پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
کد خبر: ۱۹۱۲۳
تاریخ انتشار : ۱۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۸
نشریه آمریکایی 'فارین پالیسی' با اشاره به تغییرات بنیادین در تعریف مقوله سیاست سنتی نوشت: تمایزهای سنتی ایدئولوژیک میان چپ و راست در حال فروریختن است و این موضوع، پرسش های بزرگی را درباره آینده لیبرال دمکراسی پیش می کشد.

شعارسال: 'کریستین کاریل' دبیر نشریه فارین پالیسی در مقاله ای با عنوان 'پایان سیاست؛ آن گونه که ما می شناسیم' نوشت:انتخابات ریاست جمهوری امسال در آمریکا،کاملا نامعمول است. چه کسی احتمال مطرح شدن فردی همچون دونالد ترامپ یا تفکر حساب شده برنی سندرز را پیش بینی می کرد؟

با این همه، نکته این است که ایالات متحده،تنها جایی نیست که سیاست لیبرال دمکراسی درآن به مسیر غیرمنتظره ای افتاده است. کافی است نوشته 'پی یر بریانکن' با عنوان 'پیچ تند' در مجله 'پولیتیکو'- نسخه اروپا را درباره سقوط اخیر احزاب سنتی چپگرا در این قاره را بخوانید. وی با استدلالی محکم نشان می دهد که کفگیر این احزاب به ته دیگ رسیده است. اوضاع نابسامان اقتصادی، چالش های تروریستی و بحران پناهندگان؛ همگی مشکلاتی را پدید آورده اند که رهبران سنتی اروپا- و در راس آنها رهبران چپ- واکنش و راه چاره منسجمی برای آن ندارند. وی می گوید که در نتیجه، 'جناح چپ اروپا غالبا به دو اردوگاه تقسیم شده است: یکی انتخابات را می بازد، دیگری هم علاقه ای به بردن آن ندارد.'

کاریل می افزاید: این حرف درستی است. با این حال، جناح راست اروپا نیز هیچ کمکی به خودش نمی کند. همانطور که 'فردی گری' Freddy Gray روزنامه نگار اروپایی در 'اسپکتیتور' بحث می کند، محافظه کاران سنتی نیز در آشفتگی به سر می برند.

گری می نویسد: 'هرجا که نگاه کنید، کشور پس از کشور، ملی گراهای ابله در حال برنده شدن انتخابات هستند و عمل گرایان محافظه کار دچار هراس اند. پیروزی 25 آوریل 'نوربرت هوفر' کاندیدای حزب آزادی که دوست دارد اسلحه به دست گیرد، آخرین نمونه از زنجیره عوام گرایی این راست های نوین به شمار می رود.'

این نسل تازه که امثال 'ماری لوپن' از حزب جبهه ملی فرانسه، 'ویکتور اوربان' نخست وزیر مجارستان و 'نیگل فاراژ' رهبر حزب استقلال بریتانیا را هم در بر می گیرد، ضربه سختی بر بنیان محافظه کاران وارد کرده است.

گری گوشزد می کند که 'بوریس جانسون' شهردار محافظه کار لندن، تلاش کرد خود را بعنوان یک ترامپ موعود نشان دهد. هدف وی این بود که 'دیوید کامرون' نخست وزیر را بعنوان یک رقیب (و در واقع رئیس خودش بعنوان رهبر حزب محافظه کار)، در سایه قرار دهد در شرایطی که کامرون به سختی در تقلاست تا از یک شکست بالقوه فاجعه بار در همه پرسی ماه آینده بر سر ماندن یا نماندن بریتانیا در اتحادیه اروپایی جلوگیری کند. اگر مناقشه بر سر ماندن یا رفتن بریتانیا از اتحادیه اروپایی را دنبال نکرده اید، یادآور می شویم که جانسون خواهان خروج بریتانیا از اتحادیه است حال آنکه کامرون خواستار ادامه عضویت در این اتحادیه می باشد. این شکاف، که به نظر می رسد شدیدا در حال افزایش است، به تمامی بدنه حزب هم سرایت کرده است. محافظه کاران بریتانیایی هم درست همانند جمهوریخواهان آمریکا، به قول گری در حال 'چندپاره کردن خودشان هستند.'

حتی با شدت گرفتن منازعه سیاسی، این احساس وجود دارد که مرزهای ایدئولوژیکی قدیم نیز در حال از میان رفتن است. ما هنوز سیاستمداران را با برچسب هایی همچون 'چپ' و 'راست' دسته بندی می کنیم، معمولا بدون توجه به اینکه، چنین تقسیم بندی ای به دوران انقلاب فرانسه باز می گردد.

با اینهمه، ترامپ 'محافظه کار' که بیشتر دوران زندگی خودش را سرگرم ارتباط با دمکرات ها بوده است، هرگز شبیه کسی نیست که بخواهد وضع موجود را حفظ کند. وی یک شورشی پرخاشگر است که آشکارا جنگی را در درون حزب خود به راه انداخته و اصولی چون تجارت آزاد و مرزهای باز را که زمانی برایش مقدس بودند، به کناری می نهد. (شاید از اینجا بشود فهمید که چرا چارلز کوش که یک فوق محافظه کار آمریکایی است، اخیرا اشاره کرد که شاید هیلاری کلینتون به نسبت ترامپ، رئیس جمهوری بهتری باشد. هرچه باشد هیلاری کلینتون در ابتدا یک جمهوریخواه گلدواتر بود و آنقدر در این سالها تغییر موضع داده که به سختی می شود گفت واقعا به چه چیزی باور دارد.)

ترامپ حتی کلمات تحسین آمیزی درباره 'ولادیمیر پوتین' دارد، نقطه ضعفی که وی با همتایان اروپایی اش همچون فاراژ، لو پن و اوربان در آن شریک است. برای محافظه کاران قرن بیستم، دفاع از آزادی یک باور غیرقابل جایگزین بود اما اکنون یک ابزار است.

در واقع، برخی از این محافظه کارانِ عمیقا غیرمحافظه کار، آشکارا به گونه ای با اقتدارگرایان و نژادپرستان سخن می گویند و رابطه دارند که پیشینیان دمکرات مسیحی شان را که در دهه های پس از جنگ دوم جهانی به شکل گیری اتحادیه اروپایی کمک کردند، به هراس می اندازند. نیازی به گفتن نیست که آن محافظه کاران طرفدار یکپارچگی اروپا در دهه های 1950 و 1960، از آگاهی کاملا زنده ای درباره مقصد پایانی چنین لاس زدن هایی برخوردار بودند.

در همین حال، برنی سندرز خودش را یک 'سوسیال دمکرات' معرفی می کند هرچند نه خودش و نه طرفدارانش ظاهرا درک درستی از مفهوم این واژه ندارند. از حیث تاریخی، سوسیالیست ها مردمی بودند با این باور که دولت می باید ابزارهای تولید را در اختیار داشته باشد و دست کم قله های اقتصاد را کنترل نماید. وعده های مبهم سندرز درباره تحصیلات رایگان دانشگاهی یا تلاش برای خرد کردن بانک ها هم همین ابهام را دارند. این بویژه طعن آمیز است که ساندرز زمانی ردای سوسیالیستی بر تن می کند که همتایان اروپایی اش، که وی اغلب آنها را الگوی خود می نامد، در حال کنار گذاردن این ردا هستند.

همانطور که 'بریانکون' در مقاله اش درباره سرخوردگی چپ های اروپا گوشزد می کند، 'سیاستمدارانی چون امانویل ماکرون وزیر اقتصاد اصلاح گرای فرانسه، این نکته را پنهان نمی دارند که همزمان با از دست رفتن مفهوم چپ و راست سنتی، در پی یک نظام حزبی بوروکراتیک هستند. در این میان، حزب کارگر بریتانیا، خودش را درگیر جنجالی بر سر اظهارات ضداسراییلی برخی سران- که گاه آشکارا ضدیهودی هستند- می بیند. 'جرمی کوربین' رهبر حزب کارگر وادار شد تا به یک تحقیق مستقل درباره ادعای عدم مدارا در حزب تن دهد. بی گمان هیچ چیزی بهتر از این نمی تواند نشان دهد که این حزب تا چه اندازه از ارزش های اولیه اش در زمینه بین المللی گرایی زاویه گرفته است. ماجرای حزب کارگر، تماما نشانگر آشفتگی عمومی ای است که ما اکنون در آن قرار داریم.

قطب بندی کهنه ایدئولوژیک راست و چپ، زمانی بازتاب یک واقعیت اجتماعی مهم بود، یعنی شکاف بنیادین میان طبقه کاری صنعتی با طبقه کاری کشاورزی و افرادی که رهبری آنها را در دست داشتند. جوامع غربی اکنون دیگر چنین سازماندهی سر راستی ندارند. شمار افرادی که در خطوط مونتاژ و مزارع کار می کنند، به شدت کاهش یافته و این روند همچنان ادامه دارد. جنبش اتحادیه های تجاری که زمانی ستون فقرات احزاب سیاسی چپ را شکل می داد رنگ باخته است. بسیاری از اعضای طبقه کم درآمد، بیشتر به کارهای خدماتی و نه تولید کالا سرگرم اند. کار تولید، به آرامی به محدوده اختصاصی گروهی کوچک و بسیار آموزش دیده از نخبگان تبدیل می شود.

آیا یک برنامه نویس گوگل را باید چپ بخوانیم یا راست؟ کشاورزی را که به یارانه های فدرال وابسته است، چه؟ یا یک کارگر فوق ماهر که تجهیزات پیچیده پزشکی را مونتاژ می کند. آیا فردی که در یک شرکت اعتباری آنلاین کار می کند، عضوی از طبقه سرمایه دار حاکم است؟

روشن است که هنوز هم تمایز طبقاتی وجود دارد اما بسیار پیچیده تر از آنی است که در گذشته بود. چالش های بزرگ سیاسی امروز- جنبش های بین المللی حمایت از سیاهان، جذب و درهم بافته شدن مهاجران مسلمان و ... - - اغلب به همان اندازه که اقتصاد را دگرگون می کنند به چرخش فرهنگی هم می انجامند. طی چند دهه گذشته، دمکرات های آمریکایی و احزاب کار بریتانیا هردو خود را بعنوان مدافعان اقلیت هایی معرفی می کنند که در جوامعی با چندفرهنگی فزاینده پدیدار می شوند- و به اینجا رسیده ایم که هسته قدیمی شکل دهنده این جوامع یعنی کارگران، از آنان رویگردان شده و به هواخواهی کسانی چون ترامپ و فاراژ می پردازند. اما ابهام فکری این عوام گرایان جدید، که هواخواهی اجتماعی شان بیشتر از آنکه ناشی از برنامه های منسجم باشد، مرهون قبیل گرایی و انگیزه های هیجانی است، آدمی را به این حیرت می اندازد که آیا اینان واقعا قرار است پاسخ بهتری برای مشکلات موجود داشته باشند؟

آنچه که اکنون می بینیم، در سراسر غرب؛ یک نظام سیاسی است که در پس این واقعیت های پیچیده اجتماعی لنگ می زند. (به تازگی در مجله نیویورک تایمز، این پرسش در یک تیتر مطرح شده بود که 'آیا آمریکا واقعا برای سیاست در دوران پس از طبقه متوسط آماده است؟) من مطمئن نیستم که پاسخ به این سوال کدام است اما این مشکلی است که قطعا جلب توجه می کند. یک اتاق فکر محافظه کار پیشنهاد می دهد که نام تازه ای برای سرمایه داری دست و پا کنیم یک دانشگاهی خواهان ایجاد یک حزب سوسیال دمکرات در آمریکا می شود- پیشنهادی که با توجه به لنگی سوسیال دمکرات های اروپا، بیشتر شبیه پاسخ های قرن نوزدهمی به مشکلات قرن بیست و یک است. همینطور یک روشنفکر حوزه عمومی پیشنهاد تاسیس یک حزب کاملا تازه 'نوآوری' را می دهد که بر این ذهنیت استوار است که 'سیلیکون ولی' همه پاسخ ها را خواهد یافت. وضعیت آشفته فرهنگ اجتماعی در فیسبوک و توئیتر نشان می دهد که نباید همه نفس ها را در سینه حبس کنیم.

البته که این قبیل ذهنیت ها می تواند در مسیر درستی هم قرار بگیرد. این امکان وجود دارد که ما با گونه ای شکل گیری بنیادین گرایش های سیاسی تازه و نوعی موازنه تازه میان نیروهای اجتماعی روبرو هستیم و هنوز نمی دانیم که این تحولات به کدام مقصد می رسد. اما همچنین یک احتمال تند دیگر هم مطرح است: اینکه لیبرال دمکراسی غربی شاهد پایان سیاست ازنوعی است که ما آن را می شناسیم یعنی یک پیامد بالقوه آشفته. با توجه به نابسامانی هایی که نظام سیاسی غرب در حال حاضر با آن دست به گریبان است، مطمئن نیستم که بتوانیم این گزینه را بطور کامل رد کنیم.

با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از خبرگزاری ایرنا ، تاریخ انتشار خبر 17 خرداد 1395، کدمطلب: 82102933 (5374415) ،www.irna.ir


اخبار مرتبط
خواندنیها-دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین
پرطرفدارترین