شعار سال: دانشگاه کمبریج
در نزدیکی لندن یکی از قدیمیترین دانشگاههای اروپا و جهان است که از دیرباز نقش
مهمی در شکلگیری دانش امروزین ما داشته و در قرون متمادی این نقش را حفظ کرده است.
دانشگاههایی در سطح کمبریج علاوهبر پیشبرد دانش، بستر شکلگیری و بالندگی مکاتب
فکری و علمی در علوم مختلف بودهاند. در این بین کمبریج در رشته فیزیک - که رشته
مربوط به این مقاله است- در بین سرآمدان جهانی بوده و هست. فیزیک نوین از بیش از
چهار قرن گذشته و در دوره رنسانس و با گالیله در فلورانس شروع شد. آثار و ایدههای
گالیله بعد از چند دهه به انگلیس و شهر لندن رسید. در آنجا در جمعی که نیوتن سرآمد
آنها بود، این ایدهها پختهتر شدند و قدمی بسیار جدی و بلند در فیزیک نوین با
کتاب معروف نیوتن به نام «پرینسیپیا» در اواسط سالهای 1600 میلادی برداشته شد.
نیوتن استاد دانشگاه کمبریج بود. در همان سالها انجمن علمی سلطنتی (معادل آکادمی
یا فرهنگستان علوم در کشورهای دیگر) شکل گرفت و البته نیوتن هم عضو مبرز آن بود.
نیوتن - که به نظر نگارنده از بزرگترین دانشمندان حداقل 500 سال اخیر است- علاوهبر
قوانین مکانیک، قانون نیروی جاذبه (گرانش)- معروف به قانون عکس و مجذوری- را فرمولبندی
کرد. نیوتن مکتبی علمی در فیزیک ارائه کرد. این
مکتب فکری در فیزیک و بهخصوص در حوزه گرانش از زمان نیوتن بهبعد در کمبریج بالید
و افراد شاخص متعددی از دل آن برآمدند. یکی از این افراد استیون هاوکینگ بود.
هاوکینگ از سال 1962 و در 21 سالگی که بهعنوان دانشجوی تحصیلات تکمیلی وارد
کمبریج شد تا 14 مارس 2018 که فوت شد، در این دانشگاه مشغول بود. هاوکينگ با وجود
مشکلات و محدودیتهای جدی جسمی که پیشرو داشت، در تمامی این مدت بیش از نیمقرن،
فعالیتهای علمی خود را با جدیت مثالزدنی ادامه داد. در این مقاله زندگی علمی و
آثار پژوهشی وی را مرور میکنیم. برای دادن تصویری منسجمتر از هاوکینگ کارهای
علمی او را در شش بازه 10ساله تنظیم کردهام.
هاوکینگ در دهه 1960:
تکینگیها در نسبیت عام
هاوکینگ در سال 1959 وارد کالج آکسفورد شد و دوره تحصیلات
تکمیلی خود را در سال 1962 در دانشگاه کمبریج ادامه داد. در سال 1963 درحالیکه
فقط 22 سال داشت، پزشکان ابتلای او به بیماری عصبی- حرکتی را تشخیص دادند و شانس زندهماندن
وی را فقط دو سال برآورد کردند. در همان سال اول دنیس شاما، استاد راهنمایی
هاوکینگ جوان را پذیرفت. شاما در تشویق و روحیهدادن به هاوکینگ برای ادامه زندگی
و مطالعه فیزیک نقشی اساسی داشت. همانطور که خود هاوکینگ نیز اذعان کرده، اگر
تشویقهای استادش نبود، او قید فیزیک و زندگی را میزد. در سال 1966 هاوکینگ از
رساله دکترای خود با عنوان «تکینگیها و هندسه فضا- زمان» دفاع و مدرک دکترای خود
را از کمبریج دریافت کرد. در این رساله او به مطالعه تکینگیهای کیهانشناختی و
سیاهچالهها در جوابهای معادلات نسبیت عام اینشتین پرداخته بود. بعد از دوره
دکترا وی بهعنوان پسادکترا در دپارتمان ریاضیات کاربردی و فیزیک نظری کمبریج زیر
نظر ریاضی- فیزیکدان مشهور، راجر پنروز،
مشغول به کار شد و همراه پنروز و در امتداد رساله دکترایش روی مطالعه ساختار علی
فضا-زمان و تکینگی کیهانشناسی (مانند تکینگی مِهبانگ یا بیگبنگ) كار کرد. نتیجه
این مطالعات امروزه به نام قضیه «تکینگی پنروز- هاوکینگ» شناخته میشود که در سال
1970 منتشر شد: اگر جهان از معادلات نسبیت عام اینشتین پیروی کند و مدل تحول آن
کیهانشناخت همگن و همسانگرد باشد، جهان حتما از یک تکینگی (مِهبانگ) آغاز شده
است. در سالهای آخر دهه 1960 وضعیت سلامت هاوکینگ به مرور پسرفت میکرد، بهطوریکه
نمیتوانست منظم سر کلاس درس حاضر شود و کمکم قدرت نوشتن و حرکت دست را نیز از
دست داد. باوجوداین در انتهای این دهه هاوکینگ جای خود را بهعنوان یک نسبیتدان
برجسته در جامعه علمی کاملا تثبیت کرده بود و در سال 1970 و تنها چهار سال پس از
دکترا وی بهعنوان استاد دائمی دانشگاه کمبریج پذیرفته شد؛ جایی که تا آخرین لحظه
عمر خویش در آن فعال و مؤثر باقی ماند.
دهه 1970: تکوین فرمولبندی ترمودینامیک
سیاهچالهها
در این دهه هاوکینگ بیشتر به موضوع سیاهچالهها پرداخت.
از دید وی در این دوره، سیاهچالهها که جوابهایی شناختهشده از معادلات نسبیت
عام بودند به علت داشتن تکینگی و خواص عجیب دیگر نمیتوانستند در جهان واقع وجود
داشته باشند (هرچند نادرستی این عقیده با مشاهدات رصدی در دهه 1980 و بعد از آن تثبیت
شد). با وجود این وی مطالعه روی سیاهچالهها را ضروری میدانست زیرا آن را پنجرهای
برای درک عمیقتر مسئله تکینگیها در نسبیت عام و احتمالا دریچهای برای اصلاح
نسبیت عام و تلفیق آن با نظریه كوانتوم میدانست. هاوکینگ
سیاهچالهها را از جنبههای مختلفی مورد مطالعه قرار داد مثلا برخورد سیاهچالهها
با هم یا برخورد و پراکندهشدن ماده یا امواج الکترومغناطیسی یا گرانشی از سیاهچالهها.
این مطالعات وی و همکارانش را به تشابه بسیار زیاد بین سیاهچالهها و سیستمهای
ترمودينامیکی (گرمایی) رساند: سیاهچالهها
از دید ناظری که بیرون افق آن نشسته، مانند یک سیستم گرمایی معمول دارای دما،
آنتروپی، انرژی و... است و از قوانین معمول ترمودینامیک پیروی میکند. این تصویر
البته مکمل تصویر سیاهچاله به عنوان جوابی از نسبیت عام است که دارای افق است.
امروزه و با تکمیل مطالعات مختلف تصویر ترمودینامیک سیاهچالهها -در سطح نظری و نه
در رصد و مشاهده- کاملا تثبیت شده است. در سال 1973 با همکاری جورج الیس، هاوکینگ
اولین کتاب خود را با نام «ساختار بزرگ مقیاس عالَم» منتشر کرد. این کتاب به
مطالعه جوابهای نسبیت عام و خواص آنها میپردازد و امروز از مراجع استاندارد در این
حوزه از فیزیک به شمار میرود. سالهای 75-1973 هاوکینگ پی برد که افق سیاهچاله
جایی است که خواص ترمودینامیکی آن از آنجا ناشی میشود و تمرکز خود را از تکینگی
(که عموما پشت افق نشسته و از دید ناظر بیرون سیاهچاله پنهان است) به افق سیاهچاله
معطوف کرد. نتیجه این مطالعات بسیار هیجانانگیز و غیرمنتظره بود: تابش هاوکینگ.
با لحاظکردن اثرات كوانتومی افق سیاهچاله جایی است که ذره تولید میکند و این
ذرات به بیرون تابش میشوند. تابش هاوکینگ در واقع اثری کاملا منطبق بر تصویر
ترمودینامیکی از سیاهچاله است: همانطور که یک قطعه فلز تفتیده از خود نور و گرما
ساطع میکند، افق سیاهچاله هم مانند هر سیستم گرمایی تابش میکند. امروزه روشهای
مختلفی برای محاسبه اثر تابش هاوکینگ ابداع شده و در سطح نظری کاملا تثبیت شده
است. این اثر اما هنوز در سطح مشاهدات و رصد دیده نشده است. تقریبا بلافاصله با
انتشار نتایج تابش هاوکینگ در سال 1974 و به واسطه اهمیت این نتایج، وی به عضویت
آکادمی سلطنتی علوم انگلیس برگزیده شد. در سالهای 78-1975 هاوکینگ با بررسی دقیقتر
پیامدهای تابش سیاهچالهها پی برد که بر اثر این تابش و ازدستدادن جرم و انرژی،
سیاهچالهها نهایتا تبخیر میشوند. امکان تبخیر و ازبینرفتن سیاهچالهها به
واسطه آثار كوانتومی معمای جدی و عمیقی به نام «باطلنمای (پارادوکس) اطلاعات» به همراه
آورد. این مسئله در تمام سالهای بعد ذهن هاوکینگ و بسیاری دیگر از فیزیکدانها
را به خود مشغول کرده است. این پارادوکس از مسائل جدی و مطرح در حوزه فیزیک نظری
بهخصوص فصل مشترک نظریه كوانتوم و نسبیت عام است. در دهه 1970 و سالهای بعد از
آن با وجود سختیهای جسمی و حرکتی، هاوکینگ دانشجویان متعددی را در دوره دکترا
هدایت و تربیت کرد که بسیاری از آنها خود فیزیکدانهای مبرز و بنامی در این حوزه
شدهاند. به لحاظ سلامت در این دهه هاوکینگ قدرت تکلم خود را نیز به مرور از دست
داد و دیگر قادر به ادای کامل و درست کلمات نبود و برای ارتباط کلامی نیاز به کمک
دوستان نزدیک و فامیل داشت که بتوانند اصوات نه چندان واضح او را برای بقیه ترجمه
کنند. در همین سالها به علت معلولیت حرکتی، رفتوآمد به محل کارش در دانشگاه کمبریج
که به داشتن ساختمانهای قدیمی شهره است، با مشقت زیاد همراه بود. دانشگاه کمبریج امکان تردد صندلی چرخدار را نداشت.
کارزاری که هاوکینگ و همسر اولش به راه انداختند، منجر به تأمین منابع مالی برای
ایجاد راههای مخصوص معلولان در دانشگاه کمبریج شد.
دهه 1980: کیهانشناخت كوانتومی و پیکان
زمان کیهانی
گفتیم که نتایج تحقيقات دهه 1970 در مورد سیاهچالهها به
معمای اطلاعات انجامید که نشاندهنده معضلی عمیق در فهم ما از نظریه كوانتوم و
نسبیت عام است. تلاشهای اولیه برای حل این معضل راه به جایی نبرد و هاوکینگ سعی
کرد این مسئله را به صورتی آرامتر دنبال کند. پس در این برهه بیشتر به مسئله تلفیق
و اهمیت نظریه كوانتوم در کیهانشناسی روی آورد. از دید هاوکینگ تکینگی مهبانگ که
پیشتر به آن اشاره شد، راهحلی در چارچوب نسبیت عام نداشت و برای حل آن نیاز به
نظریه كوانتوم بود. به اين ترتیب او و دانشجویانش به ارائه مدلهای کیهانشناخت
كوانتومی پرداختند که در آن مهبانگ وجود نداشت. در همین دهه بود که مدل تورم
کیهانی ارائه شد. هرچند هاوکینگ در ارائه مدل تورم نقش مستقیمي نداشت، مدل اولیه
تورم کیهانی که توسط آلن گوث ارائه شد، متأثر از مدلهای هاوکینگ و دانشجویانش
بود. در همین دوره هاوکینگ مقالاتی نوشت که در آنها استدلال میکرد «ثابت کیهانشناسی
احتمالا صفر است». در دهه بعد مشاهدات رصدی انبساط شتابدار عالَم را تثبیت کرد که
به احتمال قوی به معنای نادرستی این نظر هاوکینگ است. به علاوه، در این دهه
هاوکینگ سعی کرد در مدلهای کیهانشناختی خود توضیح دهد که چرا زمان کیهانی فقط به
جلو میرود و چرا در حالی که فرمولبندیهای بنیادین فیزیک (مثلا نسبیت عام) به ما
امکان جلو یا عقب رفتن زمان را میدهند، «پیکان زمان کیهانی» ما را به سمتی میبرد
که امروز مشاهده میکنیم. او و دانشجویان و همکارانش برای توجیه پیکان زمان کیهانی
از استدلالهای مبتنی بر اصل انسانگرایی (آنتروپیک) و یکیبودن پیکان زمان ترمودینامیکی
و کیهانی استفاده میکردند. بر اساس استدلالهای آنتروپیک قوانین و ثوابت طبیعت
باید طوری تنظیم شده باشند که به حیات به گونهای که ما در کره زمین میبینیم، بهخصوص
به انسان، منجر شوند. در یکی از نتایج نسخههای ابتدایی مدل کیهانی «بدون مرز» که
هاوکینگ و دانشجویش جیمز هارتل ارائه کردند، تکینگی مهبانگ با اثر تونلزنی
كوانتومی جایگزین شده بود. در دهههای بعد و با نتایج تابش ریزموج کیهانی این مدل
زیر سؤال رفت. هرچند هاوکینگ و بقیه برای اصلاح این مدل کارهای متعددی را انجام
دادند یا هنوز انجام میدهند. به لحاظ جسمی در دهه 1980 هاوکینگ قدرت تکلم خود را
حتی با ایما و اشاره از دست داد. در سال 1985 و حین یک سفر علمی به مرکز اروپایی فیزیک
ذرات -سرن- در سوئیس به اغما رفت و پزشکان از او قطع امید کردند. به اصرار همسر وی
او را در حالت کما نگه داشتند و وسايل پزشکی را که زندگی وی به آنها بسته بود، از
او جدا نکردند. بیمهدرمانی هاوکینگ برای پوشش هزینه درمان وی در سوئیس مکفی نبود.
سرانجام با تلاشهای همسر هاوکینگ یک شرکت خصوصی آمریکایی هزینه انتقال هاوکینگ به
انگلیس و درمان او را بر عهده گرفت. وی پس از چندین ماه بیهوشی و مراقبت در سه
نوبت در روز توسط یک تیم کامل پزشکی نهایتا به هوش آمد. پس از این دوران سخت شرکتی
کامپیوتری(آمریکایی) برای وی دستگاهی طراحی کرد که او را با حرکت انگشت قادر به انتخاب
کلمات از یک بانک لغات واژگانی که مقابل دیدگان وی بود، میکرد و به اين صورت جمله
میساخت و سپس این جمله توسط کامپیوتر خوانده میشد. صدای این ماشین با لهجه
آمریکایی بود و همان صوتی است که امروزه عموما هاوکینگ را با آن میشناسیم. در دهههای
بعد این وسیله پایه ارتباط کلامی هاوکینگ با بقیه باقی ماند و نسخههای جدیدتر این
دستگاه علاوه بر بانک واژگان و عبارات کاملتر حاوی بخشهایی از فرمولهای فیزیک
نیز بودند.
دهه 1990: بازگشت
دوباره به مسئله سیاهچالهها
در این دهه هاوکینگ و گروه پژوهشی وی مسائل دهه قبل در
حوزه کیهانشناسی جهان اولیه را که پیشتر بحث شد، ادامه دادند. اما با توجه به
اینکه در تحول جهان اولیه سیاهچالهها امکان ایجاد در سطح وسیع داشتند، دوباره مسئله
سیاهچالهها این بار در حوزه کیهانی مطرح شدند. در دهه 1990 هاوکینگ به مطالعه
مسئله پیکان زمان ادامه داد و سعی کرد مسئله ماشین زمان و عقبرفتن در زمان در
چارچوب نسبیت عام را فرمولبندی و مطالعه کند. نتیجه آن اثبات قضیه حفظ ترتیب
زمانی در سال 1994 بود. با وجود مطالعه و چاپ چند مقاله در حوزه سیاهچالهها
هاوکینگ پیشرفتی در این مسئله نداشت. در اوايل سال 1998 دوگانی گرانش-نظریه میدان
كوانتومی ارائه شد. این دوگانی (معادلبودن) از دل نظریه ریسمان درآمد و مطابق آن
یک نظریه كوانتومی گرانش با یک نظریه میدان كوانتومی بدون حضور گرانش که در یک بعد
فضا-زمانی پایینتر است، معادل است. یعنی مثلا گرانش در چهار بعد فضا-زمانی با یک نظریه
میدان سهبعدی توصیف میشود. این دوگانی به ما کمک میکند که مسائل گرانشی -مانند
مسائل سیاهچالهها- را در چارچوبی متفاوت طرح و مطالعه کنیم. هاوکینگ هم از همان
سال 1998 به اهمیت این دوگانی پی برد و با کمک دانشجویان خود مقالات چندی که به
نظر من بیشتر برای درک بهتر خود این دوگانی و نحوه محاسبه در آن بود، نگاشت.
دهه 2000: دوره
تثبیت تورم کیهانی
و سعی بیشتر بر حل باطلنمای اطلاعات
در اواخر دهه 1990 علاوه بر تکوین دوگانی گرانش-نظریه
میدان در سطح نظری تحول مهمی در حوزه مشاهدات کیهانشناسی نیز رخ داد: انبساط
شتابدار عالَم در مشاهدات تثبیت شد و بلافاصله در سال 1998 به کاشفان آن جایزه
نوبل دادند که نشان از اهمیت موضوع داشت. اینکه سایر کهکشانها از کهکشان ما دور میشوند
(انبساط عالم) برای بیش از شش دهه موضوعی کاملا تثبیت شده بود، اما اینکه سرعت این
انبساط ثابت است یا شتابدار روشن نبود. نتیجه مشاهدات که در سال 1998 تثبیت و
ارائه شد، یعنی انبساط شتابدار با شتاب مثبت، برای بسیاری از فیزیکدانها کاملا
غیرمنتظره بود. این کشف روند فیزیک کیهانشناسی را به طرز عمیقی تحت تأثير قرار
داد و سؤالاتی نظیر «علت این انبساط شتابدار» و «تبعات آن برای مدلهای جهان اولیه
و همچنین تحول آینده عالم» مسائل داغ این حوزه شدند. عامل ایجاد این انبساط «انرژی
تاریک» نامیده شد که امروزه میدانیم
حدود 70 درصد محتوای انرژی عالم را دربر میگیرد. این مسئله به ثابت کیهانشناسی
هم به طور مستقیم مربوط است. طبعا هاوکینگ هم در این برهه به این مسئله پرداخت و
سعی کرد فرمولبندی از فیزیک كوانتومی در پسزمینهای با ثابت کیهانشناسی مثبت
ارائه کند. مشاهده کیهانشناختی مهم دیگر در دهه اول 2000 به افزایش چشمگیر دقت
رصدی تابش ریزموج زمینه کیهانی مربوط است که باعث تثبیت مدل تورم کیهانی شد. تابش ریزموج
کیهانی در واقع به منزله عکسی است که از عالم اولیه گرفته شد و اطلاعات آن روز روی
این تابش ریزموج ضبط شده، به واقع در این مشاهدات این اطلاعات ضبطشده خوانده و
رمزگشایی شد. این حوزه نیز طبعا دیگر موضوعی بود که هاوکینگ حسب اهمیت و داغبودن
مقالات چندی روی آن نوشت. در این مقالات هاوکینگ سعی به تبیین این ایده داشت که
«تورم کیهانی اتفاقی کاملا طبیعی بوده» (یعنی اگر غیرازاین میشد، عجیب بود). او
همچنین سعی کرد مدل تورم را در مدل «بدون مرز» خود و جیمز هارتل تلفیق کند. از
دیگر کارهای او در این دهه تلاش برای حل مسئله باطلنمای اطلاعات و سیاهچالهها
با استفاده از چارچوب دوگانی گرانش-نظریه میدان بود. هرچند مقاله کوتاه اولیه او
هیجان زیادی در بین فیزیکدانها برانگیخت، نهایتا جواب درخوری به مسئله نداد. در مجموع در این دهه هاوکینگ سعی کرد که از تحولات
مهم حوزه نظری و رصدی از زمان عقب نماند؛ که البته با وجود وضعیت جسمانیاش کاری
بسیار بزرگ بود. در این دهه بود که هاوکینگ باقیمانده
توانایی حرکت انگشتان را نیز از دست داد. به علت بیحرکتی اعضا و ابتلای او به
بیماری «قفلشدگی کامل» و سپس مرگی سریع خطری بسیار جدی بود. در سال 2009 او
توانایی حرکت گردن خود را نیز از دست داد. حتی با کمک آخرین فناوریهای روز برای
خوانش سیگنال مغزی و دادن فرمان مستقیم از مغز به ماشین، او قادر نشد که صندلی
چرخدار خود را کنترل کند.
دهه 2010: بازگشت مجدد به مسئله اطلاعات
و سیاهچالهها
پس از چندین تلاش ناموفق و محک ایدههای مختلف برای حل
مسئله اطلاعات كوانتومی و سیاهچالهها در دهه پایانی عمر خویش، هاوکینگ تلاش
مضاعفی برای حل این مسئله کرد و چند ایده دیگر را مطرح کرد. ایده اول او دراینباره
این بود که پاسخ مسئله اطلاعات در فرايند «رمبش گرانشی» یا درهم فروریختن گرانشی
که باعث تشکیل سیاهچاله میشود، نهفته است: «این فرايند آشوبناک و بسیار متلاطم
است. در این فرايند بازگشتناپذیر به طور مؤثر اطلاعات گم میشود. همانند هواشناسی
روی زمین که در هر تلاطم آبوهوایی اطلاعات به طور مؤثر اما در نه سطح بسیار
بنیادی گم میشود». این ایده با وجود اینکه جالب بود، فرمولبندی دقیقی نشد و بههمینعلت
مقبولیت چندانی هم نیافت. از سال 2015 او همراه دانشجوی سابقش مالکوم پِری و اندی
استرومینجر از دانشگاه هاروارد چند مقاله به چاپ رساندند و ایده جدیدی برای حل
مسئله اطلاعات ارائه دادند. درستی این ایده و اینکه واقعا جواب مسئله اطلاعات و تبخیر
سیاهچالهها را میدهد یا نه، هنوز محل پژوهش و واکاوی است. اينجانب
نيز روی نسخهای ملهم از این ایده کار میکنم و امیدوارم که نسخه درست فرمولبندیشده
این ایده جواب مسئله را بدهد. آخرین مقاله هاوکینگ حدود دو هفته پس از درگذشت او
منتشر شد است؛ مقاله مشترک با گوردون کِین و با این عنوان بود که «چرا چین باید
شتابدهنده بزرگ بعدی را بسازد.» سرانجام هاوکینگ
در 22 اسفند 1396 دیده از جهان فروبست؛ درحالیکه تا لحظه آخر به کار پژوهشی
مشغول بود.
جمعبندی
در بیش از 50 سال کار پژوهشی هاوکینگ حدود 170 مقاله در مجلات معتبر
پژوهشی و 17 جلد کتاب به چاپ رساند. اگر یکی از معیارهای تأثيرگذاری مقالات را تعداد
ارجاعات به مقاله بدانیم، او 40 مقاله با ارجاع بیش از 250 مورد دارد و متوسط
ارجاع به هر مقاله او حدود 300 است که البته آمار بسیار بسیار بالایی است. از این
نظر او یکی از سرآمدترین و تأثيرگذارترین فیزیکدانهای عصر حاضر است. او در تربیت
دانشجو بسیار موفق بود و بیش از 40 دانشجوی دکترا را که بسیاری از آنها خود فیزیکدانهای
بنامی هستند، راهنمایی کرد. باوجوداین در بیش از نیمی از
مقالات مهم و تأثيرگذار و در هفت کتاب او تنها نویسنده است. همانطور که شرح
دادیم، هاوکینگ در پژوهشهای خود مقالات یا ایدههایی که بعدا مشخص شد نادرست بودهاند،
بسیار زیاد داشت؛ مثل هر دانشمند جدی دیگر. سایر فیزیکدانها هم مقالات هاوکینگ
را که عموما در آنها نتایج یا ایدههایی جالب و عمیق مطرح میشدند، با جدیت به نقد
و بررسی میگذاشتند و بهاینصورت است كه علم پیشرفت میکند. نتیجه کار علمی هاوکینگ
علاوه بر چاپ مقالات و تربیت دانشجویان بسیار شاخص، در تکوین مکتب فکری نوین در
حوزه گرانش و کیهانشناسی بسیار برجسته است. به نظر من هاوکینگ یکی از بزرگترین
فیزیکدانهای دوران ما بود که تأثيرات علمی و ایدههای او و از آن مهمتر دیدگاه
و مکتب فکری او در این حوزه تا سالها زنده خواهد بود.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 6 شهریور 97، شماره: 3230
چطوری ممکنه یه ادمی این همه در زمینه علم کار کنه و اخرش هم با کفر بمیره؟