شعار سال: بمناسبت ۲۵ نوامبر روز جهانی منع هرگونه خشونت علیه زنان
۱. خشونت علیه "زنان" گزافه گویی ست و مردان هم خشونت میبینند.
خشونت علیه زنان به خشونتهایی اشاره دارد که زنان به سبب جنسیت خود با آن مواجه میشدند بنابراین بااینکه مردان نیز تحت خشونت هستند، اما این خشونت ساختارمند نیست و در اغلب موارد خشونت فردی و ناشی از اختلافات میان فردی ست، لذا خشونت علیه مردان تعریف جامعه شناختی ندارد در حالیکه خشونت علیه زنان به اعمال خشونتی اشاره دارد که زنان صرفاً به دلیل «زن بودن» با آن روبرو میشوند.
۲. امروزه کمتر زنی کتک میخورد پس خشونت علیه زنان کمرنگتر شده است.
خشونت علیه زنان تنها در کتک خوردن و سرو بدن خونی و کبود زن خلاصه نمیشود بلکه خشونت میتواند علاوه بر بعد جسمی و فیزیکی دارای جنبه روانی اقتصادی و جنسی و اجتماعی باشد، با این حال جالب است بدانید ۳۷.۸ درصد از زنان ایرانی از ابتدای زندگی مشترک خود، حداقل یک بار خشونت فیزیکی را تجربه کرده اند و حدود یک سوم زنان از انواع خشونت جسمی در محیط زندگی خانوادگی خود رنج برده و میبرند.
۳. بیشتر از مردان، زنان خود علیه همجنسان شان خشونت میورزند پس باید گزاره" زنان علیه زنان" را برای منع خشونت علیه زنان بکار برد؛
"زنان علیه زنان" چیزی جز فرافکنی ساختار مردسالار و قربانی نکوهی نیست، آنچه که در میان افکار عموم به زنان علیه زنان موسوم شده است خود از پیامدهای مردان علیه زنان است که زنان را نیز در تقابل با هم در سهم خواهی از قدرت مردانه قرار داده است.
۴. همه مردان خشونت گر نیستند پس نباید از گزاره خشونت مردان علیه زنان استفاده کرد.
هرچند همه مردان بر زنان خشونت اعمال نمیکنند، اما در شرایط نابرابر مملو از تبعیضهای عرفی و قانونی، تمامی مردان میتوانند در هر زمان از امتیازات مردسالاری به نفع خود استفاده کنند پس اینکه شما مرد خوبی هستید دلیل نمیشود که در سیستم مردسالار بر اعمال خشونت علیه زنان محق شناخته نشوید؛ بنابراین این کاملا طبیعی و قابل درک است که تمامی زنان نسبت به تمامی مردان احساس دلهره و ناامنی داشته باشند.
۵. امروزه سازوکار حمایتی فراوان و گستردهای در حمایت از زنان خشونت دیده وجود دارد.
علیرغم ادعای حقوق بشری و دموکراسی و برابری جهانی، هنوز زنان خشونت دیده و حتی کتک خورده از طرف هیچ سازمانی مورد حمایت قرار نمیگیرند و قانون و نیروی انتظامی و دادگاهها در اکثر موارد آن را به دعوای خانوادگی و مربوط به حیطه خصوصی خانوادهها تحت سلطه مردان مربوط میکنند و با شعار عدم دخالت در حیطه خصوصی قلمرو مردان، خشونت علیه زنان را نرمالیزه میکند حتی خانوادهها نیز اغلب از پذیرش زنان در معرض خشونت خانگی سرباز میزنند و با سرزنش قربانی، زنان را به سازش و مدارا و و تغییر رفتار و حتی درک ذات! خشن مردانه و عصبی نکردن مردان و بازگشت به زندگی خشونت بار دعوت میکنند.
۶. آثار خشونت علیه زنان فقط متوجه زنان است؛
با اینکه خشونت به شکل مستقیم بر زنان اعمال میشوند، اما سایر اعضای خانواده و ناظران خشونت نیز به طرز غیر مستقیم با پدیده چرخه خشونت و اعمال همان رفتارها و دنباله گیری زنجیرهی خشونت، درگیر پیامدهای آن میشوند.
۷. خشونت نیست تربیت است!
در خوانش محافظه کارانه و ایدئولوژیک، خشونت مردان علیه زنان با نام تربیت و صلاح زن و اقتدار مردانه عادی سازی و حتی تقدیس میشود چراکه اولا گمان میرود مردان برتر از زنانند و بیشتر از زنان میدانند و ثانیاً برای خشونت علیه زنان اهمیت کارکردگرایانه قائل است و نظارت مردان بر زنان را ضامن بقای جامعه میداند، این نوع دیدگاه که زنان را ذاتاً ضعیفه، ناقص العقل و فتنه میداند، از ریاست مردانه چه در خانواده و چه در جامعه و سیاستگذاریها با نام "قانون طبیعت" بعنوان سرپوشی برای کتمان خشونت علیه زنان استفاده میکند.
۸. خشونت خانگی علیه زنان فقط در خانوادههای مسئله دار مشاهده میشود؛
تحقیقات نشان میدهند خشونت علیه زنان حتی در میان خانوادههای طبقه متوسط و بالا و با شرایط اقتصادی و خانوادگی به ظاهر مطلوب و بدون هر نوع مشکل اجتماعی یا خانوادگی وجود دارد.
۹. خشونت علیه زنان از بین رفته اکنون شاهد زن سالاری هستیم!
امروزه حتی در دموکراتترین کشورهای جهان با کمترین شکاف جنسیتی، هنوز مردسالاری از میان نرفته و قوانین، سیاستها و فرهنگ حتی به شکل برابر! تدوین نگشته اند و خشونت علیه زنان در عمیقترین لایههای زیرپوستی جامعه در حال تداوم و گسترش است. اینکه زنی در خانواده صدای خود را بالا میبرد و یا از مدیریت و جایگاه خاص خود در خانه برخوردار است هیچ گاه دلیل بر زن سالاری نیست و هیچ زنی هرچقدر مقتدر در برابر قانون برابر با مرد نیست!
۱۰. در دنیای مدرن، زنان دیگر خشونت نمیبینند؛
هرچند خشونت علیه زنان از موارد فجیع و علنی، چون زنده به گور کردن دختران گذر کرده، اما در همین دنیای مدرن امروزی هم زن کشی به شکل سیستماتیک در جریان است و خشونت علیه زنان به هیچ وجه از میان نرفته بلکه با تغییر وضعیت اجتماعی از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود نظیر اسیدپاشی، دستمزد نابرابر، متلک و آزار خیابانی، بعبارتی خشونت مردان علیه زنان هنوز رسم زندگی ست و تا زمانیکه سلسله مراتب قدرت و تبعیض جنسیتی در نهادهای اجتماعی حاکم است، خشونت علیه زنان حذف نخواهد شد.
۱۱. خشونت مردان علیه زنان و یا همسرآزاری مسئله و مشکلی فردی ست؛
در حالیکه به ظاهر مردان به علت مسائل شخصی و دلایل متفاوت و غیر یکسان به زنان خشونت میورزند، اما همین مشکلات به ظاهر فردی، خود متاثر از متغیرهای فراتر سیاسی و اقتصادی و قانون گذاری و نظارتی و جامعه پذیری مردان است که امکان اعمال قدرت مردان بر زنان و موقعیت فرادستی مردانه و بی قدرتی زنانه را فراهم آورده است بنابراین «شخصی کاملا سیاسی» ست.
۱۲. امروزه خشونت علیه زنان جرم است و با مجازات متناسب با عمل همراه است؛
درحالیکه نظام مجازات و کیفردهی روزبروز بر تناسب جرم و کیفر پافشاری میکند، اما همین نظام مجازات با مردمحوری خود، یا خشونت مردان علیه زنان را به بهانه مشروعیت اقتدار مردانه نادیده میگیرد و یا مجازات ناچیزی برای مردان خشونتگر با انواع تخفیفات قانونی در نظر میگیرد که خود به خشونت علیه زنان دامن میزند این درحالیست که مشابه همین خشونتها علیه مردان با اشد مجازات همراه است نظیر مجازات عدم پرداخت مهریه و یا مجازات اسیدپاشی و زن کُشی.
۱۳. در ایران خشونت علیه زنان کمتر از سایر نقاط جهان است؛
گزارش کمتر خشونت در کشور ما معمولا به عنوان دلیلی در جهت فرافکنی و حاشاکردن خشونت علیه زنان و سیاهنمایی وضعیت زنان در غرب مطرح میشود در حالی که این نکته نادیده گرفته میشود که اولا نهادهای حمایتی مناسبی همچون سایر کشورها برای زنان ایرانی وجود ندارد و معمولا این خود زنان هستند که در پیشگاه عرف و قانون متهم شناخته میشوند که چرا از رموز همسرداری غافل بوده اند و ثانیاً بسیاری از موارد خشونت علیه زنان در کشور ما نه تنها جرم انگاری نشده است بلکه حتی جزو حقوق مردان شناخته میشوند نظیر وظیفه تمکین زن که تجاوز در بستر زناشویی مردان در قوانین تعریف نشده است، همینطور آگاهی کافی و اطلاع رسانی و آموزش از "شناخت خشونت" برای زنان ایرانی وجود ندارد، در اغلب موارد فرهنگ و رسوم، خشونت مردان را روال معمول زندگی و طبیعی و جزئی از زندگی زناشویی قلمداد میکند که برای داشتن سایه بالاسر باید آن را تحمل کرد.
۱۴. همه مردان خشونتگر، بیماری روانی دارند؛
هرچند تاثیر عوامل روانی را در بکارگیری خشونت نمیتوان نادیده گرفت، اما باید در نظر داشت که چنین خصایلی قابل تعمیم به کلیه افراد خشونتگر نیست و تنها درصدی از مردان آزارگر مشکلات روانی دارند و حتی اگر چنین باشد، این مسئله قابل تأمل است که چرا حتی در مردان دارای بیماری روانی، خشونت و خشونتگری، زنان را نشانه میگیرد و جنسیت محور است؟
۱۵. خشونت علیه زنان تنها بر فرد تاثیر میگذارد؛
در بررسیهای «فینکل هور ۱۹۸۸» در ارتباط با مشکلات فردی و اجتماعی خشونت مشخص شد که قربانیان خشونت نه تنها در روابط فردی بلکه در روابط اجتماعی نیز با مشکل مواجه میشوند، فرد خشونت دیده در محیط کاری از کارایی کمتری برخوردار است و تمایل به رفتار بزهکارانه نظیر مصرف مواد مخدر و حتی گرایش به خودکشی نیز در میان آنها بیشتر است.
پایگاه تحلیلی خبری شعار سال برگرفته از کانال تلگرامی جامعه شناسی زن روز