پایگاه تحلیلی خبری شعار سال

سرویس ویژه نمایندگی لنز و عدسی های عینک ایتالیا در ایران با نام تجاری LTL فعال شد اینجا را ببینید  /  سرویس ویژه بانک پاسارگارد فعال شد / سرویس ویژه شورای انجمنهای علمی ایران را از اینجا ببینید       
شنبه ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 April 27
کد خبر: ۱۴۰۰۸۵
تاریخ انتشار : ۲۰ تير ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۰
کتاب درآمدی بر کاربردی سازی علوم انسانی در ایران (1395)، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، که به کوشش خانم زهرا حیاتی تهیه و تدوین شده، شامل گزارشی از نشست ها، سخنرانی ها و گفتگوهای مرتبط با موضوع کاربردی سازی علوم انسانی است. فصل اول کتاب، گزارشی از سخنرانی من در رابطه با همین موضوع است.
کتاب درآمدی بر کاربردی سازی علوم انسانی در ایران (1395)، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، که به کوشش خانم زهرا حیاتی تهیه و تدوین شده، شامل گزارشی از نشست ها، سخنرانی ها و گفتگوهای مرتبط با موضوع کاربردی سازی علوم انسانی است. فصل اول کتاب، گزارشی از سخنرانی من در رابطه با همین موضوع است.متن این گزارش را تقدیم شما می کنم:موضوع این گفتار این است که در هشتاد یا نود سالی که از عمر علوم انسانی در ایران می‏گذرد چه تجربه‏ای از کاربرد و کارکرد علوم انسانی و اجتماعی داشته ‏ایم؟؛ و جامعه ایران از علوم انسانی برای چه منظورها و کارکرد‏هایی استفاده واقعی و عملی کرده است. از طریق بررسی و‏تحلیل گفتمان علوم انسانی در ایران معاصر، می‏‏خواهم به پرسش از چیستی و چرایی کاربردی‏ سازی علوم انسانی پاسخ دهم و از طریق این پاسخ به فلسفه وجودیِ بهره مندی، بهره ‏وری و سودمند بودن این علم در ایران امروزمی‏ پردازم.
در آغاز باید توضیح دهم چرا از افقی تازه و جدید و متفاوت سخن می‏گویم. کمابیش گفتمان غالب در علوم انسانی در ایران امروز ما این بوده و هست که: این علوم، سودمند، کارآمد و کاربردی نیستند. برای اینکه غلبه نارکارآمدی و ناسودمندی این علم را توضیح دهم به تازه ‏ترین کتابی که در این مورد منتشر شده است اشاره می‌‌کنم. پژوهشکده مطالعات اجتماعی و وزارت علوم در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال، کتابی تحت عنوان «علوم انسانی از دیدگاه صاحب نظران»ارائه کرده که در آن با حدود پنجاه صاحب نظر از رشته ‏های مختلف مصاحبه شده است. در این کتاب حجیم و تقریباً700 صفحه ‏ای و خواندنی، نکته‏ ای بسیار مهم بیان شده است. از این پنجاه نفر پرسیده شده بود: به نظر شما چرا علوم انسانی در جامعه ایران کاربردی نیست؟ سه نفر از صاحب‏ نظران دیدگاهی را مطرح کرده‏اند که من امروز بحث خواهم کرد، یعنی مرحوم عباس حری، دکتر محمد فاضلی و دکتر حسین علی قبادی. چهل‏ و‏هفت نفر دیگر به طور یک صدا گفته ‏اند: علوم انسانی در ایران امروز ناکارآمد است و سودمند نیست. ابتدا استدلال‏‏ هایی را که در این گفتمان ارائه شده، عرض و آن‏‏ها را نقد می‏‏ کنم و بعد بحث خود را آغاز می‏‏ کنم.نکته اول و جالب این است که چرا تا این لحظه درباره علوم انسانی و اجتماعی در ایران از منظر اینکه چه کاربرد‏هایی دارد، هیچ گزارش تجربی وجود ندارد؟ هیچ سازمان یا محققی تاکنون نتوانسته‏ است با استناد به داده ‏های مشخص - البته به زبان فارسی نشان دهد که علوم انسانی در ایران ناکارآمد است. همه فقط بر مبنای تجزیه و تحلیل نظری یا برمبنای ادراک شهودی خود بحث می‏ کنند.جالب است که از سال‏ های1990 به بعد - همان سال‏‏ هایی که بحث نظام ملی نوآوری مطرح شد - ایده‏ ای تحت عنوان «ارزیابی تأثیر کاربرد تحقیقات در جهان» شکل گرفت. این ایده در واقع یک روش استاندارد برای سنجش میزان علوم انسانی در سطح ملی بین کشور‏هاست. امروزه ایالت متحده آمریکا، انگلیس، ترکیه، مالزی و بسیاری دیگر از کشور‏ها این پروژه را به صورت سالانه اجرا می ‏‏کنند تا میزان کارآمدی، بهره‏ مندی و سودمندی علوم انسانی و اجتماعی را ارزیابی کنند. ما تا به حال در ایران چنین تحقیقی انجام نداده‌‌ایم و فقط با این پیش‏فرض که این علوم کاربردی نیستند، همه قضاوت‏ های خودمان را شکل داده‏ایم. بنابراین نکته اول این است که در بحث از ناکارآمدی علوم انسانی در ایران، هیچ استنادی به هیچ تحقیق علمی‏ای وجود ندارد.
از آنجا که پانزده سال است به نوشتن کتاب درباره علوم انسانی می ‏پردازم به یقین می‏ گویم در هیچ ‏یک از رشته ‏‏ها، هیچ بررسی تجربی و مستندی وجود ندارد و ما فقط بر مبنای استدلال نظری یا ادراک شهودی بحث می‏‏کنیم. این شیوه، غلط و این استدلال، نادرست است. افرادی که معتقدند این علوم کاربردی نیست، استدلال دیگری دارند و آن اینکه: چرا ما با این همه بحران‏ مانند آلودگی، محیط زیست و ترافیک مواجه یم و به ‏طورکلی اینکه ما جهان سومی هستیم. آن‏ها می‏ گویند: این خود بزرگ‏ترین مدرک و گواه بر ناکارآمدی این علوم است؛ یعنی اگر وضع علوم انسانی خوب بود، چرا ما این همه مشکلات داریم؟اینجا یک مغالطه وجود دارد: اولاً این تصور که ما جهان سومی یا عقب مانده ‏ایم، کاملاً قابل مناقشه است. من کتابی تحت عنوان تجربه تجدد به چاپ رسانده‏ام و در آنجا به طور مفصل در این باره شرح داده‏ام.خلاصه مطلب این است که ما درک واقعی از پویایی ها و پایایی‏های جامعه معاصر نداشته ‏ایم؛ درحالی که علوم انسانی رکن اصلی و یکی از مؤلفه‏ های ساختاری پویایی و پایایی جامعه معاصر است. این بدان معنی نیست که جامعه ما چالش و بحران ندارد؛ بلکه به معنی این است که وقتی کلیت جامعه را تحلیل می‏‏ کنیم به آن گفتمان‏های غالب در جامعه تأکید می ‏کنیم که موجودیت تاریخ معاصر را انکار می‌‌کنند. آنان این جامعه آنومیک را مثال می‏ زنند تا آن را گواهی بر ناکارآمدی علوم انسانی در نظر بگیرند و این گفتمان درست نیست.استدلال دیگری که مدعیان ناکارآمدی علوم انسانی وارد می‏‏ کنند، این است که بنیان‏ های فکری این علوم و متافیزیک آن غربی هستند. این علوم، سکولار هستند و ایرانی - اسلامی نیستند. این استدلال از سال1337به‏ طور گسترده در حال پخش شدن است و در این چند دهه هم گسترش بیشتری یافته است. این افراد به این دلیل که مبانی فکری و فلسفی علوم انسانی از غرب است، آن را برای جامعه ایرانی غیرکاربردی می ‏دانند. نادرست بودن این سخن به دو جهت آشکار است:
یکی اینکه ما فرض بگیریم بنیان‏ های این علوم، غربی و سکولار هستند. فرض کنیم که این‏طور است؛ حال این چه ارتباطی با کارآمدی یا ناکارآمدی این علوم انسانی دارد؟ خیلی از چیز‏ها ایرانی نیستند؛ ولی کارآمد هستند و ما از آن‏‏ها استفاده می‏‏ کنیم. مثلاً ادبیات مدرن، داروسازی و پزشکی و مهندسی جدید که ایرانی نیستند؛ ولی کارآمد هستند. در کتاب ریشه‏ های شرقی تمدن غرب، جانسون به‏ طور مفصل شرح م ی‏‏د‏هد که غرب چگونه علوم خود را بر پایه ایده‏‏ ها و علوم شرق بسط و گسترش داد؛ یعنی برپایه ‏های مبانی غیر غربی علم و صنعتی شدن آن‏‏ها شکل گرفت. جک گودی انسان‏شناس پرآوازه، در کتاب سرقت تاریخ می‏ گوید: آن‏‏ها از بنیان ‏های متافیزیک خود استفاده نکردند؛ ولی موفق شدند؛ پس این سوءتفاهم است که بگوییم این علوم ناکارآمد است، چون بنیان‏های آن غربی است. این نگرش ضربه سنگینی بر جامعه دانشگاهی وارد کرده است. هیچ لحظه‏ای در تاریخ وجود ندارد که شرط استفاده از علم، سازگاری مبانی متافیزیکی یک علم باشد؛ بلکه عکس آن ثابت شده است؛ یعنی بده‏ بستان ‏های معرفتی و کاربردهای دانش، محصول پیوندزدن دانش‏ هایی با مبانی کاملاً مغایر بوده است. به طور مثال، مگر مبانی تمدن اسلامی با تمدن غرب سازگار بود که غرب از علوم انسانی ما استفاده کرد که حالا ما این شرط را بگذاریم؟
استدلال دیگری که بر ناکارآمدی علوم انسانی وارد می‏‏ کنند،این است که این علوم انسانی ایران، نتوانسته در جهان بدرخشد. اگر این علوم کارآمد بود، چرا کارل مارکس، دورکهایم و وبر ایرانی به‏وجود نیامدند؟ این افراد، فقدان قهرمانان و نظریه‏پردازان را دلیل بر ناکارآمدی علوم انسانی می‏گیرند. با اندکی تأمل پی می‏‏بریم که این استدلال هم نادرست است. وجه کاربردی و کارآمدی علم، ارتباطی با نظریه ‏پردازی و پرورش قهرمانان علمی ندارد. اخیراً کتابی توسط بانک جهانی تحت عنوان سیاست‏گذاری و نوآوری و جهانی شدن چاپ شده و ایده اصلی آن این است که نوآوری در علم مبتنی بر دو گفتمان است؛ یکی اینکه نوآوری را برمبنای تحقیقات نظری تجربی خیلی پیشرفته فرض کرده‏، توضیح می ‏‏د‏هد که این گفتمان از سال ‏های 1945شکل گرفته است؛ دیگر اینکه اساساً نوآوری را ساده ‏سازی دانش و نوعی به ره‏وری از ایده ‏‏ها و دانش ‏‏هایی می‌‌داند که حتی بنیان‏ های تحقیقاتی ندارند. کشورهایی که از این تجربه استفاده کرده‏اند، بسیار موفق بوده‏اند. برای مثال یک پیرزن با توجه به تجربه زیست ه‏اش می‌‌تواند نظریه ‏ای بدهد که مشکل بزرگی حل شود؛ یا نوجوانی که هیچ پایه علمی ندارد،می تواند ایده‏ای ارائه کند که یک سیستم یا گروه یا بازار را به نحو اساسی متحول کند؛ بدون آنکه تحقیق کرده باشد. این گفتمان می‏گوید ایدئولوژی مردمی هم می‏تواند کارآمد باشد.این تصور غلطی است که چون ما وبر و دورکیم وافرادی مانند آن نداریم، اصلاً علوم انسانی-اجتماعی به درد نمی‏‏خورند. معلوم هم نیست که اگر این افراد را هم در جامعه داشته باشیم سودمند باشد؛ چون بخش عظیمی از نظریه‏هایی که در علم ایجاد شده به معنای اقبالی که جامعه امروز می‏‏خواهد به آن‏‏ها نشان بدهد نه تنها نوآورانه نیستند؛ بلکه مشکلی از مردم حل نمی‌‌کنند. وقتی از منظر نوآوری و کاربردی صحبت می‏‏ کنیم باید دقت کنیم که دانش واقعی سودمند کجا می‏ تواند شکل بگیرد. این دانش ‏ها، لزوماً در آزمایشگاه ‏ها و در طرح‏ های تحقیقاتی و توسط دانشمندان بزرگ صورت نمی‏‏گیرند.در ذهن ما یک کلیشه از کاربردی وسودمندی بودن دانش شکل گرفته است. برای همین مراکز نوآوری جدیدی راه اندازی کرده‌‌ایم که تلاش می‏‏کنند ‏از طریق رسانه‏‏ ها و مطبوعات و از طریق گفت‏وگوهای مردمی، دانش ‏های مردمی را گردآوری کنند. بدین ترتیب، سودمندی دانش از این طریق رواج می‏‏ یابد، نه از طریق نظریه‏ پردازان و نابغه‏ ها.این قسمت بحث را همین‏جا به پایان می‌‌رسانم و قصدم این بودکه کمی ذهن خود را متوجه این مسئله کنیم که ما در چه فضایی زندگی می‏‏ کنیم؛ فضایی پر از سوءتفاهم ‏‏ها و برداشت‏ های نه‏ چندان درست از مفهوم کاربرد دانش و به ویژه علوم انسانی که ما باید بیشتر درباره آن گفت‏وگو کنیم.
قسمت دوم بحث من درباره گفتمان علوم انسانی و کاربردهای آن در ایران است. اجازه دهید منظور خود را از گفتمان علوم انسانی و تجزیه وتحلیلی که ارائه کردم،بیان کنم و پس از آن به این موضوع بپردازیم که کارنامه ما در علوم انسانی چگونه باید ارزیابی شود.گفتمان علوم انسانی عبارت است از: آن شیوه سخن گفتن، فهمیدن، دیدن و نشان دادن علوم انسانی در یک جامعه معین. گفتمان علوم انسانی، گفتمانی است که در واقع دال مرکزی آن خود علم انسانی اجتماعی است. پرسش‏ های کانونی که در این گفتمان علوم انسانی وجود دارد، چیستی، چگونگی و چرایی دانش علوم اجتماعی در هر جامع ه‏ای است. درباره اینکه این علوم چه هستند، هر کشوری و هر جامعه و هر تاریخی، پاسخی خاص به این علوم می ‏‏د‏هد. این علوم چگونه ‏اند؟ یعنی سازوکارهای تولید دانش، گفت‏وگوی علم و بسیاری از مفروضات روش ‏شناختی و معرفت‏ شناختی در این علوم چیست و چگونه است؟ چرایی دانش، یعنی اینکه این علوم چه کارکردی در هر جامعه معین دارند؟
علوم انسانی از لحظه تولد، یعنی از سال 1800 میلادی به بعد بنا به تعبیری که فوکو به کار می‏ گیرد، ضمن اینکه درباره انسان صحبت می‏‏ کرد، درباره علم انسانی هم صحبت می‏‏کرد؛ برای همین علوم انسانی از ابتدا دو بنیان مشخص داشت: اینکه درباره انسان و جامعه مدرن صحبت کند. یکی از جامع ‏ترین تعریف‏ های علوم انسانی تعریف استاد عباس حری است که می‏ گوید: علوم انسانی علومی است که درباره اینکه انسان چگونه جهان را می‏سازد و جهان چگونه انسان را می‏سازد، صحبت می‏‏کند. یک بال علوم انسانی از همان ابتدا این بود که به این سؤال پاسخ دهد که ما چگونه جهان را می ‏سازیم و جهان چگونه ما را می ‏سازد؛ و یک بال دیگرش این بود که این علوم چیستند و چگونه ‏اند. در ایران از همان ابتدا که علوم انسانی جدید متولد شد، هر دو بال فعال بود.می‏ خواهم این دیدگاه را شرح بدهم.یک نظر هست که می‏ گوید:ما در جهان امروزذیل تمدن غرب قرار گرفته ‏ایم و به نوعی غرب‏ زده یا مقلد و فاقد هر نوع خلاقیتی بوده‏ایم.این یکی از گفتمان‏ های بسیار رایج جامعه ماست که در واقع جایگاه تاریخ و تمدن معاصر ما را یک جایگاه فرعی، حاشیه ‏ای و در واقع به نوعی جامعه و انسان مقلد فرض می‏‏ کند. این موضوع شامل همه چیز و ازجمله علوم انسانی است.
برای اینکه توضیح بدهم این سخن چقدر اشتباه است و تا چه اندازه تکرار شده و به صورت کلیشه‏ای وارد سیاست و فرهنگ ما شده است، یک مثال ذکر می‏‏کنم. تحقیقی را خانم مونیکا رینگر انجام داده ونام کتاب ایشان گفتمان اصلاح و آموزش در دوره قاجار است که به فارسی هم ترجمه شده است. خانم رینگر در این تحقیق می‏گویدکه وقتی ایرانی‏‏ها در دوره قاجار دارالفنون را تأسیس کردند، چه نوع دانشی را انتخاب کردند و برنامه درسی و معلمان و فهمی که از آموزش ارائه کردند از کجا آمد و اقتباس شد. ایده اصلی مونیکا رینگر این است که ایرانی‏‏ها تقلید نکردند. او شرح می‏‏د‏هد که چطور ایرانی‏‏ها در مواجه با تمدن جدید منفعل نبودند و فعالانه، خلاقانه و کارآمد و مؤثر، فهم جدیدی از آموزش و پرورش را ابداع کردند که متفاوت از بقیه جاهاست.
بعد از کتاب رینگر،افراد دیگر در این مورد کتاب نوشت ه‏اند که من در کتاب تجربه و تجدد به تفصیل بدان اشاره کرده ‏ام ‏و این جا تأکید می‌‌کنم علوم انسانی و اجتماعی و گفتمان آن در ایران از همان ابتدا با این پرسش مواجه شد. در دوره محمدرضا‏شاه این موضوع به‏ طورگسترده‏ تری بحث می ‏‏شود. کتاب دیگری به زبان انگلیسی تحت عنوان politic of culture in Iran دارم که آن را فرهنگستان علوم بریتانیا و انتشارات بین المللی راتلج چاپ کرده و به زودی به زبان فارسی هم منتشرمی‌‌شود. در این کتاب فقط یک شاخه از علم که از همه حاشیه‏ای‏تر است؛ یعنی مردم‏شناسی یا انسان‏شناسی و مطالعات فولکلور دوره مشروطه تا سال 2000بررسی دقیق شده است و نشان می‌‌دهد که این علم در ایران به تقلید از غرب نبوده؛ بلکه انسان‏شناسان ایرانی از همان سال‏ های1310شمسی به بعد -که این علوم در ایران گسترش پیدا کردند در مسیر شکل دادن مفهوم ملت و سازگار کردن جامعه ایران با پیشرفت‏‏ ها و تحولات تکنولوژیک،سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی امروز بوده ‏اند. باستان‏شناسی،مردم ‏شناسی، مطالعات عشایری و آموزش انسان‏ شناسی، چهار حوزه‏ای است که درباره آن‏‏ها بحث کرده‏ ‏و نشان داده ‏ام از همان ابتدا این علوم، علوم خلاق، تأثیرگذار و سازنده ‏ای بودند و بدون این دانش ‏ها، امکان نداشت ایران معاصر را داشته باشیم.
در واقع ما و ایدئولوگ‏ های سیاسی ما و بیش از همه، روشنفکران ما، غرب را غلط فهمیده ‏اند. استادان بزرگی که با نام فیلسوف از این فهم اشتباه متأثر بوده‌‌اند، گاه به خطا، کل تاریخ ایران معاصر ما را نادرست ترسیم کرده ‏اند و براساس این کج فهمی همه علوم و از جمله، علوم انسانی را ناچیز فرض کردند. در کتاب انسان‏شناسی ایران معاصر به این نکته‏ ها اشاره کرده ‏ام.
گفتمان علوم انسانی یعنی گفتمانی که شیوه سخن گفتن، دیدن، نشان دادن و فهمیدن ما را از علوم انسانی نشان می‏‏ د‏هد. البته افرادی که درباره ناکارآمدی علوم انسانی صحبت می‏‏کنند،افراد خلاق و خیّری هستند که در مسیر کمک به جامعه صحبت می‏‏کنند و اتفاقاً این گفتمان به این جریان پویایی و پایایی فرهنگ و تاریخ معاصر ما کمک کرده است. این گفتمان، رقیب علوم انسانی است؛و در واقع تلاشی برای نوآورانه کردن علوم انسانی در ایران و بافتمند کردن و محلی ساختن این علوم بوده است؛ به همین دلیل وجود این نظریات را از جهاتی ضروری و برای جامعه خودمان مفید می‏‏د‏انم.اجازه دهید کمی ریزتر نگاه کنیم. گفتمان علوم اجتماعی در ایران دو شاخه یا شعبه دارد که در یک چیز شریک هستند و آن ایده ناب‏گرایی است. یکی از شاخه‏‏ها، سنتی و مذهبی است و بیشتر بر این تکیه می ‏‏کند ‏که علوم انسانی به دلیل ناسازگاری‏اش با مبانی دینی و با سنت‏ های ما ناکارآمد است؛ و شاخه دیگر به قول مذهبی ‏‏ها، لیبرال یا سکولار است که می‏گوید: تجربه علوم انسانی در ایران شبیه تجربه بریتانیا یا آمریکا یا فرانسه نیست. هم‏چنین علم انسانی یک علم ناب و یک ذات برای علوم انسانی قائل است؛ درنتیجه آنچه که ما می‏‏گوییم-به تعبیر آقای سید جواد طباطبایی ایدئولوژی‏ های جامعه‏ شناسانه است. به تعبیر آقای آرامش دوستار که می‏ گوید: ما چون دین‏خو هستیم، اساساً قادر به طرح پرسش نیستیم. آقای جهانبگلو و دیگران،از همان منظر لیبرالی خودشان کل پویایی‏‏ ها و پایایی ‏های اندیشه انسانی در ایران معاصر را خیلی ناچیز می ‏‏د‏انند؛ به دلیل آنکه با آن سرمشق جهانی یا غربی یا امر ناب معرفتی و انسانی انطباق ندارد.
ما روش نداریم و مفاهیم را درست نفهمیدیم. به تعبیری که آقای آجودانی در کتاب مشروطه ایرانیبه کارمی ‏‏برد، مفاهیم را جابه‌‌جا می‏‏ کنیم و نمی‏‏ دانیم دموکراسی یک معنای روشن دارد و هر کس غیر از این بگوید دموکراسی نیست. حکومت، دولت، طبقه، ارزش، فرهنگ و جامعه، مفاهیم کلیدی دیگری هستند که یک معنای ناب دارند و هر کس غیر از این بفهمد،از پایه اشتباه سخن می‌‌گوید.این دو شاخه فهم ما را از علوم انسانی منفی کردند. مذهبی‏ های سنت‏ گرا عموماً به‏دلیل ناسازگاری بنیادی و متافیزیکی، علوم انسانی را نفی کردند؛ و در مقابل لیبرال‏‏ ها هم همین کار را کردند. اینجا این اتفاق افتاده است که تجربه مواجهه واقعی ما با علوم انسانی به دقت کاویده نشده است؛ گزاره ‏‏ها و پیش‏داوری‏ های قبلی وجود داشته که یا پیش‏داوری ‏های لیبرالی بوده است یا پیش‏داوری ‏های مذهبی و سنتی. هر دوی این‏‏ ها، پیش‏داوری ‏های ایدئولوژیک سیاسی به ‏شمار می‏ آیند و قادر نیستندبگویند: آیا ما می‏توانیم دانشگاه‏ ها و این رشته‏ های متعدد را اینطور بفهمیم؟ یعنی تجربه اتفاق‏افتاده را این طور فهم کنیم که این علوم ناکارآمد هستند؟ توضیح خواهم داد که خیر، ما نمی ‏‏توانیم به این شکل بفهمیم!
تجربه واقعی ما از علوم انسانی درصد سال اخیر نه آن است که مذهبی ‏‏ها می‏ گویند نه این که لیبرال ها می ‏گویند. هیچکدام از این‏‏ها نیست. این‏‏ها حرف‏‏ ها، خیال‏‏ ها، ایدئولوژی ‏ها و آرمان‏ ای خود را می‏ گویند. هیچکدام در مورد مردم ایران، دانشگاه ‏های ایران، علوم انسانی و اجتماعی در ایران و پیوندهای کارکردی که بین ساخت مدرن جامعه ما و ساخت این علوم وجود دارد، صحبت نمی ‏‏کنند. ما باید کاربردی‏ سازی و نوآوری در علوم انسانی را از درون تجربه‏ های تاریخ معاصرمان، و از نحوه مواجه ه‏ای که مردم و جامعه و تاریخ معاصر ما در تک‏تک این شاخه‏ های این علوم داشته ‏اند، در نظر بگیریم.
از اینجا به بعد در چند محور،مثال‏‏ هایی می‏‏آورم که این تجربه را توضیح دهم تا دوستان اندیشمند من چه در جبهه لیبرال چه در جبهه مذهبی، اندکی بازاندیشی و تأمل کنند و به خود بیایند و از این گزاره ‏های ایدئولوژیک نامیمونِ ناکارآمدِ مخرب خود دست بردارند که در تمام هفتاد سال گذشته تکرار کرده‏اند و مانع از فهم خلاقیت‏‏ ها و پویایی ‏‏ها و پیشرفت ‏‏ها و تأثیرات جدی و مؤثر و سازنده علم در جامعه ایران شدند. امیدوارم بتوانیم با این مثال‏‏ها، تاریخ معاصر خودمان را از نو نگاه کنیم و نشان دهیم که علوم انسانی حداقل بیش از پزشکی و مهندسی ایران، کاربردی و کارآمد و سازنده بوده و بیش از آن‏‏ها در وضعیت کنونی ما از جهت شکل‏ گیری جامعه مدرن ایران نقش داشته و دارند.
این ‏طور فکر کنیم که اگر علوم انسانی و اجتماعی نبود در آنصورت جامعه ما چه وضعی داشت. یک لحظه این‏طور فکر کنیم که اگر دانشگاه ‏ها و دانش ‏‏های تاریخ فلسفه، جامعه‏ شناسی، زبان ‏شناسی، علوم تربیتی، الهیات، مطالعات برنامه درسی و ‏تمام رشته ‏های دیگر علوم انسانی در تاریخ معاصر ما نبود، وضع جامعه ما چگونه بود؟ مردم ایران چه وضعی داشتند؟ یک لحظه تخیل تاریخی‏مان را تغییر دهیم و ببینیم اگر این علوم و دانش ‏‏ها نبودند،کجا بودیم؟
اید‏ه اصلی من این است که علوم انسانی و اجتماعی، مؤلفه ساختاری جامعه معاصر و مدرن ایران است. به این معنی که اگر این مؤلفه برداشته شود، جامعه از بین می‏‏ ر‏ود و امکان بقا و حیات خودش را به شکل معاصر از دست می ‏‏د‏هد. بنا به این نظر، سراغ مؤلفه ‏های ساختاری جامعه معاصر می ‏‏ر‏وم تا نشان دهم که هر یک از این رشته ‏ها چطور جامعه را ساخته ‏اند و پس از ‏این خواهند ساخت. دانش ‏‏هایی که ما به آن‏‏ها دانش ‏های انسانی می‏ گوییم، در واقع ساختارهای عینی زندگی جمعی معاصر هستند.
از ادبیات فارسی شروع می‌‌کنم؛ ممکن است چون به ظاهر غیرکاربردی‏ترین دانش به نظر برسد. رشته ادبیات فارسی یکی از اصلی ‏ترین مؤلفه ‏های ساخت‏ دهنده به جامعه معاصر ما بوده و هست و بعد از این خواهدبود. برای اینکه این مسأله را توضیح دهم به دو کتاب اشاره می‏ کنم: یکی کتاب طلیعه تجدد در شعر فارسی،نوشته دکتر احمد کریمی حکاک است که از بهترین و دقیق‏ترین تحقیقات ادبی است که تا به حال درمورد ادبیات و زبان فارسی دیده‏ام. دکتر کریمی حکاک از یک منظر نحو و نشانه‏شناسی و زبان‏شناسی، یک ایده مهم را به ما نشان می‏‏د‏هد و می‏گوید اینکه از سال‏های1220 هـ.ش به بعد، زبان فارسی شروع به یک تحول بنیادی کرد که هم از نظر نحو هم از نظر واژگان و هم از نظر ابعاد دیگر زبان، این تحول با تحولات اقتصادی، سیاسی و دینی هم‏سو و هم‏زمان بود که ایران می‏خواست خود را با تحولات جهانی سازگار کند.وقتی جامعه ما تغییر کرد، زبان فارسی هم در آوا، واژگان، نحو و زیبایی‏شناسی شروع به تحولات بنیادین کرد. این تحول ادامه پیدا کرد و از همان سال‏ های نیمه قرن سیزدهم تأملات ما درباره نقد زبان شروع شد و ادبیات شروع به تغییر کرد؛ زبان دری و درباری که زبان جامعه پیشامدرن ایران بود و با زندگی جدید قدرت سازگاری نداشت، باید عوض می ‏‏شد و عوض شد. بخشی از این مسیر عوض شدن زبان فارسی را آقای احمد کریمی حکاک توضیح داده است و بخش دیگر آن را استاد علی‏ محمد حق‏ شناس؛ کتاب در گذرگاه سنت به مدرنیته بسیار خواندنی و عجیب است؛ مقاله دوم این کتاب یک استدلال نظری و تجربی درباره این مسأله دارد که زبان و ادبیات فارسی از شعرمحوری به سمت داستان ‏محوری حرکت می‏کند؛ چیزی که من تحت عنوان نثری‏شدن زبان و ادبیات فارسی از آن نام می‏برم. استاد حق‏شناس استدلال‏ های بسیار محکم و بی نظیری دارد. او توضیح می ‏‏د‏هد که زبان و ادبیات فارسی چطور روایی و داستانی شده و ساده شده و حتی شعر ما هم داستانی شده است.قصد ندارم همه بحث ‏های این دوستان را تکرار کنم؛ فقط می‏‏خواهم این نکته را بگویم که چه چیزی توانسته این نثر را روان کند؟ چه چیزی توانسته زبان، تخیل و زیبایی‏شناسی ما را نثر بکند؟
محققان ادبی، دانشمندان ادب‏ پژوه، زبان‏ شناسان و نشانه ‏شناسان، دانشی را تولید کرده ‏اند که از همان زمانی که اشاره کردم  یعنی سال1220  شروع شد و به دوره رضاخان رسید که دانشگاه ‏ها و فرهنگستان‏ ها ساخته شدند. از همان سال‏ های1313 به بعد تا همین امروز، فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی به طور منظم زبان فارسی را رصد ‏و آن را با جهان جدید سازگار می‏‏کند. ‏این فرهنگستان از کجا آمده است؟ تمام آن‏‏ها استادان رشته زبان و ادبیات فارس ی‏و‏حوزه‏ های ادبی و زیبایی ‏شناختی هستند؛ اگر فرض کنیم که این اتفاق نمی ‏‏افتاد، یعنی زبان فارسی سازگار نمی ‏‏شد، کل جامعه ما به تاجیکستان و افغانستان تبدیل شده بود. زبان‏شناسان بهتر می ‏توانند توضیح دهند که جوامعی که نتوانستند زبان خودشان را با تحولات روز سازگار کنند، چه به روزشان آمده است. یکی از اصلی‏ترین دلایلاین قوم‏کشی‏‏هایی که در افغانستان صورت می‏ گیرد، در تمام این سی چهل سال گذشته، غیر پویابودن و ناتوانی جامعه افغانستان در سازگارکردن زبان بوده است؛ اینکه نتوانستد یک زبان کارآمد و متناسب با تحولات روز ایجاد کنند. این اتفاق در ایران، مدیون محققان و پژوهشگران زبان وادبیات فارسی و‏منتقدان ادبی است که از همان ابتدای پیدایش تحقیقات ادبی تا به امروز جریان پژوهش و تحقیق برقرار است. آیا پزشکی توانسته است چنین کاری بکند؟ هرگز!آیا مهندسان ما توانسته ‏اند چنین کاری بکنند؟ هرگز! یک رکن این انسجام و موجودیت تاریخ معاصر ما، زبان است و این زبان مدیون و مرهون دانش ادبیات و ادبیات‏پژوهی معاصر ماست. این سخن به این معنی نیست که ادبیات مشکل ندارد یا چالشی در آن نیست؛ اما کارکرد و کاربرد ادبیات، شکل دادن هویت زبانی جامعه ایران معاصر است که ادبیات فارسی این کار را به نحو احسن انجام داده است.
ادبیات به تعبیر امبرتو اکو در کتاب کارکردهای ادبیات، برای لذت و سرگرمی نیست. اوبه ‏زیبایی توضیح می ‏‏د‏هد اگر ادبیات برای لذت و سرگرمی بود، در تاریخ نمی‏‏ ماند. انسان برای لهو و بیهودگی دانشی را گسترش نمی‏‏دهد. ادبیات برای این است که ضمیر جمعی ملت‏‏ها را سازگار کند. اکو درمورد ایتالیا مثال خیلی جالبی دارد. او می‏ گوید: چطور محققان ادبی تفسیر کمدی الهی دانته را چون کمدی دانته را ایتالیایی‏‏ ها نمی‏‏ توانند بفهمند مگر اینکه شرح و تفسیر آن را بخوانند  به نحوی انجام دادند که زبان ایتالیایی بتواند با تکیه بر شاهکار دانته، آن ساخت زبانی جامعه ایتالیا را به ‏وجود بیاورد؛ ایتالیایی که تا قبل از 1800م. اصلاً ایتالیا نبود.
پس اولین کاربرد تجربه ما از ادبیات فارسی در ایران چه بوده است که به نحو موثری جواب داده است؟ اینکه توانسته ساحت زبانی و ضمیرناخودآگاه ما را با پیشرفت‏ های جامعه معاصر هماهنگ و هم‏سو متناسب کند. حالا اگر سراغ شاخه‏ های ادبی مثل رمان، داستان و شعر برویم، معتقدم که مادر هر ده سال، از این تاریخ صد سال اخیر ما، بیش از تمام تاریخ گذشته خلاقیت ادبی و زبانی داشته‏ایم.
نمی‏‏خواهم این بحث را اینجا مطرح کنم که چطور کار دوم ادبیات در یک سطح ملی، غیر از آن انسجام زبانی، باز کردن افق ‏های خلاقیت و زیبایی‏ شناسی برای جامعه است. خلاقیت و زیبایی‏ شناسی یک رکن اصلی انسان بودن است. جامعه انسانی نمی‏‏ تواند مثل گله‏ های گوسفند‏ یا مثل اشیاء زندگی کند؛ بلکه باید خلاق باشد. برای اینکه سهم ادبیات را در گسترش مرزهای خلاقه و سپهر معنی ‏شناسی جدید متوجه شویم، باید سراغ زبان‏ شناسان و نشانه ‏شناسانی برویم که امروزه به طور گسترده‏ای برای ما توضیح می‏‏ د‏هند که چطور ما می ‏توانیم مثلاً ‏سهراب سپهری رایا صادق هدایت یا قیصر امین پور را داشته باشیم.چطور ما صد‏ها شاعر بزرگ داریم که آثارشان به زبان‏های جهانی ترجمه می ‏‏شوند‏و مهم ‏تر از آن، اینکه ما خودمان می‏ توانیم بفهمیم و آن بعد زیبایی‏ شناسی زندگی را از طریق آن آثار تجربه بکنیم.
رشته دیگری که در مورد آن می‏‏ خواهم صحبت کنم،علوم اجتماعی به معنای علوم اجتماعی کاربردی مثل جامعه ‏شناسی، اقتصاد، مدیریت، حسابداری و امثال این‏هاست. مأموریت اصلی این علوم در دنیای معاصر عبارت از شکل‏ دهی سازمان و بروکراسی و دیوان‏ سالاری است. می‏‏د‏انیم که جامعه جدید، جامعه ‏ای است که ‏از نهادهای اجتماعی به سوی سازمان‏ های اجتماعی حرکت می‏‏کند. مأموریت‏‏ها و کارکردهای خانواده، مذهب و خیلی نهادهای دیگر کم‏کم به سازمان‏ه ا منتقل می شود؛ شهرداری ‏‏ها، ادارات، وزارتخانه ‏‏ها و هزاران موضوع دیگر که من در یک کلمه آن را سازمان مأموریت علوم اجتماعی می ‏نامم. کارکرد اصلی ما در تاریخ این بود که سازمان را ایجاد کردیم. سازمان شکلی از دانش و معرفت است. قبول داریم که این سازمان‏‏ها مشکلاتی دارند؛ اما مگر می‏‏شد جامعه معاصر ما بدون سازمان باشد. بالاخره باید آموزش و پرورش، وزارت علوم، دانشگاه ‏ها، بیمارستان‏‏ ها و صد‏ها سازمان دیگری که می‏‏ شناسیم به ‏وجود می‏ آمدند. ما قبل از تولد و قبل از اینکه عضو خانواده شویم، عضو سازمان می‏‏شویم. مارا تحت مراقبت بهداشتی وزارت بهداشت قرار می ‏‏د‏هند. وقتی به دنیا می‏‏ آییم برای ما شناسنامه درست می‏‏ کنند و بعد صد‏ها کارت و شناسنامه دیگر برایمان می‏ سازند. بروکراسی، مؤلفه ساختاری است؛ یعنی بدون آن اصلاً نمی‏‏ شد زندگی کرد.
قانون، سازمان، مقررات و ادراه، شکل‏‏هایی از دانش هستند که جامعه ما را شکل داده است. ما ممکن است نقد کنیم که ‏فلان سازمان خوب کار نمی‏‏ کند، ‏سوء مدیریت و بحران دارد، انواع چالش ‏‏ها و فساد‏ها وجود دارد؛ ولی واقعیت این است که باید سازمان باشد و مدیریت داشته باشیم. سازمان باید باشد تا جامعه معاصر شکل بگیرد.
آن چیزی که علوم انسانی و کاربردی انجام داده، بروکراسی، دیوان‏سالاری و نظام اداری و نظم نوین انسانی- اجتماعی است که حول آن صورت می‏گیرد. هر عیبی هم که داشته باشد، بالاخره نظام بودجه‏ را در کشور تعریف می‏‏کند. اصلاً مفهوم بودجه و صد‏هاهزار مسأله‏ دیگراز همین‏جا آمده است.
کارکرد سازمان علوم انسانی کارکردی و کاربردی، شکل دادن سازمان‏ های جدید در جامعه است و این کار در ایران اتفاق افتاده است. اگر می‏‏ خواهیم بدانیم علوم انسانی مثل اقتصاد و حسابداری یا دیگر رشته‏‏ها، چقدر از مهندسی و ‏پزشکی مهم‏تر است، یک لحظه تصور کنیم که اگر این سازمان‏‏ ها نباشند، چه اتفاقی می ‏‏افتاد. فرض کنید وزارت مخابرات یا نیرو نبود. مثلاً اگر سازمان ثبت اسناد نباشد تکلیف مالکیت مردم چه می ‏‏شود. فرض کنید اگر هر شکلی از سازمان، فقط برای یک روز نباشد، کل زندگی برای یک بیست وچهار ساعت مختل خواهد شد. آن سازمان را چه چیزی اداره می‌‌کند؟ پاسخش علم اقتصاد، علم جامعه ‏شناسی، علم انسان‏ شناسی‏ و‏رشته‏ های دیگر علوم انسانی است. مهم نیست وزیر آن سازمان یک پزشک یا یک مهندس است؛ وقتی او وارد سازمان می‏شود، باید پزشکی و مهندسی را کنار بگذارد و به زبان علوم انسانی صحبت کند.او چاره دیگری ندارد؛ چون سازمان او معطوف به علم انسانی- اجتماعی است.
علوم انسانی اجتماعی در ایران به مراتب بیش از مهندسی ‏و‏پزشکی، کاربردی و کارکردی و کارآمدتر بوده و هست و این به دلیل ضرورت ‏‏هایی است که جامعه معاصر برای این علوم تعریف می ‏‏کند. ‏برای همین هم هست که مردم ایران سال‏‏ ها هزاران هزار میلیارد ‏بودجه از سفره و زندگی‏شان را خرج دانشجو‏ها و دانشگاه ‏هایشان می‏‏کنند. دانشگاه پیام نور، آزاد و علمی کاربردی دانشگاه‏ های مختلف را نگاه کنید؛ حتی دانشگاه‏ های دولتی در دوره‏های شبانه و روزانه؛ اگرچه سهم دولت در نظام آموزشی معاصر ما بسیار ناچیز است. چرا مردم این کار را می‏‏کنند؟ یک پاسخ این است که ذهن جمعی ناخودآگاه ما، آگاهی اجتماعی ذهن و زبان انسان امروزی از جنس دانشگاه امروزی و از جنس علوم انسانی- اجتماعی است. مردم عمیقاً این را پذیرفته‏اند که ارزشمندترین شاخه معرفت، معرفت انسانی- اجتماعی معاصر است و برای آن پول انبوهی می‏‏د‏هند. حتی می‏گویند:با اینکه شغل ندارد؛ ولی مادر خوبی می‏‏شود و ‏می‏تواند بچه‏هایش را خوب تربیت کند؛ او می‏تواند هویت کسب کند، فرهیخته شود و منزلت کسب کند. همین علوم انسانی که دیگران از آن‏‏ انتقاد می‏‏کنند، اساس و ماهیت فرهیختگی، معنویت و انسانیت انسان معاصر ایرانی را تشکیل می‏‏ د‏هد.
واقعیت این است که سنتی‏ترین و دورافتاده‏ترین روستاهای ما فرزندانشان را با پولی که ندارند به دانشگاه می‏فرستند تا تاریخ، جامعه‏ شناسی‏ و‏فلسفه بخوانند؛ با وجودی که می‏دانند ممکن است شغل نداشته باشند و دانشمند هم نشوند. حال سؤال این است که آن‏ها چرا، فرزندانشان به دانشگاه می ‏فرستند؟ چرا این کار را می ‏‏کنند و چه چیزی در ناخودآگاه ذهن جمعی ما هست که جامعه را نسبت به این اقدام،متقاعد می‏‏کند؟ ‏چه نظام حقیقتی ‏ای وجود دارد که جامعه، توده ‏هاو فرزندانش را می‌‌فرستد که این دانش‏‏ها را بخوانند؛ در حالی که می‏‏د‏انند نه شغلی وجود دارد و نه قرار است دانشمند بشوند؟ چون ذهن اجتماعی، تخیل اجتماعی و زبان اجتماعی ما از طریق علوم انسانی- اجتماعی شکل می‏ گیرد. آن‏ها می ‏‏د‏انند بدون این علوم در جامعه امروز نمی‏‏توانند حرف بزنند. آن‏‏ها هم خواسته یا ناخواسته به زبان علوم اجتماعی- انسانی باید سخن بگویند؛ چون زبان غالب ما، زبان انسانی- اجتماعی است، نه هیچ زبان دیگری. همه زبان ‏های دیگر حاشیه هستند و به همان مقدار که خودشان را با زبان علوم انسانی انطباق‏ دهند می ‏توانند انسان و فرهیخته باشند و در جامعه نقش بازی کنند. پس کار اصلی علوم انسانی و اجتماعی- که خوب انجام می‏‏د‏هد و در تمام هشتاد سال گذشته انجام داده- این است که تخیل اجتماعی ما را تعریف می‏‏کند؛ آن تلقین و تعریفی که ما از انسان بودن در جامعه مدرن می‏‏ کنیم.
دانش‏ های انسانی- اجتماعی صرفاً مفاهیم نیستند؛ بلکه شیوه‏ای از بودن و زیستن هستند که جامعه ما این را پذیرفته است. علوم انسانی- اجتماعی در واقع شکلی از اخلاق است و تمرین در این علوم، نوعی تمرین اخلاقی است. کنش علمی، ماهیتاً کنشی اخلاقی به شمار می‏‏ر‏ود. علوم انسانی بیش از علوم دیگر، این ماهیت را دارد؛و به همین خاطر است دانش‏آموختگان این علوم سطحی از فرهیختگی را هم دارند. کارکردی که این علوم برای ما داشته، این است که جامعه مارا به یک جامعه معتدل و مدرن تبدیل کرده است. شاید کسانی نخواهند بپذیرند؛ ولی واقیعت امر چنین است و این مدرنیسم، محصول علوم انسانی-اجتماعی است. ما باید این مدرن بودن را بفهمیم،از قضاوت‏های نااندیشیده و ایدئولوژیک سیاسی صرف، خوداری کنیم و واقعیت موجود در ایران معاصر را درک کنیم؛ ولی متأسفانه ما با آن ایدئولوژهای ناب‏گرایانه که داشتیم، از آن چه در دوران معاصرمی ‏گذرد، ناآگاه بودیم.
وقتی از کارکرد علوم انسانی بحث می‏‏کنیم، منظور این است که این علم، گفتمان عمومی جامعه وتخیل جامعه را شکل می‏‏د‏هد. این همان گفت‏وگوی جمعی است. علوم انسانی در واقع علومی هستند که افراد به شیوه داوطلبانه حول آن سازمان پیدا می‏‏کنندو درباره زندگی اجتماعی، منافع، ارزش ‏ها و موجودیت تاریخی گذشته، حال و آینده خودشان بحث می‏‏کنند.
می‏توان گفت: بدون رشته تاریخ، تمام پیشرفت‏های معاصر را از دست می‏‏د‏ادیم. ابراهامیان در کتاب تاریخ ایران مدرن تصویر واقع‏بینانه ‏ای در مورد ایران معاصر نشان داده است. ما از زمان مشروطیت تا کنون به اندازه هزاران سال پیشرفت کردیم. باید دوباره به تاریخ رجوع کنیم تا فرهنگ عشایری و سبک خشونت و غارت گری‏ های آنرا ببینیم؛ البته نمی‏‏گوییم که الآن خشونت وجود ندارد، خشونت هست؛ ولی در مقایسه با گذشته بسیار کم شده و تعصبات قومی- قبیله‏ ای فروکش کرده و زندگی مسالمت آمیز رواج یافته است. این از دستاوردهای علوم انسانی است. در واقع این علوم انسانی-اجتماعی بوده که این مدنیت را برای ما به ارمغان آوده است.
علوم انسانی- اجتماعی توانسته است تمامی افکار و احساس و عاطفه ما را تغییر دهد و نوعی مدنیت جهانی و مدنیت شهری و هم‏زیستی سالم را برایمان فراهم آورد. برای نمونه ما در شهر تهران با میلیون‏‏ها انسان، از تبار و زبان مختلف، در اوج رفاه و امنیت زندگی می‏‏کنیم. اگر با همان فرهنگ پیشامدرن بود، قطعاً چنین امکانی فراهم نمی‏‏شد. یکی از مدنیت‏‏ها، شهرنشینی است، شهرنشینی نوعی از آگاهی است. کسی می‏تواند زندگی در شهر را ادامه دهد که منطق و عقلانیت خاص شهرنشینی را داشته باشد. درواقع، جامعه ما به جامعه‏ای تجزیهتحلیلی و استدلالی بدل گشته و دیگر نمی‏‏توان با فرهنگ خرافات پیشامدرن زندگی را ادمه داد.
ما از فرهنگ سکوت به فرهنگ صدا رسیده‏ایم و مردم از طریق شبکه‏ های اجتماعی و دیگر رسانه‏‏ ها در حال تولید فرهنگ از پایین به بالا و در حال گفت‏وگو هستند. امروزه علوم انسانی فقط توسط دانشگاه ‏ها تدریس و انتقال داده نمی‏‏ شود؛ ‏بلکه گفتمان مردم به گفتمان علوم انسانی تبدیل شده و دیگر مردم نمی‏‏توانند مقلد صرف باشند.این اتفاق در حال رخ دادن است. از این به بعد تنها کسی می‏تواند در جامعه پسامدرن زندگی کند که زبان علوم انسانی-اجتماعی را بداند و بتواند استدلال کند. علوم انسانی است که جامعه استدلالی و گفت‏وگوی همگانی را بابکرده است. اگر به گذشته نگاهی بیندازیم خواهیم دید در سال1300شمسی در ایران تنها5 درصد مردم با سواد بودند؛ ولی امروز بیش از 90درصد جامعه با سواد هستند و این دستاورد علوم انسانی- اجتماعی است. کارکرد و کاربرد علوم انسانی- اجتماعی، ایجاد و پرورش افراد باسواد و خلاق در جامعه است.
در این جا گفتمان دیگری هم وجود دارد که به نوعی با علوم انسانی سازگار نیست و گفتمان تجاری نام دارد. این گفتمان،علوم انسانی را براساس معیار‏‏ها و ملاک علوم طبیعی ارزیابی می‏‏ کند. ‏باید گفت علوم انسانی، علم مطالعه رفتار و افکار انسان است و با اشیاء و طبیعت سرو کار ندارد؛ حتی علومی که با اشیاء و طبیعت هم سرو کار دارند باید توسط علوم انسانی- اجتماعی مدیریت شوند. در حقیقت علوم انسانی، طراح و معمار جامعه و انسان است؛ حتی مهندسان و پزشکان وقتی می‏‏ خواهند در جامعه ایفای نقش کنند، باید با زبان علوم انسانی حرف بزنند. علوم انسانی در ایران با یک سوءبرداشت مواجه شده‏ است. از ما انتظار دارند که ما علم اشیاء باشیم، نه علم انسان و این شدنی نیست.وقتی از انسان در جامعه جدید حرف می‏ زنیم، اینجا، ثروت و تجارت هم هست؛ ولی شیوه تولید پول و ثروت در علم انسانی متفاوت از علم اشیاء و علم فیزیکی است. این موضوع را خوب نفهمیده‏ایم. برای کاربردی ‏سازی این علم، باید به سمت نیازهای اجتماعی برویم و بدان ‏‏ها پاسخ بدهیم؛ نیازهایی که معطوف به امر انسانی هستند.جامعه یک رابطه کارکردی با علوم انسانی برقرارمی‏کند ‏و برای شکل دادن به نظم اجتماعی، تولیدثروت و قدرت در حال استفاده از این علوم است. جامعه به کاربرد این علم پی برده است؛ ولی ما هنوز به این نرسیده ‏ایم که علوم انسانی- اجتماعی چه کارکرد‏‏هایی برای ما می ‏تواند داشته باشد.
نکته آخر این که: علوم انسانی است که کل ساختار‏های جامعه را شکل می‏‏د‏هد و این علم لازمه زندگی پیچیده معاصر ماست. امروزه علوم انسانی- اجتماعی توسط رسانه‏‏ ها به مردم آموزش داده می‏‏شود؛ ‏چون به‏صورت یک ضرورت اجتماعی درآمده است. ما نباید براساس نظریه‏‏ ها، کتاب‌‌ها و مقالات، کارآمدی یا ناکارآمدی علوم انسانی- اجتماعی را قضاوت کنیم؛ بلکه ملاک و معیار ما برای ارزیابی این علم، کاربرد آن برای زندگی اجتماعی است. باید علوم انسانی اجتماعی را مورد نقد و انتقاد قرار دهیم؛ چون علوم انسانی است که علم، جامعه و حتی خودش را هم نقد می‏‏کند ‏و این نقد‏ها به معنای نفهمیدن نیست؛ بلکه به این معنی است که از بس فهمیده و می‏‏د‏اند و نقطه پیشرفت همه چیز را در نقد می‏‏د‏اند، نقد‏ها رامی‏پذیرد. در حقیقت نقد‏ها هستند که علوم انسانی را در هشتاد سال گذشته بیشتر از سایر علوم به پیشرفت رسانده‌‌اند. نقدی که از طرف گفتمان‏های لیبرال یا مذهبیون بر این علم وارد شده است، در اصل خدمتی به پیشرفت این علم بوده است.
علوم انسانی آمده تا انسان، انسان باشد، گفت‏وگو کند و در برابر امور سکوت اختیار نکند؛ و فعالانه و خلاقانه در ارتباط با جامعه برخورد کند. این علوم می‏‏ خواهد نوع‏ دوستی و هم‏ زیستی، زیبایی‏ شناسی، مسئولیت ‏پذیری، آزادی، آگاهی و تولید معنی را در جامعه بپروراند.


بیشتر بحث ناظر بر اهمیت علوم انسانی بود. حال این سؤال‏ها وجود دارد:
ما برای کاربردی‏ سازی علوم انسانی باید چه راهکار‏های اتخاذ کنیم؟ (در این زمینه باید اول بدانیم که کاربرد چیست.
 تعریف دقیق کاربردی‏ سازی علوم انسانی از نظر شما چیست؟ (چرا که هر کسی یک تعریف خاصی از کاربرد در ذهنش دارد).

طبیعتاً جواب سؤال را باید به جلس ه‏ای ویژه اختصاص داد. اول باید فهم خود را از علوم انسانی، اصلاح کنیم. ما اول باید بگوییم که آیا اساساً علوم انسانی را مشروع می‏‏د‏انیم یا خیر؟وقتی مشروع نباشد هرگونه بحثی بی فایده است. من حول و محور بحث خودم را بر این گذاشته‏ام ‏که این علم را مشروع و مقبول و کارآمد نشان دهم. علوم انسانی را باید بر پایه کارکرد‏هایش ارزیابی کرد، نه کاربردهایش. اگرچه من معتقد به طبقه‏بندی علوم انسانی هستم و اینکه برخی از آن‏ها بیشتر از بقیه در زندگی اجتماعی دخالت دارند؛ اما در واقع علوم خدماتی (مثل علم اقتصاد و حسابداری) هم کارکردشان این است که سازمان را شکل دهند و از این منظر باید ارزیابی انتقادی شوند؛ نه از منظر خدمات جزئی که ارائه می‏‏کنند.
نکته دوم این است که بحرانی که در جامعه ما وجود دارد، بحث ارزیابی علوم انسانی در جامعه برمبنای اشیاء است، نه بر مبنای انسان. این هم جای بحث دارد. مثلاً می‏گویند که این علوم چقدر پول تولید می‏‏ کنند؟ چقدر خدمات ارائه می ‏‏د‏هند؟ علوم انسانی بیشتر علوم دفع مشکل هستند تا رفع مشکل. این علوم، علوم بهداشتی هستند تا علوم کلینیکی و علوم کارکردی هستند تا کاربردی. علوم انسان هستند تا علوم اشیاء.
بحران دیگری که در جامعه جدید با آن روبه‏رو هستیم، این است که سازمان‏ ها به حد کافی مشتری و متقاضی علوم انسانی و اجتماعی نیستند. اینجا اگر بخواهیم علوم انسانی اجتماعی را کاربردی‏تر کنیم، قبل از آنکه جنس دانش یا علم را تغییر دهیم، باید سیاست‏ گذاری و نظام مدیریت مبتنی بر دانش کارشناسی را در زمانی پیش از گذشته قرار دهیم؛ یعنی بحث کنیم که چگونه می‏توانیم سازمان را در ایران بیش از گذشته به کارشناسی معطوف کنیم. به هر میزان که بتوانیم آنرا گسترش دهیم به همان اندازه، کاربرد علوم انسانی بیشتر خواهد شد. ما می‏ توانیم دولت را به معنای اعم که مشتری اصلی این علم است، متقاعد کنیم که نیازمند علوم انسانی اجتماعی است. باید مانند پلی ارتباطی بین علوم و دستگاه سیاسی عمل کنیم و گفت‏وگو کنیم که سوء برداشت‏های قبلی را کنار بگذاریم. باید توضیح بدهیم حتی اگر این علوم غربی هم باشند ربطی به کاربرد آن‏‏ها ندارد.ما با یک سوء برداشت دیگر هم روبه‏رو هستیم؛و آن اینکه نگاه به همه علوم به‏صورت کارکرد تکنیکی است و باید تکنیک و فرمول خاص برای درمان ارائه دهیم؛ ولی کار ما این نیست، چون دانش ما دانش انسان است نه اشیاء مثل علوم فنی یا پزشکی. این علوم رفع مشکل نیست بلکه علوم دفع مشکل است. این علم می‏‏ خواهد مسئولیت ‏پذیری و آگاهی و احساس را گسترش دهد. این علوم خودشان ماهیتاً از طریق تعاملی که ایجاد می‏‏کنند، کارآفرین هستند. علوم انسانی، علوم فرهنگ هستند و فرهنگ و توسعه نقش پیونددهنده دارد. برای کاربردی‏سازی این علوم، باید وارد برنامه توسعه شویم و گفتمان عمران را که از سال1327 شمسی شروع شده، به گفتمان انسان تبدیل کنیم. تا زمانی که این موضوع صورت نگیرد، نمی‏‏توانیم این علوم را به بدنه سازمان وصل کنیم. باید روی این موضوع بحث کنیم که جایگاه علوم انسانی در برنامه‏ ریزی توسعه کشور چگونه است.

کارکرد علوم انسانی و اجتماعی برای حل مسائل چگونه است؟ مثلاً همین رشته تخصصی علوم اجتماعی چگونه در حل مشکلات جامعه کمک خواهد کرد؟ صرف نظر از اینکه این علوم غربی است یا نه، مسأله‏ این است این علوم کاربرد دارد یا نه؟

چرا می ‏‏خواهیم انکار کنیم که ابتدا علوم انسانی باید درک شود؛ همین ادعای سکولار و غربی‏بودن و به‏ صورت تکنیکی بحث‏ کردن، در واقع یک نوع انکار واقعیت‏ های علوم انسانی است. من می‏‏خواهم نادرستی این سوءتفاهم را به عرصه عمومی بکشانم. این حرف از بنیان غلط است و خطای معرفت‏شناختی و تاریخی دارد. افرادی که علوم انسانی را نقد می‏‏ کنند، ابتدا با انکار این علوم بحث را شروع می‏‏ کنند. اول می‏ گویند که بحث غربی بودن یا نبودن آن را کنار بگذاریم؛ ولی عملاً کنار نمی‏‏ گذارند. طرح مسأله‏ نباید به این شیوه باشد. نباید نسخه را از جامعه ‏شناس و اقتصاددان بخواهیم؛ بلکه باید از مدیران و سیاست‏ گذاران و مسئولین بخواهیم و اگر سیاست‏گذاران، نسخه نداشتند باید از آن‏‏ها سؤال شود که چرا به جامعه‏ شناس یا اقتصاد‏دان مراجعه نکرده ‏اید و چرا سازمان خود را دانش ‏محور نکرده ‏اید.روح کلی بحث این بود که علوم انسانی ایران در شکل ‏دهی به جامعه مدرن ایران نقش ایفا کرده است و از زمان رویارویی ایران با مدرنیته غربی گفتمان‏ های متفاوتی درباره مواجهه با مدرنیته غرب شکل گرفته است:کسانی مانند آخوندزاده و تقی‏زاده حرفشان این است که ایران باید ظاهراً و باطناً فرنگی‏ مآب شود؛ گفتمان‏ های سنتی، غرب را نفی کرده است؛ علمای نوگرا خواستار اسلامی کردن مدرنیته بوده‌‌اند؛ گفتمان‏ های روشنفکری دینی خواستار نگاه کردن از منظر مدرنیته به اسلام بودند؛و هیچکدام از این‏‏ ها در واقعیت به عرصه ظهور نرسیدند. اما این سؤال کماکان باقی می‏ماند که جامعه ما مدرن می‏‏ شود ‏یا نه؟ یک تحلیل این است که ایران از غرب تقلید نمی‏‏ کند ‏و تجربه تاریخی بلندمدت در حال سازگار کردن با آن است. در این برهه، رسالت علوم انسانی در برخورد با مسائل چیست؟ البته برخورد ما با غرب خلاقانه است و نه تقلیدی.
پاسخ:در کتاب تجربه تجدد همین گفتمان ‏‏ها را مطرح و نقد کردم و نشان دادم که چگونه ایرانی توانسته است به شکلی خلاقانه، آشپزی، فرهنگ شهری و... را مدرن کند. بنده در کتاب به دو موضوع اشاره کرده‏ام: امروزی کردن سنت‏ ها و شکل‏ گیری سنت‏ های مدرن.

آیا می‏‏ شود ‏کارکرد‏هایی برای علوم انسانی در سطوح میانه، خرد و... متصور شد؟

علوم انسانی می‏ تواند کاربرد داشته باشد؛ اما کاربرد آن نسبت به کارکردهایش محدود است و کارکردهایش وسیع‏ تر است. در مقابل، کاربردهای علوم فنی- مهندسی بیش از کارکردهای آن است. علوم انسانی، کاربردی هم هست و ما فقط باید خودآگاهی بیشتری نسبت به کارکرد موجودش پیدا کنیم. کسانی هستند که از موضع بالا می‏ گوینداین علوم کاربردی نیستند.من معتقدم همه کسانی که ادعا می‏‏ کنند علوم انسانی کاربردی نیست، باید توضیح بدهند که چرا نیست. تا این لحظه من ندیدم یک استدلال تجربی داشته باشند. این‏‏ها باید شواهد و استدلال‏ های منطقی‏ خود را بگویند و دقیق صحبت کنند. به اعتقاد من جامعه ایرانی یک جامعه فرهیخته و مدنی ‏شده است نه اینکه مشکل ندارد؛ ولی جامعه فرهیخته است و این یکی از کاربردهای علوم انسانی است که توانسته جامعه را به مدنیت مدرن برساند. در سطوح میانی، همین که خانواده مدرن شده است. زنان به حقوق خودشان آگاه شده ‏اند.
به تعبیر‏هابرماس این علوم، علوم ر‏هایی بخش‏اند. باید تجربی و مستند حرف بزنیم و موضوعات کلی مانند هویت و ایدئولوژی و مانند آن را کنار بگذاریم و امور را واقع‏بینانه توضیح دهیم. برای کاربردی‏سازی علوم انسانی در ایران باید سازمان‏های میانجی را پرورش و گسترش دهیم تا بین علوم انسانی و سیاست‏ گذاری و برنامه ‏ریزی و کاربردی کردن آن ارتباط برقرار کنیم. ما باید به تجربه تاریخی‏ مان نگاه کنیم تا در ادامه راه منحرف نشویم.

یکی از کارهای علم، جزئی کردن است. آیا نباید توجه کنیم که با بحران و ضرورت های دیگر مواجه‌‌ایم؟

برای راهبرد بهتر باید سازمان، مشتری گفت‏وگو و علم باشد که نیست. بحران‏‏هایی که در سخنان بعضی از دوستان هست از این است که عمل‏ زدگی قداست پیدا کرده است.ارزش ایده و گفت‏وگو و سخن را نمی ‏‏فهمیدند و نمی‏‏ دانستند که امر انسانی، سخن است. این حرف کلی نیست؛ این که می‏ گویم گفت‏وگو را دامن بزنیم، خودش کاربرد علم است و لازم نیست کار دیگری انجام دهیم. اتحادیه اروپا فقط گفت‏وگوی اجتماعی را مبنای سیاست ‏گذاری عمومی قرار داده است. از دل همین گفت‏وگو‏هاست که انسان، سازمان را پیدا می‏‏ کند ‏و مشکلاتش را می‏ فهمد. راهبرد علوم انسانی برای کاربردی شدن، گسترش گفت‏وگوست و کار دیگری نباید انجام دهد. برنامه ‏ریزی به معنای عمل کردن نیست، حرف انسانی، عمل انسانی است و به عقیده من پراگماتیسم درست نیست؛ بلکه گفتمان جدید علوم انسانی باید گفت‏وگو و انسانی باشد. این سخن الزامات فراوانی دارد. باید به گفت‏وگو و الزامات آن پای‏بند باشیم. باید استدلال کنیم. مردم باید جهت را تعیین کنند و دست از سکوت بردارند و خلاقانه رفتار کنند. این هم فقط از طریق گفت‏وگو و استدلال صورت می‏ گیرد. مواد این گفت‏وگو را هم علوم انسانی تهیه می‏ کند. اگر علوم انسانی می‏ خواهد کاربردی شود، باید به سیاست‏ گذاران کلان کشوری گفت که باید باب گفت‏وگو را باز کرد. باید جایگاه علوم انسانی را در برنامه ‏ریزی مشخص کنیم. علوم انسانی نباید عمل کند؛ بلکه باید گفت‏وگو کند. این مهم‏ترین کاربرد علوم انسانی است.

شعارسال، با اندکی تلخیص و اضافات بر گرفته از سایت فرهنگ شناسی، تاریخ انتشار:- ، کدخبر:1113 ، www.farhangshenasi.ir

اخبار مرتبط
خواندنیها و دانستنیها
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار
پربازدیدترین
پربحث ترین