شعار سال: کریمی قدوسی
اسفندماه سال گذشته گفت که رئیس جمهوری در دیدار اعضای هیأت رئیسه کمیسیون تلفیق
مجلس بودجه ۹۷ خطاب
به آنان گفته است که «من به دو نیروی نظامی در کشور نمیتوانم حقوق بدهم؛ هم به
سپاه و هم به ارتش؛ هم به شاغلان و هم به بازنشستهها و هم پاداش خدمت.» این ادعا
البته تأیید نشد. هرچند کریمی قدوسی به اظهارات عجیب و غریب شهره است، اما خبر تا
حد محرمانهای که او از گفتوگوی میان رئیس جمهوری و اعضای کمیسیون تلفیق افشا
کرد، واجد معانی و پرسشهای جدی است. زیرا
مسأله وجود دو نیروی نظامی در ایران و پیامدهای آن، مسألهای کهنه، به درازای عمر
جمهوری اسلامی ایران است. شاید این روزها کمتر و شاید اصلاً درباره این مسأله صحبت
نشود، اما این مسأله حتی در بحبوحه جنگ تحمیلی هم در میان بود. به عنوان مثال،
امام خمینی(ره) 12 خردادماه 1367، در حکم انتصاب هاشمی رفسنجانی به جانشینی
فرماندهی کل قوا، هاشمی رفسنجانی را به «ایجاد
ستاد فرماندهی کل تا تهیه زمینه وحدت کامل» موظف کرد. همچنین در بند دو این حکم به
ادغام نیروهای مسلح نیز اشاره شده است: «هماهنگی کامل ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای
انتظامی در تمامی زمینههای دفاع مقدس اسلام. بدیهی است انسجام و ادغام مورد قبول و صحیح ادارات و
سازمانهای مربوط و پشتیبانی کننده در هماهنگی نیروهای مسلح نقش اساسی را دارا خواهند
بود.» واقعیت
این است که جلسات، بحثها و رایزنیها برای ادغام ارتش و سپاه تا یک سال بعد ادامه
داشت، اما پس از رحلت امام، این جلسات پایان یافت. پایان یافتن بحثها درباره
ادغام نیروهای مسلح، مشخصاً ارتش و سپاه درحالی بود که هاشمی رفسنجانی به عنوان
رئیس دولتهای سازندگی، توانست ادغام نهادهای انتظامی، همچون شهربانی، کمیتههای
انقلاب و ژاندارمری را به پایان برده و نیروی انتظامی را تشکیل دهد. ادغام جهاد
سازندگی و جهاد کشاورزی از دیگر تلاشهای رئیس جمهوری پس از جنگ بود. اما باوجود
این تجربهها، این مسأله هیچگاه گشوده نشد یا به بحث گذاشته نشد که چرا مسأله
ادغام نیروهای مسلح مطرح شد و چرا این مسأله به کناری نهاده شد؟ از آن مهمتر،
دستاورد وجود دو نیروی مسلح در هشت سال جنگ چه بود و اگر چالش و ضعفی بوده است،
برای رفع آن، در دوران صلح چه تدابیری اندیشیده شده است؟ محسن رشید، عضو سابق دفتر
سیاسی سپاه، معتقد است برای بررسی اینکه چرا امروز ایران دو نیروی مسلح دارد، باید
به سالهای نخست انقلاب و جنگ بازگشت. او معتقد است در طول جنگ، تنها زمانی ایران
موفقیت نظامی کسب کرد که ارتش و سپاه، به طور هماهنگ و به موازات هم عمل میکردند
و هرگاه این هماهنگی ایجاد نمیشد، دستاوردی هم درکار نبود.
تا آخرین سال جنگ، آیتالله هاشمی از سوی امام(ره) جنگ را فرماندهی میکرد.
اما با وجود فرماندهی واحد، برخی
معتقدند تا انتهای جنگ هماهنگی ایدهآل میان ارتش و سپاه به وجود نیامد. این
ارزیابی را قبول دارید؟
ریشههای این بحث به سالهای نخست انقلاب باز میگردد. انقلاب اسلامی
ما در دورهای از تاریخ رخ داد که اگر انقلابی در کشوری اتفاق میافتاد، هیچ آثاری
از رژیم گذشته باقی نمیماند، اما در انقلاب ما ارتش منحل نشد. منحل نشدن ارتش به
این معنی نبود که دست نخورده باقی بماند، اتاق فکر ارتش شاه یعنی مستشاران امریکایی
از کشور خارج شده بودند، فرماندهان ارشد و ژنرالهای ارتش بازنشسته و برخی اعدام
شده بودند و سوم اینکه سازمانهایی چون مجاهدین خلق و چریکهای فدایی، معتقد بودند
منحل نشدن ارتش به معنای محقق نشدن انقلاب تعبیر می شود و این موضوع اخیر، با توجه
به مقبولیت آن روز گروههای یاد شده، فشار روانی زیادی را برای ادامه حیات ارتش در
پی داشت. با وجود این امام خمینی(ره) برای حفظ ارتش همت گماشت و آنچه بیش از هرچیز
حفظ شد، هویت ملی ارتش بود و احیای این هویت بود که به ارتش امکان داد تا در حوادث
ناشی از بحرانسازی تجزیه طلبان در استانهای مرزی، از جمله در غائله کردستان، ایستادگی
کند. اما احیای هویت ملی ارتش، برای رویارویی با نیروهای مسلح عراق که آماده هجوم
به خاک ایران بودند، کفایت نمیکرد.
با آغاز جنگ، افکار عمومی چه توقعی از ارتش داشت؟
افکار عمومی که تصور نمیکرد برای پیروزی در انقلاب باید آماده پذیرش
هزینه سنگینی همچون هجوم گسترده ارتش عراق باشد، با وقوع جنگ، همه نگاهها متوجه ارتش
شده بود و این تصور وجود داشت که ارتش به تنهایی میتواند در برابر ارتش متجاوز
عراق ایستادگی کند.
سپاه چطور؟آیا سپاه پاسداران آماده مقابله با ارتش عراق بود؟
حیات سپاه، شاخهای از شجره انقلاب بود و نطفه سپاه در بطن انقلاب بسته
شده بود و کادر اولیه آن از عناصری تشکیل شده بود که قبل از انقلاب هیچ مشخصه نظامی
نداشتند؛ هرچند که بخش عمده بنیانگذاران سپاه از عناصر گروههای مبارزی تشکیل میشدند
که به جهت سوابق مبارزاتیشان، شبه نظامی محسوب میشدند.
بنابراین سپاه به جنگ ورود نکرد؟
این طور نیست که سپاه دست روی دست گذاشته باشد. از همان ابتدای انقلاب
وقتی حوادث خرمشهر، کردستان و گنبد شروع شد، سپاه وارد صحنه شد و منتظر نماند که
ارتش این حوادث را مدیریت کند، بویژه اینکه آن وقایع صرفاً نظامی نبود، بلکه
امنیتی - نظامی بود. پاسداران که هویتشان از جنس هویت نظام جدید بود، نسبت به حفظ
نظام جمهوری اسلامی فوقالعاده حساس بوده و لذا هرگونه تهدید علیه نظام را تهدید علیه
هویت خود میدیدند و به همین سبب با شروع تجاوز ارتش عراق نیز نمیتوانستند تنها
منتظر واکنش ارتش باشند. درعین حال آنها نیز که تبلور افکار عمومی آن روز مردم
تازه انقلاب کرده بودند، بیش از هر نهاد دیگری به ارتش چشم امید داشتند.
سپاه در غائلههای اول انقلاب بدون کمک ارتش عمل کرد؟
در روزهای اول انقلاب سپاه بدین گونه که الان هست، منسجم نبود؛ بلکه
روزهای اول انقلاب چهار تا
سپاه وجود داشت که یکی از آنها پاسدارانی بودند که حفاظت نهاد نخست وزیری را
برعهده داشتند. این سپاه با شروع غائله در خرمشهر به همراه کلاه سبزهای ارتش عازم
خرمشهر شد و پس از بروز غائله پاوه، به فرماندهی شهید چمران وارد پاوه شد. این
گروه همانی بودند که بعدها به پاسداران دکتر چمران و در نهایت به ستاد جنگهای
نامنظم مشهور شدند. در غائله پاوه، شهید چمران نقش فرماندهی عملیات را برعهده داشت
و با ترکیبی از ارتش و پاسداران، بحران پاوه را خنثی کرد و سپس با همین ترکیب
سازمانی، پاکسازی شهرهای مختلف کردنشین را تا سردشت ادامه داد.
اما تنها پاسداران شهید چمران نبودند که در خنثیسازی بحرانها فعال
بودند. اولین بحران در ترکمن صحرا بروز کرد و در آنجا پاسداران و ارتش هر دو حضور
داشتند. در غائله خرمشهر علاوه بر پاسداران چمران و کلاه سبزهای ارتش، پاسداران
دیگری از سپاهیان که بتازگی تحت امر شورای انقلاب قرار گرفته بودند نیز حضور داشتند.
در اولین غائله کردستان، برای خنثیسازی بحران از دو محور اقدام شد. از یک محور
پاسداران دکتر چمران به همراه ارتش و از محور دیگر پاسدارانی که تحت امر شورای
انقلاب قرارداشتند، پاکسازی شهرها را شروع کرده و به نتیجه رساندند. در غائله اول
کردستان، شهید چمران پست وزارت دفاع دولت موقت را عهدهدار بود. لذا نقش فرماندهی
وی هم به جهت شمّ نظامی و عِرق انقلابی وی بود و هم به جهت سمت وی در دولت موقت.
اما در غائله دوم کردستان که با ریاست جمهوری بنیصدر همزمان بود و دیگر شهید
چمران سمتی نداشت، بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا، فرماندهی راهبردی ارتش را
برعهده داشت. در آن غائله به رغم روابط غیرمطلوب سپاه با بنیصدر در آن زمان، سپاه
و ارتش با دو سازمان مستقل و بعضاً ادغامی، در نبردی که حدود 20 روز طول کشید،
توانستند سنندج را از سیطره گروههای تجزیهطلب آزاد سازند. البته نقش سپاه در
آزادی سنندج به طور چشمگیری بیش از نقش ارتش بود. در عین حال، آزادی سنندج یکی از
افتخاراتی است که بنیصدر هم نقش ارزندهای در آن جریان ایفا کرد. از سوی دیگر
عمده تلاشهای تجزیهطلبانه که در استانهای کردنشین و عرب زبان هم مرز با عراق
اتفاق میافتاد، سپاه را که نطفهاش با اصالت فرهنگ انقلابی بسته شده بود، ابتدا
در ابعاد انتظامی تقویت و کارآمد کرد و از آنجایی که مرز عراق، کانالهای حمایت
تسلیحاتی تجزیه طلبان شده بود، در ادامه مقابله با تجزیه طلبان، سپاه دامنه فعالیت
خود را تا مرزهای کشور توسعه داد تا مبادی ورودی تجزیه طلبان را مسدود کند. اما
استقرار در مرز، به این معنی نبود که سپاه آماده جنگ با ارتش منظم عراق شده باشد،
بلکه هدف از این حضور بستن راههای تردد تجزیه طلبان بود. هرچند که گهگاهی ناچار
میشد به اقدامات ایذایی پاسگاههای مرزی عراق واکنش نشان دهد.
اما برخی به گونهای جنگ را روایت میکنند که گویی از ابتدا سپاه در
جنگ بوده است.
این روایتها درست است، اما همه واقعیت نیست. در هیچ یک از محورهای
تجاوز عراق وجود ندارد که پاسداران در برابر آنان مقاومت نکرده باشند. هرچند که
حضور پاسداران در برابر ارتش متجاوز عراق نباید به معنای نبود ارتش تلقی شود. اما از سویی حضور سپاه و ارتش و
ژاندارمری در مرز، متناسب با نوع تجاوز
گسترده دشمن و تهدید پیش رو نبوده است و لذا آرایش نیروهای مسلح خودی متکی بر دفاع
خطی بوده و آمادگی برای دفاع لایه به لایه وجود نداشته است. به همین جهت بعد از
شکسته شدن دفاع خطی ما، اثری از آرایش دفاعی لایههای بعدی نبوده تا مانع از
پیشروی دشمن به عمق خاک کشور شود.
چرا هنگام وقوع جنگ چشم همه به سوی ارتش بود؟
وظیفه ذاتی ارتش، حفظ و حراست از مرزها و تمامیت ارضی کشور است،
درصورتی که در تعیین وظایف سایر نهادها از جمله برای سپاه چنین وظیفهای تعریف
نشده است و لذا وجود چنین چشمداشتی کاملاً طبیعی بود. البته معنای این چشمداشت،
نباید نبود سپاه تلقی شود. ببینید در تاریخ آمده که خرمشهر از 31 شهریور مورد تجاوز
قرار گرفت و 35 روز بعد، یعنی پنج آبان شهر سقوط کرد در حالی که خرمشهریها میگویند
ما 45 روز مقاومت کردهایم نه 35 روز، منظور آنان این است که ما 10 روز پیش از
آغاز رسمی جنگ، در پاسگاه خین، حدود و شلمچه شهید دادهایم. البته در این مقاومت
45 روزه ارتش و ژاندارمری هم حضور داشتهاند ولی آنچه مورد بحث ما است، این است که
سپاه خرمشهر منتظر نمانده تا ارتش دست به اقدام بزند و نه تنها با شروع جنگ، بلکه
از قبل از جنگ در دفاع از مرزها فعال بوده است. یکی از عوارض کودتای نوژه این بود
که فرمانده وقت لشکر 92 ارتش که جزو افسران کودتاچی بوده، بر اساس اقدام خیانتآمیزی،
نیروهای مستقر در خطوط مرزی خوزستان را به داخل فراخوانده بود اگرچه جنگ بیش از دو
ماه بعد از خنثی سازی کودتای نوژه بوقوع پیوست و قبل از آغاز جنگ یگانهایی از
لشکر 92 در مرز مستقر بودند؛ اما آثار مخرب کودتای نافرجام بر حیثیت لشکر 92 نه
تنها لشکر 92 را تضعیف کرده بود، بلکه سپاه خوزستان که خود نقشی در خنثیسازی
کودتاچیان داشت، دیگر نمیتوانست به لشکر 92 اعتماد پیشین را داشته باشد و لذا
برای تأمین مرزهای خوزستان، در کنار نیروهای لشکر 92 و یگان رزهی 37 شیراز، نقش
فعالی داشت. درحالی که معتقد بود تأمین حفظ مرزها وظیفه ذاتی ارتش است. البته
نباید یارکشی سیاسی بنی صدر از ارتش را در اینجا فراموش کرد. این یارکشی ضمن
اینکه جایز نبود، فاصله سپاه و ارتش را بیشتر میکرد و دیدگانی را که مترصد واکنش
قدرتمندانه ارتش در برابر ارتش متجاوز عراق بود، نگران میکرد.
دلیل یارکشی بنیصدر از ارتش چه بود؟
از زمان انتخاب بنیصدر به عنوان رئیس جمهور، جناح بندی داخلی شکل
جدیدی به خود گرفت که یک سوی آن را حزب جمهوری و سوی دیگر آن را طیف حامیان بنیصدر
تشکیل میدادند. در این دستهبندی داخلی سپاه در مقابل بنیصدر قرار میگرفت و رفتار
بنیصدر هم که فرمانده کل قوا به گونهای وانمود کننده هم سویی ارتش با بنیصدر
بود. هرچند که اساساً ارتش هیچ گاه وارد منازعات جناحی نشد.
بنیصدر ارتش را حامی خود نشان میداد، سپاه هم نقطه مقابل بنیصدر
بود. پیامد این وضعیت برای جنگ چه بود؟
بنیصدر حاضر نبود در جنگ روی توانایی سپاه حساب باز کند و حتی سپاه را
در امر جنگ ناتوان معرفی میکرد. البته میتوان گفت همان طور که افکار عمومی روی قابلیتها
و وظایف ارتش حساب کرده، افکار بنیصدر هم از افکار عمومی مجزا نبود. ولی افکار
عمومی نسبت به سپاه نگاه مثبت داشت، اما بنیصدر با عینک دیگری به سپاه نگاه میکرد.
از سوی دیگر فرماندهان وقت ارتش هم، غرق در دانستههای خود بودند و توانایی بالقوه
سپاه را نمیشناختند و چه بسا قضاوتهای منفی آنان نسبت به توانایی سپاه، بر نظرات
بنیصدر تأثیر مستقیم داشت.
سپاه که هنوز سازمان رزم مشخصی نداشت، چگونه میخواست عهدهدار مدیریت
جنگ شود؟
مسأله مورد مناقشه سپاه، به دست گرفتن مدیریت جنگ نبود. بلکه سپاه
خواهان دو مسأله ساده بود. اول اینکه نیاز به تجهیزات متناسب با صحنه جنگ داشت و
دوم اینکه توقع داشت که در تصمیمگیریها، به نظرات سپاه توجه شود. اما هر دو خواسته
سپاه مورد بیتوجهی قرار میگرفت.
با این توصیف شما، وضعیت فرماندهی در جبههها چگونه بود؟
فرمانده کل قوا که بنیصدر بود. ارتش دو قرارگاه مقدم داشت که یکی در
کرمانشاه و دیگری در خوزستان بود. سپاه نیز دو قرارگاه مقدم داشت که یکی در کرمانشاه
به نام سپاه هفتم و دیگری در اهواز به نام پایگاه منتظران شهادت. سپاه و ارتش به
جهت سابقه همکاری شان در کردستان از همکاری بیشتری برخوردار بودند. بویژه که نقش بنیصدر در جبهه غرب
کمرنگتر بود. بدین ترتیب میتوان گفت در جبهه غرب از قرارگاه مشترک سپاه و ارتش
برخوردار بودیم و این قرارگاه در سه محور پاوه، سرپل ذهاب و ایلام فرماندهی میکرد.
اما در جبهه جنوب قضیه متفاوت بود و به جهت اختلاف تحلیل رئیس ستاد مشترک ارتش؛
شهید فلاحی که مرکز خوزستان یعنی اهواز را هدف اصلی دشمن میدانست با فرمانده
نیروی زمینی ارتش؛ مرحوم ظهیرنژاد که گلوگاه جغرافیایی خوزستان یعنی دزفول را هدف
اصلی دشمن تلقی میکرد، به گونهای تقسیم فرماندهی وجود داشت. بدین ترتیب که فرماندهی
جبهه دزفول بر عهده تیمسار ظهیرنژاد و فرماندهی جبهه اهواز برعهده تیمسار فلاحی
بود. فرماندهی ارتش در جبهه اهواز، علاوه بر اهواز در دو محور سوسنگرد و آبادان-
خرمشهر نیز فرماندهی داشت. اما سپاه در جبهه جنوب ضمن برخورداری از فرماندهی واحد،
کل جبهه جنوب از دزفول تا خرمشهر را در محورهای مختلف شوش-دزفول، اهواز-سوسنگرد و
آبادان- خرمشهر فرماندهی میکرد. لذا
آنچه درباره اختلاف سپاه و ارتش در آغاز جنگ گفته میشود، شامل اختلافات در جبهه
غرب نبود. هرچند که در آنجا نیز اختلافاتی وجود داشت. اما اختلافاتی بود که با
تدابیر کارآمد برطرف میشد. اما در جبهه جنوب مسأله فرق میکرد و اگرچه برخی
فرماندهان ردههای تیپ و لشکر ارتش از همکاری با سپاه ابایی نداشتند، اما همانها
نیز نگران فضای مسمومی بودند که مبادا به جهت این همکاری مورد بازخواست قرار
گیرند. نتیجه تفاهم بین سپاه و ارتش در جبهه غرب دو عملیات شاخص «ضربت ذوالفقار» و
«بازی دراز» است که هر دو قبل از عزل بنیصدر از سمت فرماندهی کل قوا اجرا شد. در
عملیات ضربت ذوالفقار ارتش استخوانبندی عملیات را تشکیل میداد و در بازی دراز
سپاه این نقش را عهدهدار بود. اما در جبهه جنوب وضعیت به گونه دیگری رقم میخورد.
نامه فریاد گونه درخواست فرمانده وقت سپاه خوزستان؛ شمخانی، در آستانه سقوط خرمشهر
نشانه بارزی از عدم حمایت تجهیزاتی از سپاه در دوره مقاومت خرمشهر است. هرچند که
این نامه، جانفشانی دوشادوش ارتش و سپاه در خرمشهر را نفی نمیکند. اما تعهدات
انقلابی و میهنپرستانه عناصر تکاوران دریایی و سایر عناصر داوطلب ارتشی که در
کنار ایثارگریهای پاسداران خرمشهر، آبادان، آغاجاری، تهران، اصفهان، خرمآباد
و... تاریخ مقاومت را رقم میزدند، فراتر از قدرت فرماندهی اتاق جنگ بود. در جبهه
اهواز و سوسنگرد که علاوه بر سپاه و ارتش، نیروهای شهید چمران هم حضور داشتند، اگرچه
تعارض و تقابل فرماندهی مشاهده نمیشد. اما وحدت فرماندهی هم، رویه مرسوم نبود.
فرماندهی در جبهه شوش- دزفول نیز به همین ترتیب بود. لازمه تغییر این وضعیت، تغییر
نگرشی بود که باید اتفاق میافتاد. اولین کسی که به این مسأله پی برد کسی نبود جز شهید
حسن باقری که لزوم تغییر نگرش نسبت به نحوه مدیریت جنگ را اعلام کرد. اما این جرقه وقتی برای او زده شد
که بیش از شش ماه از آغاز جنگ گذشته بود و ناکامیهای ارتش در نبردهای دزفول (مهر
59)، نبرد جاده ماهشهر(آبان 59) و نبردهای هویزه و آبادان (دی 59) رخ داده بود. به
عبارتی دیگر زمینه درک ضرورت تغییر وضعیت، حوادث تلخی بود که در ناکامیهای
نبردهای مزبور روی داد.
بنابراین واقعیت صحنه جنگ موجب تغییر نگرشها شد؟
ناکامیهای به وجود آمده، توقع افکار عمومی را از ارتش کاهش داد و
بویژه توقع سپاه از ارتش فرو ریخت. ضمن اینکه ناکامیهای مزبور درسهایی را درون
خود داشت که میتوانست دستمایه قوای مسلح برای رفع نارساییها باشد. در عملیات
«هویزه» که
از 15 دی 59 آغاز شد، با شروعی موفق همراه بود. اما در نهایت به دلیل آماده نبودن
ما برای چنین جنگی، پایانی غمانگیز را رقم زد. این نبرد بزرگ که برای اولین بار
به انهدام یک تیپ زرهی عراق و اسارت 700 عراقی منجر شده بود، میتوانست عوامل
موفقیت و شکست زیر ذرهبین کارشناسانه قرار گیرد و دستمایه اقدامات بعدی شود. لیکن
به جهت تقابل جناحی به این موضوع نظامی، امکان نقد و بررسی کارشناسانه و به دور از
حب و بغض سیاسی این موقعیت را سوزاند و لذا از تبدیل این ناکامی به تجربهاندوزی
بیبهره ماندیم. ارتش برای اجرای این عملیات آماده نبود. اما بنیصدر که خود را در
معرض افکار عمومی میدید، از ارتش میخواست که پای کار بیاید. شما میتوانید همین موضوع
را مورد نقد قرار دهید. چرا افکار عمومی باید فرمانده کل قوا را آنچنان تحت فشار
قرار دهد که در وضعیت غیر آماده دست به اقدامی بزند که مغایر نظرات کارشناسان مورد
اعتماد وی بوده است. همچنین چرا باید فرمانده کل قوا، در برابر فشار افکارعمومی
دست به عملیاتی بزند که سازوکار اجرایی آن ناقص است؟ یکی دیگر از تجارب به دست
آمده در این حادثه تلخ، موفقیت محوری است که به فروپاشی تیپ زرهی عراق و 700
اسیرشان منجر شد. حال آیا نباید این موفقیت مورد ارزیابی و بهرهبرداری قرار میگرفت؟!
اگرچه افکار عمومی، بحق عزادار شهدای دانشجوی خط امام میبود، اما اگر از نخبگان
نظامی اتاقی سرپا کرده و ضمن عزادار بودن، عوامل موفقیت آنها را در کنار تیپ زرهی لشکر
16 زرهی ارتش در آن اتاق زیر ذرهبین برده و از آن دنبال تجربهیابی بودیم، بدون
دستاورد میماندیم؟! شکست عملیات هویزه به دلیل از دست رفتن دانشجویان خط امام(ره)
که درواقع نسل دوم و پیشرو انقلاب بودند، سروصدای زیادی ایجاد کرد و این مسأله
عامل دیگری شد تا قطببندیهای داخلی را بیش از پیش تقویت کند. اما حیف که ادراک
ما در پاسداری از خون شهدا، همه جانبه نیست. نکته دیگری که از این ناکامی قابل درسآوری
است، اظهارات جناحی فرمانده کل قوا؛ بنیصدر در این دست از عملیاتهاست. وی معتقد
بود که در صورت پیروزی در جنگ و بازگشت به شهر، هیچ کسی به قهرمان ملی انتقاد نمیکند.
هرچند که این تز تجربه شده است. اما چه لزومی داشت که فرمانده کل قوا سخنی بر زبان
جاری کند که پیروزی در جنگ، پیروزی جناحی تلقی شود و آیا بدین ترتیب نباید جناح
رقیب نسبت به مقاصد وی در جنگ مشکوک شده و او را خائن بداند. چه بسا آنانکه معتقد
بودند بنیصدر خائن بوده است، از همین زاویه باورشان قابل تأمل باشد و گرنه اگر
مقصود این بوده که بنیصدر قصد شکست ایران در جنگ را داشته که به دور از واقعیت
است و رفتار وی ثابت میکند که وی خواهان پیروزی ایران در جنگ بوده، اما قصد داشته
که این پیروزی را جاده صاف کن جریان مخالف قرار دهد و این نگاه یعنی استفاده جناحی
از منافع ملی است که اگر آن را عملی خائنانه ندانیم ولی مطرود بودن آن قطعی است.
پیامدهای این ناکامیها ورود سپاه به جنگ بود؟
کار به اینجا رسید که جبههها در رکود رفت و دیگر کسی امیدی نداشت تا
عملیات موفقی صورت بگیرد. سپاه کم و بیش تلاش میکرد راهکاری پیدا کند، از ارتش
واکنش امیدوار کنندهای مشاهده نمیشد، فرمانده کل قوا؛ بنیصدر هم برای خروج از بنبست
پیش آمده، ابتکار نظامی نداشت. در این شرایط در 26 اسفند 59 سپاه دست به عملیات
مستقل و کوچکی زد که میتوان از آن به عنوان «محک خودباوری» نام
برد. موفقیت در این عملیات، اعتماد به نفس لازم را در سپاه ایجاد کرد. در همین ایام ظرف زمانی لازم برای
طرح ایده حسن باقری که معتقد بود «ما باید در استراتژی جنگ تجدیدنظر کنیم.» فراهم
شد. ایدهای از یک نخبه بیست و چند ساله. اگر طرفین جناحهای داخلی، موضوع جنگ را
از پنجره جناحی نمینگریستند و در میدان اندیشه، اسیر تعلقات جناحی نمیشدیم،
قدرمسلم موفقیتهای بهتری به دست میآوردیم.ما در عملیات پل نادری شکست خوردیم، زیرا
ارتش به تنهایی وارد شد. در عملیات سوم آبان ماه هم شکست خوردیم، اما در محوری که
نیروهای داوطلب نبرد میکردند، نتایج بهتری گرفتیم. در عملیات هویزه موفق شدیم،
اما موفقیت چشمگیر ما در محوری حاصل شد که پیشقراولان عملیات را سپاهیان تشکیل میدادند.
این واقعیتها، این نکته را تأیید کرد که حضور سپاه در کنار ارتش ضریب موفقیت را
افزایش میدهد. ولی کسی نبود که با استفاده از تجربههای به دست آمده، تئوری جدیدی
استخراج کند. حتی بنیصدر در اواخر فرماندهیاش خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا
ناآگاهانه به این استراتژی رسیده بود که باید در نبرد با دشمن از توان سپاه، در
کنار ارتش استفاده شود.
استناد شما چیست که بنیصدر هم به این مسأله رسید؟
20 روز قبل از عزل بنیصدر، یعنی آخر اردیبهشت 1360 عملیاتی به نام «تپههایالله اکبر» انجام شد. فرمانده
این عملیات، فرمانده لشکر 92 یعنی شهید مسعود نیاکی و قائم مقام او در عملیات،
رحیم صفوی بود. یگانهای عمل کننده، ترکیبی از گردانهای شهید چمران، سپاه و ارتش
بودند. این عملیات با موفقیت به پایان رسید و در تاریخ ثبت شد. اما فرصتی برای
اندیشیدن درباره این تغییر رفتار فرمانده کل قوا که از تغییر نگاه وی نسبت به توان
سپاه حکایت داشت، پیدا نشد. این اتفاق درست در اوج اختلافهای جناحی و درست در زمان
پیوند آشکار بنیصدر و مجاهدین خلق به وقوع پیوست. لذا دیگر زمان از دست رفته بود
و اعتماد عمومی نسبت به بنیصدر بسرعت روبه کاهش بود.
بعد از رفتن بنیصدر در هماهنگی و مدیریت نیروها چه اتفاقی افتاد؟
در ارتش عناصری بودند که با سپاه احساس قرابت بیشتری داشتند. مانند
شهید «شهرامفر» که در کردستان شهید شد. برکناری
بنیصدر گویی فضای تنفسی برای نیروهای ارتش که حزباللهیتر از بقیه بودند را
ایجاد کرد. صیاد شیرازی نیز از جمله آنها بود. صیاد قبل از برکناری بنیصدر از
سمتش در ارتش برکنار شده بود و لذا با همان کسوت ارتشی در واحد طرح وعملیات سپاه
مشغول فعالیت بود.
با خروج بنیصدر، آیا نظام به این تصمیم قطعی رسیده بود که باید
استراتژی جنگ تغییر کند؟
اگر این طور میشد، خوب بود. اینکه بنیصدر اخیراً گفته است که صیاد
آدم استراتژیستی نبود، اصلاً مگر ما استراتژیست داشتیم؟ اتفاقاً آنچه حسن باقری را
در تاریخ جنگ برجسته کرده، همین دیدگاههای راهبردی اوست. تنها کسی که غیر از حسن
باقری میتواند تئوریسین جنگ ما نام بگیرد محسن رضایی است. در دوران جنگ هشت ساله
فرد دیگری در این سطح مشاهده نکردیم، نه در ارتش و نه در سپاه.
عزل بنیصدر چه پیامدی در شیوه جنگیدن و ارتباط نیروها داشت؟
برکناری بنیصدر از مقام فرماندهی کل قوا تحولاتی چند در اداره امور
جنگ به وجود آورد. اولاً شورای عالی دفاع که در زمان بنیصدر مانع از تصویب برخی
طرحها از جمله طرح شکستن محاصره آبادان بود (هرچند که عامل مؤثر در عدم تصویب آن طرح،
فرمانده نیروی زمینی ارتش؛ مرحوم ظهیرنژاد بود ولی از آنجایی که بنیصدر عمدتاً به
نظرات فرماندهان ارتش اتکا داشت، مانع از تصویب آن طرح میشد) راه برای تصویب آن
طرح هموار شد. به عبارتی دیگر مخالفت فنی ظهیرنژاد با طرح شکستن محاصره آبادان،
بعد از رفتن بنیصدر این نگرش در شورای عالی دفاع جایگاه حداقلی یافت و طرح عملیات
ثامن الائمه تصویب شد. هرچند
که قانع کردن مرحوم ظهیرنژاد نسبت به آن طرح، زمان قابل توجهی را از طراحان سپاهی
طرح گرفت. همچنین سپاه که گرچه در اواخر دوران فرماندهی بنیصدر، از سوی وی
پذیرفته شده بود که در اجرای
عملیات بهکارگیری شود، اما توان بالقوه نظامی سپاه بسیار بیشتر از چیزی بود که
بنیصدر برای بهکارگیری آن به جمعبندی رسیده بود. لذا برکناری بنیصدر امکان
تبدیل توان بالقوه نظامی سپاه را به توان بالفعل میسر ساخت.
با برکناری بنیصدر، نه تنها توان بالقوه سپاه آزاد شد و نه تنها سپاه
از انزوای نظامی بیرون آمد، بلکه ترازوی موازنه نظرات کارشناسی که تا قبل از
برکناری بنیصدر به سود ارتش بود، بعد از این برکناری به سود سپاه به طور کاملاً چشمگیری
تغییر کرد. اگرچه این تغییر وضعیت به صورت دفعی واقع نشد، بلکه به مرور زمان و با
اثبات مؤثر بودن ایدههای عملیاتی سپاه در صحنه نبرد، سپاه میداندار ایدهپردازی
در میدان جنگ شد.
انتخاب محسن رضایی به عنوان فرماندهی سپاه چه پیامدی برای جنگ داشت؟
محسن رضایی پیش از انقلاب عضو گروه شبه نظامی منصورون بود که تعدادی از
کادر آن، از جمله شخص محسن رضایی، شمخانی، رشید و جهانآرا خوزستانی بودند. از سوی
دیگر قبل از اینکه محسن رضایی به فرماندهی سپاه برسد، سپاه کادرهای ورزیدهای را
به جنگ معرفی کرده بود که از شاخصترین آنان در جبهه خوزستان، رحیم صفوی، حسن
باقری، داوود کریمی، عزیزجعفری، احمد غلامپور و... بودند و نیز در جبهه غرب محمد
بروجردی، احمد متوسلیان، ابراهیم همت، مصطفی ایزدی و... بودند. بنابراین، محسن
رضایی توانمندی را برای فرماندهی جنگ داشت.تا قبل از فرماندهی محسن رضایی که
فرماندهان سپاه با موضوعی به نام فرمانده کل قوا؛ بنیصدر روبهرو بودند، امکان در
دست گرفتن فرماندهی سپاه در جنگ را نداشتند و لذا فرماندهی سپاه در جنگ به دو
قرارگاه منتظران شهادت در اهواز و ستاد منطقه هفت در کرمانشاه واگذار شده بود. اما
محسن رضایی بعد از دریافت حکم فرماندهی، بعد از یک دوره شش ماهه، فرماندهی سپاه در
جنگ را در اولویت فعالیتهای سپاه و خویش قرار داد. به عبارتی دیگر، محسن رضایی از
فتح المبین فرمانده سپاه در جنگ شد و در آستانه فتحالمبین بود که تقریباً تمام توان
سپاه تبدیل به توان نظامی شد و از آن به بعد است که شما میتوانید سپاه را یکی از
نیروهای مسلح محسوب نمایید. بلکه تا قبل از فتح المبین حجم فعالیتهای فرهنگی و
انتظامی و امنیتی سپاه بر فعالیتهای
نظامی آن به طور مشهودی میچربید اما از فتح المبین به بعد، بدون کاهش فعالیت
امنیتی سپاه، بقیه فعالیتهای سپاه بشدت کاهش یافت و در مقابل سازمان رزم سپاه
بسرعت گسترش پیدا کرد.
قبل از آقای رضایی، فرمانده سپاه چه کسی بود؟
قبل از محسن رضایی، مرتضی رضایی فرمانده سپاه بود. همچنان که میدانید،
انتخاب فرمانده سپاه برعهده فرمانده کل قواست، یعنی بنیصدر باید فرمانده کل سپاه را
انتخاب میکرد. آن ایام، به تبع پیشفرضهای قبل از انقلاب، همه انقلابیون خواهان
مدیریتهای شورایی بودند و از فردگرایی بشدت نگران بوده و لذا بسیاری از نهادهای
نظام جدید جمهوری اسلامی از جمله سپاه با این نگرش طراحی و سازماندهی شده بودند.
به همین جهت، در آن ایام شورای فرماندهی سپاه نقش تعیین کننده در تصمیمات سپاه
داشت و فرماندهی سپاه هیچ مشابهتی با فرماندهی در ارتش و نیروهای مسلح در سایر
کشورها نداشت. با این مقدمه عرض میشود که تفاوت نگاه بنیصدر به سپاه و با نظرگاه
شورای مرکزی سپاه، موجب شده بود که هرگونه انتخاب فرمانده از سوی بنیصدر، با
مخالفت شورای مرکزی سپاه مواجه شده و بی نتیجه میماند تا اینکه با وساطت امام
خمینی طی توافق دوجانبه، قرار شد که بنیصدر، مرتضی رضایی را به فرماندهی سپاه
برگزیند و مرتضی رضایی، شهید کلاهدوز را (که عضو شورای مرکزی سپاه بود) به جانشینی
خود برگزیده و تمامی اختیارات فرماندهی را به کلاهدوز واگذار کند. با صدور حکم
فرماندهی محسن رضایی، شهید کلاهدوز همچنان جانشین فرمانده کل سپاه شناخته میشد.
کمتر از دو هفته بعد از صدور حکم فرماندهی محسن رضایی، یوسف کلاهدوز که فرماندهی
مشترک عملیات شکستن حصر آبادان (عملیات ثامنالائمه) را
برعهده داشت، پس از پایان عملیات، به همراه جهانآرا، فلاحی، نامجو و فکوری در
حادثه سقوط هواپیما به شهادت رسید. بعد از این واقعه مرحوم ظهیرنژاد جایگزین شهید
فلاحی در ستاد کل ارتش شد و شهید صیادشیرازی جایگزین مرحوم ظهیرنژاد در فرماندهی
نیروی زمینی ارتش شد و علی شمخانی جایگزین شهید کلاهدوز در سپاه گردید.
آقای محسن رضایی فرمانده جنگ بود یا فقط سپاه را در جنگ فرماندهی میکرد؟
محسن رضایی بعد از شهادت یوسف کلاهدوز، شمخانی را که تا آن زمان
فرمانده سپاه خوزستان بود، به تهران منتقل و به عنوان جانشین خود در سپاه منصوب
کرد. با تغییرات در سطح فرماندهان ارتش و ارتقای شهید صیادشیرازی به فرماندهی
نیروی زمینی ارتش، طی توافق نانوشتهای، نقش اول در فرماندهی جنگ به سپاه واگذار شد.
تا قبل از این وضعیت، طرحهای عملیاتی خودی عمدتاً براساس اصولی بود که نه تنها
ارتش عراق به آن اصول وقوف داشت، بلکه هر ارتش دیگری در دوران آموزشهای سطح عالی
خود، این اصول درسی از دروس آنان بود. اما با جابهجایی نقش اول فرماندهی در جنگ و
واگذاری این نقش به سپاه که متکی به اصول مزبور نبود، درک طرحریزیهای خودی برای
دشمن، دشوار شد.با این تغییر وضعیت پدیده مهم دیگری هم به وقوع پیوست؛ اتصال سپاه
به دریای عظیم ملت و امکان جذب نیروی داوطلب، ضمن اینکه موجب توسعه فوقالعاده
سازمان رزم سپاه گردید، انگیزه شهادت طلبی که وجه بارز نیروهای داوطلب مردمی بود،
توان معنوی و غیرمحسوس نیروهای خودی را چند برابر افزایش داد. با توجه
به دو عامل فوق، از این به بعد، عملیات مشترک سپاه و ارتش وضعیت صحنه نبرد را به
گونهای تغییر داد که موازنه بین ایران و عراق را به طور چشمگیری به نفع ایران عوض
کرد.
این هماهنگی میان ارتش و سپاه به چه صورت بود؟
یک فرمانده مشترک در قرارگاه مرکزی دایر شد، در قرارگاه پایینتر هم
فرمانده مشترک وجود داشت اما وقتی به یگانهای عمل کننده میرسید، دو یگان کنار هم
قرار میگرفتند. برای هر نیرو کارایی جدایی تعریف میشد. ارتش سازمانی با تجهیزات
سنگین و سپاه با تجهیزاتی سبک و فارغالبال، وارد عملیات میشدند. این وضعیت تا عملیات رمضان ادامه
داشت، اما ناکامی عملیات رمضان این توافق نانوشته را دچار چالش کرد.
این چالش چه بود؟
بعد از عملیات رمضان، ارتش با این پیشفرض که عامل موفقیتهای سپاه،
برخورداری از نیروهای بسیجی است، خواستار آن شد که از نیروهای بسیجی برخوردار شود
و براین باور بود که اگر ارتش هم از همین امکان برخوردار باشد، میتواند به موفقیتهای
مشابه سپاه دست یابد. درصورتی که بستر پیوند سپاه و بسیج که آن دو را در یک سازمان
تجمیع میکند، در ارتش وجود ندارد و امکان جذب نیروی بسیجی توسط ارتش میسر نیست.
لذا این پیشنهاد به جایی نرسید و همچنان چرخه قضایا، بر پاشنه وضعیت گذشته میچرخید.
با ناکامی والفجر مقدماتی، فرماندهی عملیات بعدی به ارتش واگذار شد ولی موفقیتی در
پی نیاورد. همچنین بعد از عملیات بدر، در عملیات قادر بار دیگر، فرماندهی به ارتش
واگذار شد اما این بار هم به موفقیت نینجامید.
به عبارت دیگر، چهار سال تمام فرماندهی جنگ دست به دست شد و فرصتها از
دست رفت؟
فرماندهی جنگ به مدت نه ماه در اختیار بنیصدر بود. ما در آن نه ماه از
فرماندهی متمرکز برخوردار بودیم. اما این تمرکز فرماندهی سودمند نبود چرا که آن فرمانده
کل به توانمندیهای موجود در سپاه و بسیج واقف نبود یا به رغم واقف بودن به آن، از
آن توانمندی در جهت تقویت توان نظامی بهرهگیری کارآمدی نکرد. پس از تغییر در
فرماندهی کل قوا، در خرداد 1360 به هم ریختگی ناشی از دوران قبل از عزل اولین رئیس
جمهوری و نیز فضای ناامنی که سازمان منافقین با ترورهای کور خود در کوچه و بازار
ایجاد کرده بودند، تقسیم کار نانوشتهای صورت گرفت که امور کشوری به سران سه قوه
(با محوریت مرحوم هاشمی رفسنجانی) و امور لشکری به سپاه واگذار شد. این وضعیت تا
عملیات رمضان در تابستان 1361 ادامه داشت. بعد از عملیات رمضان وحدت ارتش و سپاه دچار
چالش شد.
سپاه ابتدا سعی میکرد این وضعیت را مدیریت کند. تا آنکه بعد از عملیات
والفجر مقدماتی و در اوایل سال 1362 از امام(ره) درخواست شد یک فرمانده واحد برای
جنگ انتخاب کند. ابتدا آیتالله خامنهای برای این امر برگزیده شد و در مدت کوتاهی
بعد، این سمت به مرحوم هاشمی رفسنجانی واگذار شد. پس از این انتصاب، مرحوم هاشمی
در اسفند 1362 با حضور در قرارگاه مرکزی عملیات خیبر، تمشیت عملیات را برعهده
داشت. در عملیات حسن روحانی به نمایندگی از مرحوم هاشمی در منطقه حضور یافت. بعد
از عملیات بدر مرحوم هاشمی با تشکیل ستاد عملیاتی در تهران امورات را پیگیری میکرد.
در هنگام نبردها با اعضای ستادش در منطقه حضور مییافت تا اینکه در روزهای پایانی
جنگ، با سمت جانشین فرمانده کل قوا در نقش فرماندهی جنگ میدان را به دست گرفت.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران، تاریخ انتشار 7 مهر 97، شماره: 483514