا ۲۸مرداد شود یا بگیر و ببند زنجیرهای مطبوعات در دهه۷۰ باشد یا ۸۸ و یا حتی همین روزهای آبان و دی۹۸، فرقی ندارد؛ سهم آنها که روزنامه نگار باشند، که خبرنگار باشند، نه روابط عمومیهایی در اختیار قدرت، دراین سرزمین انگار بندوزندان و تبعید وخانه نشینی است.
این تقدیر ازهمان زمان که روزنامهها را در مشروطه بستند و روزنامه نگار را ترور کردند و در روزگار کودتا به دفتر روزنامه حمله کردند گویا برای ما مانده است.
این است که روز خبرنگار نیز میشود یکی از آن مناسبتهای نمایشی و فرمایشی که انگار همه آنها که دیروز مشت و لگد و سرکوب نثار این صنف میکردند ناگهان متوقف میشوند و ناگهان مسابقه اصلی میشود، مسابقه برای تبریک و تهنیت و البته برای گروهی از خبرنگاران! هم بازی کاریکاتور و سفارشهای وزارتی.
اما درد بزرگ سر جایش است که خبرنگاران ایرانی صنف و سندیکا ندارند، بیمه ندارند، ضمانت شغلی و امنیت شغلی ندارند، دولتها میخواهند آنان را تبدیل به روابط عمومی کنند و اینها تازه فقط چند تا از جبهههایی است که در آن میجنگند. جنگی که شاید مشغلههای آن خبرنگاران را به فراموشی ناگزیر دچار کرده است. آنان گاهی فراموش میکنند رسانه یعنی ابزاری برای خیرعمومی خارج از هر نوع تبعیض و در دام تبعیضهایی میافتند که امیدوار هستند خود افشاگر آن باشد.
حال خبرنگاران و روزنامهنگاران فعلا حال آسمانی است که اردیبهشت آن هنوز نرسیده است.
پایگاه تحلیلی خبری شعار سال برگرفته از امتداد