شعار سال: بین دوستان اهل کتاب، یک مجادله مرسوم است و همه از تمتعی که از کتابخانههای اولیای خود در خانه برگرفتهاند میگویند. شاید معماری خانههایی که آدمی در آن بزرگ میشوند، بر فرهنگ و شخصیت یا به بیانی بهتر بر دانش و علایق او تأثیر داشته باشد. چند سال پیش یک دانشآموز دبیرستانی را دیدم که بعد از باز شدن باب سخن، متوجه شدم او کتابهای تاریخ فلسفه ایرانی را خوانده و به فلسفه سهروردی، ابن سینا و ملاصدرا وارد است، میگفت که مادرش معلم و شاعر است و درباره اندیشه ایرانی مطالعه میکند و همین او را علاقهمند خواندن تاریخ فلسفه کرده است.
سلیقه چنین انسانی در دامن والدین و خانهای که در آن زندگی میکند شکل گرفته است. کتابخانه والدین، مطالعات خود آنها و بخصوص انس و الفتی که با تاریخ و مشاهیر ایران و جهان دارند، روح فرزند را صیقلی میدهد و او را بهجای اینکه در یک اتاق پر از امکانات یا خدای نکرده در دامان آسیبها بزرگ کند، در دنیای پر از نام و بحث دانشمندان و در تالار آگاهی بزرگ میکند. کتابخانه والدین، معرفت پیشین کودکی است که قرار است فرداروزی به جامعه وارد شود.
حال همانقدر که خانه، تصویر ابتدایی ما را از جهان شکل داده، سیمای شهر نیز تصویر زندگی روزمره را برای ما شکل میدهد. شهری که در آن کتابخانه و کتابخوان، دیده نشود، انسانی را پرورش میدهد که در خلأ این دانش پیشین و نقشهای آن زندگی میکند. اما شهری که در آن هر جا بروید کتابخانه و کتابخوان مشهود باشد، دنیای زندگی روزمره را از تصویر آن پر میکند و طبیعی است در کردار آدمی و ابتلای او به کتاب و آگاهی مؤثر باشد. البته تعریف و معنای شهر، در کاربرد دانش است و یقیناً شهری که تصویری از کتاب برای مردمش نداشته باشد، بادیهای بیش نیست.
البته در جامعه ما، شهرسازی، معادل یک مجموعه از خانهها و در نهایت بازارها است و کتاب و دانش، بنیه اولیه آن را تشکیل نمیدهد. اما خانهها و شهرهایی که معماری و تصویر اجتماعی از کتاب ندارند، آن دانش اولیه که مردمش نسبت به کتاب داشته باشند شکل نگرفته و طبیعی است که مردم آن، نسبت به کتاب مؤانست و الفت نداشته باشند. خروجی این شهر(بادیه)ها، نه پیشرفت تمدن شهری که بازتولید فضاهای شلوغ و پر از خانههای مصرفی و مکانهای تجاری خواهد بود.
این برای ما باید مهم باشد که در کجا قدم میزنیم! جایی که در آن دنیا، دنیای افزوده از کتاب و کتابخوان است یا دنیایی که آدمهای مهم و پررنگ، با کتاب و کتابخانه نسبتی ندارند؟ تصویر اجتماعی این چنین حسی است، نه شهرسازی پستمدرنی که فضاهای شهری را با عکس و قالب کتاب بهصورت تزئینی، اما تهی، آراسته باشد. مهم این است که به جای زندگی خیالی در سرزمینهای تصویری، وقتی وارد فضاهای توزیع کتاب و سالن مطالعه شده با سرزندگی و قاعدهمندی آن مواجه شویم.
شهرهای فعلی، به جای کتابخانههای واقعی، بازارهای واقعی را تولید میکنند و رفتهرفته خانهها و فضاهای زندگی شهری ما، از کتاب دورتر و فرهنگ و تمدن، بیشتر به سپهری تخیلی و نوستالژیک تبدیل میشوند. طبیعی است که آدمهایی که در این شهرها رشد میکنند طبیعتی دورتر از کتاب داشته باشند، اگرچه آن را خوب و مفید بدانند و ساعتها درباره خوبی آن و بد شدن زمانه و دور شدن مردم از مطالعه و دانش سخنرانی کنند. در واقع آنجایی شهر در حال پیشرفت است که با فضای واقعی تمدنی، کتابخوان را رشد بدهد نه سوداگرانی که میتوانند نمایشی تزئینی از کتاب خواندن را ارائه دهند.
یازده سالگی من، یازده سالگی او
حکیم لائو تسه، یکی از هفت فرزانه چینی و البته بزرگترینشان، زمانی به شاگردانش گفته بود: «این همه که بر خواندن تأکید میشود، زمانی نوشتن هم تباه خواهد شد.» اما حالا وضعیتی شده که «خواندن» تباه شده است. روزگار ما، روزگار سرعت است و شتاب و ماشین. حتی اگر اهل فرهنگ و هنر و چیزهایی بیشتر از زندگی روزمره باشیم، عمدتاً انتخاب اول سینماست. بعد هم میرویم سراغ شبکههای اجتماعی و جریان لحظه به لحظه اطلاعات در آنها و وقتمان را با آنها میگذرانیم. توی این وضعیت، کتاب و کتابخوانی معمولاً به اولویتهای بعدی منتقل میشود. بهانه هم که شکر خدا همیشه هست، از نداشتن وقت تا قیمت کتاب (قیمت متوسط یک کتاب در وضع فعلی 23هزار تومان است. خداییش این رقم، کمتر از یک وعده ناهار یا شام کامل با نوشابه و مخلفات نیست؟!)
اما چرا باید بین این همه سرگرمی مختلف، باز هم کتاب بخوانیم؟ آن هم در دورهای که گوگل همه چیز را در دسترس ما گذاشته است. از نقشههای دقیقه به دقیقه ماهوارهای تا نسخههای قرن دوازدهمی و نایاب کتابخانه بریتانیا. گوگل برای ما هر روز یک امکان و یک شگفتی تازه رو میکند. شما میتوانید با گوگل ترنسلیت، معادل هر کلمهای را در 63 زبان زنده دنیا پیدا بکنید. اما آیا این کار باعث فعال کردن آن حس تنبلی ذاتی و ازلی و ابدی بشر نیست که تمایل به حداکثر بینظمی دارد؟ وقتی که امکانات گوگل ترنسلیت از الان بیشتر و کامل تر شد، چند نفر پیدا میشوند که بخواهند در نوشتن یک متن به زبان دیگر، فقط از دانستهها و آموزههای خودشان بهره ببرند و وسوسه کمک گرفتن از گوگل در جانشان نباشد؟ بخش کتابهای گوگل از هر کتابی چند صفحه را به رایگان در اختیار همه میگذارد. چطور میشود از روی چند صفحه فهمید که هگل چی گفته و نیچه چه حرفی زده؟ گوگل به ما یاد میدهد که خلاصه نیچه و هگل و بقیه، در چند کلمه چی از آب درمیآید. گوگل ما را به کپسولهای دانش عادت میدهد. امبرتو اکو، فیلسوف چاق و داستاننویس ایتالیایی، زمانی گفته بود اینترنت هرگز ما را دانا نمیکند، بلکه به ما توهم دانایی میدهد. وقتی شما این تصور را داری که جواب هر سؤالی را ظرف چند دقیقه میشود با کمک گوگل پیدا کرد، دیگر وقتی برای گشتن دنبال جواب صرف نمیکنی. وقتی هم دنبال جواب سؤالهایت نگردی، دانشی در کار نخواهد بود. فرقش این است که در روزگار قدیم بشر میفهمید که الان دنبال جواب سؤالش هست یا نیست، الان این را نمیفهمد. همیشه این خیال را دارد که اینترنت و گوگل همین بغل دستش هستند. غافل از اینکه شبکه جهانی اینترنت فقط میتواند ماهی را به ما بدهد، ماهیگیری را نمیتواند. شما اگر اسم وحشی بافقی را توی صفحه گوگل وارد کنید، در بهترین حالت میتوانید به غزلهای وحشی بافقی برسید. اینکه نوع نگاه وحشی به هستی و جهان و مقولات شاعرانهای مثل عشق چیست را گوگل اصلاً نمیفهمد که بخواهد به شما بفهماند. جواب این چیزها را فقط میشود در لابهلای صفحات کتابها یافت. بله درست است، وقت میگیرد و زحمت دارد. اما کدام چیز گرانبها را دیدهاید که بدون صرف وقت و زحمت و انرژی به دست بیاید؟ کدام؟!
چرا کتاب خواندن در عصر شبکههای اجتماعی مهم است؟
مثل بیشتر وقتها آنلاین هستید و در حسابهای شبکههای اجتماعی جابهجا میشوید. کمی فیسبوک، کمی توئیتر، اینستاگرام، کانالهای تلگرام. در یکی از آنها با تصویری مواجه میشوید که رودخانه و پلی را در هوایی زیبا و آسمانی آبی و شفاف نشان میدهد و زیرش تصویری از همان صحنه اما این بار در هوایی غبارآلود و خاکستری. زیر تصویر توضیح داده شده که اولی مربوط است به اوایل دهه پنجاه و دومی مال دهه نود شمسی. بعدتر و در این گشت وگذار ممکن است برسید به جملهای از کوروش یا انیشتین یا پائولو کوئیلو که درمذمت شکاف طبقاتی و رفاه مردم که در کنار عکسی از آنها آمده. این دست «اطلاعات» هر روز به شکل انبوه در شبکههای اجتماعی به دست ما میرسد. اطلاعاتی که برای ما قضاوتهایی میسازند و ما را نسبت به خودمان و وضع زندگیمان به تحلیلهایی میرسانند. جایی دیگر ممکن است به نوشتهای بربخوریم که توضیح داده اینها غلط هستند. آن دو تصویر اول هر دو دستکاری شدهاند تا شفاف یا کدر به نظر بیایند و آن چهره مشهور هرگز چنین سخنانی نگفته. تکلیف چیست؟ کدام را باید باور کنیم؟ چه کسی دارد راست میگوید؟
واقعیت این است که ما بدون دانستن پس زمینه و شناخت از یک موضوع، بدون دانستن تاریخی که یک پدیده یا یک سخن داشته قادر به فهم درست آن نیستیم. تنها راه ما برای تشخیص دادن راست و دروغ، سره از ناسره و افسانه و حقیقت دانستن بیشتر درباره آن موضوع است. درک درست از هر چیزی در بستر تاریخی که آن را شکل داده و به امروز رسانده ، میسر است. وقتی که ما هیچ چیزی از وضعیت آن شهر کذایی- نه فقط در سالهای دهه پنجاه که در هیچ دههای – نمیدانیم، به شکل معصومانهای در مقابل بازنماییای قرار میگیریم که هدفش جهت دادن به قضاوت ماست. اگر درباره انیشتین یا کوروش یا کوئیلو شناختی نداشته باشیم، آثارشان را یا تاریخشان را ندانیم و نخوانده باشیم، در مقابل نقل قولهای جعلی نسبت داده شده به آنها بیدفاعیم و براحتی هر مزخرفی را ممکن است باور کنیم. این شناخت اما چطور به دست میآید؟
برای دانستن و شناختن تاریخ پدیدهها، باید عمیقتر دربارهشان خواند و این خواندن عمیقتر هیچ جور دیگری جز با پرسه زدن در جهان کتابها به دست نمیآید. کتاب همان جایی است که درست برخلاف جهان دیجیتال آنلاین، با سرعت سرگیجه آورش، ما را به آرامش فرا میخواند. به اینکه درباره یک پدیده به شکلی روشمند، آهسته و پیوسته بخوانیم و بیاموزیم. ما امروز از کتابها بینیاز نیستیم. برعکس، برای رها شدن از سرگیجهای که انبوه «اطلاعات» روزانه ما را دچار میکند، نیاز داریم تکیه گاهی داشته باشیم. ملاک قضاوت ها و تحلیلهایمان را بر پایه محکم تری بنا کنیم. کتابها همین تکیه گاهها هستند. در عصر شبکههای اجتماعی، مهمترین دستاویز ما به حقیقت و غرق نشدن در جریان قدرتمند شبه اطلاعات فریب دهنده و مخرب، چیزی جز کتاب نیست.
دو سؤال درباره کتاب و کتابخوانان
شما کتابخوان هستید؟ اگر نیستید دوست دارید یک کتابخوان حرفهای شوید؟ دو سؤال درباره کتابخوانی ما ایرانیها همیشه در ذهنم بوده است؛ یکی اینکه واقعاً در سنین جوانی یا میانسالی یا حتی سالمندی، میتوان یکدفعه تبدیل به یک کتابخوان حرفهای شد یا اینکه باید این اتفاق در کودکی و نوجوانی شکل بگیرد و در بقیه طول عمر ادامه یابد؟ بهنظرتان میتوان راهی برای کتابخوان شدن ارائه کرد؟ اگر راستش را بخواهید خودم فکر میکنم این کار فایدهای ندارد، چون میل و رغبت به مطالعه چیزی مثل دستور آشپزی نیست که یک نفر بردارد و در کتابهای آشپزی چاپش کند و دیگران از روی آن غذا درست کنند.
مطالعه، یک نسخه واحد جمع و جور ندارد که بیاییم مثل دکترها روی یک برگه کوچک سفید بنویسیمش و بدهیم دست مریض. سوءتفاهم نشود، منظورم این نیست که آدم بیکتاب را میشود با بیمار جمع بست. فقط دارم تلاش میکنم بگویم برای چنین مقولاتی نمیشود نسخههای کلی صد من یک غاز پیچید. البته مثلاً میتوان گفت که برای شروع کتابخوانی، همیشه سنگ بزرگ نشانه نزدن است. خدا پدر و مادر وضعکننده این ضربالمثل را بیامرزد، چون در این حوزه بشدت مصداق دارد. بهعنوان مثال اصلاً لازم نیست یک نوجوان دبیرستانی که تازه پشت لبش سبز شده، بردارد و جمهور افلاطون را بخواند. خواندن رمان و شعر برای این سن و سال پیشنهاد بسیار خوبی است.
ترجیح میدهم بحث بالا را کمی باز کنم. نویسنده همین کلمات در ابتدای نوجوانی بهخاطر اینکه راهنمای خوبی برای انتخاب روند مطالعاتی نداشت، وقتی تازه دبیرستان را شروع کرده بود بهخاطر روحیاتش شروع کرد به مطالعه آثار موسوم به عرفان و تصوف اسلامی، مثلاً برداشت کتاب جامع الاسرار سید حیدر آملی را با پررویی تمام خواند، بیآنکه یک دهم کتاب را بفهمد. در صورتی که اگر آن موقع داستان یا شعر مطالعه میکرد قطعاً بیشتر به کارش میآمد.
مثلاً میتوان با مجلات فرهنگی کار خواندن را شروع کرد. شکر خدا هنوز روی دکههای روزنامه فروشی مجلههای خوبی دیده میشود که ارزش مطالعه دارند. خواندن مجله میتواند برای کتابخوانهای حرفهای حکم دسر بعد از غذا را داشته باشد و برای تازه واردان این حوزه، مصداق اشتهاآورهای پیش از غذا. اما نسخهای که به نظرم برای کتابخوان شدن میتوان پیچید این است؛ خواندن، خواندن و خواندن. اهمیت همه روشهای مطالعه به کنار، زیاد خواندن خودبهخود شما را به یک کارشناس زبده در این حوزه تبدیل میکند.
اما برویم سراغ سؤال دوم؛ چرا خانوادههای ایرانی (بویژه طبقه متوسط) نسبت به خرید و در نهایت استفاده از کتاب از خود امساک نشان میدهند؟ چرا شمارگان کتابهای تازه انتشار یافته به نسبت جمعیت کشور در پایینترین حد ممکن قرار دارد؟ چرا میزان تقاضا از کالا و محصولات فرهنگی مثل کتاب در بازار آنقدر پایین است که عرضه این کالاها در کمترین حد ممکن هم مشتری ندارد؟ چرا میزان کتاب موجود در سبد مصرفی خانوار ایرانی به شکل گویایی خبر از غیبت این کالا در میان ایرانیها میدهد؟ چرا مردم کتاب نمیخرند؟ و... در نهایت این سؤال که آیا برخلاف همه آن تعارفهای رایج خودمان، ما مردمی بیفرهنگ هستیم که به استفاده از کتاب تمایل نداریم؟ اینها سؤالاتی است که نمیتوان از کنارشان براحتی گذشت. واقعاً مشکل کجاست؟ حالا بیاییم کمی بهدنبال مشکل بگردیم. یک مشکل اینجاست که بهدلیل کمبود محسوس هزینهها نسبت به درآمد در خانوار ایرانی، افراد خانواده مجبورند که زمان بیشتری را برای کار کردن در نظر بگیرند.
افزایش ساعات کار، تغییر محسوس سبک و شکل زندگی را بهدنبال دارد. در شکل زندگی فعلی اکثر شهروندان، افراد خانواده مجبورند که بیشترین استفاده از زمان را برای نزدیک کردن هزینهها به درآمد داشته باشند.
در نتیجه کمترین زمان برای استفاده از کالاهای فرهنگی که نیاز به اشتیاق و تمرکز دارد باقی میماند. وقتی زمانی برای مصرف کالایی وجود ندارد بیشک انگیزه برای خرید هم کاهش مییابد.
مشکل دیگر هم اینجاست که اساساً در زندگی ما ایرانیها از مرحله کودکی تا نوجوانی و جوانی که شخصیت افراد شکل میگیرد، توجه مبسوطی در خانه و حتی مدرسه به تربیت شهروند علاقهمند به خرید و استفاده از کتاب مشاهده نمیشود. میتوان به نحوه رابطه والدین با فرزندان، ساعات آموزشی، نحوه تدریس، ارتباط معلمان با دانشآموزان، شکلگیری انتظارها از تحصیل و بسیاری از موارد دیگر اشاره کرد تا به این نتیجه رسید که برای بهبود شرایط موجود نیز سرمایهگذاری خاصی صورت نگرفته است.
دوست ندارم فقط عینک بدبینی به چشم بزنم و قبول دارم که همین جمعیت اندک کتابخوان کشور هم مایه مباهات است و باید همت آنها را ستایش کنم. اما حرفم این است که بیشک در میان مردم باز هم میتوان مردمی علاقهمند به فرهنگ پیدا کرد، اگر غم نان و خانه و ماشین و موبایل و ویلا و... بگذارد.
سایت شعار سال، با اندکی تلخیص و اضافات برگرفته از سایت روزنامه ایران، تاریخ انتشار 24 آبان 97، کد مطلب: 489580،www.iran-newspaper.com