شعار سال : دین به مثابه مجموعهای از آموزههای وحیانی و عقلانی که در شبکهای از معانی بهم پیچیده و دقیق مورد تحلیل واقع میشود، از حیثها، جنبههای گوناگونی مورد بازنگری و تحلیل واقع شده است. میتوان گفت دین مجموعهای از گزارههای متنوع و درشبکهای پیوسته از معانی است که در ارتباط با یکدیگر مفاهیم بنیادینی را تفسیر و معنا میکنند.
حال سخن در این است که محدوده و نهایت و حد این گزارهها و بالاخص شبکه معنایی دین تا کدام آفاق را شامل میشود. آیا میتوان همه علوم را دینی شمرد و یا در دینی دانستن علوم حد و مرز و حقیقت و مجازی قائلیم. استاد جوادی آملی در این خصوص نظریه ویژهای دارند، از دیدگاه ایشان، هر گونه علمی که کاشف معانی و آیات قرآن کریم و روایات باشد، علمی دینی است. خواه آن علم در محدوده علم النفس و روانشناسی باشد یا جامعه شناسی، تاریخ، جغرافیا، ستاره شناسی، ریاضیات و فیزیک چرا که هر کدام از این علوم به نحوی ابزاری برای توضیح و تبیین اسرار هستی و جهان آفرینش است. ازاینرو، همه این علوم به نوعی علم تبیین جهان هستی به منزله آیتی بر آفریدگار و در نتیجه علمی دینی است. این دیدگاه که شمول و گستره مفهوم علم دینی را از حیث مصداق به اکثریت علوم گسترش میدهد به این نکته نیز توجه دارد که علوم طبیعی از آن حیث که نمایشگر ذات و صفات الهیاند، متصف به دینی بودن میشوند. اما اگر بدان علم از حیث مادیاش و بدون توجه به اضافهاش به خداوند نگریستهشود، علمی دینی نخواهد بود.
براساس این رویکرد، تفسیر زبانی و معنایی، تفسیری حداقلی از قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام است، بلکه علاوه بر این تفسیر درون متنی، تفسیری برون متنی و با رهیافت نگرشی خارجی به جهان آفرینش و اسرار مکنون در آن لازم است تا بتوان آیات و مفاهیم الهی قرآن را آنگونه که باید و شاید، به تماشا نشست. اگر فقیهان توانستهاند از یک جمله «لاتنقض الیقین بالشک» اصل اصیل استصحاب را در دایره اصول عملیه کشف کنند که خود مناط و معیار بسیاری از احکام جزئی و کلی است و در توضیح این گزاره روایی کتابها نوشتهاند و بیشک آن مجموعه از گفتارها را علم دینی مینامیم، همینطور در رهیافتی دیگر، زمانی که به آیاتی از قرآن کریم میرسیم که سخن از تفکر در جهان آفرینش است و برای مثال میفرماید: «أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» باز هم لازم است با اندیشهورزی به سبک و سیاق علم تجربی وارد میدان شویم و با بررسی جهانشناسی این پدیدههای طبیعی، به اصولی فیزیکی را از این اندیشه ورزی استخراج کنیم و این نیز علمی دینی است و تفسیری برون متنی از متن آیات و روایات است.
چنانکه در خصوص استصحاب سیاقی عقلی بر روند استکشاف اصول عملی حاکم است، در اینجا نیز روش ما تجربی و مبتنی بر قواعد استقراء و تجربه است. از اینرو چنانکه علمی که در خصوص فقه و اصول را علمی دینی مینامیم از آنرو که در چارچوب معارف دینی است و در شبکه معنایی اسلام معرفتبخشی خاصی دارد، همینطور در مورد آیات و گزارههایی که بر اساس آن به جهانشناسی میپردازیم و روش تجربی را در واکاوی اندیشههای فیزیکی نصوص بهکار میگیریم نیز علمی دینی و دارای بنیان و دستاوردهای الهی خواهد بود.
مخالفان این دیدگاه معتقدند اگر معیار دینی بودن علوم، رهیافتهای تجربی مبتنی بر جهت دهی الهی باشد، در این صورت علم غیر دینی نخواهیم داشت، چراکه هر علمی بخشی از شبکه عظیم هستی را تأویل و تفسیر میکند و هیچ علمی نیست که از دریچهای به جهان هستی ننگرد، در این صورت علم غیر دینی چه خواهد بود؟ زیرا هر علمی را میتوان علم دینی نامید به صرف آنکه تبیین کننده نشانهای از نشانههای الهی است. این برداشت توسعهنگر از مفهوم علم دینی جایی برای علم غیر دینی نخواهد گذاشت، بلکه همه علوم در مجموعه علم دینی قرار خواهد گرفت. حال آنکه میدانیم بسیاری از علوم غیر دینیاند و دینی دانستن همه علوم ادعایی بدون دلیل است.
فیلسوفان در گذشته طبیب نیز بودهاند و همان الهیدانان فیزیک و ریاضی میدانستهاند، ازاینرو است که کتاب شفای ابنسینا مشتمل بر فلسفه، منطق، ریاضیات و موسیقی است و همو کتاب قانون را در طب مینویسد. این خیزش علمی فیلسوفان گرچه از جهتی ناشی از عدم گستردگی دائره علوم در زمانه آنان بوده است. اما از جهتی دیگر از آن رویبوده که ایشان از همان قواعد کلی و متقنی که در فلسفه و منطق استفاده میکردهاند به نوعی دیگر همان قواعد را در دیگر علوم بکار میبردهاند. یک پیشفرض برای ایشان مسلم بوده است و آن اینکه فیلسوف فیزیک و متافیزیک را در گسترهای بهم پیوسته لحاظ میکرده است نه آنکه هر کدام را در ساحتی به کلی جدا از دیگری ببیند و بدان نظر افکند.
پیوستگی میان فیزیک و متافیزیک و عدم وجود شکاف میان آن دو در نظر گاه فیلسوفان کلاسیک با براهین متعددی اثبات شده است. ابن سینا جهان مادی را با وسائطی از نفوس، عالم مثال و عقول به عالم مجردات پیوند داده است. این یکپارچگی میان فیزیک و متافیزیک، میان عقل و ماده، میان عنصر و مثال در نگاه افلاطونی و بالاخره میان خدا و جهان آفرینش، سبب شدهاست، اندیشمند کلاسیک همانگونه که از دریچه علم وارد مباحث متافیزیکی میشده است، به خود اجازه دهد تا از دریچه عقل و تجربه در امور فیزیکی نیز اندیشهورزی کند.
این یگانگی میان فیزیک و متافیزیک و پیوستگی آن معنای علم دینی را به خوبی باز مینمایاند. دین نه فقط فقه، نه اصول، نه فلسفه و نه فقط بازتاب گسترهای از معانی و مفاهیمی است که الهیدانان بیان کردهاند، بلکه در نگاهی فیلسوف الهی دین شبکهای از معانی است که فیزیک و متافیزیک را در پیوند با یکدیگر تفسیر و معنا کرده و رابطه میان آن دو را تبیین میکند. در این دیدگاه نه علم انسانی سر ناسازگاری با علم اسلامی را دارد و نه احکام اسلامی، علم ستیز است، بلکه از جهت یکپارچگی میان اجزاء ساختمان آفرینش، ماده و معنا، محسوس و معقول، فیزیک و متافیزیک همه صورتگری یک نقاش است که در آینههای مختلف جلوهگری کرده است.
نکورو تاب مستوری ندارد/ببندی در ز روزن سر برآرد
نظرکن لاله را در کوهساران/که چون خرم شود فصل بهاران
کند شق شقه گلریز خارا/جمال خود کند زان آشکارا (جامی)
باتوجه به این مبنا هر علمی که به نحوی دلالتی بر آفرینندگی و دیگر صفات الهی داشته و جهان را از دریچه معنا و مفهوم بنگرد، علمی دینی خواهد بود. این تعبیر از علم دینی وجهی عام برای علوم خواهد شد. به تعبیر دیگر به وجه عام همه علوم دینی هستند، چرا که هر علمی وجهی از وجوه آفرینش را در ساختار آفرینندگی خداوند، بازشناسی میکند. نگاه عام به علم دینی گستره علم دینی را به علوم بشری میکشاند و هر علم را بخشی از ساختار نظاممند جهان هستی میبیند که با دیگر اجزاء در ارتباط و پیوند است. بنابراین در وجه عام همه علوم دینی خواهند بود و در نظام فلسفی کلّ نگر پروایی از گفتن این سخن نداریم. در وجه عام، اگر دانشمندی خود نیز معتقد به اندیشه الهی نباشد اما در ناخودآگاه خود و با گشودن معماهای هستی در واقع از راز هستی رونمایی میکند و آن راز همان ذات و صفات الهی است که به گونهای اسرار آمیز در ارکان جهان تسری یافته است. چنانکه همه جهان آیتِ وجود خداوندند، هرچند خود آگاه به نقش فراوجودی خویش در عرصه هستی نباشند.
اما در وجه خاص امر به گونهای دیگر است، به وجه خاص علم دینی گسترهای چنان وسیع ندارد که همه علوم را در برگیرد، بلکه نگاه ما در اینجا خاصتر است، نگاه به علم در این گستره مقید به دو قید غایی و فاعلی میگردد. علم بسته به آنکه برای چه غایتی حاصل شود، الهی یا غیر الهی میشود. آنگاه که غایت کسب علم گشودن رازهای هستی برای اثبات ذات یا صفتی از صفات خداوند است، با علم دینی مواجهایم، هر چند آن علم مجموعهای از گزارههای تجربی یا ریاضی باشد. غایت به ماهیت علم تعیّن میبخشد و آن را توصیف میکند. علمی که غایت اندیش نیست بلکه خودغایت است و دریچهای به جهان معنا نمیشود را نمیتوان علم دینی نامید بلکه تنها دستاوردی بشری است. این نوع علم در پی اثبات پیوستگی میان روح و ماده نیست بلکه ماده باور است و یکسره در مقام انکار روح و معنا است. به وجه خاص نمی توان چنین علمی را علم دینی نامید، چراکه این علم نردبانی به سوی ملکوت نشده است.
در وجه خاص غایت معیار اتصاف علم به دینی یا غیر دینی بودن است. این نگاه جنبهای ابزاری به علم میدهد، اگر علم ابزار رسیدن به معرفت خداوند و گشودن راههای نو در عرصه جهانشناسی و خداشناسی باشد، علمی دینی است و اگر ابزار شناخت حوادث طبیعی برای رهیافتهای مادی باشد، علمی غیر دینی است. غایت است که حیثیت علم و ماهیت آن را تعیین میکند. گاه بدان حیثی غیر دینی و گاه حیثی دینی میدهد. بر اساس این رویکرد اگر غایت در علمی مانند فقه نیز که صورتی کاملاً دینی دارد، غیر از شناخت احکام واقعی و ظاهری باشد، باز با علم غیر دینی مواجهایم. چرا که در اینصورت غایت و هدف از آن علم رسیدن به شناختی توحیدی و فقهی نیست بلکه رسیدن به اهدافی مادی و غیرشناختی مد نظر آن دانشمند است. ازاینرو علمش، علمی دینی و معرفتش، معرفتی توحیدی نیست.
در وجه خاص غایت ماهیتساز و تعین بخش است و به علم تعین میبخشد. از این دریچه بسیاری از علومی که در ظاهر اسلامی و دینی است نیز از دائره علم دینی خارج خواهد شد، چرا که غایتی دینی بر آنها مترتب نیست، مانند فقهی که در راستای توجیه افعال مخالف مقاصد شرع به کار گرفته شود. واز این روست که حسن غایی، معیار دینی شدن علم به وجه خاصی میشود. استاد جوادی آملی، در نظریه علم دینی به این مهم توجه داشتهاند و علوم تجربی را از آن حیث دینی دانستهاند که ابزاری برای شناخت خداوند قرار گیرند و نه به صورت مطلق که البته به این نکته اشاره شد که در وجه عامی به صورت مطلق نیز همه علوم دینی است.
حیث دیگری نیز برای دینی شدن علم میتوان برشمرد و آن حیث فاعلی است. علمی دینی است که فاعل آن متدین باشد. کسی که خود هیچ اعتقادی یا اعتقاد چندانی به مبدأ و معاد ندارد، چگونه میتوان یافتههای او را علم دینی نام نهاد؟ بلکه تنها میتوان چنین علمی را به علم دین متصف کرد و نه علم دینی، حسن فاعلی وجه اخص اتصاف علم به دینی است. چرا که بعد از حسن غایی و تعین بخشی غایی، حسن فعلی است که سبب میشود، علمی توحید محض و معرفت اخص باشد و دلالت آن بر معارف الهی متعین شود. چنین علمی مراتبی تشکیکی دارد که بالاترین مرتبه آن از پیشوایان دینی صادر شده است و در مراتب پایینتر از عارفان و عالمان ربانی که هر کدام با سلوک معنوی و تهذیب نفس به مرتبهای دست مییابند که دل آنها محل نزول علم الهی میشود. العلم نور و ضياء يقذفه اللّٰه في قلوب أوليائه و ينطق به لسانهم.
. چنین علمی، علم دینی به وجه اخص است که مرتبهای از نورانیت محض و رسیدن به مراتب بالای عرفانی است. به این معنی دائره علم دینی دائرهای ضیق است و بسیاری از علوم از این دائره بیرون میمانند و تنها علمی که توحید ناب باشد و بر معانی بلند معنوی دلالت کند و هیچ غبار مادی و پیرایه شک و گمان بر آن ننشیند، علم دینی خواهد بود که عین یقین است و شک در آن راه ندارد.
حال بر این معیار میتوان در خصوص اسلامی شدن علوم انسانی نیز بحث کرد. اسلامی شدن به وجه عام، به وجه خاص و به وجه اخص. در وجه عام همه علوم بعدی از ابعاد هستیشناسی الهی را بررسی میکنند و همه علوم انسانی بالذات اسلامیاند، چرا که خود دریچهای به انسانشناسی یا جهانشناسیاند که مقدمه خداشناسی و توحید قرار میگیرند. اما اسلامی شدن به وجه خاص یعنی علوم انسانی بهگونهای تدوین گردد که در جای جای مباحث و مبادی و مبانی رنگ و بوی توحید و بازگشت معنوی به سوی مبدأ هستی به مشام رسد.
غایت توحیدی یابد و سرانجام علوم انسانی، اسلامی خواهد بود به معنای اخص زمانی که محتوای علمی از کسی صادر شود که خود عین الیقین شده است و به مراتب بالای عرفانی نائل شده است. حال از این دریچه میتوان راجع به علوم انسانی قضاوت کرد که بر کدام مبنا علم دینی است. بیشک علم دینی به وجه عام امری تکوینی و غیر ارادی است که خاصیت نظام تکوین و نظام معرفتی برخاسته از آن است و امری تجویزی را در پی ندارد. سخن در علم دینی به وجه اخصی نیز نیست، چرا که آن مقام را نمیتوان از عموم انتظار داشت به تعبیر حافظ
عنقاء شکار کس نشود دام باز گیر/کانجا همیشه باد به دست است دام را
اما علم دینی به وجه خاصی مقصود ما در اسلامی سازی علوم انسانی است. بر این اساس هدف اتصال معرفتی علوم انسانی با مبدأ و معاد و بازتعریف علوم انسانی در شبکهای بهم پیوسته از جهانشناسی، جهانبینی، ایدئولوژی و غایات دینی است. با باز تعریف علوم انسانی در این شبکه دیگر هر علم روانشناسی، روانشناسی دینی نخواهد بود، بلکه علم النفسی دینی خواهد بود که انسان را متصل به مبدأ و معاد و در حرکتی پیوسته از ازل تا ابد مطالعه و بررسی کند. این علم النفس روشی غیر از روشهای مرسوم خواهد داشت هر چند ممکن است از آن روشها نیز بهره گیرد. چنانکه یافتههای این علم متفاوت از یافتههای روانشناسان تجربی است. این مثال را در خصوص دیگر علوم نیز میتوان گفت.
به نظر میرسد نظریه استاد جوادی آملی ناظر به چنین علمی است علم دینی به وجه خاص جایی که تکلیف ساز است و برای تغییر در مسیر علم، نسخهای الهی را تجویز میکند. تفسیری که همه با مبانی فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه سازگار است و هم علم را در ساختار نظام مندش و با تمام اجزاء و شرایطش میبیند. این نگرش تنها نگرشی توصیفی نخواهد بود چنانکه نگرش نخست چنین است بلکه نگرشی است تجویزی، پس میتوان از اسلامیسازی علوم انسانی سخن گفت و در گسترهای عام، خاصی را محقق کرد.