شعار سال: با اینکه چند سالی میشود کارشناس ارشد کارآفرینی هستم اما هنوز نمیدانم قرار است با این مدرک کارآفرینی دقیقاً چه کار کنم. ظاهراً هیچ کس نمیداند نه آنها که درس میدهند و نه آنها که پای درس مینشینند و در واقع ما با پدیده بلاتکلیفی آفرینی به جای تربیت کارشناس کارآفرینی مواجهیم. بسیاری از همکلاسیهای من بیکارند. عدهای ایده دارند اما نمیدانند از کجا شروع کنند. عدهای شروع کردهاند و شش ماه نشده شکست خوردهاند. برخی جسته وگریخته مشاوره میدهند. همگی با نمره عالی در دانشگاههای سراسری در این رشته تحصیل کردیم. حتی با برخی از همکلاسیهایمان که کارمند شدهاند قرار گذاشتیم که حداقل کارآفرین سازمانی باشیم. دو نفرمان را همان 4 ماه اول بیرون کردند. یک نفری که مانده با حداقل حقوق در حال تهیه مواد آموزشی برای یک همایش کارآفرینی است. این همایش قرار است برای مددجویان کمیته امداد در یک روز انجام شود. چیزی که شاید ماهها نیاز به بررسی داشته باشد! در کل نمونه موفقی در میانمان که کارآفرینی کرده باشد پیدا نمیشود. گفتوگوی ما با استادان و دانشجویان این رشته فرصتی برای دقیقتر شدن بیشتر روی این موضوع است.
ما تاختگاه اجرایی برای دانشجوی کارآفرینی نداریم
دکتر محمود احمدپور داریانی، استاد دانشگاه و مؤلف کتب کارآفرینی: بحث آموزش کارآفرینی در تمام دنیا مطرح است. عموماً با آموزش کارآفرینی سعی میشود به نیازها و کمبودهای مهارتی و دانشی که یک فرد برای راهاندازی کسب و کارها دارد پاسخ داده شود. در کشورهای دیگر این آموزشها عموماً در سطح فوق لیسانس به افراد ارائه میشود. قطعاً هدف منِ آموزش دهنده این است که دانشجویی تربیت کنم که پس از فارغالتحصیلی دست به کارآفرینی بزند.
تأکید من از مدتها قبل بر این بوده که اگر میخواهیم به یک نتیجه منطقی برسیم باید طوری برنامهریزی کنیم که از هر 100دانشجو 70 نفر دست به کارآفرینی بزنند، چیزی که در واقعیت با آن روبهرو هستیم با هدفمان خیلی فاصله دارد. اما چرا این همه با واقعیت فاصله داریم؟ چون نظام جذب دانشجوی ما در این رشته صحیح نیست. ما اگر میتوانستیم با مصاحبه دانشجو جذب کنیم و کسی که رؤیای ایجاد کسب و کاری را دارد شناسایی میکردیم توانمندیهایش را میشناختیم و سپس مهارتها و نیازهای آموزشی را به او میدادیم قطعاً فاصله تا مطلوب کمتر میشد.
البته در حال حاضر وضع به سمت بهبود پیش میرود به نحوی که خیلی از علاقهمندان برای تأسیس استارتاپ یا کسب و کار خود در مقطع کارشناسی ارشد شرکت میکنند. از این لحاظ تأکید بر مقطع ارشد دارم که افراد در سنی که در این رشته شرکت میکنند تقریباً خود را شناختهاند و میدانند چه میخواهند. برای مثال فردی در رشته الکترونیک یا رایانه تحصیلکرده و ایدهای دارد. این شخص برای پر کردن خلأهای دانشیاش برای تأسیس یک کسب و کار ارشد کارآفرینی میخواند. وقتی هدفمان تربیت 70درصد دانشجویی باشد که پس از فارغالتحصیلی کارآفرینی کند در عین حال آن 30 درصدی هم که جذب کارآفرینی نمیشوند میتوانند سه نقش دیگر که یک اکوسیستم کارآفرینی نیاز دارد بپذیرند. این افراد میتوانند آموزش دهند و میتوانند نقش مشاور و در نهایت نقش پژوهشگر را ایفا کنند. پس رسالت یک دانشگاه برای تربیت دانشجو در رشته کارآفرینی به چهار مؤلفه تقسیم میشود.
تربیت کارآفرین، معلم و آموزش دهنده کارآفرینی، مشاور کسب و کار و در آخر پژوهشگر این رشته. باید هر کدام از این نقشها در مقاطع مختلف تحصیلی رشته توزیع شوند. مثلاً در مقطع دکتری این رشته باید درصد بالایی از دانشجویان نقش پژوهشی بگیرند. چیزی که ما در حال حاضر در دانشگاههایمان میبینیم آموزش بهصورت نظری است در حالی که رشته کارآفرینی نظری-عملی است. اگر رشته کارآفرینی را بهصورت نظری آموزش دهیم میشود همان رشته مدیریت! ما جدیداً پیشنهاد دادیم که مراکز رشد زیر نظر دانشگاهها اداره شود تا بتوان فضای آموزشی را به سمت آموزش عملی سوق داد مانند نظام آموزش نظام پزشکی، استاد بر سر کلاس تدریس میکند سپس دانشجو به بیمارستان میرود و به صورت عملیاتی دروس را تجربه میکند. ما محیط اجرا برای دانشجوی کارآفرینی نداریم. ما باید یک تاختگاه اجرایی داشته باشیم تا دانشجو آنجا تاخت و تاز کند.
هنوز فهم درستی از کارآفرینی نداریم
دکتر حسینپور عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی: بهدنبال تغییر و تحولات محیطی در جهان و حرکت به سمت اقتصادهای دانشبنیان و مؤسسات دانش محور و نوآور و همچنین تغییر در ماهیت و رسالت دانشگاههای کارآفرین، یکی از مباحثی که در کشور با شدت و انرژی شروع شد، مربوط به کارآفرینی بود. به علت نیاز کشور به اقتصاد منبع محور و استقبال از سوی جامعه دانشگاهی و صنعتی، سریع در کشور گسترش پیدا کرد اما مسأله این بود که درک و فهم درستی از کارآفرین و رسالت آن از سوی صنعت و تا حدودی دانشگاه صورت نگرفت و اهداف اصلی کارآفرینی در کشور را تأمین نکرد.
محور و هدف اصلی کارآفرینی در دانشگاهها میتوانست هر دوی تربیت کارآفرین و تربیت مدرس و مشاور کارآفرینی باشد، اما عملاً دانشگاهها با سرفصلهای تعیین شده خود نتوانستند نیاز جامعه را تأمین کنند و در نهایت به تربیت مشاور و مدرس و مدیریت کارآفرینی پرداختند. در حال حاضر این هدف نیز بهدلیل نقص در برنامه درسی و عدم تطابق سرفصل دوره با اهداف کارآفرینی و نیاز صنعت و جامعه و حتی آموزش نتوانسته است رضایت جامعه دانشگاهی و صنعت را برآورده نماید. در این راستا باید توجه میشد که هر هدفی برنامه و سرفصل خود را دارد که باید تدوین و اقدام میشد، یعنی برای آموزش مدیر و مشاور در حوزه کارآفرینی و تربیت کارآفرین باید برنامه درسی خاص را تهیه و دورههای مربوطه را برگزار کرد. به خاطر همین امر امروزه فارغالتحصیلان نه کارآفرین میشوند و نه مدیر و مشاور مطلوب برای حوزه کارآفرینی به حساب میآیند. در این بین، موانع قانونی، محیطی و سازمانی و.... را در امر ایجاد کسب و کار فردی نباید نادیده گرفت و در عین حال قانون بهبود فضای کسب و کار نیز نتوانست در سطح شرکتهای کوچک و متوسط حمایت و شرایط لازم را جهت ایجاد بنگاههای تولیدی و خدماتی کوچک فراهم نماید.
استادان ما ریسک کسب و کار را تجربه نکردهاند
محمد نوذری دانشجوی کارشناسی ارشد کارآفرینی: من دانشجوی ارشد رشته کارآفرینی هستم، در واقع آخرین روزهای زمان تحصیلم را طی میکنم و فکر میکنم با بیان دیدگاهم نسبت به این رشته، نحوه تدریسش و مواردی خاص بتوانم کمی روشنایی به فضاهای تاریک این مبحث بتابانم.
ابتدا اینکه من فکر میکنم دانشگاههای کشور هنوز توافق و طرح مشترکی نسبت به دروس این رشته را ندارند و گاه دیده میشود که در بیشتر موارد دروس دانشجوهای کارآفرینی با رشته مدیریت مشترک است حال اینکه در سطح کشورهای مدرن دنیا این دو رشته تحصیلی کاملاً از هم تفکیک هستند و در سطح عالیتر آن به قول یکی از دوستان عزیزم که خودش امروز از مدیران قوی کشور است و فارغالتحصیل در یکی از دانشگاههای معتبر اروپا هم نیز است «کارآفرینی رشته نیست، یک سبک زندگی ست.»
همیشه به ما میگفتند به عمل کار برآید!!! اما جایی که درس کارآفرینی را آموزش میبینیم استادان همه کارمند شرکتهای خصوصی بزرگ یا فقط کارمند دانشگاه هستند و بهنظر میآید تا حالا ریسک تجاری بزرگی نکردند، در این شرایط علامت سؤال بزرگی در ذهن دانشجوی کارآفرینی به وجود میآید که این افرادی که در کلاسهای درس از ریسک کسب و کار و کارآفرینی سخن میگویند آیا خودشان درکی از آموزشی که میدهند دارند و تا به حال در زندگیشان ریسک کردهاند؟ من شخصاً به یک آدم ایدهگرا بیشتر معروف هستم تا عملگرا اما در محیط دانشگاه این صفت در من تغییر کرد، دلیلش فقط این بود که استادان من بسیار ایدهگراتر از من بودند و من را یک آدم عملگرا توصیف میکردند، بنابراین من به یک نتیجه رسیدم و آن این بود که عملگرایی و ایدهگرایی دو سر یک طیف هستند و آدمهای مختلف با شخصیتهای گوناگون در این طیف قرار میگیرند، مهم نیست که کجای طیف هستیم مهم این است که بتوانی سریع بین دو نقطه خودت را جابهجا کنی یعنی آنجا که لازم است عمیق فکر کنی و هر جا که لازم باشد هم بدون فکر سریع عمل کنی من فکر کنم یکی از پایهایترین مهارتها در کارآفرینی این باشد اما چند درصد از دانشجویان کارآفرینی به آن میرسند.
چه خوب بود که سیستم آموزشی کمی روی موضوع کارآفرینی منعطفتر میشد و شرایط را طوری تعیین میکرد که افرادی با تجربههای اجرایی بتوانند کرسیهای آموزشی داشته باشند و بالطبع از امکاناتش هم بهره ببرند یا اینکه استادان با خودشان صادق باشند و بگویند حالا که تجربه اجرایی نداریم محیطی را فراهم کنیم که دانشجوها و افراد با تجربه را در کنار هم قرار بدهیم، مثلاً کارگاههای پرسش و پاسخ (پینگ پونگ)، یا گذراندن دورههای کارورزی مثل دانشجویان مهندسی.
در تربیت کارشناس کارآفرینی دچار سوءتفاهمهای بسیار شدیم
فریبا مرادزاده فارغالتحصیل رشته کارآفرینی: اگر امروزه به رشد اقتصادی و صنعتی بسیاری از کشورها از جمله امریکا، سنگاپور و چین و.... نگاهی بندازیم متوجه میشویم که رشد بسیاری از این کشورها ناشی از رشد شرکتهای کوچک و متوسط آنها بوده و هست. اغلب این شرکتها در حقیقت متعلق به کارآفرینانی هستند که امروزه کنترل بازارها را در دست گرفتند. شکل نظام اقتصادی تغییر پیدا کرده و لازم است که افراد یا سازمانها بسرعت خودشان را با تغییراتی که در جهان رخ میدهد همگام و همراستا کنند لذا این امر برای افراد هوشمندی که بتوانند نیازهای بازار را سریعتر درک کنند بیش از پیش احساس میشود و مسلماً هدف از ایجاد رشتههایی همانند کارآفرینی این است که افرادی را تربیت کنیم که این هوشمندی و دقت را کسب کنند و بتوانند بازارها را رصد و کمک کنند که سهمی از بازارها را نصیب خود کنیم و بتوانیم با برنامهریزی این افراد در آینده همچنان حرفی برای گفتن داشته باشیم اما متأسفانه مثل بسیاری از موارد در کشور که ما دچار سوءتفاهم میشویم و برنامه راه را بر پایههای غلط میچینیم در آموزش رشته کارآفرینی هم پیشبینیها را درست انجام ندادیم. ما در کاغذ مسائل را زیبا مطرح میکنیم اما به عمل که میرسد میبینیم نقشه را سر و ته دیده بودیم و راه را اشتباه ترسیم کردیم.
در رشته کارآفرینی متأسفانه هیچ گونه تجربه و یادگیری عملی صورت نمیگیرد در حالی که کارآفرینی یعنی عمل. به نظر من عمل و حرکت نه صرف یادگیری ویژگیها و مسائل تئوری است بلکه آزمودن و تجربه نیز هست. کلام من این است که ما شاهد هستیم که از هر کلاس 10 الی15 نفر مقطع کارآفرینی ارشد صرفاً یک تا دو نفر واقعاً به سمت و سوی کارآفرینی میروند و دست به ایجاد یک کسب و کار واقعی برای خودشان میزنند، بماند آن دانشجویی هم که دست به کارآفرینی میزند اغلب با تمام دانشی که دارد شکست میخورد.
بهنظر من دروس دانشگاهی فاصله بسیاری با مفاهیم و اصل کارآفرینی دارند اما ناگفته هم نماند که امروزه در برخی دانشگاهها حرکتهای کوچک و سازندهتری صورت گرفته که به نظر میرسد با ادامه آن و اصلاح و تقویت روحیه کارآفرینی امکانپذیرتر باشد.
بازاری سنتی به شاپ آنلاین من میخندد
احـسان سـلطـان مـحـمـدی لـو فــارغالـتحـصیل کـارشـنـاسـی ارشد کارآفرینی: در اینکه بین فضای آموزشی و فضای واقعی فاصله زیادی است هیچ شکی نیست. به نظر من خیلی از محتواهای آموزشی کارآفرینی بومی نشده است. کارآفرینی علم جدیدی است و در کشورهای دیگر به وجود آمده. البته بهتر است بگوییم علمی است که در کشورهای دیگر تدوین شده چرا که خلق و ایجاد یک کسب و کار قرنهاست که انجام میشود و در حال حاضر فقط فرموله شده است و به نحوی برای بهینهسازی بیشتر رفتارها و فضاها مهندسی شده است.
ما اغلب کسب و کار سنتی داریم و نمیتوانیم روی کسب و کارهای سنتیمان یک استارتاپ مدرن سوار کنیم اما متأسفانه میخواهیم چنین کنیم. چیزی که در دانشگاه به ما آموزش میدهند با فضای بیرون و بازارهای ما خیلی متفاوت است. دوره کسب و کاری ما در حال تغییر است اما ما برای این فضای تغییراتی مواد آموزشی نداریم. در اینکه تا پشت ماشین ننشینیم و رانندگی نکنیم راننده نمیشویم درست است. اما آموزش ما حتی در سطح نظری هم با یک BMW آخرین مدل مطابقت دارد ولی واقعیتی که در آن دانشجو باید سوار شود یک دوچرخه است.
ما باید برای راندن دوچرخهمان اول مواد آموزشی تعیین کنیم سپس توأمان بهصورت عملی این دوچرخه سواری را به دانشجو بیاموزیم تا شاید پس از فارغالتحصیلی دانشجو بتواند دوچرخهاش را براند سپس دوچرخه را موتور کند و همینطور پیشرفت کند تا برسد به پراید! من فارغالتحصیل کارآفرینی هستم وقتی فارغالتحصیل شدم با تکیه بر دانشم سعی بر ایجاد کسب و کاری کردم. نهایتاً پس از چند ماه شکست خوردم به خاطر آنکه کسب و کاری که استارتاپ من به آن وابسته بود خیلی سنتی اداره میشد و تمام زمان من صرف آزمون و خطا میشد. شکست من هم به بیتجربگیام برمیگشت هم به فضای صنعتی که به آن ورود کرده بودم. ما نباید خودمان را گول بزنیم و با برگزاری استارتاپ ویکند و هر چیز دیگر سرمان را گرم مدرنشدن بکنیم.
آن حاجی بازاری که ته دکانش نشسته و با چرتکه حساب کتاب میکند به شاپ آنلاین من که قرار است از مواد اولیه او تهیه شود میخندد. همه مملکت قرار نیست روی استارتاپ بچرخد. تطبیقپذیری لازم است مخصوصاً برای صنایع میانی. خب مسئول بررسی ملزومات این تطبیقپذیری کیست؟ چه کسی باید مواد آموزشی برای دانشجویش آماده کند. به نظر من ما نه تنها در فضای عملی ضعف داریم بلکه در زمینه تولید علم و پژوهش در این رشته هم ضعف داریم. ما در پیادهسازی یک اپلیکیشن پیامرسان داخلی عاجزیم چون نمیدانیم فرهنگ مشتریمان را با محصولمان تطبیق دهیم ولی کشور دیگر براحتی این کار را میکند چون توانایی تطبیقپذیری را دارد.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از روزنامه ایران ، تاریخ انتشار ------- ، کدمطلب: 466874 ، www.iran-newspaper.com