شعار سال:ما مدام از شکستِ عشقی حرف میزنیم، اما به مراتب کمتر از تعبیر مقابلش میشنویم؛ پیروزیِ عشقی یا کامیابیِ عشقی! چرا عشق، اینچنین با شکست درآمیخته؟ به باورِ من، این پاسخ به هیچ روی بسنده نیست؛ که چون اکثر عشقها یکطرفهاند! درهم تنیدگیِ بنیادیتری بین عشق و شکست در میان است!
گزاف نگفتهایم اگر بگوییم آنکه عاشق میشود، پیشاپیش شکست خورده است. ”تو ضعفی نداشتی، من داشتم. من عاشق بودم.” و شاید همین یکی از افسونهایِ عشق باشد؛ انداختنِ تاسی که پیشتر، عدد شش از آن حذف شده و یا هولناکتر از این؛ انداختنِ تاسی که هیچگاه فرود نمیآید! شرطبندیی که از قبل باختش محرز شده. یک قمارِ فرسایشی!
شکستِ عشقی!؟؟ شکست از چه منظری و با چه معیاری؟ عقلِ سلیم و محاسبه گر، همان حاکمی ست که عشق و شکست را در قفسی آهنین و در همجواری یکدیگر قرار داده!
به رغم هیاهویی که در سپهر عمومی پیرامونِ عشق وجود دارد، ما عمیقن از عشق گریزانیم. عقل سلیم و چرتکه انداز عشق را ضرررسان ارزیابی میکند، روانشناسیِ موفقیت آن را آسیب زا توصیف میکند، خودشیفتگیِ لیبرالیستی هرگونه فداکاری و فروتنیی را حمل بر حماقت میداند. جامعهء سالمِ ما عشق را در لیست مخدرات قرار داده است. راحت طلبیِ حاکم، همهچیز را بستهبندی شده و بیدردسر میخواهد. عافیت طلبیمان، ما را از مخاطراتِ عشقی برحذر میدارد، وقتی میتوان از قرارهای جنسی مفرح و سرشار از لذت بهرهمند شد، چرا باید با چالشِ عشق مواجه شد؟! در وضعیتی که فرمانِ” لذت ببر” تمامن ما را احاطه کرده است، حزنهای عاشقانه بیخود جلوه میکند. در دورانی که همهچیز کالایی شده و بدنها از خلال س ک س مصرف میشوند، وفاداری به عشق سفاهت قلمداد خواهد شد. جهانِ ما کلبی مسلکانه است، از این رو هرگونه مداومتی باید کنار گذاشته شود.
عشق تخطئه میشود در عصری که هیچ چیز از شکنجهء مفید بودن در امان نیست. اگر هم حرفی از عشق هست، همان عشقِ هالیوودیست، فروکاسته شده به رابطه جنسی و سانتیمانتالیسم.به بیانی دیگر منظومهایی که حول سرمایهداری، جهانِ ما را اداره میکند، عشق را همردیفِ جنون امری زائد به حساب میآورد. عشاق ستارههاییاند که پس از خروج از مدارشان، به هم خوردنشان بارقههایی از نور و امید را در شبِ جهان خلق میکند، پیکاری در فراسویِ انزوای زمانه. سکونی که آشوبِ فانتزیهایِ جنسی را ریشخند میزند. عشق با خروج از منظومهای که سرمایهداری شکل داده با سیاست پیوند میخورد. یک سیاستِ انقلابی که هیچ قانونی نمیشناسد، تمامی معیارها را درهم میشکند.
عشق همچون هر فرایندی که در جست و جوی حقیقت است ذاتن از هرگونه منفعتی عاریست. صحبت از سود و زیان پیروزی و شکست در قلمرو خودخواهیست. اگر کمونیسم، چیرگیِ مرامِ اشتراکی بر خودخواهی و دستاوردهایِ جمعی بر منافع شخصیست، عشق هم فراسویِ منافعِ عاجل افراد رقم میخورد.ارزشِ عشق تنها در خودِ آن است. از این روست که عشق چنین با شکست عجین شده، چرا که عاری از هرگونه منفعتیست، با اینحال “ما عشق میورزیم چراکه حقیقت را دوست داریم”.
شعار سال، با اندکی تخلیص و اضافات بر گرفته ازسایت جستارها ،تاریخ 24 اردیبهشت 1399، www.jostarha.com