شعار سال: محمد جواد ظریف دیشب حرفهایی زد که آب در خوابگه مورچگان ریخت. اما او پیش از این، مقدمات این سخنان را چیده بود و سخنان دیشب او در واقع تفصیلِ صورت اجمالی آن مقدمه بود.
او پیشتر در مقدمه اش از امکانها و آرزوها سخن گفته بود. سخنی که مثل همیشه برای آنان که تصمیم گرفته بودند حرف درست را فهم نکنند فهم نشده بود و این بهانه را دست آنان داده بود تا همان اتهامات همیشگی را تکرار کنند. خودشان را در مقام یک انقلابی متعهد سازش ناپذیر در مقابل عوامل سلطه بنشانند و در عوض ظریف را سازشکار و خائن به آرمانهای بلند انقلابی بخوانند. البته که دیر زمانی است این شعارهای نخ نما کارکرد خود را از دست داده و کیست که نداند این حرفها بیش از آن که ریشه در واقعیت داشته باشد دکان و دستگاه کاسبی است و به قول دوست شاعرم:
هر که را شغلی است در عالم
شغل بعضیها مسلمانی است
و، اما آن چه جواد ظریف با عنوان آرزوها و امکانها گفته است همه آن چیزی است که باید میگفت. آنها که اندکی اهل خواندن و فهم و درنگ و تامل اند، خوب میدانند معنی این سخنان را و اگر نبود بیم کج فهمیها و نافهمیها در این روزگار تنگ حوصله، به گمانم حتی نیاز به تفصیل هم نبود، اما جواد ظریف برای اتمام حجت و پاسخ به تاریخ، خود را موظف دانست جزئیات را نیز توضیح دهد. تا هم دوستان بدانند چه بر سر تاریخ این سرزمین رفته است و هم دشمنان بدانند سکوت همیشه علامت چیزی در چنته نداشتن نیست و بهتر است بی پروایی را از حد نگذرانند و پای در هر بیشهای مگذارند که شاید پلنگ خفته باشد.
هیچ شکی نیست که آینده را آرزوهای بزرگ میسازند و ملتی که تهی از آرزو باشد هیچ حرفی برای گفتن ندارد. وقتی آن انقلابی آرژانتینی میگفت: واقع بین باش، غیرممکن را بخواه. سخن متناقض نمیگفت. او خوب میدانست همه خواستنها غیر ممکن است، اما باید خواست تا محقق شود. آنها که حق رای را برای همگان میخواستند، آنها که لغو برده داری را طلب میکردند، آنها که نابودی آپارتاید را فریاد میزدند، در روزگاران خود امری غیرممکن را میخواستند، اما واقع بین بودند و میدانستند آن طلب و آرزو حق طبیعی آن هاست و باید در عالم واقع محقق شود. آرزو بود، اما محقق شد. محمد جواد ظریف اتفاقا از آن دسته آدمهایی است که خوب معنی آرزو را میفهمد. از همان جوانی هم میفهمید. از همان روزی که با دیگر جوانان برای براندازی رژیمی با ساختار سلطنتی همراه شد. از همان روزی که عزمش را جزم کرد تا زبان دیپلماسی را بفهمد. از همان وقتی که خودش را هم سنگ ابرقدرتهای جهانی میدید تا بتواند برای حقوق حقه این مردم کاری از پیش ببرد. اما این را هم خوب میفهمید که آرزو با توهم آن هم به معنای مبتذل و امروزی اش خیلی فرق دارد.
ایران را به یک قدرت اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و نظامی بدل کردن با از بین بردن یک کشور فرق دارد. عظمت و شکوه را به ایران برگرداندن با حسینیه کردن کاخ سفید فرق دارد. اینها آرزو نیست. اینها توهم مشتی هپروتی است که نه درکی از آرزو دارند و نه فهمی از امکان. ژاژ میخایند و کاسبی میکنند و هزینه اش را این ملت بدبخت پرداخت میکند. مهمل میبافند و تاوانش را آن بیمار سرطانی که از پرداخت هزینه درمانش عاجز است میدهد. حرف مفت میزنند و در عوض کمر میلیونها مستاجر زیر بار اجاره خانه میشکند. بله، آرزو امر مقدسی است و افق پیش روی یک ملت را روشن میکند، اما توهمات شکم سیرانه و افیون زده، ملتی را به خاک و خاکستر مینشاند.
محمد جواد ظریف علاوه بر درک درست از آرزو از امکان هایش نیز فهمی دقیق داشت. هم امکانهای شخص خودش را خوب فهم میکرد و هم امکانهای سرزمین مادری اش را. به همین دلیل زبان دیپلماسی را برگزید. به همین دلیل با عربده کشی و آتش زدن سفارت عربستان موافق نبود. تاریخ خوانده بود و خوب میدانست پای لمپنها را به سیاست باز کردن چه عواقبی دارد. کودتای بیست و هشت مرداد را که به دست فواحش و چاقوکشها به ثمر رسیده بود از یاد نبرده بود. خوب میدانست استبداد از چه سوراخی وارد میشود. خوب میدانست قدرتهای بزرگ در کمین نشسته اند تا با بهانه حقوق بشر این ممکلت را ببلعند. بهتر از هرکس دیگری میدانست قدرتهای بزرگ به هیچ چیزی جز منافع خود فکر نمیکنند و به همین علت بیش از هرکس دیگری به شعار نه غربی نه شرقی پایبند ماند. او هم با آمریکاییها مذاکره کرد و هم سند همکاری ۲۵ ساله با چینیها را امضا کرد. فهم درست ظریف از امکانها باعث میشود تا ظریف به جای پناه بردن به تخیل موهوم، قدرت را در اجماع مردم ببیند و نه در بمب هسته ای. بمب هستهای را که رفقای اتحاد جماهیر شوروی خیلی بیشتر و پیشتر از ما داشتند. خوبش را هم داشتند. خیلی قبل ازتر از آن که ما با وسیله نقلیه پایمان به شابدالعظیم باز شود آنها پایشان به کره ماه باز شد، اما آن همه عظمت پوشالی، بازی را به مک دونالد و کوکاکولا باخت. به همین سادگی؛ و درست ترش این است که بگوییم به دلیل عدم توازن آرزوها و امکانها باخت. آنها شاید آرزوهای بلندی داشتند که نداشتند. آرزو فقط در مخیله چند سیاستمدار پا نمیگیرد. آرزو متعلق به همه مردم است. اکثریت باید بخواهند و طلب کنند چیزی را. آن چه آن روزها آرزوی مردم شوروی خوانده میشد آرزوی مردم نبود. توهمات و سوداهای کودکانه و قدرت طلبانه حزب کمونیست شوروی بود. آن هم نه همه اعضای حزب. مردم به راه دیگری میرفتند. در کوچه و خیابان و پارک و مدرسه خبری از آن ترهات نبود. رهبران شعار ضدامپریالیستی سر میدادند و مردم در حسرت ساندویچ و شلوار آمریکایی له له میزدند. این حرفها را من نمیزنم. بروید و سفرنامه روس آل احمد را بخوانید و ببینید سی سال پیش از فروپاشی شوروی چه تصویری از آن نکبت کده به دست میدهد. به هرحال حتی اگر توهمات آن چند پیرمرد مفلوک و مستبد را آرزو بخوانیم باز هم آن آرزوها با امکانهای آن کشور پهناور و به ظاهر قدرتمند همخوانی نداشت. یک جای کار میلنگید. بدجور هم میلنگید و به همین دلیل هم به تلنگری فرو ریخت. پیش چشم همگان. وقتی خیلیها باور نمیکردند. وقتی تا روز قبلش همان شعارهای جاه طلبانه سر داده میشد.
الغرض. بنده نه سیاستمدارم و نه علاقهای به سیاست به معنای رایج و مرسومش دارم، اما به مبحث آرزو و امکان علاقه دارم و در تمامی این سالها در این باره خوانده ام و تامل کرده ام. من برای آرزوها حتی آرزوهای خیلی خیلی محال و دور از دسترس به شدت احترام قائلم چرا که آرزومندان و یا آرمانگرایان را آدمهای شریفی میدانم. دغدغههای بزرگ و انسانی آنان را ارج مینهم و بر طبع بلند و احساسات پاک و انسانی آنها غبطه میخورم، اما حساب آرمانگرایان را از کاسبان همیشه جدا کرده و میکنم. آرمانگرایان حتی اگر شکست بخورند در نظر من قابل احترامند و شکست آنها هم در چشمم باشکوه مینماید. گام برداشتن در طلبِ محال حتی اگر به شکست بینجامد که معمولا میانجامد قابل ستایش و رشک برانگیز است:
سودایمان هماره خدا بود و نان و عشق.
اما برای این همه امکان نداشتیم
تاریخ هم به احترام چنین انسانهای شریفی همواره کلاه از سر خواهد برداشت، اما برای کاسبکارانی که به عمد دین و دنیای این مردم را به آتش کشیدند تا منافع حقیر خود را تامین کنند و از گرده این مردم ستمدیده بالا بروند نفرینی ابدی در آستین خواهد داشت.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از خبرگزاری خبرآنلاین، تاریخ انتشار:۱۷ خرداد ۱۴۰۲، کدخبر:۱۷۷۴۷۷۴، www.khabaronline.ir