شعار سال: غلامی بعدها تیپ 110 خاتم الانبیا را راهاندازی کرد و فرمانده این تیپ شد. وی پس از پایان دوران دفاع مقدس و شروع جنگ سوریه از مستشاران زبده نظامی بود که برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به سوریه رفت و درجریان مقابله با تکفیری ها از ناحیه سر مجروح و به کما رفت و پس از مدتی درشهریورماه سال 95 به شهادت رسید. قبل از شهادت خاطرات وی ضبط وبرای انتشار آماده شده است.متن زیر بخشی از خاطرات وی از حوادث کردستان و روزهای اول جنگ است که متن کامل آن به زودی انتشار خواهد یافت.
آزادسازی شهرهای کردستان واقعاً با جانفشانی بچهها انجام شد. نیروهای ما آمدند امنیت شهرها را برقرار کردند، طوری که دیگر شبها هم داخل شهرها رفتوآمد انجام میشد. در جریان آزادسازی شهرها، علیاصغر اکبری بههمراه دو برادرش شهید شد. دو نفر از آنها در سردشت در پاکسازیها شهید شدند. خودش که فرمانده سپاه سردشت بود، بهشکل فجیعی به شهادت رسید. گروههای ضدانقلاب خیلی از او ناراحت بودند. او را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند.
آنها با قساوت قلب، چنین کارهایی میکردند. در موج اول اقداماتشان چنان وحشتی ایجاد کرده بودند که مردم عادی حاضر نبودند حتی بین شهرهای خودشان روزانه رفتوآمد کنند. در مردم وحشت زیادی ایجاد کرده بودند. اگر کسی با آنها همکاری نمیکرد، همه افراد خانوادهاش را میکشتند. شبانه میریختند همهشان را قتلعام میکردند. در منطقه، رعب ایجاد کرده بودند و همین ترس عاملی برای جلوگیری از همکاری کردها با نیروهای نظامی بود. الآن که جنایتهای داعش را میبینیم، واقعاً متأثر میشویم. همین اتفاقها برای بچههای خود ما در کردستان افتاد. سر بعضی از بچهها را با ورقه حلبی بریده بودند. این جنایتها را به همه مردم هم نشان میدادند. در زندان دولتو انواع شکنجه و کشتار را میکردند. در آنجا بچهها را شبانهروز مجبور به بیگاری میکردند و غذا هم به آنها نمیدادند. به شدیدترین وجه شکنجهشان میکردند و بعد آنها را میکشتند. زندان دولتو در همین پاکسازیهای بین سردشت و بانه گرفته شد. وقتی ضدانقلاب مجبور شد از جنگلهای آلواتان و محدوده سردشت عقبنشینی کند، زندان دولتو به تصرف نیروهای ما درآمد. زندان عجیب و غریبی آنجا بود و مشخص نبود چند نفر از نیروهای ما در آن زندانیاند. چند نفر از بچههای خود ما آنجا زندانی بودند که آزاد شدند. چقدر از این بچهها را سر بریدند و سرشان را به عراق بردند و از دولت عراق پول گرفتند! حمید عسگری یکی از فرماندهان گروهانهای ما بود که در مأموریت مهاباد شرکت داشت. بچه بسیار باهوش، زرنگ و خوبی بود. یک روز که او با یکی از افراد گروههای ضدانقلاب که قبلاً دستگیر شده و توبه کرده بود قرار داشت، عناصر ضدانقلاب به آنها حمله کردند و هر دو را گرفتند. هیچ چیزی از او پیدا نشد؛ نه سری و نه بدنی. عراق به گروههای ضدانقلاب پول میداد، بخصوص اگر سر پاسدارها را برایشان میبردند. برای سرشان جایزه گذاشته بودند، لذا به هر شکل ممکن، دوست داشتند این جایزه را بگیرند. حالا به غیر از کشتن، سر را هم میبُردند. جنایتهای گروه خشونتطلب داعش الآن برای ما خیلی عجیب نیست، چون سی سال پیش این جنایتها در خاک خودمان به شکل دیگری اتفاق افتاد و تصاویرش را در ذهن داریم. در کردستان، شیخ عزالدین حسینی گروه کومله را تشکیل داد که گروهی خشنتر از حزب دموکرات بود. آنها میآمدند یکسری عناصر بیسواد را میبردند و با هر قشری از جامعه مواجه میشدند، سعی میکردند آنها را جذب کنند؛ برای مثال چوپانی با گروهی از اینها که داشتند برای عملیات میرفتند آشنا شده بود. آنها جذبش کردند و او را با خودشان بردند. بعد این فرد خودش مسئول یک گروه شد. او در اعترافاتش میگفت حدود سی تیر خلاص در سر بچههای بسیجی و سپاهی زده است و این جزء افتخاراتش بود. این چوپان میگفت علاقه دارم پیشرفت کنم. آنها هم جذبش کرده و او را با خود برده بودند. بعد به او گفته بودند اگر میخواهی رشد کنی، قاموس ما این است که باید اسلحه دستت بگیری و مبارزه کنی. او هم مرحله به مرحله جلو رفته و بعد مسئول گروهی برای زدن تیر خلاص شده بود.
جداکردن مردم از گروههای ضدانقلاب
انجام دادن کارهای فرهنگی در مناطق کردنشین خیلی مهم بود. مدتی یک بخش فرهنگی که بانی آن بیشتر، بچههای پادگان ولی عصر تهران بههمراه افرادی مثل سردارناصر کاظمی و سردار محمد بروجردی بودند، در کردستان راه افتاد. آنها میگفتند شما مردم را از این گروهها جدا کنید. به مردم مانند دشمن نگاه نکنید. ما اگر بتوانیم امنیت این مردم را برقرار کنیم، آنها بهسمت ضدانقلاب نخواهند رفت. ضدانقلاب با 10 نفر مسلح در روستا میآیند و مردم مجبور میشوند به خواستههای آنان تن بدهند. آنها به زور وارد خانه مردم میشوند و کسی جرأت نمیکند حرفی بزند. عناصر ضدانقلاب وارد هر روستایی میشدند، مردم وظیفه داشتند یکی دو روز از آنها پذیرایی کنند. آنها از مردم کمکهای اجباری میگرفتند که خودشان به آن یارمتی میگفتند. برایشان مالیات تعیین میکردند. حالا بهاضافه آن مالیات، هروقت داخل خانه مردم میرفتند، از آنها پول میگرفتند. ما با اهالی روستاها ارتباط برقرار کرده بودیم. میگفتند اینها میآیند بهزور از ما پول میگیرند و گوسفند و هرچه دلشان میخواهد، میبرند. ما نمیخواهیم چیزی به آنها بدهیم، ولی مجبور میشویم. سرداران ناصر کاظمی و محمد بروجردی در کردستان بسیار زحمت کشیدند. همینطور سردار محمود کاوه. اینها فرماندهان بسیار قابل و لایقی بودند. نیروهایی که در کردستان بودند تجارب بسیار ارزندهای کسب کردند و در زمان جنگ هم بهعنوان فرماندهان جنگ نقش بسیار تعیینکنندهای داشتند. ما معمولاً در جنگ برای بچههایی که در کردستان بودند اولویت قائل بودیم و به آنها مسئولیت میدادیم، چون کردستان با ابتکارعمل آنها پاکسازی شد و در جنگ هم ابتکار عمل بسیار مهم بود. حالا بگذریم از اینکه کردستان چقدر نیروهای ما را معطل کرد و چقدر از نیروها و یگانهای ما آنجا درگیر جنگ بودند و شهید شدند. غائله کردستان کمکی به صدام و عراق و معضلی برای ما بود.
مقاومت یکماهه در خرمشهر
در توصیف مقاومت یکماهه خرمشهر باید بگویم که واقعاً سپاه خرمشهر آنجا حماسه خلق کرد. یکی از بچههایی که بعداً آمد در آبادان به ما پیوست، مرتضی سلمانطُرُقی بود. او از بچههای اطلاعات پادگان ولی عصر تهران بود که بنا بر وظیفهای که احساس میکرد، به خرمشهر رفت و با دیگر بچهها در خرمشهر مقابل عراق جنگید. فکر کنم ۲۳ روز با عراقیها جنگیده بود. گزارش نبردهای آنجا را کوچه به کوچه میداد. بعد آنها را برای ما تعریف کرد، چون با من خیلی رفیق شده بود. من کنار او در آبادان مجروح شدم. دستم را او بست و من را تا کنار رودخانه انتقال داد. از آنجا من را بهوسیله بَلم به آنطرف رودخانه بهمنشیر آوردند و بعد به بیمارستان بردند. من با مرتضی سلمانطرقی رفاقت عجیبی پیدا کردم. عامل این رفاقت، ابتدا سنوسالمان بود که به هم میخورد و بعد تجربهای بود که او آنجا داشت. آن چند روز که کنار ما بود، چیزهای قشنگی تعریف میکرد. میگفت اگر نیروهای شما میآمدند، خرمشهر الآن دست عراقیها نبود. ما هم او را نگاه میکردیم. میگفت بعضی وقتها که در آب میرفتیم، عراقیها با تکتیرانداز، ما را میزدند. نباید اینجوری میشد. خیلیها منتظر بودند. من شنیده بودم شما دارید میآیید. همه امیدوار شده بودند. بچهها مقاومت خوبی میکردند تا اینکه، روز آخر آب پاکی را روی دست ما ریختند و گفته شد که همه باید شهر را خالی کنید. به جهانآرا و بچهها فشار میآوردند. دیگر کمک نمیآمد و به ما مهمات نمیرسید. از لحاظ مهمات در تنگنا بودیم، ولی اگر شما میآمدید، مقاومت بیشتر میشد. خیلی افسوس میخورد. سلمانطرقی خودش در صحنه نبرد حضور داشت. تعریف میکرد بچهها با دستِ خالی در کوچهپسکوچهها میجنگیدند. وقتی آر.پی.جی. و مهماتشان تمام شد، دیگر به کوکتلمولوتف پناه بردند. بیشترین مقاومت را نیروهای تحت امر جهانآرا در منطقه انجام دادند. من بعدها افتخار پیدا کردم مدتی با ایشان در لشکر۲۷ باشم. بعد از لبنان و سوریه، در زمان تشکیل تیپ۱۰ سیدالشهدا باهم بودیم. او اولین مسئول ستاد تیپ۱۰ سیدالشهدا بود. ما با هم ماندیم، ولی او علاقه نداشت در ستاد کار کند. در عملیات آمد و روی زمین کار کرد. مرتضی سلمانطرقی مسئول محور ما بود. در عملیات خیبر هم باهم بودیم.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت خبری ایران آنلاین ، تاریخ انتشار 16 مهر 98، کد خبر: 506747، www.ion.ir