شعار سال: در مناطق مرزی کودکانی زندگی میکنند که بجز آسمان چیزی برای دیدن ندارند. و بجز کوه های اطراف و راه باریکه های مالرو راهی برای رسیدن به موفقیت نمیبینند. راه باریکه هایی که گاهی به قیمت از دست دادن جان یا عضوی از اعضای بدنشان تمام میشود. آنجا امید به زندگی در کمترین حد ممکن است و برای امرار معاش و کمک به خانواده جهت بدست آوردن یک بخور و نمیر ساده با آن شانه های کودکانه و پاهایی که هنوز به آن توان لازم نرسیده اند؛ باید لااقل باندازه وزن خود را به دوش بکشند و از کوه و کمر بالا رفته، و پس از طی مسیرهایی طولانی و طاقت فرسا، بار خود را سالم به مقصد برسانند. که اگر در این راه کشته نشوند، روی مین نروند، از پرتگاهها سقوط نکنند، از برف و کولاک و بهمن جان سالم بدر ببرند و در نهایت پس از گذشتن از تمام این موانع، از گلوله های آتشین مرزبانان عبور موفقیت آمیز داشته باشند چندرغاز کف دستشان بگذارند و برگردند. بلکه بتوانند کمک خرج خانواده باشند و در کنار آن ادامه تحصیل دهند تا از قافله علم و سواد نیز عقب نمانند. اینان معلوم نیست که دانش آموزانی هستند که ناچار به کولبری هستند یا کولبرانی که ناچار به تحصیلاند؟ این بچهها از اینجا رانده و از آنجا ماندهاند. کودکانی هستند که نه حال دارند و نه آینده. خانواده هایشان باید هم گوشه چشمی به معاش داشته باشند و هم به فکر ادامه تحصیل بچه هایشان. محرومیت، نبود امکانات، نبود اولیه های زندگی، خالی شدن سفره ها، نبود کار و شغل درخور، نبود فرصت های شغلی، نبود درآمد کافی جهت ادامه زندگی و... آنها را وادار کرده است که علیرغم اینکه خود به خوبی میدانند چه خطراتی پیش روی خود و فرزندانشان است اما باز خود و کودکانشان به کولبری میروند تا بتوانند روزگار بگذرانند.
در میانشان نخبه هایی هستند که اگر در یک شهر برخوردار و در یک خانواده حتی متوسط زندگی میکردند ممکن بود یک پزشک حاذق، یک مهندس کارکشته، یک سیاستمدار توانا، یک مدیر لایق و یا یک متخصص ماهر میشدند و موجب پیشرفت هرچه بیشتر جامعه میبودند. اگر در یک دولت و حکومت عدالت محور بودند ممکن بود چرخ اقتصاد مملکت را به خوبی هرچه تمام تر بچرخانند. اما در آنجا فقط دچار تبعیض و بی عدالتی و محرومیت هستند و سرنوشتشان با محرومیت و ناعدالتی عجین شده است. بد تر از همه در این وانفسای محرومیت و نداری میبایست برای آموزش مجازی و عقب نماندن از درس و کلاس و مدرسه به دنبال تهیه گوشی و تبلت درخور باشند و کیلومترها کوه و کمر را طی نمایند تا بلکه جایی پیدا کنند که دکل های مخابراتی پوششی ضعیف برای آنتن دهی و ارتباط با فضای مجازی داشته باشند. تا بتوانند در شبکه ناشاد وزارت آموزش و پرورش اعلام حضور کرده و از درس و مشق شان جا نمانند. این کودکان استعدادهای محکوم به فنایی هستند که یا باید شهر و دیار و خانواده را ترک کنند تا بتوانند به آرزوهایشان برسند و یا در آنجا بمانند و تمامی آرزوهایشان از نطفه خفه شود. بوی نداری و محرومیت آنچنان به مشامشان آشناست که اگر در بارهی آینده با آنها سخن بگویی با لبخند تلخی بر لب، و حالتی تمسخر آمیز نگاهت میکنند و از نیازهای اولیه زندگی بعنوان آمال و آرزو سخن میگویند. این دانش آموزانِ کولبر و یا بهتر بگوییم این کولبرانِ دانش آموز؛ گنج های خفته در خاکی هستند که در هر جایی از این کره خاکی بودند شاید این سرنوشتشان نبود و ناچار نبودند محرومیت را در پوست و گوشت و استخوان خود لمس کنند. اینها و خانواده هایشان قربانی سیاستهای کثیف، ایدئولوژی ناصحیح، افکار دگم، زیاده خواهی، خیال پردازی مسئولین، ناشایسته سالاری، برنامه های غلط و کشورداری دیمی گشته اند. این کودکان را دریابید تا بجای اینکه باری به دوش دولت و حاکمیت باشند باری از دوش ملت بردارند. فقط کمی توجه لازم دارند.
مهدی فتحی / معلم و فعال مدنی
پایگاه تحلیلی -خبری شعار سال ،برگرفته از کانال تلگرامی اخبار فرهنگیان