شعارسال: دنیای مدرن، و Discourse یا گفتمانِ مدرنیسم، بر «حقوق» بنا شده است؛ و دقیقاً به همین خاطر است که از عصر مدرن به بعد، مفهوم انسان، یا فرد، یا شهروند، یا بشر، و حقوق آن، معنای واقعی خود را پیدا کرده است، تا قبل از عصر مدرنیته، مفهوم «انسان» به آن شکلی که الان مدنظر است، وجود نداشت، موجوداتی که شکل انسان را داشتند، در واقع سوژه مستقل و فاعل شناسا نبودند، و صرفاً محصولات ماشین جوجهکشی قوم، قبیله، مذهب و ... محسوب میشدند و هویتی مستقل نداشتند. در عصر مدرن است که «انسان» (بدون هیچ پسوند و پیشوند)، فارغ از قومیت و نژاد و زبان و فرهنگ و مذهب و ...، دارای «حقوق» شد؛ و علم حقوق جدید هم بر این پایه بنا گردید.
در عرصه سیاست هم به عنوان مهمترین و تأثیرگذارترین بخش زندگی جمعی انسانها، این «حقوق» است که باید حرف اصلی و تعیینکننده را بزند، نه ایدئولوژی، نه مذهب، نه قومیت، نه نژاد، و نه حتی علوم در معرض ایدئولوژی، چون تاریخ، جامعهشناسی، الهیات و ...! میتوان از این مباحث در سیاست استفاده کرد، اما حرف آخر را صرفاً «حقوق»، فلسفه حقوق، حقوق طبیعی و قراردادی باید بزنند. دلیلش روشن است، چون در غیاب حقوقمحوری، هیچکس به «حق» خود نمیرسد، هیچ توافقی حاصل نمیشود، و امکان افتادن در ورطه، فاشیسم، نژادپرستی، سیستم آپارتاید، توتالیتاریسم، بنیادگرایی، منازعات قومی و مذهبی و نژادی، و سایر پلشتیهای دنیای سیاست، بالا میرود. در خوشبینانهترین حالت، بحثها مبتذل شده، و مفاهیم، از معانی اصلی خودشان تهی میشوند.
اگر نخبگان و گروههای مرجع ایرانی، همین نکته ساده، یعنی ضرورت حقوقمحوری در سیاست را بفهمند، امیدی برای خروج از لجنزار کنونی میتوان داشت. دوری از حقوقمحوری، فجایع بسیار زیادی برای کشور و ملت خواهد داشت.
یکی از پیامدهای عدم حقوقمحوری در میان ایرانیان، مضحکه پیشنهاد فدرالیسم و بحثِ فدرالطلبی در مورد ایرانِ کنونی و از آن بدتر بحث بیمعنا و نفرتانگیز «فدرالیسم قومی»! است، یکی از سخیفترین و مبتذلترین بحثها در تاریخ ایرانیان، همین بحث است، آشفتگی محض، در این بحثها موج میزند.
این حجم از ابتذال و پریشانگویی، حقیقتاً شگفتانگیز است. اینکه شرکتکنندگان در این مباحث، سادهترین و بدیهیترین اصول و مبانی فلسفه حقوق را نمیدانند و نمیفهمند، و بعد وارد بحث میشوند و از همه بدتر حکم صادر میکنند، در تصور هیچکس نمیگنجد! یک فضای بسیار غیرعلمی و غیرعقلانی در پی این بحثها شکل گرفته است، که باید به نفع عقلانیت و حقوقمحوری، شکسته و تلطیف شود. معلوم نیست که تا کی قرار است بر سر بدیهیترین مسایل باهم چانه بزنیم؟!
این مضحکه، نتیجه فقدان سنت فلسفه حقوق و حقوق اساسی در ایران است، به قطع میتوان گفت که در ایران هیچ استاد حتی در حد متوسط در حوزه فسلفه حقوق وجود نداشته و هنوز هم وجود ندارد، مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان، نویسنده کتاب سهجلدی «فلسفه حقوق» هم عمده تخصص و تأکیدش بر حقوق خصوصی بود؛ و در حوزه حقوق عمومی و مباحث حقوق اساسی، اِشراف زیادی نداشت. اکثر اساتید حقوق اساسی ایران هم بیشتر استاد و تحلیلگر قانون اساسی هستند، و از فلسفه حقوق اساسی چیز زیادی نمیدانند، و یا حداقل نوشته بهدردبخوری در این زمینه ندارند.
ذکر یک نکته بسیار ضروری است، و آن اینکه حدود و ثغور مفهوم حقوقی فدرالیسم و روح اصلی آن را کسی نمیتواند تغییر دهد، بلکه حقوقدانان بزرگ دنیا در مورد کارکرد آن سخن گفتهاند و رویه و عرف حقوقی آن در دنیا مشخص است. ممکن است مدل حقوقی فدرالیسم در جاهایی که بستر آن فراهم بوده و اجرا شده، متفاوت باشد، اما ماهیت حقوقی آن (یعنی حرکت از جزء به کل، و تجمیعِ بخشی از اقتدارِ دولتهایِ محلی و ساختِ دولتِ مرکزیِ فدرال)، در همهجا مشترک است. در جایی که بستر و شرایط فدرالیسم وجود ندارد و اساساً موضوعیتی ندارد، حرف زدن از فدرالیسم و فدرالطلبی بیمعنی است.
همچنین پیشنهاد راهکار فدرالیسم برای مسایلی که هیچ ارتباطی به کارکرد حقوقی فدرالیسم و حدود و ثغور آن ندارند، چیزی جز تدلیس و کلاهبرداری و آدرس غلط دادن نیست. درباره جنبه حقوقی فدرالیسم، هیچ منبعی در ایران نوشته و یا ترجمه نشده است (البته در مورد جنبههای سیاسی و توصیفی آن چند منبع ترجمه شده وجود دارد) و بسیاری از ایرانیان، تصوری نادرست از جنبه حقوقی مفهوم فدرالیسم (که جنبه اصلی آن است) دارند.
طرح مسأله
در سالهای اخیر، برخی جریانهای قومیتگرا و تجزیهطلب (شاخههای داخل ایران این فرقهها، خودشان را «هویتطلب»! مینامند)، و برخی افراد ناآگاه، برای حل مشکلاتی، چون تمرکز قدرت و ثروت، تبعیض، فساد و ... و به زعم خودشان، برای تحقق «عدالت» سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ...، راهحل فدرالیسم را در مورد وضعیت ایران کنونی مطرح میکنند! حقیقتاً این همه جهل درباره مفاهیم اساسی علم سیاست و علم حقوق در ایران، شگفتانگیز است! فقر فلسفه حقوق، و علم «حقوق عمومی» (و «حقوق اساسی» به عنوان یکی از مهمترین زیرشاخههای حقوق عمومی) در ایران و در میان باشندگان ایرانی، کاملاً مشهود است. «با اینکه ۱۰۰ سال از تاسیس مدرسۀ علوم سیاسی، مدرسۀ حقوق و بعد، دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی میگذرد، تاکنون سنت حقوق عمومی ایجاد نشده است و حقوقعمومیدان بزرگی هم در کشور ظاهر نشده است.» طبیعی است در چنین وضعی، افرادی جاهل و یا شیّاد، به تدلیس معانی حقوقی مهم و حساس بپردازند و افراد ناآگاه هم به تکرار آن تدلیسها مشغول شوند و چوب حراج به مصالح عالیه میهن بزنند.
بحث فدرالیسمِ صِرف درباره ایران کنونی، به تنهایی و به اندازه کافی، سخیف و غیرواقعی و غیرعلمی هست، ولی حرفزدن از عبارت آشفته «فدرالیسم قومی»! به یک بلاهت عجیب و شگفتانگیز و خارج از حد تصور نیاز دارد که متأسفانه برخیها آن را دارا میباشند!
یکبار برای همیشه باید به این بحثهای احمقانه خاتمه داد، و عمق آشفتگی فکری افراد شرکتکننده در این بحثها را به شکل صریح و بیپرده، گوشزد کرد.
هیچ تعارف و مماشاتی در این فقره جایز نیست. باید به کسانی که از راهکار فدرالیسم درباره ایران کنونی سخن میگویند (و ما فرض را بر این میگیریم که نیت بدی ندارند و فقط برای حل برخی معضلات، و بخاطر جهل درباره مفهوم حقوقی فدرالیسم، آن را مطرح میکنند)، متذکر شد که:
فدرالیسم برای حل مشکل قومیت (Ethinic) ابداع نشده است. فدرالیسم برای تحقق عدالت، و رفع تبعیض ابداع نشده است. فدرالیسم برای رفع مشکل توسعهنیافتگی مناطق و نواحی مختلف در یک کشور ابداع نشده است. فدرالیسم برای تمرکززدایی از قدرت و ثروت ابداع نشده است. برعکس، اصلاً فدرالیسم برای جمعآوری بخشی از اقتدارات و اختیارات دولتهای محلی و مجاور، و متمرکز کردن آن اختیارات و اقتدارات، و ساختن دولت مرکزی فدرال ابداع شده است، کسی که برای تمرکززدایی در یک کشور با دولت واحد، پیشنهاد فدرالیسم را میدهد، بیترید یک جاهل ناآگاه است، و یا یک شیّاد است که قصد تدلیس معانی را دارد. تمرکززدایی در شیوه حکمرانی در «یک کشور با دولت»، هیچ ربطی به فدرالیسم ندارد.
فدرالیسم برای ایران کنونی، اساساً موضوعیت ندارد.
فدرالطلبی، حتی سخیفتر و بیمعنیتر از تجزیهطلبی و جداییطلبی است. کسی که صراحتاً از جداییطلبی حرف میزند تکلیفاش را با خودش و همه روشن میکند، اما کسی که آگاهانه از فدرالیسم حرف میزند، با بازی با این کلمه، مقصود اصلی خود را پشت این مفهوم حقوقی پنهان میکند. تردیدی نداشته باشید که فدرالطلبی، عنوان جدید جداییطلبی و تجزیهطلبی است.
در این یادداشت مفصل، سعی میکنم، از روش و ادبیات ثقیل علمی و آکادمیکِ فلسفه حقوق و فلسفه سیاسی فاصله بگیرم و به زبانی عامی و کاملاً ساده و همهفهم، در این فقره سخن بگویم. خواهش میکنم هیچ خوانندهای، راقم این سطور را به عنوان «مخالف سیستم فدرال» تلقی نکند. به سادهترین شکل ممکن میگویم که، اصلاً مخالفت یا موافقت با فدرالیسم درباره ایران موضوعیتی ندارد. فدرالیسم، یک ابزار خوب برای تأسیس کشور با قلمروی جدید است.
هیچکس با اصل ابزار فدرالیسم برای ساخت کشور جدید نمیتواند مخالفتی داشته باشد. ایالات متحده آمریکا را ببینید، براساس فدرالیسم تأسیس شده است. آیا کشوری کارآمدتر و پراحتشامتر از آن سراغ دارید؟! فدرالیسم نه تنها بد نیست که بسیار عالیست، اما برای تشکیل و تأسیس کشوری مثل آمریکا و موارد مشابه آن بسیار عالیست، قبل از آمریکای فدرال، کشوری با آن نام وجود نداشت، و فدرالیسم در کنار سایر ابزارها، یک کشور جدید را در آن نقطه از جهان تأسیس کرد و براساس همان مدل تأسیسی به حیات خود ادامه داد. اما برای ایران، که از قدیم یک کشور است و به عنوان کشور، قبلاً «تأسیس حقوقی» شده است، موضوعیت ندارد.
اصلاً اینجا بحث خوبی و بدی، حسن و قبح، و کلاً ارزشگزاری مفهوم فدرالیسم مطرح نیست. اساساً باید این فضای سخیف را شکست و به آن دامن نزد، نباید فضا و باشندگان سیاسی ایران را به موافقان و مخالفان فدرالیسم تقسیم کرد. مخالفت یا موافقت با فدرالیسم، اموری بیمعنا هستند. فدرالطلبها با یک رندی خاصی، بحث را به سطحی نازل میکشانند و طرف مقابل را به «مرکزگرایی» متهم میکنند و بعد یک بار ارزشی منفی روی «مرکزگرایی» میگذارند و تمام مشکلات کشور را به گردن آن مینهند و مخالفان فدرالیسم را مدافع وضع موجود نشان داده، و از این طریق، از مخاطبین خود «باجخواهی عاطفی» میکنند! نباید در دام چنین نزاعی افتاد. نزاع بین مرکزگرایی و فدرالطلبی، مثل نزاع حیدری و نعمتی، مبتذل و جاهلانه است. هرکسی که میگوید، «من با فدرالیسم درباره ایران کنونی مخالفم»، در پریشانگویی و آشفتگی فکری، با کسی که میگوید «من با فدرالیسم درباره ایران کنونی موافقم»، تفاوت چندانی ندارد.
یک مثال خیلی سادهتر میزنم تا هرکسی که حتی سواد خواندن و نوشتن هم ندارد، با شنیدن آن، به راحتی آن را بفهمد. یک سر کچل را تصور کنید، حتی یک تار مو هم در آن نیست، آیا ما باید مخالف شانه زدن به این سر باشیم یا موافق شانه زدن؟! اصلاً اینجا مخالفت و یا موافقت ما با زدن شانه به آن سر کچل، معنا و مفهومی ندارد! بحث فدرالیسم و فدرالطلبی در مورد ایران کنونی هم دقیقاً به همین سیاق است، موافقت یا مخالفت با آن معنایی ندارد! هیچ موضوعیتی ندارد! کسی که در مورد ایران کنونی، حرف از فدرالیسم میزند و مخالف خود را «مرکزگرا»! مینامد، یا معنای فدرالیسم را مطلقاً نمیداند و نمیفهمد، و یا اینکه با رندی و با سوءاستفاده از این مفهوم، دنبالِ فراهم کردن شرایطِ تجزیه و نابودی ایران است، هیچ انگیزه و هدف دیگری را نمیتواند داشته باشد (مگر اینکه از روی جهالت این اصطلاح را بکار ببر که آن امری جداست). فدرالیسم، ابزاری برای تمرکززدایی در یک کشور نیست که مخالف آن را «مرکزگرا» نامید! تمرکز و یا عدم تمرکز در حکمرانی، مطلقاً هیچ بار ارزشیِ مثبت و منفی ندارند، اموری تخصصی و پراتیک هستند و بستگی به کارآمدی و ناکارآمدی آن باید اتخاذ شوند.
مبحث اول - فدرالیسم چیست؟
فدرالیسم و کنفدرالیسم، دو روش برای ایجاد «اتحاد» هستند، فدرالیسم در وهله اول، ابزاری برای ساخت کشور با قلمرو جدید، و کنفدرالیسم، یک ابزار برای تأسیس اتحادیه جدید برای اهداف معین است، همچنین این دو واژه، نوعی توصیف کشورها و اتحادهای سیاسی جدید میباشند. سیستم فدرال (فدراسیون)، توصیف و بیان نوعی از شیوه تأسیس کشور و ترتیباتِ قدرت سیاسی موجود در آن کشور است، در این قبیل کشورها، قدرت سیاسی به شکل عمودی، بین حکومت مرکزی و زیرمجموعههای آن تقسیم شده است.
از اینرو فدرالیسم هم به معنای یک ساختار، و هم روش و ابزارِ ساخت و تأسیس کشور جدید است. البته ناگفته پیداست، که زیرمجموعههای سیستم فدرال (دولتهای محلی)، قبلاً جدا از هم بودند، مرزهای جغرافیایی و حتیالمقدور فرهنگی جدا داشتند؛ و براساس روند فدرالیسم باهم متحد شدهاند. به عبارت بهتر، فدرالیسم یک حرکت تدریجی از کثرت به وحدت، و حرکت از جزء به کل است، نه بالعکس، حتی مورد بلژیک هم برخلاف تصور خیلیها استثناء بر این اصل و حرکت از وحدت به کثرت نیست.
سیستم بلژیک، فدرال محض نمیباشد، و سیستم آن سهوجهی (دولت فدرال، انجمن زبانشناختی، و دولتهای منطقهای) است و یک مورد منحصر به فرد است. بلژیک در قرنهای گذشته هم یک کشور فدرال بود، و تا جنگ جهانی دوم، یک «ایالات متحده» محسوب میشد، و حتی بعد از جنگ جهانی هم یکپارچه و متمرکز نشد، بلکه برعکس، از «ایالات متحده» به یک «اتحادیه» تبدیل شد.
یعنی از سیستم فدرال، به سیستمی شبیه به کنفدرال تبدیل شد. در سیستم کنفدرال، خودمختاری و اختیارات دولتهای محلی، بیشتر از سیستم فدرال است، سه دهه بعد از جنگ جهانی دوم، سیستم فدرال بلژیک با شعار «قدرت در یکپارچگی است»، مجدداً و به شکل و قالب جدید بازسازی گردید. یعنی از یک سیستم متمرکز به سیستم فدرال تبدیل نشد، بلکه از یک سیستم شبهکنفدرال به یک سیستم فدرال خاص خود بدل گردید.
شعارسال، بااندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت رویکرد امروز، تاریخ انتشار: ۴ آذر ۹۷، کد خبر: ۱۱۶۶، rooykardemrooz.ir.