شعار سال: خنديدن سالم و با
ديگري، اجتماعيترين واکنش انساني است که عاليترين دستگاه هيجاني و شناختي مغزمان
را به هم مربوط ميکند و راهي براي هماهنگي و تنظيم هارمونيک دستگاههاي ديگرِ
حياتبخش تن معنويتساز انساني ماست. خنديدن سالم با همديگر، به عضلات ما آرامش،
به تنفس ما عمق، به گردش خونمان چابکي، به نظام دفاعي بدنمان استحکام و به غدد
درونريز تنمان قوت ميدهد. انواع عصارههاي انرژيبخش حياتي را همچون دوپامين،
سروتونين و اندروفين را در مغزمان به گردش درميآورد و ما را براي هدف مشترک شکستدادن
سختي و رنجها و ناکاميهاي اجتماعي ياري ميدهد. عواملي
که تشويق ميکنند بهجاي با هم خنديدن به همديگر بخنديم، زهرخند را به جاي خنده به
جانمان ميريزند و ما را از هم دور و بيگانه ميکنند تا بتوانند چندصباحي بر مسند
قدرت بنشينند. انسانهايي که مغزشان در معرض فروپاشي يا در تهديد از دستدادن
ارتباطات سالم بين مناطق مهم بين پيشاني و گيجگاهي مغزي است، اغلب دچار ترس از
خنده ديگران و احساس مورد تحقير و تمسخر قرارگرفتن از طرف ديگران ميشوند يا به
طرز بيمارگونهاي از خنديدن ديگران به خودشان لذت ميبرند. خنده ناسالم را ما
پزشکان در بيماران مغزيای ميبينيم که ارتباطات بين بخشهاي مهم مغزشان به علت
سکته مغزي، آلزايمر يا پارکينسون از هم گسيخته شده باشد. اين افراد خندههاي
انفجاري بدون دليل، کنترلناپذیر و
بياختيار و بدون وابستگي به هيجانات مثبت بدني دارند. اين نوع خنده نشانه فروپاشي
است و هيچ گشايشي در بهبود شرايط زيست سالم براي مبارزه با ناملايمات زندگي فراهم
نميکند.
چند روز پيش تئاتري مستندگونه، بينارشتهاي و تجربي به نام «نامبرده»
از علياصغر دشتي ديدم که اميدوار شدم چگونه
تئاتر ميتواند ازهمگسستگي ارتباطات مغزي در آستانه فروپاشي کارگرداني در شرايط
ناکامي و شکست پروژه هنرياش را روي
صحنه به نمايش بگذارد. نشان دهد که چگونه مغز انعطافپذير ما در اين شرايط سخت هم
تلاش ميکند تا تکهپارههاي خاطره و خيال و آرزو را به هم گره بزند تا روايتي
قابل نمايش بسازد. اين مغز کارگردان آشفته که نگران ازدسترفتن عمر مفيد پس از
شکست پروژه بزرگ تئاترياش است، ابتدا آقاي حميد حبيبيفر را واميدارد تا روي
صحنه بيايد و ادعا کند که از بد حادثه به بيماري ژنتيکي پيري زودرس گرفتار شده و
بهسرعت در حال پيرشدن است. اين مغز کارگردان است که ناکامي اجراي پروژه فستيوال
سنپتزبورگ در روسيه را با داستان فروپاشي شوروي گره ميزند و آتيلا پسياني را به
شکل گورباچف درميآورد تا درباره فروپاشي شوروي از او بپرسد، يا نقشههاي اجرانشده
پروژهاش که پيونددادن هزارويکشب با شبهاي سفيد داستايفسکي بود را همچون خاطرهاي
بربادرفته نقاشي کند و به رسم پردهخواني قديمي به نمايش بگذارد يا خانم
نگار جواهريان را وادارد که جلسه بيحاصل سهنفره کارگردان، مترجم و مسئول پروژه
فستيوال به اجرا درنيامدهاش را کارگرداني کند؛ سه بازيگر با لباس قاجاري که به
علت شباهت بخشي از اسمشان با کارگردان انتخاب شدهاند و دائما نقش خود را روي
صندليهاي ثابت به طور گردشي عوض ميکنند. البته اين ماجرا در ذهن رؤيازده
کارگردان در «تئاتر کوچک» زير بازارچه صفويه تهران اجرا ميشود که پدر خانم
جواهريان يکي از بنيانگذارانش بوده است؛ تنها قطعه گسستهاي که از پروژه ناکام به
اجرا درميآيد و اوج رؤيازدگي مغز کارگردان را به نمايش ميگذارد، قطعهاي به سبک
نمايش شبيهسازي است که اصغر پيران با لباس سبز و کلاهخود سهتار مينوازد و سيار
دشتي با کلاهخود و لباس قرمز همخواني ميکند و دلالتهايي مبني بر اجراي رکويم
(تعزيه) موتزارت دارد و عاقبت در طنزي هجوگونه پيالهاي ميزنند تا مدهوش شوند و
اين مغز نگران و در تهديد فروپاشي کارگردان است که خانم پانتهآ پناهيها را در پسزمينه
به مدت يکساعت و
40 دقيقه، پشت چرخ خياطي ميچرخاند تا در 40 ثانيه آخر خود را مادر کارگردان
معرفي و اظهار کند که پسرش هنوز از سفر به روسيه برنگشته است. در تکه گسيخته خوابزده
ديگر نمايش، کارگردان که پس از شکست اجراي پروژه تئاترياش نتوانسته به مادر
منتظرش خبر بدهد، تصميم ميگيرد آتيلا پسياني را وادارد تا از او که تاکنون
نرقصيده است، در حال رقصيدن فيلم بگيرد تا براي مادرش بفرستد. براي من تماشاچي
پزشک اين قطعه شبيه حرکات تند و خشن
حرکات بيماري ميماند که دستگاه مغزياش دچار فروپاشي موقت شده و بخش حرکتي بدنش
از اختيار و اراده خارج و دچار حرکات صرعي تشنجي شده است. شايد در آينده نيز بشود
کارگردان نمايش را قانع کرد اين پيشنهاد را بپذيرد که در اجراهاي ديگر در وسط رقص
شبيه حرکات تشنجياش،
چند قهقهه بياختيار خنده را هم اضافه کند زيرا يکي از انواع صرع که از علائم مغز
دچار ازهمگسيختگي و فروپاشي موقت است، بروز خندههاي انفجاري بياختيار و گسسته
از کارهاي ديگر مغز است. از طرف ديگر، كارگردان بااستعداد تئاتر «نامبرده» که به زيبايي
هنرمندانهاي ميتواند خيالات، رؤياها و توهمات مغز خود را اينچنين در مواجهه با
بحران ازهمگسيختگي، به نمايش بگذارد، شايد تلاش بيشتر براي توليد خنده در مغز خود
و خنداندن ديگران همراه با خود (تماشاگران تئاتر)، به عبارتي بهرهگيري بيشتر از
کمدي و خنداندن مردم با يکديگر، به عنوان يکي از راههاي گريز از فروپاشي مورد
استفاده بيشتر قرار گيرد؛ همان فروپاشي مورد نظري که در بازار مکاره سرمايهداري
امروز در جغرافياي خاطره کارگردان، از يزد تا تهران و سنپتزبورگ گسترده است.
البته اين نقش مهم تئاتر است که راه رسيدن از تراژدي به کمدي را ممکن ميکند و
هميشه ابزاري هنري براي مقاومت انسان در مقابل فروپاشي بوده است. فراموش نکنيم که
توجه به اهميت خنديدن سالم با همديگر براي انسجام دستگاه هيجاني شناختي در جهت جلوگيري
از فروپاشي ساخت و کار مغز، نياز مردم زمانه ماست. همين نياز بود که مردم را
هنگام نمايشهاي سنتي در دوران قاجار، همداستان با «سياه«نمايش
در مقابله با اربابان زر و زور زمانه خود ميخنداند تا از فروپاشي کارکرد سالم
مغزشان جلوگيري کند. فقط بايد ياد بگيريم که احمقانه نخنديم، هنرمندانه بخنديم.
شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه شرق، تاریخ انتشار 27 آبان 97، شماره: 3294