شعار سال: استراتژی، درواقع نوعی نوآوری است و نوعی پنجرۀ جدیدی است که به روی سازمان باز می شود. پس یافتههای استیو جانسون می تواند به درک ما از این موضوع که «استراتژیهای خوب از کجا میآیند؟» کمک بسیاری نماید. در ادامه، به مرور مهمترین یافتۀ استیو جانسون از زبان خود او میپردازیم:
کافی شاپهای انگلیسی، نقشی حیاتی در آغاز جنبش انلایتمنت (جنبش حامی فکر به جای سنت) برعهده داشتهاند. یکی از عواملی که این نقش را به کافی شاپها می داد، معماری فضای داخلی آنها بود. درواقع آنجا فضایی بود که مردم با پیشینههای متفاوت و تخصصهای مختلف، گرد هم جمع شده، گفتگو می کردند، و به اشتراک ایدههای خود میپرداختند. آنجا فضایی بود که به گفتۀ «مت ریدلی» ایدهها می توانستند همانند نوعی ارتباط عاشقانۀ نزدیک با هم سنتز (ترکیب) شوند و چیز بدیع و تازهای خلق شود. تعداد حیرتآوری از نوآوریهای آن دههها، در روایت داستان خود، حتما به یک کافی شاپ اشاره میکنند.
درواقع یک ایدۀ جدید و یک نوآوری، شبکۀ جدید و پیکرۀ جدیدی از نورونها است که بهطور همزمان با یکدیگر درون مغز شما روشن میشوند. اکنون سوال اینجاست: چگونه می توان مغز را در محیطهایی قرار داد که در آن، احتمال بیشتری برای شکلگیری این شبکههای جدیدِ نورونها، و در نتیجه وقوع نوآوری، وجود داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت: در محیطهایی که بیشترین شباهت را با ساختار شبکۀ دنیای درون مغز انسان داشته باشد.
ماجرای نیوتن و سیب را زمانیکه نیوتن در کمبریج نشسته بود به یاد آورید. در دانشگاه آکسفورد، مجسمهای از این ماجرا وجود دارد. این مجسمه، این ماجرا را اینگونه توصیف می کند: شما آنجا غرق در افکار خود نشستهاید، ناگهان سیب از درخت میافتد، و شما به تئوری جاذبه دست مییابید! اما بهتر است بدانید واقعیت بگونۀ دیگری بوده است و محیطهایی که در طول تاریخ منجر به نوآوری شدهاند به شکل نقاشی معروف «هوگارث» بودهاند. این اثر هوگارث از نوعی شام سیاسی در یک میکده است؛ کافی شاپها در آن روزها نیز به همین شکل بودهاند؛ و این همان محیط آشفتهای است که در آن، ایدهها میتوانند گرد هم آیند، و محیطی است که مردم، با عقاید و پیشزمینههای مختلف، میتوانند با یکدیگر برخوردهای تازه، جالب، و غیرقابلپیشبینی داشته باشند. بنابراین، اگر ما سعی داریم سازمان های نوآورانهتری بسازیم، میبایست محیطهایی نظیر این خلق کنیم. پس در کمال تعجب، دفتر کار شما میبایست شبیه این تصویر باشد.
چند سال پیش، یک محقق فوقالعاده به نام «کوین دانبار» تصمیم گرفت تا با ردگیری دقیق چگونگی خلق نوآوریها و ایدههای بدیع، دریابد که ایدههای خوب از کجا سربرمیآورند؟. او به تعدادی از آزمایشگاههای علمی دور دنیا سری زد و به فیلمبرداری از تمام محققین، حتی از جزئیترین و بهظاهر بیاهمیتترین فعالیتهای آنها پرداخت.
تصویر سنتی ما از یک دانشمند در آزمایشگاه این تصویر است: او در حال نگاه از طریق یک میکروسکوپ است و ناگهان «اورکا، یافتم!». اما آنچه کوین دانبار در فیلمهای ضبط شده مشاهده کرد حکایت از ماجرای دیگری داشت: تقریبا تمام ایدههای بدیعِ موفق و مهم، نه توسط یک دانشمندِ تنها و جلوی میکروسکوپ، بلکه جای دیگری خلق شده بودند: به دور میز کنفرانس در جلسات هفتگی، زمانیکه همه دور هم جمع شده بودند تا آخرین یافتههای خود را در میان یکدیگر به اشتراک بگذارند، و اغلب زمانیکه افراد اشتباهات خود را در میان یکدیگر به اشتراک میگذاشتند. من چنین محیط هایی را «liquid network (شبکۀ سیال)» مینامم: جائیکه ایدههای متفاوت، پیشینههای مختلف، و علایق گوناگون، با جوش و خروش در کنار یکدیگر قرار میگیرند.حقیقت آن است که چنین محیطهایی هستند که به نوآوری منجر میشوند.
به یافتههای استیو جانسون، کمی تعمق کنیم.آیا یافتههای او با تجویزات برنامهریزی استراتژیک (اینکه استراتژی الزاما حاصل یک فرآیند منظمِ گامبهگامِ مبتنی بر تحلیل دادههای کمّی در اتاقهای دربسته است) یا با تجویزات رویکردهای دیگری نظیر نقشۀ راه و … تطابق دارد؟ پس شاید بهتر باشد برای دستیابی به یک استراتژی خوب و نوآورانه، بیش از هر چیز، پیرامون خود یک liquid network گسترده، مملو از افکار جدید و متنوع، مملو از رفت و آمد و جوش و خروش، و مملو از گفتگوی سنتزگونه و خلاق قرار دهیم.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از وبسایت خط مشی گذاری ایرانی، تاریخ 3 بهمن 96، کد مطلب: -: www.irpublicpolicy.ir