ما میخوانیم تا بدانیم تنها نیستیمنوعی نگرانی از برخی آمارهای رو به افزایش در جامعۀ ما پدیدار شده است، از جمله نگرانی تیمی از ان.پی.آر که به خاطر دلمشغولی شخصیشان دربارۀ این تهدید، مصاحبۀ مفصلی با من کردند. اگر آرامآرام صبر شناختی خود را از دست بدهیم و در دنیایی که کتابها خلق میکنند و زندگی و احساسات «دوستانی» که در آنها زندگی میکنند، غرق نشویم چیزهای زیادی را از دست خواهیم داد. اگرچه فیلمها به شکل عجیبی میتوانند بخشی از این مشکل را جبران کنند، اما در کیفیت غرقشدن تفاوتی هست که با ورود به افکار ساختۀ دیگران ممکن میشود. چه بر سر جوانانی میآید که هرگز افکار و احساسات فردی کاملاً متفاوت را نمیبینند و درک نمیکنند؟ چه بر سر خوانندگان مسنتری میآید که آن حس همدردی با افراد خارج از اقوام و آشنایان خود را از دست میدهند؟ این جدایی فرمولی برای ایجاد غفلت ناآگاهانه، ترس و سوءبرداشت است که شاید به شکلهای ستیزهجویانۀ بیصبری بینجامد. چیزی که بر خلاف اهداف اولیۀ کشوری است که میخواهد شهروندانی با فرهنگهای متفاوت داشته باشد.
این ایدهها و امید ملازم با آنها موضوع اغلب آثار رماننویس آمریکایی، مریلین رابینسون است که رئیس جمهور سابق، باراک اوباما، او را «متخصص همدردی» توصیف کرد. اوباما در یکی از نشستهای معروف خود که در دوران ریاست جمهوریاش و به تقاضای خود او برگزار شد، طی سفری به آیووا با رابینسون دیدار کرد. در این گفتگو که موضوعات زیادی را در بر میگرفت، رابینسون ابراز تأسف کرد که بسیاری از مردم ایالات متحده گرایشی سیاسی دارند که سبب میشود افرادی را که با خودشان تفاوت دارند در مقام «دیگریِ شرور» ببینند. وی این مسئله را «تغییر خطرناکی دانست که شاید سبب شود نتوانیم بهعنوان یک دموکراسی به حیات خود ادامه دهیم». رابینسون چه هنگامی که دربارۀ افول انسانباوری مینویسد، چه وقتی که دربارۀ ظرفیت ترس برای کمرنگکردن ارزشهایی که طرفدارانش مدعی دفاع از آنها هستند، قدرت کتابها را برای کمک به ما در درک دیدگاه دیگران، مثلِ پادزهری برای ترسها و تعصبهایی تصویر میکند که بسیاری از مردم، اغلب ناآگاهانه به آنها چنگ میزنند. در چنین جَوّی، اوباما به رابینسون گفت مهمترین چیزهایی را که دربارۀ شهروند بودن میداند، از رمانها آموخته است: «این مسئله به همدردی مرتبط است. به این که بپذیریم جهان پیچیده است و پر از خاکستریها اما هنوز هم میتوان حقیقت را در آن یافت و اینکه انسان باید برای آن زنده بماند و کار کند. و اینکه میشود با دیگر انسانها ارتباط برقرار کرد، اگرچه بسیار متفاوت از ما باشند».
آموزههای واقعی و نومیدکنندهای که اوباما و رابینسون دربارۀ آنها گفتگو کردند شاید با تجربۀ دیگر زندگیها آغاز شوند اما با کاری عمق مییابند که بعد از نشستن در چشم دیگران رخ میدهد؛ یعنی لحظهای که چیزی که داریم میخوانیم ما را بر آن میدارد تا قضاوتهای پیشین خود و زندگی دیگران را بازنگری کنیم. داستان لوسیا برلین «راهنمای زنان نظافتچی۱۰» نمونۀ خوبی است. وقتی مشغول خواندنِ این داستان شدم، زن نظافتچی قهرمان داستان را دیدم که گویی از تراژدیهای هرروزه بیخبر بود، تراژدیهایی که زیر پوست جاهایی که کار میکرد در جریان بودند. تا اینکه جملۀ آخر را خواندم که با گفتۀ زن به پایان میرسید «بالاخره گریه میکنم». هرچه دربارۀ راوی داستان که زنی نظافتچی بود تصور کرده بودم به یکباره با جملۀ آخر فروریخت. برداشتهای اشتباه و محدودکنندۀ من از پنجره بیرون ریخته بودند، این پنجرهها زمانی باز میشوند که میتوانیم تعصباتی را ببینیم که با خود به خواندنیهایمان میآوریم. بیشک این همان کشف متواضعانهای بود که برلین میخواست خوانندگانش دربارۀ خود به آن برسند.
جیمز کرول در کتاب چه بر سر جوانانی میآید که هرگز افکار و احساسات فردی کاملاً متفاوت را نمیبینند و درک نمیکنند؟
مسیح واقعی: پسر خدا برای عصر سکولار۱۱ مواجهۀ مشابهای را دربارۀ نشستن در چشم دیگران در قلمروی غیرداستانی توصیف میکند. در این کتاب، کرول تجربیات خودش را در مقام پسری جوان و کاتولیکی بسیار مؤمن، هنگامِ خواندن آنه فرانک: خاطرات یک دختر جوان۱۲ بازگو میکند. او شهودی را توصیف میکند که زندگیاش را تغییر داد، شهودی که با ورود به زندگی آن زن یهودی جوان به آن دست یافت، زنی که علیرغم نفرت وحشیانه از یهودیان که موجب نابودی او و خانوادهاش شده بود، تمام آرزوها و شور زندگی محدودیتناپذیر یک دختر جوان را در خود حفظ کرده بود.
ورود به دیدگاه این دخترِ سراپا خارجی مسیری پیشبینینشده را مقابل چشمان جیمز کرول گشود. از توصیف درگیریهای او با پدرش که یک ژنرال نظامی بود بر سر بحران ویتنام در یک مجلس ترحیم آمریکایی: خدا، پدرم، و جنگی که بین ما درگرفت۱۳ تا توصیف رابطۀ میان یهود و مسیحیت در شمشیر کنستانتین: تاریخچه کلیسا و یهودیان۱۴، هر یک از کتابهای او حول محور نیاز به درک عمیق دیدگاه دیگری شکل گرفتهاند، چه در ویتنام و چه در اردوگاههای کار اجباری آلمان.
در مسیح واقعی، کرول از زندگی و تفکر الاهیدانِ اوایل قرن بیستم، دیتریش بنهوفر، بهره گرفت تا بر عواقب مرگبار شکست انسان در درک دیدگاه دیگران تأکید کند. بنهوفر، ابتدا در منبر کلیسا و سپس در زندان، دربارۀ ناتوانی تأسفبار بیشتر افراد در درک دیدگاه مسیح تاریخی در مقام یک یهودی و همچنین دیدن قتلعام یهودیان در آلمان از دیدگاه خودشان، شجاعانه، سخنرانی میکرد و دست به قلم میبرد. بنهوفر در آخرین اثر خودش پرسید: واقعاً اگر مسیح تاریخی زنده بود، چه واکنشی به آلمان نازی نشان میداد؟ او تأکید میکرد تنها کسی که از یهودیان حمایت میکند حق دارد «نیایش گریگوری۱۵ را بخواند.» این نتیجهگیری سبب شد او بر خلاف عقاید مذهبی خود دربارۀ قتل عمل کند و در دو سوءقصد به جان هیتلر همکاری کند و در نهایت در یکی از اردوگاههای کار اجباری با دستور مستقیم نمایندۀ پیشوا به قتل برسد.
من این نوشته را در زمانی مینویسم که بسیاری از پناهندگان -که اغلب مسلمان هستند- از شرایط وخیم میگریزند و میکوشند وارد اروپا، ایالات متحده یا هرجایی شوند که بتوانند زندگی قبلی خود را بازیابند. این نوشته را در روزی مینویسم که پسر یهودی جوانی از اهالی شهرم، بوستون، که بنا بود سال بعد وارد دانشگاه شود در سرزمینهای اشغالی کشته شده چون یک پسر جوان فلسطینی او را «دیگریِ دشمن» تشخیص داده است. گسترش عمیقترین انواع خواندن نمیتواند مانع چنین تراژدیهایی شود، اما درک دیدگاه دیگر انسانها میتواند دلایلی تازه و متنوع عرضه کند تا راههای جایگزین شفقتآمیزی برای مواجهه با دیگران در جهان خود بیابیم، چه کودکان معصوم مسلمان باشند که از آبهای آزاد خطرناک عبور میکنند و چه پسر یهودی بیگناهی از مدرسۀ میمونیدز بوستون، که هر دو، کیلومترها دورتر از خانۀ خود کشته میشوند.
البته واقعیت نگرانکننده این است که دور از چشم بسیاری از ما، از جمله خودم تا همین اواخر، نوعی افول بیسابقۀ همدردی در میان نسل جوان به وجود آمده است. شری ترکل، استاد دانشگاه ام.آی.تی، مطالعهای را توصیف میکند که سارا کانرات و گروه تحقیقاتیاش در دانشگاه استنفورد انجام دادند و نشان داد در دو دهۀ اخیر، همدردی در میان نسل جوان ما ۴۰ درصد افت داشته است و پرشیبترین افول در ده سال گذشته مشاهده شده است. ترکل این فقدان همدردی را تا حد زیادی به این مسئله مرتبط میداند که این افراد با حضور در دنیای مجازی، ارتباطات واقعی و چهرهبهچهرۀ خود را از دست دادهاند. از نظر وی فناوری ما را در دوردست قرار میدهد، پدیدهای که نه تنها هویت فردی ما را تغییر میدهد بلکه سبب تحول هویت ما در ارتباط با دیگران میشود.
خواندن در سطوح عمیق شاید تا حدی پادزهری در مقابل الگوی ذکرشده در دورشدن از همدردی باشد. اما اشتباه نکنید: همدردی تنها مهربان بودن با دیگران نیست؛ اهمیت آن فراتر از اینهاست. همدردی به درک عمیق دیگری مرتبط است، مهارتی بنیادی در جهانی که ارتباطات میان فرهنگهای متنوع رو به افزایش است. تحقیقات
در دو دهۀ اخیر، همدردی در میان نسل جوان آمریکا ۴۰ درصد افت داشته است و پرشیبترین افول در ده سال گذشته مشاهده شده است
در علوم عصبشناختی نشان میدهد که آنچه اینجا نشستن در چشم دیگران مینامم نشانگر مجموعۀ پیچیدهای از روندهای شناختی، اجتماعی و احساسی است که ردهای فراوانی در مدار مغز-خواندن ما بر جای میگذارد. تحقیقی دربارۀ تصویرسازی مغز که دانشمند عصبشناس آلمانی تانیا سینگر انجام داد، مفهومسازیهای گذشته دربارۀ همدردی را بسط میدهد و ثابت میکند همدردی شامل شبکهای کامل از حس و فکر است که بینش، زبان و شناخت را با شبکههای گستردۀ زیرقشری مرتبط میکند. سینگر تأکید دارد که این شبکۀ بزرگتر در کنار دیگر بخشها است، از جمله شبکههای بسیار مرتبط عصبی برای نظریۀ ذهن که اینسولار۱۶ و قشر سینگولیت را در بر میگیرد، بخشهایی که پهنههای وسیعی از مغز انسان را به هم مرتبط میکنند. نظریۀ ذهن که اغلب در بسیاری از افرادِ طیف اوتیسم، پیشرفته نیست و در وضعیت مرضیای که نارسایی هیجانی نام دارد از بین میرود، به یک ظرفیت بالقوۀ انسانی بازمیگردد که سبب میشود در تعاملات اجتماعی خود با دیگران، بتوانیم افکار و احساسات آنها را دریافت، تحلیل و تفسیر کنیم. سینگر و همکارانش توضیح میدهند که نورونهای بسیار بزرگ این مناطق به شکلی یکپارچه برای ارتباط بسیار سریع میان این مناطق و دیگر قسمتهای قشری و زیرقشری شامل تمام قسمتها، از جمله قشر حرکتی، تناسب یافتهاند تا ارتباط سریعی را ممکن سازند که جهت ایجاد همدردی ضروری است.
شاید این فکر که وقتی مطالعه میکنید قشر حرکتی مغزتان فعال میشود، چیزی نمادین به نظر آید، اما به معنای دقیق کلمه، در مغز شما چنین اتفاقی میافتد. تصویر آنا کارنینا را بازسازی کنید، زمانی که از روی ریل قطار میپرد. شماهایی که آن بخش از رمان تولستوی را خواندهاید، خودتان نیز با او میپرید. به احتمال زیاد همان نورونهایی که در زمان حرکت پاها و بالاتنهتان به کار میگیرید، در زمانی هم که خواندید آنا جلوی قطار پرید، فعال شدند. بخشهای زیادی از مغزتان فعال شدند، هم در همدردی با ناامیدی غریزی او و هم در برخی نورونهای آینهای که این ناامیدی را از نظر حرکتی اعمال میکنند. هرچند شاید نورونهای آینهای بیش از آنکه به خوبی فهمیده شوند، شهرت یافتهاند، اما بههرحال، نقش شایان توجهی در خواندن دارند. در یکی از مقالات این تحقیق که عنوان جذابی دارد «مغز شما هنگام دست و پنجه نرم کردن با جین آستن۱۷»، استاد ادبیات قرن هجدهم، ناتالی فیلیپس در همکاری با دانشمندان عصبشناسی استنفورد، به مطالعۀ اتفاقاتی پرداخت که در زمان خواندن رمان به شکلهای مختلف در ما رخ میدهند: یعنی خواندن با «دقت بالا» و بدون آن. (بار دیگر به گفتۀ کالینز بیندیشید.) فیلیپس و همکارانش دریافتند که وقتی بخشی از یک داستان را «با دقت» میخوانیم، بخشی از مغز را فعال میکنیم که با احساس و عمل شخصیتهای داستان مرتبط است. او و همکارانش شگفتزده شدند که تنها با این درخواست از دانشجویان خود که دقیق بخوانند یا برای تفریح، بخشهای متفاوتی از مغز فعال شدند که شامل قسمتهای مختلف درگیر با حرکت و لامسه میشود.
در کارهای مشابه، دانشمندان عصبشناسی دانشگاه اموری و دانشگاه یورک نشان دادهاند زمانی که استعارههای مربوط به بافت اجسام را میخوانیم، شبکههایی در مناطق مسئول لامسه به نام قشر حسی-پیکری فعال میشوند و همچنین زمانی که دربارۀ حرکت میخوانیم، نورونهای حرکتی فعال میشوند. در نتیجه، وقتی دربارۀ دامن ابریشمی اما بوواری میخوانیم، مناطق لامسهمان فعال میشوند و وقتی میخوانیم که اِما از درشکهاش تلوتلوخوران بیرون آمد و به دنبال لیون، عاشق جوان و دمدمیمزاج خود رفت، مناطق مرتبط با حرکت در قشر حرکتیمان فعال میشوند و به احتمال زیاد، مناطق متأثر دیگر نیز فعال میشوند.
این مطالعات گام نخست کارهای رو به افزایشی است که دارد روی همدردی و همذاتپنداری در حوزۀ علوم اعصاب در ادبیات انجام میشود. دانشمند شناختی، کیت اوتلی که روی روانشناسیِ داستان مطالعه میکند، رابطۀ تنگاتنگی را میان خواندن داستان و درگیری روندهای شناختی معروف نشان داده است، روندهایی که شالودۀ همدردی و نظریۀ ذهن هستند. اوتلی و ریموند مار، همکارش
در این لحظه در تاریخ جمعی ما، شاید ظرفیت شناخت شفقتآمیز دیگران بهترین پادزهر در مقابل «فرهنگ بیتفاوتی» باشد
در دانشگاه یورک، نشان میدهند که روند ورود به خودآگاهِ دیگری در خواندن داستان و ماهیتِ محتوای داستان نهتنها به همدردی ما کمک میکنند بلکه نشانگر چیزی هستند که دانشمند علوم اجتماعی، فرانک هیکمولدر «آزمایشگاه اخلاقی» ما مینامد. به این معنا، وقتی ما داستان میخوانیم، مغز فعالانه وجدان فردی دیگر را مشابهسازی میکند، از جمله افرادی را که در غیر این صورت حتی نمیتوانیم تصورشان کنیم. این امر به ما امکان میدهد، اگر شده برای چند دقیقه، ببینیم واقعاً دیگری بودن به چه معناست، با تمام احساسات و درگیریهای مشابه و گاه بسیار متفاوتی که زندگی دیگران را در بر میگیرد. مدار خواندن با چنین تشابهاتی بسط داده میشود؛ زندگی روزمرۀ ما نیز همینطور است و همچنین زندگی کسانی که دیگران را هدایت میکنند.
جین اسمایلی، رماننویس آمریکایی، نگران این مسئله است که دقیقاً همین بعد داستان بیش از همه در فرهنگ ما در معرض تهدید است: «حدس من این است که فناوری بهخودیِ خود رمان را از بین نمیبرد... اما شاید رمانها به حاشیه رانده شوند... وقتی چنین اتفاقی بیفتد، جامعۀ ما به توحش و خشونت کشیده میشود... به واسطۀ مردمی که راهی برای درک ما یا یکدیگر ندارند». این یادآوری بهتانگیزی است که نشان میدهد اگر بخواهیم جامعهای مردمسالار را تحقق بخشیم، تداوم حیات خواندن چقدر برای انسانها حائز اهمیت است.
در نتیجه، همدردی هم دانش است و هم احساس. همدردی مستلزم کنارگذاشتنِ فرضیات پیشین و تعمیق درک فکری ما از فرد دیگر، دین دیگر، فرهنگ و عصر دیگر است. در این لحظه در تاریخ جمعی ما، شاید ظرفیت شناخت شفقتآمیز دیگران بهترین پادزهر در مقابل «فرهنگ بیتفاوتی» باشد، فرهنگی که رهبران روحانیای چون دالایی لاما، اسقف اعظم دزموند توتو و پاپ فرانسیس دربارهاش حرف میزنند. همچنین شاید بهترین پل به دیگرانی باشد که نیاز داریم با آنها کار کنیم، تا بتوانیم جهانی امنتر برای تمام ساکنان آن بیافرینیم. شاید در فضای شناختیای که هنگام خواندن، به واسطۀ درک شفقتآمیز ذهن دیگری، برای ما ایجاد میشود غرور و تعصب آرامآرام از بین برود.
تحقیقات جدید دربارۀ همدردی در مغزِ خواننده نشان میدهد که از نظر فیزیولوژیک، شناختی، سیاسی و فرهنگی چقدر اهمیت دارد که احساسات و افکارِ فرد هنگام خواندن به هم وصل شوند. کیفیت فکر ما به دانش زمینهای و احساساتی بستگی دارد که هر یک با خود به همراه داریم.
شعار سال، بااندکی اضافات و تلخیص برگرفته از سایت ترجمان علوم انسانی،تاریخ انتشار: 4 فروردین1398، کدخبر:9202،tarjomaan.com