* از خود بیگانگی در تمام دوران ها
اگر از منظر جامعه شناسی شعرمعاصررا بررسی کنیم، یکی از پدیدههای اجتماعی که در سطح جامعه جلوهگری میکند و در شعر روزگار ما هم دیده میشود، وضعیت و نگرش انسان «از خود بیگانه»یا «با خود بیگانه» است.
بیگانگی یا الیناسیون از کلمه لاتین «Alienation» گرفته شده است که در جامعه شناسی به معنای «بیزاری»در احساس و دور افتادگی یا جدایی فرد از دیگر افراد بشر، از کشور، از کار، یا از خداست. هرچند درمیان متفکران اجتماعی درمورد «از خود بیگانگی» نظریه عام و مشترکی وجود نداشته ودر بررسی این مفهوم نظریههای مختلفی ارائه شده است، اما همسانیهای زیادی در آرای آنها وجود دارد که یک بررسی تطبیقی میان آرای آنها را ممکن میسازد.
«از خود بیگانگی» تاریخچهای به قدمت زندگانی بشردارد. پس «از خود بیگانگی» پدیده جدیدی نیست، در واقع غفلت انسان از جایگاه و مرتبه انسانی خود یکی ازموضوعات و دغدغههای متفکران هرعصر بودهاست. الینه شدن در تمام دورانها بوده با اسامی و مفاهیم خاص. گاه این واژه رنگ مذهبی وعرفانی و گاه رنگ فلسفی و گاهی سیاسی به خود گرفته است. درهرصورت یکی از دغدغههای اصلی قرن جدید که جامعهشناسان و دانشمندان علوم اجتماعی را به تفکر و تأمل واداشته است، «الیناسیون» است.
* تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است!
در متون ادب فارسی از موضوع «ازخودبیگانگی» به گونهای متفاوت سخن به میان آمده است، درگذشته در تاریخ ادبیات کشورمان به این مسأله اشاره شده است. در اشعار بزرگانی مانند ناصر خسرو، غزالی، عطار، سنایی، مولوی، سعدی در مورد انسانهایی که از خودغافل ماندهاند بارها سخن گفتهاند. درشعر شاعران معاصرنیزمانند نیما، شاملو، اخوان و سایر بزرگان هم به این مسأله از زوایای دیگری نگریسته شده است. در اشعار و آثار بزرگان ادبی ما گاهی این «از خود بیگانگی» فرد از خود را وگاهی جدایی او از جامعه و تنهایی فرد را مورد توجه قرار دادهاند.
ناصرخسرو یکی از معدود شاعرانی است که در زندگی خود دچار تحول اساسی شد، او سعی کرد خویشتن خویش را بشناسد و گذشته را جبران کند، او از نخستین شاعرانی بود که با مطرح کردن ارزش انسان، و اهمیت او، باتوجه به اوضاع اجتماعی روزگار خود، درباره این بیگانگی وگرفتارشدن انسان در زرق و برقهای دنیوی و اسارت درچنگال دیو، دورشدن از مقام خود میداند:
برکن ز خواب غفلت پورا سر /واندر جهان به چشم خرد بنگر
یا:
دام است جهان تو، ای پسر دام/زین دام ندارد خبر دد و دام
مولوی در شاهکار خود، مثنوی وجه تراژیک حیات انسانها را در این جهان«جدایی» میداند. او زندگی و حیاتی را اصیل میداند که متصل به امر الوهی باشد. از نظر مولوی زندگی انسانها تا زمانیکه «جدا از اصل خویشند» اصیل نیست و در چنین شرایطی است که آدمیان دچار سردرگمی و نگرانی و اضطراب و ترس هستند. از اینرو وقتی حکایت «نی»مثنوی مولوی را میخوانیم، گویا آواز غم انگیز روح ماست که از چیزی دور افتادهایم:
کز نیستان تا مرا ببریدهاند/در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سعدی شاعری است که به تمام انسانها میاندیشد و انسان آزاد در نظر وی اهمیت فراوانی دارد. او در آثار خود بویژه در گلستان سعی میکند انسان آزاد و اصیل را با ویژگیهایش بیان کند. از نظرسعدی هم آنچه که انسان را از بیگانه شدن با خود میرهاند، وموجب تعالی و ارتقای وجودی وی میشود، بعد معنوی والهی اوست، انسان ازخودبیگانه را دچار این رذایل اخلاقی میداند:
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است وجهل و ظلمت/حیوان خبر ندارند ز جهان آدمیت/ مگر آدمی نبودی، که اسیر دیو ماندی/که فرشته ره ندارد، به مکان آدمیت/طیران مرغ دیدی؟ توزپای بند شهوت/ بدر آی تا ببینی طیران آدمیت
حتی حافظ هم برای رهایی از این سرگشتگی و غم و تشویش، دل کندن از جهان مادی و وانهادن کامجوییهای بیحساب و وانهادن زیاده خواهیها را توصیه میکند:
حافظا! ترک جهان گفتن طریق خوشدلیاست/تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
* دنیای امروز، تسخیر افکار، بوروکراسی
اما الیناسیون در دنیای امروز انسانها را به شکلهای مختلفی مسخ کرده است. زندگی ماشینی امروز، نظام بوروکراسی، بتدریج در افکار و ایدههای انسانها رسوخ کرده است. بهقدری این نفوذ حساب شده است که هویت واقعی و رسالت واقعی بسیاری از نویسندگان را گرفته و قدرت خلاقیت را از آنها گرفته است. برخی از نویسندگان و شاعران در خدمت «الیناسیون» قرار میگیرند. در اینجا سؤالی برای نگارنده مطرح است که آیا «الیناسیون» در شعر رخ داده است؟ و رسالت شاعران در برخورد با «الیناسیون» چیست؟ با بررسی مجموعه شعرهای برخی از شاعران معاصر میتوان به روشنی بیماری «ازخودبیگانگی» معاصر را در آنها مشاهده کرد. از نظرنگارنده شاعران به دو دسته تقسیم شدهاند، شاعرانی که «الینه» شدهاند و درشعرهای خود از تفکراتی صحبت میکنند که این سرگشتگیها و نیست انگاریها و پوچ انگاشتن زندگی اجتماعی را منعکس میکنند. متأسفانه این دسته ازشاعران دچار «نارسیسم اندیشی» شدهاند و با خود فکر میکنند که: هر آنچه من میاندیشم و هستم بهترین است، واین است وجز این نیست. و باید این گونه باشد. درانجمنهای شعری این گونه شاعران، شاگردانی که تربیت میشوند تبدیل بهانسانهای مسخ شده در تفکر حاکم براین جلسات و مجمعها میشوند. و خروجی این گونه جلسات کتابهاییمیشود که در آن براستی مخاطبان با دنیایی مواجه میشوند، مملو از انسانهای درماندهای که دچار بیقدرتی در کنترل زندگی خود، بی معنایی یا پوچی و یأس نسبت به اطراف خود شدهاند، در باورها و عقاید خود دچار ابهام وتردیداند و در نهایت انزوا گزینی بهترین راه حل آنها میشود. اما دسته دوم شاعرانی هستند که این رویداد را درک کرده و راهکارهایی پیشنهاد میدهند؛ خود رنج کشیده اما رسالت خود را در آگاه کردن انسانهای دیگر میدانند.
* آی آدمها که برساحل نشسته شاد و خندانید
نیما از شاعران معاصری است که در اشعارخود بشدت، به انسان وجامعه توجه دارد. او را به معنای دقیق میتوان شاعر اجتماعی نامید.آثار نیما ستایشگر اراده واختیار انسانها در تعیین سرنوشت خویش است.او در شعر مشهور «خانهام ابری است»هنرمندان و شاعران غافل از خود و محیط را به باد سرزنش میگیرد:
خانهام ابریست/یک سره روی زمین ابریست با آن /از فراز گردنه خرد و خراب و مست/باد میپیچد.../آی نی زن که تو را آوای نی بردهاست دور از ره کجایی؟
محتوای اجتماعی شعر«آی آدم ها»ی نیما نیز در شکل یک دسته نماد از قبیل انسانهایی که دارند، غرق میشوند، دریایی تند ومواج، وتماشاگرانی که در ساحل آرام وشادند.«یک نفر» او دراین شعر که در حال غرق شدن است. نماینده انسانهای تنها و گرفتاردنیای صنعتی امروزه است، شاعر غرق شدن آنها ومرگ تدریجی آنها را میبیند، و بی اعتنایی نظامهای بورژوازی و بوروکراسی را نسبت به مرگ آنها را میبیند، و ناآرام است.
آی آدمها که برساحل نشسته شادو خندانید/یک نفر در آب دارد میسپارد جان/یک نفردارد که دست وپای دائم میزند /روی این دریای تندوتیره وسنگین که میدانید.
فوکودر مورد الیناسیون معتقد بود که «انسان در عصر جدید بهدنبال آسایش دروغینی است که تبلیغات برای او به ارمغان آورده است. و زندگی او را از مسیر طبیعی خارج کرده و به سوی آن شتابان و روان است. در حقیقت به سوی هلاکت معنوی میرود» از نظر فوکو انسان امروزی یک ماشین زنده است و زندگی او بیشتر شبیه مرگ است و این شیوه نو برای افیون مردم است. از نظر فوکو انسان امروزی درمتن جامعه قرار دارد اما با جامعه نیست.
در شعرهای آرمانخواهانه شاملو، احترام به ارزشهای انسانی موج میزند. او در جایی انسان را به تغییر شرایطی که در آن گیرافتاده میشوراند و درجایی که احساس میکند، انسانهای پیرامونش دلسرد شدهاند، آنها را به امیدواری و در امید زیستن دعوت میکند، او معتقد است انسان نباید در این فضای تشویش و اضطراب نومید شود:
خوشا رها کردن و رفتن/خوابی دیگربه مردابی دیگر/خوشا ماندابی دیگر/به ساحلی دیگر/به دریایی دیگر/خوشاپرکشیدن/خوشا رهایی/خوشا اگر نه رها زیستن/مردن به رهایی
اخوان این «از خود بیگانگی» را طور دیگربیان میکند، او در جستوجوی راهی برای غلبه بر نومیدی است:
گفت: آیین جهان باشد و بود/آنچه باید بشود خواهد شد/این همانی است که میدانی و دانند همه /لیکن ای دانا، این نیز بدان، ورنه بپرس/آنچه خواهد شد، باید بشود؟/شاید انسان تو چون مرد کند عزم نبرد/که نباید بشود، آنچه نشاید بشود
یا در این شعر درد انسانی را که در محیط بسته دچار «از خودبیگانگی» شده است، هنرمندانه تصویر میکند:
آه باور کن فلانی جان/من در این زندان بیفریاد/میشناسم بینوایانی که خود را نیز نشناسند/می شناسم تیره بختانی که حتی اسم خود را بردهاند از یاد...
ملوین سیمن، بیگانگی اجتماعی را نوعی احساس یا وضعیتی بیان میکند که هر فرد در رابطه با خود، دیگران وجامعه به اشکال گوناگونی احساسبی قدرتی، احساس بیهنجاری، بی معنایی، انزوای اجتماعی، بیگانگی فرهنگی، وبیگانگی از خود بروز میدهد.
در شعرهای نصرت رحمانی، زندگی انسان از خودبیگانه به زیبایی به تصویر کشیده شده است.اگر برخی از منتقدان چیره دست ادبیات، شعر او را در زمره شعر سیاه قرار دادهاند، به بیراهه نرفتهاند؛ او واقعاً سیاهیها را نشان میدهد! یکی از وجوه منفی انسان در شعرهای رحمانی، بی سرانجامی اوست:
ای دوست /این روزها/با هر که دوست میشوم احساس میکنم /وقت خیانت است/انبوه غم حریم و حرمت خود را/از دست داده است/دیریست هیچ کاری ندارم /مانند یک وزیر/آغاز انهدام چنین است/اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان
در سرودههای فروغ فرخ زاد ما با زنان «از خود بیگانه»مواجه هستیم، اودر شعرهای خود جماعت «نسوان» را موجودی زندانی میداند. اواز فقر فرهنگی و اندیشه «نسوان» گلایهمند است و بیپناهی این موجودات از خود بیگانه و مضطرب و مشوش را به تصویر میکشد: «من از زمانی که قلب خود را گم کردهام، میترسم/من از تصویربیهودگی این همه دست و/از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم»از نظر فروغ آمیختگی جانها و یگانگی روحها حیاتبخش است.
از نظر یورگن هابرماس، در زندگی جهانی صنعت فرهنگ (یعنی ساختارهای عقلانی ودیوان سالارانه) مانند شبکههای تلویزیونی که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند عامل دیگری در بیگانگی انسانها هستند.
شمس لنگرودی یکی از شاعران بزرگی است که در شعرهایش به دردهای روحی بشر امروزی میپردازد. شعرهای کوتاه او و ایجازهایی که دارد، از نظر نگارنده، این موضوع را میرساند که شمس لنگرودی به شتابناکی و عجول بودن انسان معاصر واقف است وحتی در هنر خود محصولی را تولید میکند که در کمبود زمان بیشترین تأثیر را در ذهن مخاطب خود داشته باشد.او با شعرهای سهل ممتنع خود به خوانندگان راه گم کرده نشانیهای زیادی از دوباره دیدن و تأمل واندیشه و رسیدن به عشق ناب انسانی را توصیه میکند:
ای عشق اگر تو نبودی/کلاه بوقی بچهها بود «روز»و«شب»/که زندگی سرمان میگذاشت.
اریک فروم در کتاب «جامعه سالم»بیگانگی را چنین تعریف میکند:«بیگانگی حالتی است که در آن شخص خود را غریبه حس میکند.یا بهتر بگوییم که از خود بیگانه میشود، دیگر خود را در مرکز عالم به حساب نمیآورد وخالق اعمال خود نیست.بلکه اعمال ونتایج آن حاکم بر وی هستند، از آن اطاعت میکند، یا حتی آن را ستایش میکند.
همین برداشت را محمدعلی بهمنی در بسیاری از غزلهایش در انسانهای اطراف خود میبیند وقتی در یکی از غزلهایش با این مطلع شروع میشود که:«در این زمانه بیهای وهوی لال پرست/خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست» ودر ادامه میگوید:«چگونه شرح دهم لحظه لحظه خودرا/برای این همه ناباور خیال پرست» به روشنی میتوان فهمید که او هم از انسانهایی که خود واقعیشان نیستند ودر شرایط جامعه خود مسخ شدهاند، در رنج است.
«اریک فروم» دو نوع از خودبیگانگی را بیان میکرد یکی بیگانگی از خود و دیگری از جامعه که تفصیل این دو مقوله در این مجال نمیگنجد.به نظرمیرسد، روزگارما شکلگیری چهره جدیدی ازانسان را تجربه میکند. انسانی با نوع خاصی از فردیت، که از اواسط قرن بیستم، خطوط اصلی چهره خود را کم و بیش نشان دادهاست. انسانی که دچار «فردیت»جدیدی شده است. و در دوران بحرانی دنیای صنعتی معاصر مانند کودکی میماند که ازمادر جدا شده باشد.ودنبال تکیه گاه جدیدی است. ادبیات میتواند بین جهان راستین و جهان کاذب که انسانها را از خود بیگانه میکند تمایز قائل شود و پناهگاهی باشد که انسان بتواند برای جدایی از جهان کاذب که اجزای آن را سرمایه داری، شیء انگاری، ابزارانگاری، ابزارسالاری(تکنولوژی)وابزارگونگی صنعت فرهنگی تشکیل میدهند بدان پناه بیاورد. و این نیازمند شاعران ونویسندگانی است که در این روزگار، از این مسخ شدگی جان سالم به در برده باشند.
با اندکی اضافات و تلخیص برگرفته از روزنامه ایران، صفحه 11، تاریخ انتشار: پنجشنبه 13 آبان 1395، شماره: 6350.
یکی دیگر از علل خودبیگانگی های عصر جدید و لذا پیدایش امراض روانی و سپس جسمانی حضور و ظهور انواع وحشت ها و ناامنی ها و ترورهای اقتصادی و هویتی و جنسی و جانی و عاطفی و سیاسی هستند که جهان مدرن را به طور فزاینده در خود غرق کرده اند: سوراخ شدن لایه اپزون,تشعشعات رادیواکتیو,ویروسهای مهلک مثل ایدز و هپاتیت ها و ایبولار, جنگهای داخلی و بین المللی, نطامهای شدیدأ اطلاعاتی -امنیتی که کل جهان را دربر گرفته اند و حداقل استقلال روانی را برای افراد بشری ناممکن ساخته اند, ناامنی اطلاعاتی به واسطه ویروسهای کامپیوتری , ترس از ازدواج به دلیل ناامنی اقتصلدی و بی اعتمادی جنسی و حضور ویروس ایدز که حتی به واسطه آزمون های پزشکی هم قابل تشخیص مطمینی نیستند. ترس از دوست داشتن و دل بستن و تشکیل خانواده, تزس از خیانت همسر و دوست و شریک و ... تزس از مرگ و نابودی.
از کتاب "فلسفه عرفان درمانی " استاد علی اکبر خانجانی ص ۷